دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۷، ۰۷:۵۴ ق.ظ
اشعار وحدت آفرین
وحدت مسلم از دین فطرت است
کثرت هم مدعا وحدت شود
پخته چون وحدت شود، ملت شود
زنده هر کثرت ز بند وحدت است
وحدت مسلم از دین فطرت است
دین فطرت از نبی آموختیم
در ره حق شعله ها افروختیم
این گوهر از بحر بی پایان اوست
ما که یک جانیم از احسان اوست
تمیز رنگ و بو بر ما حرام است
نه افغان و نه ترک و نی تتاریم
چمن زاریم و از یک شاخساریم
تمیز رنگ و بو بر ما حرام است
که ما پرورده یک نو بهاریم
صد ملل از ملتی انگیخته ای
خویشتن را ترک و افغان خوانـده ای
ای کــه تو رســـــوای نام افتــاده ای
صـــد ملل از ملتــــی انگیخـــته ای
وای بر تــــو آن چه بودی مانده ای
از درخـــت خویش خام افتاده ای
بر حصار خود شبیــخون ریخته ای
امتی بودی امم گردیده ای
امتـــی بــــودی امم گـــردیـــده ای
هر که از بند خـودی وارســـــت مرد
آن چه تو با خویش کردی، کس نکرد
بـــزم خود را خود ز هم پاشیده ای
هـــر که با بیـــگانگان پیوست مرد
روح پاک مصــطفی آمد بــه درد
در گل ما دانه پیکار کاشت!
آن چنان قطع اخوت کـــرده اند
تا وطن را شمع محفل ســـاختند
آن فلار نســاوی باطل پرســت
نسخه ای بهر شهــنشاهان نوشت
مملکت را دین او معبود ساخت
بــر وطـــن تعـــمیر ملت کرده اند
نـــوع انـــسان را قـــبایل ساختند...
ســرمة او دیدة مردم شکست
در گـــل ما دانة پیـکار کشت...
فـــکر او مذموم را محمود ساخت
۹۷/۰۸/۲۸