مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت خادم الرضا ( علیه السّلام )کوثر

مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت
بایگانی
سه شنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۸، ۰۷:۰۷ ق.ظ

دین بی مرز و سرباز بی مرز..؟؟؟؟

فکر کردم حتما ایشان در هواپیما در کلاس تجاری سوار می شود؛ بسیاری از مسئولان را در این کلاس دیده ام. برخلاف تصورم، رفت در اکونومی نشست. در فرودگاه اهواز هم هیچ کس به استقبالش نیامد. مثل همه آمد در صف تاکسی. ماشین گرفت و رفت. حالا دیگر برای همه روشن شده که هرکس دنبال خاطره های ناب و نکات شنیدنی از سردار دل هاست، باید پای صحبت ها و دلگویه های خانواده های شهدای مدافع حرم بنشیند؛ همان یادگارانی که از عشق و محبت پدرانه و برادرانه حاج قاسم به آنها و دلبستگی عمیق آنها نسبت به سردار، می شود کتاب ها نوشت. گرچه در تمام سال های مبارزه با داعش، حاج قاسم در شهادت همه رزمندگان مدافع حرم، صاحب عزا بود اما در این میان، پرکشیدن چند سردار مدافع حرم که از یاران قدیمی او در دوران دفاع مقدس بودند، جراحت عمیق تری بر قلب حاج قاسم وارد کرد که شهید حاج «حسین همدانی» و شهید حاج «حمید تقوی فر» از جمله این سرداران بودند. در روزهای پس از شهادت سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی، فرصتی فراهم شد تا شنونده خاطراتی از حاج خانم «پروین مرادی»، همسر شهید مدافع حرم، سردار حاج سید حمید تقوی فر، از مجاهدت های او و ارتباطش با سردار دل ها باشیم.

مگر ما مرده باشیم

درست یک هفته قبل از آن جمعه غم انگیز که برای همیشه سردار دل ها را از ما گرفت، پنجمین سالگرد شهادت حاج سید «حمید تقوی فر» بود، همان رزمنده خستگی ناپذیری که تا روزی که در این دنیا بود، هیچ وقت لباس جهاد در راه خدا را از تن بیرون نیاورد. از غائله ضد انقلاب در اهواز در اوایل پیروزی انقلاب و دوران هشت ساله دفاع مقدس تا مبارزه با داعش، همیشه در خط مقدم جهاد بود. حتی بعد از شهادت پدر و برادرش هم مأموریت خود را تمام شده ندانست. سابقه رفاقت شهید تقوی فر و سردار سلیمانی هم به دوران دفاع مقدس برمی گشت و این رفاقت چند سال بعد در نیروی قدس سپاه تجدید شد. «پروین مرادی»، همسر شهید حاج حمید تقوی فر در این باره می گوید: «حاج حمید، همرزم سردار سلیمانی در دوران دفاع مقدس بود. اما پایان جنگ تحمیلی، پایان همراهی آنها نبود. ازآنجاکه حاج حمید در بیشتر عمرش، نیروی اطلاعاتی بود، بعد از جنگ به عنوان مسئول اطلاعات و عملیات نیروی قدس سپاه انتخاب شد و به این ترتیب، باز هم در کنار سردار سلیمانی قرار گرفت. ماجرای داعش که در عراق بالا گرفت و نیروی قدس وارد عمل شد، حاج حمید هم با وجود بازنشستگی به عنوان مستشار نظامی در کنار مجاهدان عراقی قرار گرفت. اهوازی بودن حاج حمید، تسلطش به زبان عربی و آشنایی اش با موقعیت جغرافیایی کشور عراق، نکاتی بود که باعث شد رزمندگان عراقی جبهه مقاومت از حضور او استقبال کنند. حاجی قبل از آن در نبردهای دفاع از حرم حضرت زینب(س) در سوریه هم حضور داشت اما از وقتی تهدیدات داعش برای هتک حرمت عتبات عالیات شروع شد، دیگر آرام وقرار از او گرفته شد. می گفت: "مگر ما مرده باشیم که پایشان به کربلا برسد. " رفت وآمدهای حاجی از همان موقع به عراق شروع شد و مدام در مأموریت بود.»

تأمین امنیت زائران اربعین، یکی از نقاط درخشان کارنامه مجاهدت شهید حمید تقوی فر در آن ایام پرمخاطره بود. ازآنجاکه زائران پیاده اربعین در بخشی از مسیر از میان عشایر عبور می کردند، حاج حمید با رایزنی با شیوخ عشایر آن منطقه توانست امنیت زائران حسینی را از مرز ایران تا عتبات عالیات و بالعکس تأمین کند. آن سردار شجاع و یارانش با عقب راندن داعشیان از سرزمین کربلا به «جرف الصخر» در شمال غرب بغداد، آن ها را مشغول کردند تا پیاده روی اربعین در امنیت کامل به پایان برسد.

دین بی مرز، سرباز بی مرز می خواهد

«آخرین شبی که در خانه بود، به شوخی گفتم: حالا که شما حکم فرماندهی داری، موقع عملیات، شور نگیردت که بروی جلو! قرار است آنجا از تجربه و فکر شما استفاده کنند. بگذار جوانان عراقی خودشان وارد عملیات شوند. حاج حمید در جواب گفت: "امروز بحث ما، بحث این کشور و آن کشور نیست. بحث اسلام است. اسلام هم مرز ندارد. ما برای دفاع از اسلام و حرم اهل بیت (ع) می جنگیم...بعد از شهادتش، افرادی که از پارلمان عراق برای مراسم آمده بودند، می گفتند: "شما حاج حمید را نشناختید. از ما بپرسید. او را باید در صحنه جنگ می دیدید که چطور شجاعانه نیروهای عراقی را به جلو فرامی خواند.» قدرشناسی عراقی ها از خدمات شهید حمید تقوی فر، بعدها هم به خانواده اش اثبات شد: «نقش حاج حمید در پیروزی های جبهه مقاومت علیه داعش آنقدر پررنگ بود که حشدالشعبی عراق در دومین سالگرد شهادتش، یادمان او را در یکی از میدان های شهر "صلاح الدین" عراق نصب کردند. یادمان حاج حمید به صورت خورشیدی است که تصویری از چهره او روی آن حکاکی شده است. در مراسم رونمایی از این یادمان، مسئولان عراقی گفتند یادمان حاج حمید را به شکل خورشید طراحی کردند چون حضور او به آنها گرما و دلگرمی می داده.»

حاج حمید رفت، حاج قاسم از همه عزادارتر

حاج حمید تقوی فر هم مثل حاج قاسم بی تاب شهادت بود و هر روزش با حسرت و دلتنگی برای یاران شهیدش می گذشت و دلش می خواست با شهادت در وسط معرکه، به یارانش ملحق شود: «همیشه می گفت: دعا کن در بستر نمیرم. و بالاخره در جنگ با داعش به آرزویش رسید. سردار سلیمانی، فرماندهی محور سامرا را بر عهده حاج حمید گذاشت و او هم با سربلندی از این امتحان بیرون آمد. عاقبت هم روز 6 دی سال 93 در عملیات دفاع از حرمین عسگریین به شهادت رسید.» حاج حمید هم مثل حاج قاسم وصیت کرده بود او را در زادگاهش و در کنار یاران شهیدش به خاک بسپارند. همسر شهید تقوی فر برمی گردد به روز تشییع شهید و در ادامه می گوید: «روز تشییع حاج حمید در اهواز متوجه شدم سردار سلیمانی هم از تهران به اهواز آمده اند. تصویری که از سردار در آن مراسم در ذهنم مانده، ناراحتی بسیار عمیق و گریه های شدید ایشان است. آنطور بی تابی کردن و اشک ریختنِ فردی در سن و سال ایشان که چند سالی هم از حاج حمید بزرگتر و فرمانده او بودند، خیلی برای ما سخت و منقلب کننده بود. دیدن احوالات سردار برای ما تکان دهنده بود. حتی وقتی به تهران برگشتیم، بعضی همرزمان که بعد از شهادت حاج حمید به دیدار سردار رفته بودند، به ما گفتند هنوز هم حال سردار مساعد نیست. سردار سلیمانی، فرمانده حاج حمید و دوست و همرزم قدیمی او بودند و انگار جای خالی او را بیشتر حس می کردند. حاج حمید هم درباره سردار سلیمانی می گفت: "حاج قاسم تمام زندگی اش را وقف انقلاب و دفاع مقدس و وطن کرده. " حالات خاص سردار بعد از شهادت حاج حمید هم نشان دهنده دوستی و ارتباط عمیق عاطفی آنها بود.»

از سپاه بدر تا مبارزه علیه داعش با «ابومهدی»

«5 سال بعد در همان دی ماه و چند روز بعد از سالگرد حاج حمید، نوبت ما بود که با یک خبر تلخ، غم عالم به دلمان بنشیند. لحظاتی که خبر شهادت حاج قاسم به ما رسید، لحظات وحشتناکی بود. انگار برگشتیم به لحظه دریافت خبر شهادت حاج حمید. با شهادت سردار سلیمانی و ابومهدی، داغ حاج حمید برایمان زنده شد.»رزمندگان عراقی سپاه «بدر» در دوران دفاع مقدس در جبهه ایران علیه صدام می جنگیدند اسم شهید «ابومهدی المهندس» که می آید، خاطرات همراهی حاج حمید با ابومهدی در سپاه «بدر» در سال های دفاع مقدس برای حاج خانم مرادی تازه می شود. چه مجاهدت ها کرد آن رزمنده بابصیرت عراقی در جبهه ایران علیه ارتش بعثی صدام: «حاج حمید و ابومهدی دوستی دیرینه ای داشتند که از دفاع مقدس تا جنگ علیه داعش ادامه داشت. در اولین روز بعد از شهادت ابومهدی که برای عرض تسلیت به دیدار خانواده اش رفته بودم، انگار صحنه های 5 سال قبل تکرار شد. همسر و دختر شهید ابومهدی هم در مراسم شهادت حاج حمید شرکت کرده بودند. در خانه شان تا مرا دیدند، با اینکه شرایط روحی بسیار بدی داشتند و بسیار متأثر و منقلب بودند اما مرا شناختند. همسر ابومهدی گفت: "شما همسر ابومریم هستید؟"(حاج حمید در جبهه مقاومت به «ابومریم» معروف بود) سرم را که به علامت تأیید تکان دادم، مرا در آغوش گرفت. او هم از دوستی عمیق ابومهدی و حاج حمید باخبر بود که آنقدر با من احساس راحتی و انس می کرد. »

«ژنرال انتقام» با تاکسی به مراسم تشییع همرزمش آمد!

انگار خاطره ای در ذهن حاج خانم مرادی جرقه زده که دوباره برمی گردد به روز تشییع حاج حمید. مکثی می کند و می گوید: «مدتی بعد از شهادت حاج حمید، یک پیام به دفعات از طرف دوستان و همرزمانش به دستم رسید. آن پیام از یک اتفاق خاص در روز تشییع حاج حمید حکایت داشت. آقای «مهدی میثمی» که از صاحبان صنایع استان خوزستان و تهران است، راوی این اتفاق بود. در آن پیام از قول آقای میثمی نوشته بود: «دیماه ۱۳۹۳ ساعت ۳ صبح رفتم فرودگاه که طبق معمول با پرواز ۴: ۴۵ صبح بروم اهواز. سوار اتوبوس فرودگاه شدم که به هواپیما برسم، چراغ های داخل اتوبوس خاموش بود. اما در همان نور کم هم یک مرد با موهای نقره ای با چهره ای آشنا که گوشه ای ایستاده بود نظرم را جلب کرد. دقیق تر که شدم، شناختمش؛ سردار قاسم سلیمانی بود. اولین بار سال ۲۰۰۴ عکسش را روی صفحه اول نشریه "نیوزویک" دیده بودم وقتی که دانشجوی خارج از کشور بودم. نیوزویک، او را ژنرال انتقام از داعش معرفی کرده بود. عکس سردار تمام صفحه اول را پوشانده بود و زیر آن نوشته بود: "Nemesis" یعنی "انتقام".

شهید حاج قاسم سلیمانی قبل از یک سفر هوایی در اتوبوس فرودگاه

از دور، دست روی سینه گذاشتم و سلامی دادم. ایشان هم متقابلاً همین کار را کردند. فکر کردم مثل بسیاری از دولتمردان، ایشان هم در هواپیما در کلاس تجاری سوار می شود؛ بسیاری از مسئولان را در این کلاس دیده ام. برخلاف تصورم، رفت در اکونومی نشست. با خودم گفتم شانس حرف زدن با ایشان از دست رفت، چون قاعدتاً به محض اینکه هواپیما بنشیند، می آیند دنبالشان و من دیگر نمی توانم با ایشان حرف بزنم...آن روزها اوج دوران داعش در عراق بود. خلاصه، هواپیما در اهواز نشست، من هم قاعدتاً زودتر پیاده شدم. منتظر ایستاده بودم که دیدم سردار سلیمانی در آن تاریکی اول صبح، تک و تنها دارد می آید. دقت کردم دیدم هیچ کس به استقبالش نیامده. رفتم جلو، سلام کردم، پیشانی اش را بوسیدم و بعد برای بوسیدن دستش خم شدم که دستش را کشید و با همان لهجه شیرین کرمانی گفت: "ای آقا این چه کاریه می کنید!"

ناخودآگاه انگار سال ها بود می شناختمش. دست روی شانه اش انداختم و با هم در همان تاریکی صبح زمستان قدم زدیم تا درب ورودی. درباره شهید حاج "احمد کاظمی"، فاتح خرمشهر از او سئوال کردم. می دانستم عاشقش بود. لبخند زد و گفت: "آرزومه برم پیش...گفت وگوی کوتاهی داشتیم. آخرین حرفی که به سردار زدم این بود: "حاج قاسم! حق نداری شهید بشی". شنید و هیچ نگفت. خداحافظی کردیم. به راه خودم ادامه دادم تا برسم به محل تاکسی ها. آنجا دوباره دیدمش. مثل همه آمد در صف تاکسی. ماشین گرفت و رفت. ظهر آن روز متوجه شدم برای خداحافظی با همرزمش، شهید حمید تقوی فر آمده بود که روز قبل در سامرا شهید شده بود.»

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۱/۰۱
khademoreza kusar

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی