وَ قَضیٰ رَبُّک أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِیٰاهُ وَ بِالْوٰالِدَینِ إِحْسٰاناً إِمّٰا یبْلُغَنَّ عِنْدَک اَلْکبَرَ أَحَدُهُمٰا أَوْ کلاٰهُمٰا فَلاٰ تَقُلْ لَهُمٰا أُفٍّ وَ لاٰ تَنْهَرْهُمٰا وَ قُلْ لَهُمٰا قَوْلاً کرِیماً

و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستید! و به پدر و مادر نیکی کنید! هر گاه یکی از آن دو، یا هر دوی آنها، نزد تو به سن پیری رسند، کمترین اهانتی به آنها روا مدار! و بر آنها فریاد مزن! و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آنها بگو! (سوره اسراء – آیه 23)

نافرمانی از پدر و مادر در حدیث امام حسین(ع)

امام حسین علیه السلام، از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نقل فرموده: اگر خدای عز و جل چیزی کمتر از «اف» گفتن را در نافرمانی [از پدر و مادر] می دانست، آن را حرام می کرد. پس نافرمان از پدر و مادر، هر چه می خواهد، بکند که هرگز به بهشت در نمی آید و کسی که به پدر و مادرش نیکوکار است، هر چه می خواهد، بکند، که به دوزخ نمی رود.[1]

اطاعت از پدر در سیره امام حسین(ع)

علی علیه السلام هنگامی که به عنوان خلیفه جلوس کرد و مردم با او بیعت کردند، عمامه پیامبر صلی الله علیه و آله بر سر و ردای پیامبر صلی الله علیه و آله بر دوش و کفش پیامبر صلی الله علیه و آله به پا و شمشیر پیامبر صلی الله علیه و آله بر دوش، به مسجد آمد. از منبر، بالا رفت و استوار بر آن نشست و سپس انگشتانش را در هم فرو کرد و آن را پایین شکمش گذاشت. آن گاه فرمود: «ای مردم! از من بپرسید، پیش از آن که مرا نیابید...».

سپس به حسن علیه السلام فرمود: «ای حسن! برخیز و از منبر، بالا برو و سخنی بگو که قریش، تو را پس از من، نادان نشمرند و نگویند: حسن بن علی، چیزی نمی داند».

حسن علیه السلام گفت: پدر عزیزم! چگونه از منبر، بالا بروم و سخن بگویم، در حالی که تو میان مردم هستی و صدایم را می شنوی و مرا می بینی؟!

علی علیه السلام به او فرمود: «پدر و مادرم، فدایت باد! من خود را از چشم تو پنهان می کنم و بدون آن که تو مرا ببینی، من تو را می بینم و صدایت را می شنوم».

حسن علیه السلام از منبر، بالا رفت و خدا را با ستایش هایی شیوا و باشکوه، ستود و بر پیامبر صلی الله علیه و آله، درودی مختصر، امّا کامل فرستاد و سپس گفت: ای مردم! شنیدم جدّم پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: «من، شهر علمم و علی، درِ آن است و آیا جز از درِ شهر، به آن وارد می شوند؟». سپس از منبر فرود آمد و علی علیه السلام به سوی او جست و او را بلند کرد و به سینه اش چسباند.

سپس به حسین علیه السلام فرمود: «پسر عزیزم! برخیز و از منبر، بالا برو و سخنی بگو که قریش، تو را پس از من، نادان نشمرند و نگویند که حسین بن علی، چیزی نمی داند، و سخنت دنباله سخن برادرت باشد».

حسین علیه السلام از منبر، بالا رفت و پس از حمد و ثنای الهی و درود فرستادن مختصر و کامل بر پیامبر صلی الله علیه و آله، گفت: ای مردم! شنیدم جدّم پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: «علی، شهر هدایت است، پس هر کس به آن در آید، نجات می یابد و هر کس جا بماند، هلاک می شود».

علی علیه السلام به سوی او جست و او را به سینه اش چسباند و وی را بوسید و سپس فرمود: «ای مردم! گواه باشید که این دو، فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله و ودیعه های او هستند که نزد من به امانت گذاشت و من، آن دو را نزد شما مردم، به ودیعت می نهم و پیامبر صلی الله علیه و آله در باره این دو از شما خواهد پرسید».[2]

فِطریه پرداختنِ امام حسن و امام حسین علیهما السلام به نیت پدر

برای ما روایت شده است که حسن و حسین که درودهای خدا بر آن دو باد تا هنگام وفاتشان، به نیت امام علی علیه السلام، زکات فطر می پرداختند و امام زین العابدین علیه السلام نیز تا هنگام وفات، آن را به نیت پدرش حسین علیه السلام می پرداخت و امام باقر علیه السلام نیز آن را تا هنگام مرگ، به نیت امام زین العابدین علیه السلام می پرداخت.

امام صادق علیه السلام فرمود: «و من نیز به نیت پدرم می پردازم».

و این، نوعی از صدقه دادن مستحبّی به نیابت از درگذشتگان است.[3]

خط قرمز اطاعت از پدر و مادر

امام حسین علیه السلام بر عبد اللّه بن عمرو بن عاص گذشت. عبد اللّه گفت: هر کس دوست دارد به محبوب ترینِ زمینیان نزد آسمانیان بنگرد، به این ره گذر بنگرد که من، از شب های صِفّین تاکنون با او سخن نگفته ام.

ابوسعید خُدْری، او را نزد امام حسین علیه السلام آورد. ایشان فرمود: «تو می دانی که من، محبوب ترینِ زمینیان نزد آسمانیان هستم و با این حال، با من و پدرم در صفّین جنگیدی؟! به خدا سوگند که پدرم از من بهتر بود!».

عبد اللّه، عذر آورد و گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله به من فرمود: «از پدرت اطاعت کن».

امام حسین علیه السلام به او فرمود: «آیا گفته خدای متعال را نشنیده ای: «وَ إِن جَهَدَاکَ لِتُشْرِکَ بِى مَا لَیْسَ‏ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا»[4]؛ «و اگر [پدر و مادر] کوشیدند که چیزی را که بدان باور نداری، شریک من قرار دهی، از آن دو اطاعت مکن»؟ و این گفته پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را که: «إنَّمَا الطَّاعَةُ فِی المَعروف»‏ "اطاعت، در نیکی است" و این گفته اش را که: «لا طاعَةَ لِمَخلوقٍ فی مَعصِیَةِ الخالِقِ» "در معصیت خالق، برای مخلوق، اطاعتی نیست"؟».[5]

نیکی حضرت علی اکبر(ع) به پدر

حسین علیه السلام حرکت کرد تا به منزل ثَعلَبیه رسید و آن، هنگام ظهر بود. یارانش فرود آمدند و وی، سر گذاشت و خوابش بُرد. سپس با گریه از خواب، بیدار شد. فرزندش علی بن الحسین به وی گفت: پدرم! چرا گریه می کنی؟ خداوند، شما را نگریانَد!

فرمود: «فرزندم! رؤیا در این ساعت، دروغ نیست. بِدان که سر گذاشتم و خوابم بُرد و سواری را بر اسبی دیدم که بالای سرم ایستاد و گفت:" ای حسین! به سرعت می روید و مرگ، شما را به سمت بهشت می راند". دانستم که این، پیام مرگ است».

فرزندش علی به وی گفت: پدر! مگر ما بر حق نیستیم؟

فرمود: «چرا فرزندم، به خدایی که بازگشتگاه بندگان به سوی اوست».

فرزندش گفت: پس، از مرگ، باکی نداریم.

حسین علیه السلام به او فرمود: «فرزندم! خداوند، به تو پاداش خیر دهد؛ بهترین پاداشی که از ناحیه [دعای خیرِ] پدری به فرزندش می دهد!».[6]

اطاعت عبدالله و عبیدالله فرزندان یزید بن نُبَیط از پدرشان در پیوستن به امام حسین علیه السلام

چند روزی، گروهی از شیعیان بصره، در منزل زنی از عبد القیس به نام ماریه دختر سعد یا دختر مُنقِذ، جمع شدند. این زن، شیعه بود و خانه اش محلّ اجتماعی بود که در آن، سخن می گفتند. چون خبر آمدن حسین علیه السلام به ابن زیاد رسید، به کارگزار خود در بصره نامه نوشت که جاسوس هایی بگمارد و راه ها را ببندد.

یزید بن نُبَیط که از قبیله عبد القیس بود تصمیم رفتن به نزد حسین علیه السلام گرفت. او ده پسر داشت. به آنان گفت: کدام یک با من می آید؟

دو نفر پاسخ مثبت دادند: عبد اللّه و عبید اللّه. یزید [بن نُبَیط] در خانه آن زن به یارانش گفت: من تصمیم به رفتن گرفته ام و اکنون می روم.

به وی گفتند: ما بر تو از اصحاب ابن زیاد، بیمناکیم.

گفت: به خدا سوگند، اگر مرکب من در دشت به راه افتد، هر آینه برایم رهیدن از دست جویندگان من، آسان است [و می توانم از آنها بگذرم].

وی از بصره خارج شد و به سرعت، مسافت پیمود تا به حسین علیه السلام رسید و در منطقه ابَطح، به خیمه گاه ایشان رسید. خبر آمدن او به حسین علیه السلام رسید و ایشان به سراغ او رفت. او به خیمه حسین علیه السلام آمد. به وی گفته شد: ایشان به خیمه تو رفته است. او به دنبال ایشان آمد و حسین علیه السلام چون او را در خیمه اش نیافته بود، نشسته بود و انتظار او را می کشید. مرد بصری وارد خیمه اش شد و حسین علیه السلام را آن جا نشسته دید. پس گفت: «به لطف و رحمت خدا، که به آن باید شادمان شوند».

مرد بصری بر حسین علیه السلام سلام کرد و نزد ایشان نشست و به ایشان خبر داد که چرا آمده است و امام علیه السلام برایش دعای خیر کرد. این مرد، همراه حسین علیه السلام آمد و به همراه ایشان جنگید و خودش و دو فرزندش شهید شدند.[7]

اطاعت عمرو بن جناده انصاری از مادر در یاری امام حسین(ع)

مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: پس از او (جُناده انصاری)، عمرو بن جُناده، بیرون آمد. پدر او در نبرد، شهید شده بود؛ ولی مادرش نزدش بود. مادر به او گفت: فرزند عزیزم! به میدان برو و پیشِ روی فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بجنگ تا کشته شوی.

او گفت: چنین می کنم!

حسین علیه السلام فرمود: «این، جوانی است که پدرش شهید شده است. شاید مادرش از به میدان آمدنش [برای نبرد]، خشنود نباشد».

آن جوان گفت: ای فرزند پیامبر خدا! مادرم به من فرمان [به میدان رفتن ] داده است.

آن گاه، به میدان رفت، در حالی که می خواند:

 

أمیری حُسَینٌ ونِعمَ الأَمیرُ

سُرورُ فُؤادِ البَشیرِ النَّذیر

 

عَلِیٌّ وفاطِمَةُ والِداهُ

فَهَل تَعلَمونَ لَهُ مِن نَظیر

 

فرمانده من، حسین علیه السلام است و خوبْ فرماندهی است! همان دلْ خوشی پیامبرِ مژده رسان و هشداردهنده! علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام، پدر و مادر اویند. آیا برایش همانندی سراغ دارید؟

سپس جنگید تا به شهادت رسید. سرش را جدا کردند و به سوی لشکر حسین علیه السلام، پرتاب کردند. مادرش، سر را گرفت و گفت: آفرین، ای پسر عزیزم! ای روشنی چشم و دلْ خوشی من!

سپس، سر پسرش را به سوی مردی [از دشمن] پرتاب کرد و او را کشت. سپس عمود خیمه ای را بر گرفت و به دشمن، یورش بُرد، در حالی که می گفت:

 

أنَا عَجوزٌ فِی النِّسا ضَعیفَةٌ

بالِیَةٌ خاوِیَةٌ نَحیفَةٌ

 

أضرِبُکُم بِضَربَةٍ عَنیفَةٍ

دونَ بَنی فاطِمَةَ الشَّریفَة

 

من، پیرزنی ضعیف و ناتوانم فرسوده و سست و نَزارم؛ امّا به شما ضربتی کاری می زنم به دفاع از فرزندان فاطمه شریف.

آن گاه، به دو مرد، ضربه زد و آن دو را کشت. حسین علیه السلام، فرمان داد تا او را [از میدانْ] بازگردانند و آن گاه، برایش دعا کرد.[8]

پی نوشت ها

[1] دانشنامه امام حسین علیه السلام، ج‏14، ص: 257

[2] دانشنامه امام حسین علیه السلام، ج‏2، ص: 373

[3] دانشنامه امام حسین علیه السلام، ج‏2، ص: 419    

[4] العنکبوت: 8.

[5]  دانشنامه امام حسین علیه السلام، ج‏14، ص: 257

[6] دانشنامه امام حسین علیه السلام، ج‏5، ص: 285    

[7] دانشنامه امام حسین علیه السلام، ج‏4، ص: 57

[8] دانشنامه امام حسین علیه السلام، ج‏6، ص: 315