زندگینامه

شهید دکتر مصطفی چمران در سال 1311 هجری شمسی در شهر قم دیده به جهان گشود و از یک سالگی در تهران بزرگ شد. دوران دبستان را در مدرسه انتصاریه نزدیک پامنار طی کرد و سپس به دبیرستان دارالفنون راه یافت و دو سال آخر را به صورت رایگان در دبیرستان البرز گذراند. در طول این دوران همواره شاگرد ممتاز بود. وی روحی بسیار حساس و لطیف داشت.

در سال 1332 به دانشکده فنی دانشگاه تهران در رشته مهندسی برق راه یافت و از آن رو که دوران دانشجوییاش مقارن با دوران کودتا بود در مبارزات سیاسی - مردمی آن روزگار و همه تظاهرات خطرناک علیه رژیم شاه حضور فعال مییافت. او با وجود مشکلات فراوان و حضور در عرصههای پرتنش سیاسی - اجتماعی آن دوران، در سال 1336 با معدل و نمراتی ممتاز و با رتبه اول از دانشکده فنی فارغ التحصیل شد، به گونهای که سالها زبانزد استادان و دانشجویان آن دانشکده بود.

از پانزده سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیت الله طالقانی در مسجد هدایت حاضر میشد و در دوره دانشجویی در جلسات درس فلسفه و منطق استاد شهید مطهری شرکت می کرد.

بعد از کودتای 28 مرداد و تشکیل نهضت مقاومت ملی، او نماینده دانشکده فنی در آن نهضت بود.

در حادثه 16 آذر 1333 دانشکده فنی که سه تن از دانشجویان در اعتراض به ورود نیکسون رئیس جمهور امریکا (بانی اصلی کودتا) به شهادت رسیدند او نیز جراحت مختصری برداشت، و بعدها مقاله ای مفصل در مورد این واقعه نوشت.

پس از فراغت از تحصیل در پایه لیسانس، به عنوان دانشجوی ممتاز، برای ادامه تحصیل تا مقطع دکترا به وی بورس تحصیلی خارج از کشور تعلق گرفت. پس از پشت سر گذاشتن دوره فوق لیسانس مهندسی برق با درجه ممتاز در دانشگاه تگزاس امریکا، برای تحصیل در دوره دکترا به دانشگاه برکلی راه یافت و این دوره را نیز با بهترین درجه علمی، در میان برجسته ترین دانشجویان از سراسر دنیا و زیر نظر مشهورترین اساتید در رشته الکترونیک و فیزیک پلاسما (مهندسی گرافت هسته ای) در ظرف زمانی 3 سال به پایان رساند.

در دوران تحصیل همواره در فعالیت ها و مبارزات سیاسی و اعتقادی شرکت داشت و به همین علت ساواک بورسیه تحصیلی او را قطع کرده.

نخستین حرکت مهم سیاسی وی و دوستانش، بدست گرفتن کنترل سازمان دانشجویان ایرانی در سال 1340 در امریکا بود. او همچنین یکی از شکل دهندگان فدارسیون های دانشجویی ایران در امریکا بود. اما بعدها به علت دسته بندی شدیدی که بین چپی ها و ملیون در کنفدراسیون بوجود آمد، تمام همت خود را بر تقویت انجمن اسلامی دانشجویان مقیم آمریکا متمرکز کرد. البته وی علاوه بر فعالیت در انجمن اسلامی با سایر تشکل های ضدرژیم نیز همکاری می کرد که از آن جمله به حضور در جبهه ملی سوم، انتشار ماهنامه اندیشه جبهه، بولتن خبری جبهه و سخنرانی در جمع ها و محافل دانشجویی و انتشار مقالاتی با نام مستعار یا اصلی مثل «انقلاب»، «حکومت علی» و «مانیفست دموکراسی» می توانیم اشاره کنیم.

در راهپیمایی 90 کیلومتری در دوران «کندی» از شهر «بالتیمور» تا «واشنگتن» حضور فعالانه داشت. در اعتصاب غذایی که داخل عبادتگاه سازمان ملل متحد به مناسبت دستگیری و محاکمه آیت الله طالقانی و یاران او ترتیب داده شد، شرکت کرد. در تظاهرات گسترده دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا، پس از کشتار 15 خرداد 42 و در تظاهراتی که در سال 43 هنگام مسافرت شاه به آمریکا برگزار شد به نحو موثری حضور داشت.

در دوران تحصیل وی در دانشکده فنی، در نظرسنجی که یکی از استادان سر کلاس درس و با رأی مخفی در مورد «محبوبترین دوست»، از دانشجویان به عمل آورد، او برگزیده شد و در ایام تحصیل در امریکا نیز تکامل روحی و عرفانی وی چنان مشهود و معروف بود که از سوی دوستانش به وی لقب «خدای عشق» دادند.

پس از قیام 15 خرداد با این باور که مبارزات قانونی و پارلمانی شکست خورده است به همه مظاهر مادی پشت کرد و همراه بعضی از دوستان هم فکر خود برای فراگیری فنون جنگ های پارتیزانی رهسپار مصر شد و به مدت دو سال همراه با اعضاء نهضت مقاومت فلسطین سختت رین دوره های چریکی و جنگ های پارتیزانی را آموخت و سپس، خود مسئولیت آموزش چریکی مبارزان ایرانی را به عهده گرفت.

در این ایام موج ملی گرایی در کشورهای عربی و اسلامی جایگزین اتحاد شده بود، لذا وی که اعتقاد داشت ملی گرایی منهای مکتب عقیدتی اسلامی باعث ایجاد تفرقه بین مسلمین می شود با این مسئله به مخالفت برخاست و در نهایت، همین درگیری ها و مرگ عبدالناصر، سبب شد که مبارزان ایرانی پایگاه خود را به لبنان منتقل کنند.

در سال 46 دکتر چمران برای مدتی از مصر به امریکا بازگشت و مقدمات هجرت خود به لبنان را فراهم کرد. اواخر سال 49 بنا به دعوت امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان وارد این سرزمین شد. در دست نوشته های وی میخوانیم:

«من در امریکا زندگی خوشی داشتم، از همه نوع امکانات برخوردار بودم. ولی همه لذات را سه طلاقه کردم و به جنوب لبنان رفتم، تا در میان محرومین و مستضعفین زندگی کنم، با فقر و محرومیت آنها آغشته شوم، قلب خود را برای دردها و غم های این دل شکستگان باز کنم. دائماً در خطر مرگ، زیر بمباران های اسرائیل به سر آورم، لذت خود رادر آب دیده قرار دهم، تنها آسمان را در سکوت و ظلمت شب، پناهگاه آه های سوزان خود کنم.....

می خواستم که در این دنیا، با سرمایه داران و ستمگران محشور نباشم، در جو آنها نفس نکشم، از تمتعات حیات آنها محفوظ نشوم و علم و دانش خود را در قبال پول و لذات زندگی خوش به آنها نفروشم.»

در لبنان مدیریت مدرسه صنعتی حبل عامل را برعهده گرفت و در این هنرستان به آموزش فرزندان یتیم شیعی همت گماشت. این هنرستان در نزدیکی مرز لبنان و اسرائیل بود و افرادی در آن تربیت شدندکه بعدها کادر اصلی صف مقدم مقاومت شیعی در مقابل اسرائیل از میان آنها بیرون آمدند.

با همکاری امام موسی صدر حرکت المحرومین و شاخه نظامی آن امل را پایه گذاری کرد. پس از درگیریهای داخلی لبنان و ربوده شدن امام موسی صدر در 29 شهریور 1357 در کشور لیبی زندگی در لبنان برایش غیرقابل تحمل شد.

با اوج گرفتن انقلاب اسلامی ایران پانصد نفر از چریک های آموزشدیده امل را آماده کرده بود تا برای مبارزه مسلحانه با ارتش پهلوی وارد ایران کند اما پیروزی زودهنگام انقلاب اسلامی ایران این برنامه را ناتمام گذاشت.

وی پس از انقلاب در رأس یک هیأت بلندپایه 92 نفره لبنانی اعم از علمای شیعه و سنی و نمایندگانی از رزمندگان انقلابی لبنان برای دیدار امام خمینی(ره) به ایران سفر کرد. در این مقطع چمران پس از 22 سال هجرت و تبعید به وطن بازگشت.

وی اولین دوره های آموزشی سپاه پاسداران را راه اندازی و خود شخصاً مبادرت به تربیت کادر کرد. پس از آن در سمت معاون نخست وزیر در امور انقلاب مشغول حل و فصل مسائل نقاط بحرانی کشور شد.

رشادت های چمران و یارانش در کردستان یکی از خواندنی ترین صفحات تاریخ انقلاب اسلامی ایران است؛ از پاکسازی سرو و پاوه گرفته تا فتح نوسود و مریوان و بسطام و بانه و سردشت.

وی در سردشت بود که خبر وفات آیت الله طالقانی انتشار یافت. او که دشمن را تا داخل مرزهای عراق تعقیب کرده بود به محض شنیدن این خبر به تهران آمد و با همان لباس رزم در بهشت زهرا برای تشییع و به خاکسپاری ابوذر انقلاب اسلامی حاضر شد.

چمران که تا آن روز در میان مردم ایران ناشناخته بود، به علت مبارزات کردستان، به یک چهره محبوب و اسطوره برای جوانان انقلابی تبدیل شد. همین موضوع، سبب دروغ پردازی ها و شایعه پراکنی های گروه های چپ و روزنامه های وابسته به آنها را علیه چمران فراهم کرد. متاسفانه این موج تبلیغاتی باعث شد که دولتمردان از او بخواهند مبارزات کردستان را رها کند و بقیه کار را به عهده ژاندارمری آن روز واگذار نماید.

دراین مقطع نیروهای نظامی به پادگان ها بازگشتند و نیروهای داوطلب نیز منطقه را ترک کردند و فضا مناسب ظهور دوباره نیروهای ضدانقلاب شد. خیزش دوباره ضدانقلاب با تبلیغات وسیع و مظلوم نمایی در سطح ملی و ارعاب و تهدید در منطقه همراه بود. راهها را دوباره بستند، به مردم، سربازان و پاسدارن حمله کرده وعدهای را به شهادت رساندند، و حتی عدهای را در ملاء عام سر بریدند.

در این زمان پیشنهاد کنندگان سپردن امنیت کردستان به ژاندارمری به اشتباه خود پی برده و تصمیم گرفتند دوباره ارتش و نیروهای نظامی را وارد عمل کنند. که چمران دوباره وارد کردستان شد و در منطقه سردشت ضربات مهلکی بر دشمن وارد کرد. در پی این عملیات دشمن از حیلۀ مذاکره و گفت و گو استفاده کرد تا بتواند تجدید قوا کند. چمران که امیدی به مذاکرات آغاز شده نداشت منطقه را ترک کرد. این در حالی بود که هنوز هم جنایت و خونریزی و یورش وحشیانه به مردم در منطقه ادامه داشت. مذاکرات به نتیجه نرسید و وضعیت نابهنجار کردستان تا اوایل جنگ و برخی مناطق مانند سردشت تا اواسط سالهای جنگ ادامه داشت. برخی مناطق مانند نوسود نیز تا آزادی حلبچه همچنان در اختیار ضدانقلاب بود.

چمران پس از بازگشت به تهران به پیشنهاد شورای انقلاب و به فرمان امام خمینی در 16/ 8/ 1358 به وزارت دفاع منصوب شد.

در اولین دوره مجلس شورای اسلامی به صورت منفرد شرکت کرد و علی رغم جو تبلیغاتی مسمومی که علیه وی وجود داشت بدون داشتن ستاد تبلیغاتی با یک میلیون رأی بر کرسی نمایندگی نشست.

در 20/ 2/ 59 و هنگام تشکیل شورای عالی دفاع توسط امام خمینی به نمایندگی و مشاورت ایشان در این شورا برگزیده شد.

در اولین دور انتخابات ریاست جمهور، علی رغم اصرار دوستان و اطرافیان از نامزدی ریاست جمهوری سرباز زد.

وی با توجه به شناختی که از ارتش آن زمان که هنوز زنگارهای دوران شاهی برآن سنگینی میکرد، پیدا کرده بود، پیش از آغاز جنگ تحمیلی و تشکیل نهاد بسیج مستضعفین، پیشنهاد تشکیل لشگری ده هزار نفری از نیروهای مردمی را داد و قانونی را به تصویب شورای انقلاب رسانید.

در روزهای بحرانی سقوط خرمشهر، شهید بهشتی که در سفری برای دیدار از مناطق عملیاتی به اهواز رفته بود در ملاقاتی با شهید چمران به وی گفت: «امروز حس می کنم چرا شما آن همه برای تصویب و تشکیل لشگر ده هزار نفری حرارت به خرج می دادید، که اگر آنها را داشتیم، خرمشهر را هم داشتیم!»

پس از حمله ارتش صدام به مرزهای ایران، چمران با گرفتن اجازه از امام به همراه آیت الله خامنه ای (نماینده دیگر امام در شورای عالی دفاع) به اهواز رفت و همان شب بعد از ورود، اولین حمله چریکی را علیه تانک های دشمن که تا چند کیلومتری شهر در حال سقوط اهواز، پیشروی کرده بودند، آغاز کرد.

سپس با سازماندهی گروهی از رزمندگان داوطلب، ستاد جنگ های نامنظم را در اهواز تشکیل داد. یکی دیگر از کارهای مهم و اساسی دکتر چمران در اهواز، ایجاد هماهنگی بین ارتش و سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود.

در همین ایام در عملیاتی که در منطقه سوسنگرد انجام داد پای چپ اش تیر خورد و پس از نبرد 15 دی ماه 59 که منجر به شهادت فاجعه آمیز جوانان داوطلب دانشجو در منطقه هویزه شد، با تعدادی از رزمندگان داوطلب تصمیم گرفت با چند چرخبال به پشت نیروهای دشمن نفوذ کند اما به علت آتش سنگین دشمن چرخبال ها نتوانستند از هویزه بگذرند.

در 31 اردیبهشت 1360 با یک طراحی، تپه های الله اکبر فتح شد که پس از پیروزی سوسنگرد بزرگترین پیروزی تا آن زمان بود. پس از فتح این تپه ها، طرح تسخیر دهلاویه را ریخت و با همراهی فرمانده جان برکف و همراه خود «ایرج رستمی» موفق به فتح دهلاویه شدند. فتح دهلاویه نخستین پیروزی پس از عزل بنی صدر بود.

در سحرگاه سی و یکم خرداد شصت، ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید. وی که از این حادثه به شدت افسرده و ناراحت شده بود یکی از فرماندهان را انتخاب کرد تا با خود به جبهه دهلاویه ببرد و به جای شهید رستمی معرفی کند.

در دهلاویه همه رزمندگان را در کانالی جمع کرد، شهادت فرماندهشان، ایرج رستمی را به آنها تبریک و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد می برد.»

سخن تمام شد. پس از معرفی فرمانده جدید به همه سنگرها سرکشی کرد و در خط مقدم پشت خاکریزی ایستاد تا منطقه را شناسایی کند. به رزمندگان تاکید کرد که از نقطه ای که او ایستاده جلوتر نروند، زیرا دشمن به خوبی و با چشم غیرمسلح دیده می شد.

در همین لحظه آتش خمپاره باریدن گرفت و همه در حالی که مأوا گرفته بودند شاهد شهادت فرمانده دلاور خود شدند. حضرت امام خمینی پس از دریافت خبر شهادت دکتر مصطفی چمران، در یک تیرماه 1360، پیامی بدین شرح صادر کردند:

بسم الله الرحمن الرحیم

انا لله و انا الیه راجعون

شهادت انسان ساز سردار پرافتخار اسلام و مجاهد بیدار و متعهد راه تعالی و پیوستن به ملاء اعلی دکتر چمران را به پیشگاه ولی عصر ارواحنافداه تسلیت و تبریک عرض می کنم. تسلیت از آن رو که، ملت شهیدپرور ما سربازی را از دست داد که در جبهه های نبرد با باطل، چه در لبنان و چه در ایران، حماسه می آفرید و سرلوحه مرام او اسلام عزیز و پیروزی حق بر باطل بود. او جنگ جویی پرهیزگار و معلمی متعهد بود، که کشور اسلامی، به او امثال او احتیاج مبرم داشت؛ و تبریک از آن رو که اسلام بزرگ چنین فرزندانی تقدیم ملت ها و توده های مستضعف می کند و سردارانی هم چون او در دامن تربیت خود پرورش می دهد. مگر چنین نیست که زندگی عقیده و جهاد در راه آن است؟

چمران عزیز، با عقیده پاک خالص غیروابسته به دستجات و گروه های سیاسی و عقیده به هدف بزرگ الهی، جهاد را در راه آن از آغاز زندگی شروع، و به آن ختم کرد. او در حیات، با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرافرازی زیست، و با سرافرازی شهید شد و به حق رسید.

هنر آن است که بی هیاهوهای سیاسی و خودنمایی های شیطانی، برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند نه هوی، و این هنر مردان خداست. او در پیشگاه خدای بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و یادش به خیر....

تشییع پیکر پاک شهید چمران با حضور انبوه کم نظیری از مردم تهران، شهرستانها و حتی لبنان برگزار شد و به سان مقتدایش خمینی کبیر، دوستدارانش حتی حاضر نمی شدند جسم مطهر او را نیز از دست داده و به سراپرده خاک بسپارند تا آنجا که تا سه بار تلاش شد تا پیکر آن شهید بزرگ به خاک سپرده شود اما فشار جمعیت مانع می شد.

آثار شهید

آثار شهید چمران که شامل سخنرانی ها و دست نوشته های ایشان می شود در زمینه خاطرات آن شهید از مبارزات خود در لبنان، کردستان و خوزستان، مباحث فلسفی ایراد شده برای جوانان در کانون توحید و مقالات (دست نوشته های) عرفانی و مناجات های آسمانی است. بینش و نیایش، انسان وخدا، خدا بود و دیگر هیچ نبود، کردستان، لبنان، رقصی چنین میانه میدانم آرزوست و زیباترین سروده هستی بخشی از آثار ایشان است که به صورت کتاب تاکنون منتشر شده اند.

چمران؛ مبارزی که به حکمت رسید

یکی از آثار شهید چمران به نام «رقصی چنین میانه میدانم آرزوست»، دست نوشته های آن شهید درباره مبارزات سوسنگرد و دهلاویه است. این کتاب دو بخش دارد: الف ) نیایش ب) دست نوشته هایی درباره مبارزه سوسنگرد و دهلاویه از ویژگی های بارز مقاله های بخش دوم این کتاب این است که دکتر چمران تحلیل و توصیف عملیات های نظامی - چریکی را با اعتقادات و باورهای اسلامی (شیعی) آمیخته است.

دکتر مصطفی چمران در این کتاب به وصف حال خود در اوضاع و احوال درگیری ها می پردازد و می گوید: «... آنچه در اینجا مورد توجه است، سرگذشت شخصی من در این نبرد است که یک شهید (اکبر چهرقانی) و یک شاهد (اسدالله عسکری) به آن شهادت می دهند و ده ها نفر از دور ناظر آن صحنه عجیب و معجزه آسا بوده اند. این را نمی گویم چون خود قهرمان داستانم - زیرا از این احساس نفرت دارم - بلکه از این نظر میگویم که افتخار ملت ما و نمونه برجسته ای از پیروزی ایمان مردم ما و نوع مبارزات عظیم آنان است، و حیف است که به رشته تحریر در نیاید و از یادها برود...» (مقاله معرکه شرف و کتاب افتخار، کتاب رقصی چنین میانه میدانم آرزوست)

شهید چمران در بحبوحه صحنه های نبرد با الهام گرفتن از کربلای امام حسین (ع) و انرژی گرفتن از این اسوه جاودانه حماسه سازی های عرفانی، به پیش می تاخته درحالی که درونش نیز غوغایی ملکوتی برپا بوده است: «... وقتی می دیدم که حسین (ع) با آن همه عظمت و جبروت بر مرکب زمان و مکان می راند، شمشیر خونینش سنت تاریخ را پاره پاره می کند و فریاد رعدآسایش، زمین سخت را آنچنان به لرزه درمی آورد که موج هایی بر زمین به وجود می آید که تا بی نهایت ادامه دارد.....

این خاطرات در ذهنم دور میزد، خونم را به جوش می آورد و آرزو می کردم که صدام را بیابم و با یک ضربت او را به دو نیم کنم....

دیگر سر از پا نمی شناختم، و اگر بزرگترین قدرت زرهی دنیا به مقابله ام می آمد بلادرنگ به قلب آن حمله می کردم، از هیچ چیزی وحشت نداشتم و از هیچ خطری روی نمی گرداندم، به یزید و صدام کثیف تر از یزید لعنت و نفرین می کردم و به جبروت وکبریای حسین (ع) چشم داشتم و خدا را تسبیح می کردم و به عشق شهادت به پیش می تاختم.» (کتاب رقصی چنین میانه میدانم آرزوست، بخش معرکه شرف و افتخار)

چمران از هیچ نکته ای و لحظه ای برای خودسازی و مناجات با محبوب غفلت نمی کرد. وقتی که پس از مجروحیت سوسنگرد، تیمسار فلاحی او را در بیمارستان جندی شاپور اهواز (که بعدها به شهید چمران تغییر نام داد) ملاقات می کند بعد از دیدن دکتر و بوسیدن او در حالی که چند قطره اشک شوق بر گونه ها داشت بر چمران گفت: تو بازیافته ای! دکتر پرسید منظور شما چیست؟ شهید فلاحی پاسخ داد، در ارتش، اقلام مفقودی داریم و اگر از بین مفقودی ها چیزی را بیابیم او را بازیافته می نامیم.

و شما را از دست داده بودیم و شهید یا مفقود می پنداشتیم و هم اکنون که می بینمت چنان است که شما را باز یافته ایم.

دکتر چمران از این اصطلاح و تعبیر تیمسار فلاحی برداشتی عارفانه و زیبا نمود و چنین نوشت که من بازیافته ام، من رفته بودم، پس دیگر منی و منیتی نیست و همه من خود را زیر پا گذاشته ام و... (کتاب رقصی چنین میانه میدانم آرزوست، دست نوشته انسان بازیافته)

چمران و مرگ و زندگی

در دست نوشته ای به نام «انسان آزاده» که شهید چمران درباره محافظ شجاع و فداکار خود شهید اکبر چهره قانونی نگاشته است با نوع نگاه ایشان به مقوله مرگ و زندگی آشنا می شویم.

«در دنیا آدم هایی هستند که به ظاهر زنده اند، نفس می کشند، راه می روند، حرف می زنند، زندگی می کنند، اما در حقیقت اسیر دنیا، برده زندگی و ذلیل حوادث هستند، از خود اراده و اختیاری ندارند، آلت بلا اراده عوامل طبیعت اند، در مقابل مرگ وحشت زده و زبونند، برای آنکه زندگی کنند...

اینان برای آنکه نمی رند، آنقدر خود را کوچک می کنند که گویا مرده اند، همیشه تسلیم قیود ذلت بارو شرایط ننگین هستند که زندگی برای آنها تحمیل می کند. آنها شرف و حیثیت خود را می دهند، شخصیت و ارزش انسانی خود را فدا می کنند، روح خود را از دست می دهند، حیات حقیقی خود را نابود می کنند، تا زندگی مادی جسد را تامین نمینمایند.» (کتاب رقصی چنین میانه میدانم آرزوست، مقاله انسان آزاده)

 چمران شرط داشتن زندگی حقیقی را چنین بیان می کند: «انسانی می تواند زندگی حقیقی داشته باشد که اسیر و برده زندگی نگردد، هیچ چیز حتی خود زندگی، او را به قید و بند اسارت و ذلت نکشاند، آزاد و مختار باشد و تا وقتی زنده است با افتخار و شرف زندگی کند و هنگامی که مرگ فرا رسید، آن را با آغوش باز بپذیرد که خود مبدأ حیات اخروی و تکامل بزرگتر و مهمتری است... این انسان چون از مرگ نمی ترسد قدرتمند است و دیگران در مقابل اراده او تعظیم می کنند.»

چمران، ائمه اطهار و مکتب شیعه

ولایت ائمه اطهار و آموزه های مکتب پرافتخار و رهایی بخش شیعه با روح شهید به نحوی عجین شده است که در سخت ترین معرکه ها دلش از یاد و خاطره امام حسین (ع) خالی نبود و در اوج خطرات نیز اعتقاداتش را با خود مرور می کرد.

وی در مقاله «انسان آزاده» که در اربعین امام حسین (ع) و در رثای شهید اکبر چهرقانی که شب تاسوعا حسینی در درگیری سوسنگرد به شهادت رسید، نگاشته است، در وصف لحظه های پیشروی خود و محافظ شهیدش به قلب دشمن برای انحراف توجه آنها از نیروهای ایرانی و رهانیدن نیروها از خطر محاصره بعثی ها آورده است: «... و هرچه دشمن نزدیکتر می شد، اکبر بشاشتر و زنده تر می شد، مصمم تر و قویتر می شد. اکبر می دانست که شهید می شود، بال و پر درآورده بود، سخن از شهادت می گفت، اسم خدا بر زبانش جاری بود و از مبارزه حسینی تا شهادت افتخارآمیز و دشت کربلا و اصحاب حسین (ع) با خود حرف میزد. من حرف های او را می شنیدم، ولی چندان توجهی به آنها نداشتم، زیرا خود من هم در چنین حالاتی سیر می کردم، من هم خود را برای آخرین مبارزه با کفار عالم و یزیدن زمان آماده می کردم، من هم اوج گرفته بودم و احساس نمی کردم که بر زمین هستم، گویا بر ابرهای عرش اعلی پرواز می کردم فقط کلماتی و جملاتی پراکنده که از لبان اکبر جدا می شد و از خدا و حسین و شهادت خبر می داد در گوشه ذهنم جایگزین می شد...»

یا در نوشته دیگری به نام «حرف آخر» در مجموعه «رقصی چنین میان می دانم آرزوست» می نویسد: «ای زمین تو شاهدی که خون از بدنم جاری بود و با خاک های پاک تو گلی گلگون بوجود آورده بود، و من ابا نداشتم که تا آخرین قطره خون خود را تسلیم کنم. احساس می کردم که عاشورا است و من در حضور حسین علیه السلام می جنگم و او پابکی و زبردستی مرا تحسین می کند، و تپش بی پایان من، و از قربانی شدن در بارگاه عشق آگاهی دارد. او می داند که چقدر به او عاشقم و چگونه حاضرم که در راهش جان ببازم.»

 چمران و درد و رنج

کتاب بینش و نیایش پس از مقدمه ای که درباره زندگینامه شهید چمران دارد، در دو فصل بینش و نیایش که بخش اول درباره دیدگاه های شهید درباره انقلاب اسلامی ایران است و بخش دوم شامل نیایش های مکتوب دکتر، تنظیم شده است.

در نیایش دوم از این کتاب وی اعتقاد خود را درباره دردو رنج چنین بیان می کند: «من اعتقاد دارم که خدای بزرگ انسان را به اندازه درد و رنجی که در راه خدا تحمل کرده است پاداش می دهد، وارزش هر انسانی به اندازه درد و رنجی است که در این راه تحمل کرده است، و می بینیم که مردان خدا بیش از هر کس در زندگی خود گرفتار بلا و رنج و درد شده اند، علی بزرگ را بنگرید که خدای درد است، که گویی بند بند وجودش، با درد و رنج جوش خورده است، حسین را نظاره کنید که در دریایی از درد و شکنجه فرو رفت، که نظیر آن در عالم دیده نشده است، و زینب کبری را ببینید، که بادرد و رنج انس گرفته است.»

وی سپس ادامه می دهد: «درد دل آدمی را بیدار می کند، روح را صفا می دهد، غرور و خودخواهی را نابود می کند، نخوت و فراموشی را از بین می برد، انسان را متوجه وجود خود می کند.»

عارف مجاهد، چمران، درد را عنصری می داند که انسان را به خود می آورد و حقیقت وجودش را پیش رویش قرار می دهد زیرا انسان گاهگاهی خود را فراموش می کند؛ فراموش می کند که بدنی ضعیف و ناتوان دارد که در مقابل عالم و زمان، کوچک و ناچیز و آسیب پذیر است، فراموش می کند که همیشگی نیست و چند صباحی بیشتر نمی پاید و فراموش می کند که جسم عادی او نمی تواند با روح او هم پرواز شود.»

یا در بخشی از یادداشت های آمریکای شهید در کتاب «خدا بود و دیگر هیچ نبود» به تاریخ 18 اکتبر1960 آمده است: «ای غم، سلام آتشین من به تو، درود قلبی من به تو، جامن من فدای تو. تو ای غم بیا و همدم همیشگی من باش. بیا مصاحبت تو برای من کافی است. بیا که می سوزم، بیا که بغض حلقومم را می فشرد، بیا که اشک تقدیمت کنم، بیا که قلب خود را در پایت می افکنم.....»

مصطفی و تربیت خانوادگی

گاهی یک حرکت کوچک در ازای زمان تبدیل موجی عظیم میشود. گاهی با دیدن شخصیت بزرگواری چون مصطفی چمران برای انسان سوال پیش می آید که مادر و پدر در این شخصیت کامل و بزرگ چه نقشی می توانسته اند در تربیت او ایفا کنند؟ مگر یک انسان سنتی کمسواد چه بضاعتی دارد که بتواند زمینه ظهور چنین انسان بزرگی را فراهم کند؟

با جستجو در یادداشت های دکتر چمران در بخشی از آنها که با عنوان «یادداشتهای تهران» در کتاب «خدا بود و دیگر هچ نبود» چاپ و منتشر شده است، مطلبی دیدم که پاسخی به این سوال بود. در یادداشت 28 بهمن 1357 شهید چمران خظاب به مادر بزرگوارش می نویسد: «ای مادر! هنگامی که فرودگاه تهران را ترک می گفتم تو حاضر شدی و هنگام خداحافظی گفتی: ای مصطفی! من تو را بزرگج کردم، با جان و شیر خود تو را پرورش دادم و اکنون که می روی از تو هیچ نمی خواهم و هیچ انتظاری از تو ندارم، فقط یک وصیت می کنم و آن این است که خدای بزرگ را فراموش نکنی.» سپس ادامه می دهد: «ای مادر! بعد از 22سال به میهن عزیز خود باز می گردم و به تو اطمینان می دهم که در این مدت دراز حتی یک لحظه خدا را فراموش نکردم عشق او آنقدر با تار و پودم آمیخته بود که یک لحظه حیات من بدون حضور او میسر نبود.»

منابع

- کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک جلد 11: شهید سرافزار دکتر چمران، ناشر: مرکز بررسی استاد تاریخی وزارت اطلاعات، خرداد 1378-

- آثار شهید مصطفی چمران شامل:

- بینش و نیایش

- انسان و خدا

- خدا بود و دیگر هیچ نبود

- کردستان

- لبنان

- رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

- زیبا ترین سروده هستی

- پیام امام خمینی به مناسبت شهادت دکتر مصطفی چمران