مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت خادم الرضا ( علیه السّلام )کوثر

مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت
بایگانی

خبردار شدن محمد حنفیه از شهادت برادرش امام حسین علیه السلام

بشیر می گوید: «محمد حنفیه» از آمدن اهل بیت علیهم السلام خبر نداشت و نمی دانست که برادرش حسین علیه السلام به شهادت رسیده است و از آنجا که او سخت بیمار بود کسی ماجرای شهادت امام علیه السلام را به او نداده بود.

چون اوضاع شهر مدینه عادی نبود و مردم پس از خبر «بشیر» از شهادت امام حسین علیه السلام یکپارچه به شیون در آمدند، محمد پرسید: چه خبر است؟

یکی از غلامانش به او گفت: ای فرزند امیر مؤمنان علیه السلام! برادرت حسین به کوفه رفت و مردم به او نیرنگ زدند و پسر عمویش مسلم را کشتند و هم اکنون او و اهل حرم و بازماندگانش باز گشته اند.

محمد پرسید: پس چرا نزد من نمی آیند؟

غلام گفت: در انتظار تو هستند!

پس محمد از جا برخاست و در حالی که گاه می ایستاد و گاه می نشست و می گفت لاحول ولا قوه الا بالله، به خدا من مصائب آن یعقوب را در این کار می بینم، و می گفت: اینَ اخی؟ این ثمَرةُ فؤادی؟

اینَ الحسین؟ برادرم کجاست؟ میوه دلم کجاست؟ حسین کجاست؟

به او گفتند: برادرت حسین علیه السلام بیرون مدینه در فلان مکان بار انداخته است، پس او را سوار بر اسب کردند و در حالی که گروهی در جلو حرکت می کردند او را به بیرون مدینه بردند.

همینکه چشم محمد به پرچمهای سیاه افتاد، پرسید، این پرچمهای سیاه چیست؟

گفتند: به خدا قسم! فرزندان امیه حسین را کشتند.

محمد با شنیدن این خبر صیحه ای زد و از روی اسب بر زمین افتاد و از هوش رفت غلام او نزد امام سجاد علیه السلام به آمد و گفت:

مولای من! عموی خود را دریاب پس امام سجاد علیه السلام راه افتاد در حالیکه پارچه ای سیاه در دست داشت و اشک می ریخت و صورت خود را با آن پاک می کرد، پس کنار محمد نشست و سر او را به دامان گرفت، همینکه محمد به هوش آمد به امام علیه السلام گفت:

یابنَ اخی اینَ اخی؟ اینَ قُرَّة عَینی؟ اینَ نُور بَصَری اینَ ابُوک؟ اینَ خلیفة، ابی؟ اینَ اخِی الحسین؟

ای پسر برادرم! کجاست برادرم؟ کجاست نورچشمم؟ کجاست نور دیدگانم کجاست؟ پدرت کجاست؟ جانشین پدرم کجاست؟

برادرم حسین کجاست؟

امام سجاد علیه السلام پاسخ داد: اتَیتُک یتیماً عمو جان! به مدینه یتیم بازگشتیم، عمو جان! اگر برادرت حسین را می دیدی چه می کردی در حالی که طلب یاری می نمود، ولی کسی به یاری او نرفت و با لب تشنه شهید شد.

محمد حنفیه برادر امام حسین علیه السلام دوباره نعره ای زد و از هوش رفت.[1]

پی نوشت

[1] قصه کربلا، ص 542.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۱۵
khademoreza kusar

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی