مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت خادم الرضا ( علیه السّلام )کوثر

مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت
بایگانی
چهارشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۰۶ ق.ظ

بحث عقلى در نفى تثلیث (أقانیم ثلاثه)

یکى از متمایزات دین مقدّس اسلام از دین مسیحیان قضیّه تثلیث است؛ بلکه این وجهِ اختلاف، اصولى است؛ و بلکه از مهمترین وجوه اصولیّه اختلاف است.

دین اسلام مردم را به‏ توحید مى‏خواند؛ و اصل قدیم را یکى مى‏شمرد، و تمام جهات کثرت را از هر قسم و هر نوع، به آن وجود واحد بر مى‏گرداند. و دین نصارى در عین اینکه بتصریح انجیل، خداى را یگانه مى‏داند، ولى معذلک براى عالم سه اصل قائل است، و این معنى را جزء اصول اعتقادیّه قرار مى‏دهد؛ بسرحدّیکه دین مسیح و اعتقاد به تثلیث (سه گانه بودن اصل پیدایش عوالم) از ملازمات یکدیگر شمرده مى‏شوند.

قرآن کریم، صریحاً بمبارزه با تثلیث‏ قیام کرده است و آن را نه بنا بر تعبّد بلکه بنا بر اصول عقلیّه باطل مى‏شمرد؛ و قائلین به تثلیث را مورد مؤاخذه قرار مى‏دهد، و تا حدّیکه تثلیث را همردیف و همطراز با شرک مى‏شمرد. و روش پیامبر اکرم و احتجاجات آن حضرت با مسیحیان، و روش ائمّه طاهرین علیهم السّلام و اصحاب و تابعین و علماء اسلام، از صدر اسلام تا کنون چنین بوده است؛ و در ردّ تثلیث، کتب و دفاتر و رسائل را مشحون ساخته و با ادلّه عقلیّه مُتقنه، این مذهب را باطل شمرده و بطلان آنرا از روى براهین عقلیّه مشهود ساخته‏اند.

و از طرفى مى‏دانیم که خصوص تثلیث موضوعیّتى براى بطلان ندارد؛ بلکه بطور کلّى تعدّد آلهه و قدماء که اصول پیدایش عالم هستند نمى‏تواند از یکى بیشتر باشد. و بنابراین، مذهب تثلیث و تربیع و تخمیس و أمثال ذلک تفاوتى ندارد و هر کس بهر گونه و بهر شکل قائل به تعدّد اصول عالم شود، گرچه مرکّب از صد جزء یا هزار جزء باشد باطل، و همان ادلّه ردّ تثلیث، چه از قرآن کریم و چه از غیر قرآن کریم، آنرا باطل مى‏شمرد و در ردیف شرک قرار مى‏دهد.

و از طرف دیگر قول به عینیّت صفات و اسماء حقّ سبحانه و تعالَى، موجب تجزیه و ترکیب و تعدّد در ذات واجب الوجود خواهد شد؛ زیرا که مفهوم علم و قدرت و حیات و یا مفهوم عالمٌ و قادرٌ و حىٌّ تنها و تنها بر ذات حقّ سبحانه و تعالَى حمل نمى‏شود، بلکه مُنطبَقٌ عَلیْه این مفاهیم که مصادیق حقیقیّه علم و قدرت و حیات است در ذات حقّ باید وجود خارجى و تحقّق واقعى پیدا کند؛ و این مستلزم تجزیه ذات مقدّس حضرت احدیّت مى‏گردد بدین مصادیق عینیّه؛ و لازمه‏اش ترکیب آن ذات یگانه است از این صفات و اسماء عینیّه خارجیّه.

و بعینه همان مذهب تثلیث نصارى در اینجا لازم مى‏آید؛ غایة الامر نه تثلیث بلکه تجزیه ذات حقّ به تعداد صفات و اسمائى که براى او شمرده مى‏شود؛ و هر یک از آنها متمایز و جدا از یکدیگر در ذات حقّ تحقّق پیدا مى‏کنند؛ و این اشنع و اقبح از تثلیث است، زیرا که در تثلیث، فقط ذات حقّ مرکّب از سه جزء مى‏شد و آن توالى فاسده لازم مى‏آمد؛ و در اینجا ذات حقّ مرکّب از هزار اسم و یا صفت مى‏گردد.

آیات وارده در قرآن کریم در نفى تثلیث‏

آیات قرآن کریم بچند طریق و چند لسان مسیحیان را مورد مؤاخذه قرار مى‏دهد:

اوّل: یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَ‏ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکِیلًا.[1]

همانطور که ملاحظه مى‏شود در این آیه مبارکه، تثلیث نفى شده است در قول خداوند: وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ؛ و دیگر منزّه بودن حضرت پروردگار از اینکه براى او فرزندى بوده باشد.

دوّم: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ وَ قالَ الْمَسِیحُ یا بَنِی إِسْرائِیلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النَّارُ وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ* لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ.[2]

معبودى جز معبود واحد، و اگر از گفتار خود باز نایستند هر آینه به افرادى از آنها که کفر ورزیده‏اند عذاب دردناکى خواهد رسید.»

در این دو آیه دو مطلب نفى شده است: اوّل آنکه خداوند همان مسیح بن مریم باشد، و دوّم آنکه خداوند سوّمى از سه تا بوده باشد؛ چون نصارى مى‏گویند: خداوند سوّمى از سه تا است: اب، ابن، روحُ الْقُدُس‏

. أب‏ که معنى آن پدر است عبارت است از عالَم ذاتِ حضرت خداوند سبحانه و تعالَى‏

. إبن‏ که معنى آن پسر است عبارت از عالَم عِلم حضرت احدیّت سبحانه و تعالَى‏

. روحُ القُدُس‏ که معنى آن جبرائیل یا روح است عبارت است از عالَم حیاتِ خداوند عزّ و جلّ.

و این، سه اصلى است که نصارى بر آن اتّفاق دارند و مى‏گویند: سوّمى هر یک از اینها خداست یعنى این سه تا را از هر کجا بشماریم سوّمى آن خداست.

اگر بگوئیم: اب ابن روح القُدُس، روح القُدُس‏ خداست. و اگر بگوئیم: روح القُدُس اب ابن، ابن‏ خداست. و اگر بگوئیم ابن روح القُدُس اب، اب‏ خداست.

در این دو آیه، هم خدا بودن مسیح بن مریم، و هم خدا بودن سوّمى از سه تا، کفر شمرده شده است.

سوّم‏: وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ‏.[3]

وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ‏.[4]

از این آیات نیز استفاده مى‏شود که نصارى حضرت مسیح را پسر خدا گرفته‏اند؛ سبحانه عما یقولون‏

چهارم: وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ.[5]

از این آیه نیز استفاده مى‏شود که نصارى، علاوه بر الوهیّت حضرت مسیح، به الوهیّت مادرش حضرت مریم قائل بودند.

کلیسائى هم بعنوان مریم مَعبود دارند؛ و اعمالى نیز بحساب مریم معبود از جمله عبادات خود دارند.

بارى، از مجموع آنچه ذکر شد استفاده مى‏شود که مسیحیان قائل به الوهیّت حضرت عیسى هستند، و این امر از اصول اعتقادیّه آنانست. و تمام نصارى با وجود اختلاف شدید در میانشان در کیفیّت الوهیّت مسیح- که گویند به هفتاد فرقه قسمت شده و هر یک براى خود طریقى را پیموده‏اند- ولى معذلک همگى در تثلیث اتّفاق دارند؛ خواه سه رکن اساسى را اب و ابن و امّ شمرند، و یا اب و ابن و روحُ القُدُس.

به هر حال اب را عنوان ذات، و مسیح را بعنوان فرزندى و تولّد و انشعاب از این اصل عنوان علم، و پایه سوّم را عنوان حیات مى‏دانند. و معلوم است که ترکیب ذات خداوند از سه امر، خواه سه اصلى که مدخلیّت در تحقّق‏

 داشته باشند، و خواه ذات را دوّار و در بین این سه امر متحرّک ببینند و بعنوان ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ (سوّمى از این سه پایه) بدانند، غلط و روى براهین فلسفیّه باطل است‏

. تلمیذ: علّت بطلان تثلیث بر اساس اصول برهان- با آنکه نصارى قائل به وحدت ذات حقّ هستند، و إنجیل صراحت بر توحید دارد، و همگى اتّفاق دارند بر آنکه حضرت مسیح دعوت به توحید نموده است- همان تناقض بین وحدت و کثرت است. یعنى مسیحیان مى‏گویند: ذات حضرت حقّ جلّ و عزّ واحد است؛ و در عین حال سه تاست.

اگر وحدت حقیقى و کثرت اعتبارى باشد مستلزم اشکال نخواهد شد. و نیز اگر کثرت حقیقى و وحدت اعتبارى، گذشته از اشکال تعدّد آلهه مستلزم تناقض نخواهد شد؛ ولى اگر فرض بشود که کثرت حقیقى و وحدت حقیقى باشد، این امر مستلزم تناقض است و از نقطه نظر تناقض محال است. و بهترین دلیل در ردّ قائلین به تثلیث آنست که بگوئیم معنى وحدت و معنى کثرت، دو معنى مختلف و متباین است؛ و جمع بین این دو مفهوم در مصداق واحد با ملاحظه شرائط تناقض مستلزم تناقض است.

و عین این اشکال در صورت فرض عینیّت صفات و اسماء ذات حقّ جلّ و علا، با ذات حقّ لازم مى‏آید، زیرا اگر صفت غیر از موصوف نباشد، در فرض عینیّت و وحدت بین صفت و موصوف باید ذات حقّ به اعتبار ذات، واحد و به اعتبار اسماء و صفات که عین ذات است کثیر باشد؛ و این امر مستلزم تناقض خواهد شد.

و بنابراین هیچ چاره‏اى نیست مگر آنکه اسماء و صفات را مرتبه نازله و متعیّنه از ذات بدانیم که در صورت تنزّل و تعیّن، کثرتِ در مراتب منافاتى با وحدت در ذات نخواهد داشت؛ و گرنه تمام اشکالات بر تثلیث از نقطه نظر

جمع بین وحدت و کثرت در اینجا خواهد آمد.

و نزاع آیَتین: سیّد العارفین مرحوم آقا سیّد أحمد کربلائى طهرانىّ با شیخ السّالکین مرحوم حاج شیخ محمّد حسین کمپانى اصفهانى رضوانُ اللهِ علَیهِما بر سر همین موضوعست، که مرحوم شیخ مى‏خواهد اثبات کند که جمع بین وحدت حقیقیّه و کثرت حقیقیّه اشکال ندارد، و قول به عینیّت اسماء و صفات با ذات حقّ عزّ و جلّ مستلزم اشکالى نخواهد بود؛ و مرحوم سیّد با اشدّ انکار با این معنى مخالف بوده، و جمع بین وحدت و کثرت حقیقیّه را از محالات مى‏شمرد؛ و بنابراین، قائل به تنزّل و تعیّن مراتب اسماء و صفات مى‏باشد.

قول به وحدت و قول به تثلیث، تناقض است‏

اشکال مذهب مسیحیان در اینست که در عین آنکه خداوند را یگانه مى‏دانند، اصل قدیم را سه تا مى‏دانند. و جمع بین وحدت حقیقیّه و کثرت حقیقیّه اگر جنس وحدت و کثرت یکى باشد از محالات است؛ مثلًا هر دو قسم از وحدت، شخصیّه یا نوعیّه و یا جنسیّه باشد. و براى هر یک مثالى مى‏آوریم:

امّا براى وحدت شخصیّه: مثل آنکه بگوئیم زید یکى است و در عین حال سه است. و یا زید و عمرو و بکر، در این حالت که حقیقةً سه فرد از افراد انسان هستند یکى هستند و حقیقةً وجود واحد دارند و تشخّص واحد دارند.

و امّا براى وحدت نوعیّه: مثل آنکه بگوئیم ماهیّت انسان در عین اینکه یکنوع است سه نوع است؛ و مثلًا هم انسان است و هم فرس است و هم گوسفند است، و یا ماهیّت انسان و فرس و گوسفند در عین آنکه حقیقةً سه تا هستند حقیقةً یکى باشند.

و امّا براى وحدت جنسیّه: مثل آنکه بگوئیم ماهیّت حیوان در عین آنکه یک جنس است سه جنس است؛ مثلًا هم حیوان است و هم درخت است و هم‏ سنگ، و یا ماهیّت حیوان و درخت و سنگ در عین تعدّد، واحد بوده باشند؛ اینها از محالات است.

امّا جمع بین وحدت جنسیّه و یا نوعیّه و بین کثرت شخصیّه، مثل جمع بین وحدت حیوان و یا انسان و بین افراد آنها از زید و عمرو و بکر اشکال ندارد؛ همچنانکه جمع بین وحدت جنسیّه و کثرت نوعیّه مثل جمع بین وحدت حیوان و کثرت انواع آن از مرغ و کبوتر و اسب و گوسفند اشکال ندارد.

از اینها گذشته، اگر در جمع بین وحدت شخصیّه و کثرت شخصیّه، یکى حقیقى و دیگرى اعتبارى باشد آن نیز اشکال ندارد؛ مثل آنکه بگوئیم: زید با آنکه شخص واحدى است حقیقةً، مرکّب از چندین جزء است، و بدن او را به اعتباراتى تقسیم کنیم؛ در اینصورت این تقسیم و حصول کثرت بر اساس اعتبار بوده نه واقعیّت و مستلزم محذورى نخواهد بود. و یا آنکه مثلًا بگوئیم: زید و عمرو و بکر با آنکه حقیقةً سه تا هستند، به اعتبار آنکه برادر هستند، یا شریک هستند، یا اهل یک شهر هستند، واحد هستند، این وحدت نیز اعتبارى است.

امّا درباره گفتار مسیحیان، آنان قائل به کثرت حقیقیّه هستند و تثلیث و اقانیم ثلاثه از اصول اعتقادیّه آنانست، و در اینصورت اگر بگویند: خداوند یگانه وحدتش وحدت اعتبارى است، این در حقیقت نفى وحدت است؛ و اصل توحید را یکباره مردود دانسته‏اند؛ و اگر بگویند وحدتش وحدت حقیقى است، در این صورت جمع بین وحدت و کثرت حقیقیّه شخصیّه لازم مى‏آید؛ و این از محالات است.

و ظاهراً نصارى بهمین عقیده مشى مى‏کنند؛ و اقانیم ثلاثه را صفات و تجلّیات خدا که غیر از موصوف و ذات خدا نیست مى‏دانند[6] و مى‏گویند: سه‏

. اقنوم‏ داریم: اقنوم وجود و اقنوم علم و اقنوم حیات.

اقنوم علم همان کلمه مسیح، و اقنوم حیات روح است. و در این قسم، فرضیّه تثلیث، اشکال استحاله را بدنبال دارد؛ و البتّه این در صورتیست که اقانیم یعنى تجلّیات و ظهورات خدا، عینیّت با ذات خدا داشته باشد.

وحدت و کثرت حقیقیّه در موضوع واحد جمع نمى‏شوند

و به بیان دیگر: اگر ابن و اب بگوئیم، اثبات عَدَد کرده‏ایم ضرورةً؛ و این تعدّد، غیر از کثرت حقیقیّه چیزى نیست. حال اگر یک وحدت نوعیّه بین اب و ابن مانند اب و ابن از افراد انسان فرض کنیم که آنها در حقیقتِ انسانیّت واحد باشند و از نقطه نظر افراد انسان کثیر باشند دیگر نمى‏توانیم خداى را یگانه فرض کنیم، و آن کثرت عددى مانع از یگانگى خدا مى‏گردد.

زیرا در فرض وحدت و یگانگى خداوند، تمام ما سِوَى و از جمله همین ابن و پسر مفروض، غیر از خدا بحساب مى‏آیند و مملوک و نیازمند بخدا شمرده مى‏شوند، پس این پسر فرض شده دیگر اله (خدا) نخواهد بود.

و این استدلال همان بیانیست که خداوند مى‏فرماید: وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکِیلًا.[7]

مذاهب مختلف مسیحیان همگى در اصل تثلیث اشتراک دارند

مسیحیان با وجود اختلاف بسیار در آئین خود، در مذهب بنوّت (پسر بودن حضرت مسیح براى خداوند) به سه گونه اختلاف کرده‏اند:

اوّل: مذهب مَلْکانیّه‏ و آنها قائل هستند که عیسى پسر واقعى و حقیقى خداست.

دوّم: مذهب نِسْطوریّه‏ و آنها چنین مى‏گویند که پسر بودن عیسى براى خدا مثل إشراق نور است بر جسم شفّاف چون بلور؛ و در حقیقت اینان قائل به‏

حلول هستند.

سوّم: مذهب یَعْقوبیّه‏ و آنها قائل به انقلاب هستند؛ یعنى خداوند معبود مجرّد، به عیسى که داراى گوشت و خون است منقلب شد.

و این مذاهب مختلف در کیفیّت اشتمال مسیح بن مریم بر جوهرة الوهیّت، که مرجعش به اختلاف در اقنوم مسیح است که آن، اقنوم علم است و از اقنوم ربّ جدا شده است (که آیا این جدائى مانند اشتقاق است و یا مانند انقلاب است و یا مانند حلول) همه نصارى را بر اصل جدائى و غیریّت و بینونت عددى متّفق داشته است؛ و همه در این گفتار اشتراک دارند که:

إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ* «حقّاً خداوند، خود مسیح پسر مریم است». و این کلام اختصاص بخصوص مذهب انقلاب ندارد، بلکه همه در آن مشترکند.[8]

و از آنچه گفته شد دستگیر مى‏شود که جمع بین کثرت حقیقیّه و وحدت حقیقیّه محال است؛ و ابداً مذهب نصارى بر طبق موازین عقلى و فلسفى نیست.

و بر همین اصل است که چون موافقت تولّد عیسى از خدا و الوهیّت او، با احکام عقلیّه ضروریّه قابل قبول نیست، پولُس‏ و غیر او از رؤساء مسیحیّت، فلسفه را تقبیح کرده‏اند.[9]

تلمیذ: بنابراین، همین اشکال وارد بر مسیحیّت بر کسانیکه قائل بعینیّت صفات و اسماء با ذات حقّ هستند وارد است؛ زیرا فرض وحدت حقّ سبحانه و تعالى با تکثّر صفات و اسماء که آنها نیز قدیم هستند جمع بین وحدت شخصیّه و کثرت شخصیّه هست؛ و هر دو عنوان نیز حقیقى است‏

و این امر بقدرى بطلانش قوىّ است که در ردیف بطلان تثلیث باید از امور ضروریّه مذهب شمرده شود. و باید گفت عرفاء بالله که بمتابعت از مفسّر قرآن کریم: حضرت علىّ بن أبى طالب أمیر المؤمنین‏ علیه السّلام وحدت حقّ را مقام عالى و بلند مى‏دانند، و صفات را غیر از موصوف مى‏شناسند و آنها را مرتبه نازله و تعیّن از ذات مى‏دانند، و شَهَادَةُ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ‏ را کاملًا ادراک کرده‏اند؛ آنان بر اساس توحید صحیح مشى نموده؛ و دیگران توحیدشان مشوب با شوائب کثرت در ذات خدا بوده و در ملاک و مناط کلام با مسیحیّت قائل به تثلیث، در یک مَمْشَى گام بر مى‏دارند.

و شاید علّت آنکه بسیارى از اهل کلام نیز که فلسفه را تقبیح مى‏کنند، و ورود در مسائل عقلیّه را جائز نمى‏شمرند، بر اساس مناط همان سخن پولُس، ترس از آن دارند که فلسفه مُچ آنانرا باز کند، و توحید توأم با کثرت را که بهره کافى و وافى از تشریک دارد بدستشان بگذارد.

و بر همین اصل مرحوم آقا سیّد أحمد کربلائىّ طهرانىّ، آن عارف جلیل و روشن ضمیرِ نبیل، اصرار بر وحدت دارد و از عینیّت اسماء و صفات با ذات به أشدّ تحذیر، منع و ردع مى‏فرماید؛ و همانطور که در روایت صحیحه وارد است اسماء را مخلوق و مَظهر ذات حىّ قیّوم، در محدوده تعیّن و مفهوم خود، مقیّد و محدود مى‏سازد، و وجود ذات حقّ را بسیط و عارى از همه گونه شوائب کثرت مى‏داند.

این حقیر در اینجا نمى‏خواهم در صدد بطلان مذهب نصارى بوده باشم؛ زیرا البتّه بطلانش به وجوه عدیده مشخّص و مُبَرهن است و اصل تثلیث خود وجوهى از اشکال و ایراد را در بردارد.

ولیکن فقط از نقطه نظر امتناع جمع بین وحدت حقّ با تثلیث صفات و تجلّیات او که آنرا اقانیم گویند، مى‏خواهم عرض کنم که عین این امتناع در قول‏ به وحدت ذات حقّ و عینیّت اسماء و صفات با ذات حقّ بحمل هو هو وارد است، و مفرّ و مَخلصى از توحید عرفاء در مذهب توحید نیست.

 

 

[1] ( 1) آیه 171، از سوره 4: النّسآء:« اى اهل کتاب! در دین خود غلوّ و زیاده روى مکنید! و بر خداوند چیزى غیر از حقّ و واقعیّت امر نگوئید! اینست و جز این نیست که مسیح عیسى بن مریم، رسول خداست و کلمه خداست که او را به مریم القاء کرده است، و روحى از خداست؛ پس بخدا و فرستادگان خدا ایمان آورید! و نگوئید: سه تا! از این گفتار خود دست بدارید که آن مورد اختیار و پسند است براى شما! اینست و جز این نیست که خداوند معبود واحدى است؛ منزّه است او از اینکه براى او فرزندى بوده باشد، از براى اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است؛ و خداوند کافیست که وکیل و متکفّل امور باشد»

[2] ( 2). آیه 72 و 73، از سوره 5: المآئدة:« بتحقیق که کافر شدند کسانیکه مى‏گویند: خداوند، مسیح بن مریم است؛ و عیسى بن مریم گفت: اى بنى إسرائیل! بپرستید خداوند را که او پروردگار من و پروردگار شماست، و هر کس با خدا شریکى بیاورد خداوند بهشت را بر او حرام کرده است و جایگاه او آتش است؛ و گروه ستمکاران یار و یاورى ندارند. بتحقیق که کافر شدند کسانى که مى‏گویند: خداوند سوّمى از سه تاست، در حالیکه نیست هیچ معبودى جز معبود واحد، و اگر از گفتار خود باز نایستند هر آینه به افرادى از آنها که کفر ورزیده‏اند عذاب دردناکى خواهد رسید.»

[3] ( 1) قسمتى از آیه 30، از سوره 9: التّوبة:« نصارى گفتند: مسیح پسر خداست.»

[4] ( 1) صدر آیه 116، از سوره 2: البقرة:« و گفتند: که خداوند براى خود فرزندى گرفت؛ پاک و منزّه است او از این امر.»

[5] ( 2) صدر آیه 116، از سوره 5: المآئدة:« و یاد آور زمانى را که خداوند تبارک و تعالَى به عیسى بن مریم گفت: آیا تو به مردم گفتى که: مرا و مادر مرا دو معبود جز خداوند قرار دهید؟!»

[6] ( 1) در« المیزان» ج 3، ص 314 و 315 وارد است که: و محصّل کلام مسیحیان- و اگرچه این کلام آنها معنى معقولى ندارد- آنستکه ذات، جوهر واحدیست که داراى سه اقنوم است. و مراد به اقنوم همان صفتى است که موجب ظهور چیزى و بروز آن و تجلّى آن براى غیر مى‏باشد؛ و صفت غیر از موصوف نیست. و اقانیم ثلاثه عبارتند از اقنوم وجود، و اقنوم علم که همان کلمه است، و اقنوم حیات که همان روح است.

و این اقانیم سه گانه عبارتند از اب و ابن و روح القدس؛ و اوّلى اقنوم وجود است، و دوّمى اقنوم علم، و سوّمى اقنوم حیات. پس ابن که همان کلمه است و اقنوم علم است، از نزد پدرش که اقنوم وجود است در مصاحبت روح القدس که اقنوم حیات است و بواسطه آن موجودات نورانى مى‏شوند و حیات پیدا مى‏کنند نازل شده است.

و سپس در تفسیر این اجمال اختلاف شدیدى در بین آنان پیدا شده که موجب تشتّت و انشعاب آنها به مذاهب بسیارى که از هفتاد تجاوز مى‏کند گردیده است.

و چون در این گفتار ما دقّت کنى خواهى دانست که آنچه را که قرآن از آنها حکایت مى‏کند یا نسبت به آنها مى‏دهد در گفتار خود:\i وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ‏\E، و در گفتار دیگر خود:\i لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ\E و در گفتار سوّم خود:\i وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا؛\E تمام این مطالب مرجعش بیک معنى بر مى‏گردد و آن تثلیث وحدت است( یعنى سه تا را یکى نمودن).

و این معنى مشترک در بین جمیع مذاهب حادثه از مسیحیّت است، و همان است که سابقاً ذکر کرده‏ایم، و گفتیم که تثلیث وحدت معنى ندارد.

و ما در اینجا بر همین اشکال اکتفا کردیم چون آنچه بر اقوال آنها- در عین تشتّت و اختلاف درباره خصوص مسیح- مشترکاً ایراد مى‏شود و اشکال مى‏گردد و قرآن نیز به آن احتجاج نموده است همین مسأله است

[7] ( 1) ذیل آیه 171، از سوره 4: النّسآء:« و نگوئید: سه تا! از این مطلب دست بردارید! اینست و جز این نیست که خداوند، یگانه است؛ او منزّه و پاک است از اینکه براى او پسرى بوده باشد؛ از براى اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، و خداوند کافیست در کفالت و وکالت امور.»

( و نظیر این بیان را در« المیزان» ج 3، ص 317 آورده‏اند.)

[8] ( 1) علّامه طباطبائى درباره این امور در تفسیر« المیزان» ج 3، ص 312 و در ج 6، ص 72 بحث کرده‏اند. و در ج 6، ص 73 گفته‏اند: گفتار مسیحیان نظیر آنست که گفته شود: زیدُ بنُ عَمرو، انسان است، و در اینجا سه چیز هست که آنها زید و ابن عَمرو و انسان بوده باشد، و یک چیز هست که آن همان ذات واحد متّصف به این سه صفت است؛ ولى غفلت کرده‏اند از اینکه اگر این کثرت، حقیقىّ باشد و اعتبارى نباشد موجب آن خواهد شد که موصوف هم داراى کثرت حقیقیّه باشد؛ و اگر موصوف حقیقةً واحد باشد، موجب آن خواهد شد که کثرت این صفات اعتبارى بوده باشد نه حقیقى، بلکه در حقیقت، صفت نیز واحد باشد. و بنابراین، جمع بین این کثرت عددیّه در زید و ابن عمرو و انسان، و بین این وحدت عددیّه که همان زید متّصف به این صفات باشد، در حقیقت از امورى است که عقل استنکاف از قبول آن را دارد. و همین امر موجب شده است که بسیارى از مبلّغین از مسیحیان، خود اعتراف کنند که مسأله تثلیث در دین مسیح از مسائل تعبّدى است که از اسلاف و نیاکان آنها چنین رسیده است؛ و بحسب موازین عقلیّه و علمیّه قابل حلّ نیست. و این مبلّغین متوجّه و متنبّه نمى‏گردند که هر مطلبى را که بگوششان مى‏خورد باید مطالبه دلیل آنرا بنمایند، و در این مسأله بین قول اسلاف و نیاکان و بین گفتار اخلاف و بازماندگان تفاوتى نیست.- تمام شد نقل از تفسیر. بارى، باید دانست که گفتار تثلیث ساخته و پرداخته مسیحیانست، و با تحریف انجیل، آنرا جزء اصول عقائد مسیحیّه خود شمرده‏اند، و اگرچه دامان حضرت عیسى علیه السّلام از چنین تهمتى برىّ است؛ او پیوسته مردم را بحقّ دعوت مى‏کرده است. آیات وارده در قرآن کریم بخوبى شاهد بر این معنى است‏\i بیان قرآن درباره ادب حضرت عیسى علیه السّلام‏\E علّامه فرمودند: آیات آخر سوره مائده عجیب ادب حضرت عیسى را بیان مى‏کند، و خود را مؤمن و عبد مطیع خدا بیان کرده است؛ آنجا که گوید:\i وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ* ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ. إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ* قالَ اللَّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ‏\E\i جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ* لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِیهِنَّ وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ.\E( آیات 116 تا 120، از سوره 5: المآئدة)« اى پیغمبر یاد بیاور زمانى را که خداوند به عیسى بن مریم مى‏گوید: آیا تو به مردم گفتى که مرا و مادرم را دو معبود بگیرید غیر از خداى یگانه؟ عیسى گفت: اى پروردگار من تو پاک و منزّه هستى! من در خود چنین توانى ندارم که چیزى را که بر اساس حقّ نیست بگویم! اگر گفته بودم حقّاً تو دانسته بودى! چون از آنچه در ذهن من است تو خبر دارى؛ ولى من از آنچه در نفس تست خبر ندارم! و بدرستیکه حقّاً تو علّام الغیوب هستى! من چیزى به آنها نگفتم مگر آنچه را که تو بمن امر کردى که بگویم؛ و آن این بود که: خداوند- را بپرستید که او پروردگار من و پروردگار شماست! و من تا وقتیکه در میان مردم بودم من گواه بر اعمال آنان بودم، ولى همینکه تو مرا بسوى خودت گرفتى تو بر آنها رقیب و محافظ هستى! و تو بر هر چیز رَقابت و رعایت دارى! اگر آنان را عذاب کنى، آنان بندگان تو هستند! و اگر از گناه آنها درگذرى، پس تو عزیز و حکیم مى‏باشى.» ببینید چقدر عالى با بیان راقى و منطق بلیغ، حضرت عیسى بن مریم پاسخ مى‏دهد! و در یکایک از کلمات او که در جواب گفته شده است یک دنیا منطق و حکمت و مراعات حقّ ربوبیّت حضرت بارى تعالى، و رعایت عالى‏ترین درجه مقام ادب عبودیّت خود را معروض داشته است. مى‏گوید: اگر من گفته بودم اوّلًا: تو مى‏دانستى، بر اساس احاطه

علمى که بموجودات دارى! و ثانیاً: آنچه من بمردم گفته‏ام همان امر تست و فقط دعوت بتوحید است، و من از این مرز تخطّى و تجاوز نکرده‏ام. و ثالثاً: من تا وقتیکه در میان آنها بودم گواه بر آنها بودم. و رابعاً اینکه: عذاب تو عین عدل است؛ چون آنان بندگان تواند، و اگر بیامرزى تو نیز عزیز و حکیم هستى! انصافاً از این کلام عالى‏تر و راقى‏تر فرض نمى‏توان کرد

[9] ( 1)« المیزان» ج 3، ص 326

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۱۸
khademoreza kusar

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی