مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت خادم الرضا ( علیه السّلام )کوثر

مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت
بایگانی
دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۷، ۰۷:۲۵ ق.ظ

شهید عباس ورامینی کیست؟؟؟

عباس (محمد) ورامینی (معروف به عباس ورامینی) در پنجم مردادماه سال ۱۳۳۳ ه.ش در محله پاچنار تهران چشم به جهان گشود. دوران کودکی را در میان کودکان مستضعف محله زادگاهش سپری کرد. علاقه و ارادت او به «حسین بن علی(ع)» و شرکت در تمام مراسم‌های عزاداری، او را به لقب عباس علمدار مفتخر ساخت. عباس پس از اخذ مدرک دیپلم و اتمام دوره سربازی در رشته «مددکاری اجتماعی» دانشگاه علامه طباطبائی پذیرفته شد وی در ضمن تحصیل جهت خدمت به کودکان بی‌سرپرست به مراکز نگهداری آنها رفت و آمد داشت. همزمان با اوج‌گیری انقلاب اسلامی به جمع مبارزین پیوست و چندین مرتبه از طرف ساواک منزلش تفتیش شد با ورود امام خمینی (ره) به کشور عزیزمان به مدت سه روز در بهشت زهرا (س) و محل استقرار امام (ره) نگهبانی داد. پس از پیروزی انقلاب ورامینی مسئولیت آموزش تاکتیک کمیته انقلاب اسلامی را برعهده گرفت، سپس به جمع جهادگران پیوست و فی‌سبیل‌الله برای کشاورزان روستای سیستان و بلوچستان کار کرد. در زمان تسخیر لانه جاسوسی به تهران بازگشت و به عنوان اولین نفر وارد سفارت آمریکا (لانه جاسوسی) شد، در همین زمان مسئولیت آموزش نظامی دانشجویان پیرو خط امام را بر عهده گرفت و برای آنان اسلحه تهیه نمود. ورامینی در سال ۱۳۵۸ با یکی از خواهران پیرو خط امام آشنا شد و با حضور در خدمت امام (ره) و قرائت خطبه عقد توسط ایشان زندگی مشترک خویش را آغاز نمود. او در همان سال به عضویت سپاه درآمد و در مرکز آموزش سپاه منطقه به خدمت پرداخت. در زمان عملیات ثامن‌الائمه به جبهه شتافت. عباس در عملیات‌های بسیاری شرکت نمود. ورامینی یک مرتبه از ناحیه صورت مجروح شده است. در سال ۱۳۶۱ به دستور حاج همت و حاج احمد متوسلیان به فرماندهی ستاد لشگر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) منصوب شد و مدتی بعد به دستور آن دو بزرگوار رهسپار سفر حج گشت. سرانجام «مسئول ستاد سپاه ۱۱ قدر و قرارگاه نجف اشرف» در عملیات والفجر ۴ در منطقه پنجوین ارتفاعات کانی‌مانگا بر اثر اصابت ترکش خمپاره ۶۰ به ناحیه پیشانی درتاریخ ۲۸ /۸/۱۳۶۲ به بیکران آسمان پرکشید و مزارش را در بهشت زهرا قطعه ۲۴ آسمانی‌تر کرد.

 من با آن گفته امام عزیزمان که میگوید در جبهه ها حتی یک نفر هم پیدا نمی شود که از خانواده این مستکبرین باشد کاملا مانوس می باشم و این اصل معنی امامت و امت که هر دو کامل در نتیجه می بینم که انقلاب با شتابی سرسام آور به پیش میرود انشاالله تمام کاخهای ظلم را در هم خواهد کوبید و باعث نجات تمام مستعفین جهان خواهد شد و از همه مهمتر زمینه آماده میشود برای ظهور امام زمان(ع) و نکته بسیار ظریفی که در اینجا مشهود است ارتباط قوی بین امام و امت میباشد که به فضل الهی این دو هم جهت حرکت میکنند و تا این همسویی برقرار است ما پیروزیم اگر چه در بعضی از موارد شکست بخوریم که این شکست خود نز پیروزی عظیمی میباشد و اما نظر من در مورد هر دوی اینها این است مه امام چون آن ارتباط اخلاصی خود را با خدا برقرار کرده است و نمود آن همان گریه های شبانه امام میباشد راه خود را پیدا کرده و در صراط مستقیم حرکت خود را ادامه میدهد و این طرف که امت قرار دارد تا وقتی که قدر این نعمت الهی را بدانند و شکرگزاری کنند صددرصد خدا این نعمت را از او نخواهد گرفت مگر اینکه نعمتی از آن بالاتر به او بدهد و باز من نمود عینی این مسئله را در جبهه های جنگ مشاهده کرده ام و آن فریادهای پرخروش و مستضعفترین مردم این جهان است که در حال حاضر تبلور آن در ایران و آنهم در جبهه ها است که فریاد می زنند خدایا خدایا ترا به جان مهدی تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار از عمر ما بکاه بر عمر او بیفزا.

وقتی از طرف قرارگاه دستور اجرای مرحله‌ تکمیلی عملیات والفجر۴ به ما ابلاغ شد، حاجی پیش من آمد و خواست بگذارم در عملیات شرکت کند. من نپذیرفتم ولی حاج عباس اصرار کرد و گفت: می‌خواهم در این عملیات باشم. اگر مخالفت کنید، خیلی دلگیر می‌شوم.
نمی‌توانستم به او چنین اجازه‌ای بدهم، چون اگر از ستاد لشکر بیرون می‌رفت، در کار هدایت لشکر لنگ می‌ماندم و خیلی از کارها عقب می‌افتاد. کس دیگری هم نبود که جای او را پر کند. به همین خاطر، شروع کردم به دلیل آوردن و گفتم: تو در سمت خودت، خیلی کاری داری و مسولیت ستاد،‌ خیلی سنگین است. اشک تو چشم‌های حاج عباس حلقه زد. مرا به جان بچه‌ام قسم داد و با التماس گفت: تو را به جان مهدی، بگذار توی عملیات باشم! بعد بغض گلویش ترکید و هق هق گریه‌اش بلند شد و گفت: تو را بخدا، بگذار امشب بروم عملیات! آرزویی در دلم نهفته، نگذار این آرزو بمیرد!
از این که این همه التماس می‌کرد، وجودم آب می‌شد و پوست تنم داغ شده بود. او را به داخل اتاق بردم، کنارش نشستم و دوباره شروع به فلسفه چینی کردم تا بلکه آرام بشود. حاج عباس در حالی که اشک می‌ریخت گفت: خیلی دلم گرفته. می‌خواهم بروم عملیات. قطره‌های اشک، می‌ریخت روی محاسنش. دلم را چنگ می‌زد. دلم طغیان می‌کرد و با صدای گریه حاج عباس، ضربان قلبم بیشتر می‌شد. آخر سر، من هم طاقت نیاوردم و بغض گلویم ترکید. اولین بار بودکه جلوی حاج عباس گریه می‌کردم.
مدتی گذشت. دل‌هایمان که خالی شده، حاج عباس سکوت را شکست و رو به من گفت: حاجی، هرچه تو بگویی! سرم را بالا آوردم و لبخندی زدم و جواب دادم: عباس جان، نباید در عملیات شرکت کنی،‌ ولی می‌توانی به همراه معاون لشکر، در ارتفاع ۱۸۶۶ در رهایی گردان‌ها کمک کنی! ایشان قبول کرد. آثار رضایت در چهره‌اش نمایان شده بود. دلش آنگار آرام گرفته بود. با خوشحالی بلند شد و خداحافظی کرد و از اتاق بیرون رفت.
 

شهادت:28/8/62-عملیات والفجر ۴ در منطقه پنجوین ارتفاعات کانی‌مانگا
مزار شهید:تهران بهشت زهرا(س) قطعه ۲۴

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۸/۲۸
khademoreza kusar

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی