نتیجه تصویری برای عکس تقدیر و تشکر

مقدمه

قرآن کریم، کلام آفریننده جهان هستی است. خداوند متعال با فرو فرستادن یکایک آیات قرآن کریمش با انسان ها سخن گفته و آنان را به پیمودن راه سعادت فراخوانده است. بنابراین شایسته است انسان در فراگیری پیام این برنامه هدایت و تفکر و تدبر در آیات و کلمات آن بکوشد. این تفکر و تدبر در گرو اموری از جمله، فراگیری مفاهیم و معانی واژه های قرآن می باشد. یکی از این واژه ها «بصیرت» است که اهمیت بسزایی دارد؛ چرا که برای داشتن حیات واقعی انسانی و بازشناسی سره از ناسره در کوران حوادث تلخ و شیرین زندگی، «بصیرت» چراغی روشن کننده و نشان دهنده راه از چاه است؛ لذا بر ماست که از رهنمودهای جامع و سازنده قرآن و اهل بیت((ع)) درباره «بصیرت» بهره مند گردیم.

واژه «بصیرت» و مشتقات آن در موارد متعددی در قرآن کریم و روایات به کار رفته و معانی عمیق و دقیقی از آن مورد توجه واقع شده است که در این نوشتار به بررسی تفاوت معنایی بصیرت با واژه علم پرداخته شده است. بررسی آیات قرآن و روایات نشان می دهد، افزون بر واژه «بصر»، الفاظ دیگری مانند «علم» نیز وجود دارد که در نگاه اول به نظر می رسد قرابت معنایی زیادی با واژه «بصیرت» دارد. ولی با بررسی معنا و کاربرد این واژه در متون دینی و مقایسه آن ها، درمی یابیم که بصیرت از جایگاه ویژه ای در معارف اسلامی برخوردار است.

معنای لغوی بصیرت

واژه بصیرت، از ماده «بصر» است که دو معنای اصلی دارد: یکی علم و دیگری درشتی، سختی و خشونت. احمدبن فارس، در این باره می گوید: «باء و صاد و راء (بصر)، دو معنای اصلی دارد: یکی عبارت است از علم به چیزی؛ گفته می شود: «هُوَ بَصِیرٌ بِهِ؛ یعنی او به آن چیز، داناست»... بصیرت به معنای سپر است و به معنای برهان هم آمده است. اصل همه این ها، روشن بودن چیزی است... اما معنای اصلی دوم، درشتی و [زمختی] است. از همین معناست «بَصرُ» که عبارت از دو چرم را بر هم دوختن، چنان که کناره پارچه، دوخته می شود. (ابن فارس، 1404ق، ج 1، ص 253 و254)

ابن منظور، «بصر» و «بصیرت» را چنین معنا کرده است: بصر، یعنی چشم؛ بصیرت، یعنی حجت.... بصر، یعنی نفوذ در دل. «بصر القلب»، به نگاه و خطور آن می گویند و بصیرت، یعنی عقیده قلبی... بصیرت، یعنی هوش. .. «فعَلَ ذَلِک عَلی بَصِیرَةٍ»، یعنی از روی قصد و آگاهی «عَلی غَیرِ بَصِیرَةٍ»، یعنی از روی غیر یقین. .. «علی بَصِیرَةٍ أی عَلی مَعرِفَةٍ مِن أمرِکم وَ یقین»، یعنی: با داشتن یقین و شناخت در کار شما. .. بصیرت، یعنی عبرت... بصر، یعنی علم. «بَصُرتُ بِالشَّیءِ»، یعنی، آن چیز را دانستم... و بصیر به معنای عالم است. (ابن منظور، 1405ق، ج 4، ص 64 و 65)

هم چنین بصیرت به معنای دانایی، بینایی، بینایی دل، هوشیاری، زیرکی و یقین آمده است. (معین، 1381، ج 1، ص 534) فراهیدی می گوید: به اعتقاد قلبی نسبت به دین و حقیقت امر بصیرت گفته می شود. هم چنین بصیرت به معنای عبرت نیز آمده است. (فراهیدی، 1405 ق، ج 7، ص 117 و 118) گفته شده بصر به معنای حس بینایی و علم است و بصیرت، حجت و استبصار در شیء معنا شده است. (جوهری، 1399ق، ج 2، ص 591 و 592) افزون بر این نیز بصیرت به معنای عقل، زیرکی، حجت، عبرت و شاهد آمده است. (شرتونی لبنانی، 1403 ق، ج 1، ص 45)

با در نظر گرفتن آن چه در تبیین معنای بصیرت آمده، این واژه، در معانی گوناگونی به کار رفته است؛ مانند: دانش، بینش دل، نور دل، آگاهی، زیرکی، هوشیاری، برهان، عبرت و اعتقاد صحیح دینی. اما همه این معانی، در واقع همان طور که ابن فارس گفته، به معنای اولیه ماده بصیرت باز می گردند؛ حتی اطلاق «بصر» به چشم نیز بدان جهت است که چشم، یکی از مهم ترین راه های تحصیل علم و معرفت است. (حداد عادل، 1386، ج 3، ص 484)

معنای بصیرت در اصطلاح قرآن و حدیث

در قرآن کریم، مشتقات «بصر» 148 بار و واژه «بصیرت» دو بار تکرار شده است. (عبدالباقی، 1369، ص 154) واژه «بصر» در متون اسلامی، گاه درباره بینایی ظاهری و حسی، و گاه درباره بینایی باطنی و عقلی به کار می رود. راغب، می گوید: بصر، به عضو بینایی. .. و به نیرویی که در آن است، گفته می شود. مانند آیه (کلَمْحِ الْبَصَر)، مانند یک چشم برهم زدن، (نحل: 77) و یا آیه (وَ إِذْ زَاغَتِ الأبْصَار)، و آن گاه که چشم ها خیره شد. (احزاب: 10 ) در تفسیر آیه شریفه آمده است: جمله (زاغَتِ الأبْصارُ) با توجه به این که «زاغت» از ماده «زیغ» به معنای تمایل به یک سوست، اشاره به حالتی است که انسان به هنگام ترس و وحشت شدید پیدا می کند که چشمان او به یک سمت منحرف، و روی نقطه معینی ثابت و خیره می شود. (مکارم شیرازی، 1382، ج 17، ص 220 ) پس ابصار در این آیه به معنای چشم سر می باشد. به نیروی ادراک کننده قلب هم «بصیرت» و «بصر» می گویند؛ مانند آیه (لَّقدْ کنتَ فی غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَکشَفْنَا عَنک غِطَاءَک فَبَصَرُک الْیوْمَ حَدِیدٌ)؛ [به او می گویند:] واقعاً که از این [حال] سخت در غفلت بودی. و [لی] ما پرده ات را [از جلوی چشمانت] برداشتیم و دیده ات امروز تیز است (ق: 22) مرحوم طبرسی می فرماید: منظور از بصر در این جا چشم سر نیست، همان گونه که می گویند: فلانی بصیرت به نحوی یافته است. (طبرسی، 1360، ج 23، ص 266) بنابراین بصر در این آیه به معنای بصیرت و رؤیت قلبی آمده است. چنان که در آیه (مَا زَاغ الْبَصَرُ وَ مَا طَغَی)؛ دیده[اش] منحرف نگشت و [از حد] تجاوز نکرد. (نجم: 17) به همین معنات... به عضو بینایی کمتر بصیرت گفته می شود. در صورت اول (دیدن با چشم) «اَبصَرتُ» می گویند و در صورت دوم: «اَبصَرتُهُ» و «بصُرتُ بهِ». در صورت دیدن با حواس بینایی، چنان چه با رؤیت قلبی همراه نباشد، به ندرت گفته می شود «بَصُرتُ». (راغب اصفهانی، 1426ق، ص 127)

بصیرت از آن جهت که حق را آشکار می کند، دلالت نامیده شده است. پس بصیرت، دلالتی است که به واسطه آن حقیقت اشیاء شناخته می شود. هم چنین بصیرت نور قلب می باشد؛ همان گونه که بصر نور چشم است. خداوند متعال در این باره می فرماید: (بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یبْصُرُواْ بِه) به چیزی که [دیگران] به آن پی نبردند، پی بردم. (طه: 96) یعنی دیدم آن چیزی را که دیگران ندیدند و علم پیدا کردم به آن در حالی که دیگران به آن علم ندارند. (طریحی نجفی، 1362، ج 3، ص 224) در آیه مذکور واژه «بَصُرتُ» آمده و چنان که گذشت، این لفظ در معنای رؤیت قلبی به کار می رود. بنابراین بصیرت در اصطلاح قرآن در دو معنای دیدن با چشم ظاهر و دید باطنی و رؤیت قلبی به کار می رود. بر همین اساس نیز، مردم از نظر بینش، به دو دسته تقسیم می شوند: دسته اول، دیده عقل آن ها نزدیک بین است، آینده خود و جهان را نمی بینند و ادراکات آن ها در محسوسات خلاصه می شود و به تعبیر زیبای قرآن: (یعلَمُونَ ظاهِراً مِّنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَهُمْ عنِ الآخرَةِ هُمْ غَافِلُونَ)؛ از زندگی دنیا ظاهری را می شناسند، حال آن که از آخرت غافلند. (روم: 7) این دسته، هر چند به ظاهر بینا هستند؛ ولی در فرهنگ قرآن و حدیث، کور محسوب می شوند. امام علی(ع) در یکی از سخنرانی های خود، به این نکته مهم، این گونه اشاره فرموده است: «مَا کلُّ ذِی قَلْبٍ بِلَبِیبٍ وَلاَ کلُّ ذِی سَمْعٍ بِسَمِیعٍ وَلاَ کلُّ ذِی نَاظِرِ عَینٍ بِبَصِیر؛ نه هر که دلی دارد، خردمند است و نه هر که گوشی دارد، نیک شنونده است و نه هر که دیده ای دارد، بیننده است». (کلینی، 1365، ج 8، ص 64، ح 22) دسته دوم، جامع نگر و واقع نگرند؛ هم نزدیک را خوب می بینند و هم دور را. ادراکات آن ها در محسوسات خلاصه نمی شود؛ هم خانه دنیا را می بینند و هم خانه آخرت را. در فرهنگ قرآن و حدیث، این دسته از مردم، بصیر و بینا نامیده می شوند. (محمدی ری شهری، 1390، ص 17 و 18)

بنابراین می توان گفت: دو واژه «بصر» و «بصیرت» در اصطلاح قرآن و حدیث در معنای دیدن با چشم سر و رؤیت قلبی به کار رفته است. اما نکته قابل توجه این است که کاربرد واژه «بصیرت» همواره در معنای دید باطنی است؛ ولی واژه «بصر» گاه به معنای دیدن با چشم ظاهر و گاه به معنای رؤیت قلبی به کار می رود.

معنای لغوی و اصطلاحی علم

در بحث واژه شناسی گذشت که بصیرت در اصل به معنای علم است، ولی هر علمی را بصیرت نمی گویند و تفاوت هایی بین این دو واژه وجود دارد؛ چنان چه در آیات و روایات هم به صورت جداگانه ذکر شده اند.

معنای علم، ادراک حقیقت شیء است. (راغب اصفهانی، 1426ق، ص 580) در قاموس المحیط، علم به معنای معرفت و شناخت آمده است. (فیروز آبادی، 1420ق، ص 1028) طریحی می گوید: اصل در علم از نظر لغت، عرف و شرع به معنای یقین است که در آن احتمال داخل نشود. هم چنین علم به معنای معرفت آمده است، همان گونه که معرفت به معنای علم می آید؛ چون هر دوی این ها مسبوق به جهل هستند. (طریحی نجفی، 1362، ج 5، ص 121) پس علم نقیض جهل است و اصل در آن حضور و احاطه بر چیزی است؛ بنابراین درجات آن فرق می کند. اگر علم همراه با تشخیص و ادراک خصوصیات شیء باشد، معرفت، و هنگامی که به حد اطمینان و آرامش برسد، یقین نامیده می شود. (مصطفوی، 1416 ق، ج 8، ص 207)

تفاوت معنایی بصیرت با علم

در بخشی از آیات قرآن بر این مطلب تأکید شده است که اعمی و بصیر و هم چنین کسانی که می دانند و افرادی که نمی دانند، مساوی نیستند. سؤالی که در این جا مطرح می شود، این است که بصیرت و علم از نظر قرآن چه تفاوت و شباهتی با یکدیگر دارند؟ به عنوان مثال به دو نمونه از آیات اشاره می شود:

الف ) (قُلْ لا أقُولُ لَکمْ عِنْدی خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أعلَمُ الْغیبَ وَ لا أقُولُ لَکمْ إِنّی مَلَک إِنْ أتّبِعُ إِلاّ ما یوحی إِلَی قُلْ هَلْ یسْتَوِی اْلأعْمی وَ الْبَصیرُ أفَلا تَتَفَکرُونَ)؛ بگو: به شما نمی گویم که خزاین خدا نزد ماست و علم غیب هم نمی دانم و نمی گویم که فرشته ای هستم، تنها از چیزی پیروی می کنم که بر من وحی شده است. بگو: آیا نابینا و بینا یکسانند؟ چرا نمی اندیشید؟ (انعام: 50)

در تفسیر آیه شریفه آمده است: ذکر جمله (هَل یَستَوی الأعمَی وَالبصیرُ) بعد از جمله های سه گانه سابق ممکن است به خاطر این باشد که در جمله های قبل پیامبر(ص) فرمود: «من نه خزائن الهی را دارم، و نه عالم به غیبم، و نه فرشته ام؛ تنها پیرو وحی هستم، ولی این سخن نه به آن معناست که من با شما بت پرستان لجوج همانندم؛ بلکه من انسانی هستم بینا، در حالی که شما هم چون نابینایان هستید و این دو مساوی نیستند». احتمال دیگر در پیوند این جمله با جمله های قبل این است که دلایل توحید و هم چنین حقانیت پیامبر(ص) آشکار است، ولی چشم بینا می خواهد که آن ها را ببیند و اگر شما قبول ندارید، نه به خاطر آن است که موضوع مبهم یا پیچیده است؛ بلکه به جهت آن است که بینا نیستید. آیا بینا و نابینا یکسانند؟! (مکارم شیرازی، 1382، ج 5، ص 249)

ب) (أمّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللّیلِ ساجِدًا وَ قائِمًا یحْذَرُ اْلآخرَةَ وَ یرْجوا رَحمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یسْتَوِی الّذینَ یعْلَمُونَ وَ الّذینَ لا یعْلَمُونَ إِنّما یتَذَکرُ أُولُوا اْلألْبابِ)؛ آیا آن کس که در همه ساعات شب به عبادت پرداخته، یا در سجود است یا در قیام، و از آخرت بیمناک و به رحمت پروردگارش امیدوار است، با آن که چنین نیست یکسان است؟ بگو: آیا آن هایی که می دانند با آن هایی که نمی دانند برابرند؟ تنها خردمندان پند می پذیرند. (زمر: 9) در قسمت پایانی آیه پیامبر(ص) را مخاطب ساخته، می فرماید: بگو آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند یکسانند؟! این جمله که با استفهام انکاری شروع شده و جزء شعارهای اساسی اسلام است، عظمت مقام علم و عالمان را در برابر جاهلان روشن می سازد و از آن جا که این نابرابری به صورت مطلق ذکر شده، معلوم می شود این دو گروه نه در پیشگاه خدا یکسانند، و نه در نظر خلق آگاه؛ نه در دنیا در یک صف قرار دارند، و نه در آخرت؛ نه در ظاهر یکسانند و نه در باطن. در این آیه اشارات لطیفی به نکته های جالبی شده است که با کمی دقت روشن می گردد:

1. آیه با عمل و خودسازی شروع می شود و با علم و معرفت پایان می یابد؛ چرا که تا خودسازی نباشد، نور معرفت بر دل نمی تابد و اصولاً این دو از یکدیگر جدا نیستند.

2. علم و آگاهی اضطراری که به هنگام نزول بلا حاصل می شود و انسان را به مبدأ آفرینش پیوند می دهد، در صورتی مصداق حقیقی علماست که بعد از فرو نشستن طوفان حادثه ادامه یابد، لذا آیات فوق کسانی را که در لحظه بلا بیدار می شوند و بعد از آن در فراموشی فرو می روند، در صف جاهلان قرار داده است. بنابراین عالمان واقعی آن ها هستند که در همه حال به او توجه دارند.

3. جالب این که در پایان آیه می گوید: تفاوت علم و جهل را نیز “صاحبان”مغز می فهمند؛ چرا که جاهل ارزش علم را هم نمی داند! در حقیقت هر مرحله ای از علم، مقدمه برای مرحله دیگر است.

4. علم در این آیه و آیات دیگر قرآن به معنای دانستن یک مشت اصطلاحات یا روابط مادی در میان اشیاء، و به اصطلاح “علوم رسمی”نیست؛ بلکه منظور از آن معرفت و آگاهی خاصی است که انسان را به “قنوت”یعنی اطاعت پروردگار، و ترس از دادگاه او و امید به رحمت خدا دعوت می کند؛ این است حقیقت علم، و علوم رسمی نیز اگر در خدمت چنین معرفتی باشد، علم است و اگر مایه غرور و غفلت و ظلم و فساد در ارض شود و از آن “کیفیت و حالی”حاصل نشود “قیل و قالی”بیش نیست. (مکارم شیرازی، 1382، ج 19، ص 398  395) در روایتی از پیامبر(ص) نقل شده که روزی حضرت به مسجد وارد شد و جمعی را دید که گرد فردی نشسته و به سخنان او گوش می دهند و تحت تعلیم او هستند، پرسید: او کیست؟ عرض کردند: او علامه است. حضرت فرمود: منظور از علامه چیست؟ عرض کردند: او علم انسان و تاریخ و از این قبیل را می داند. حضرت فرمود: «إنّمَا العلمُ ثلاثَةٌ آیةٌ محکَمَةٌ أو فریضَةٌ عَادِلَةٌ أو سُنَّةٌ قائِمَةٌ وَما خَلاَهُنَّ فَهُوَ فَضلٌ؛ همانا علم سه چیز است: آیه محکم، فریضه عادلانه، سنت زنده و برجا، غیر از این ها فضل است». (کلینی، 1365، ج 1، ص 32) بنابراین علم فقط سه نوع است: آیةٌ محکَمَةٌ، یعنی هر گونه دانش یا تعلیمی که به کشف آیات و نشانه های یقین آور و نورانی و توانایی در کشف بینات، حقانیت آیات الهی و کشف قوانین حاکم بر هستی از جانب حق تعالی منتهی شود؛ سنَّةٌ قَائِمَةٌ، یعنی هر دانش و تعلیمی که به تحقق فرهنگ زنده، پویا، برپا، پاینده، استقامت بخش، قیام کننده و استوار الهی در جامعه منتهی شود و فَریضَةٌ عَادِلَةٌ، یعنی هر دانش و تعلیمی که به کشف قوانین عدالت گستر و عدالت پرور و آگاهی از قوانین عادلانه الهی در جامعه و جهان هستی منتهی شود. (زاهدی، 1385، ص 113 111) برآیند چنین رویکردی بصیرت است. با توجه به تفسیر آیات فوق، مقصود از علم و بینایی در این آیات، دانستن اصطلاحات یا روابط مادی در میان اشیاء و علوم رسمی نیست؛ بلکه منظور از آن آگاهی خاصی است که انسان را به اطاعت پروردگار، دعوت می کند که با خودسازی به آن معرفت خواهد رسید و علوم رسمی نیز اگر در خدمت چنین معرفتی باشد، علم حقیقی یا همان بینایی باطنی است.

در حدیثی از امام صادق(ع) می خوانیم: «دانشمندان وارثان پیامبرانند؛ چرا که پیامبران درهم و دیناری از خود به یادگار نگذاشتند؛ بلکه علوم و احادیثی از آن ها به یادگار ماند. هرکس بهره ای از آن داشته باشد، بهره فراوانی از میراث پیامبران دارد». سپس امام می افزاید: «بنگرید علم خود را از چه کسی می گیرید (از علمای واقعی، یا عالم نماها؟) بدانید در میان ما اهل بیت در هر عصری، افراد عادل و مورد اعتمادی هستند که تحریف تندروان، و ادعاهای بی اساس منحرفان، و توجیهات جاهلان را از این آئین پاک نفی می کنند». (کلینی، 1365، ج 1، باب صفةالعلم و فضله، ح 2).

به طور کلی بررسی دقیق موارد کاربرد علم و مشتقات آن نشان می دهد که در فرهنگ اسلامی، علم در دو مصداق مختلف به کار رفته است: علم سودمند و علم غیرسودمند یا زیان بار. مواردی که در آن ها مصداق علم مفید و سودمند به کار رفته، (محمدی ری شهری، 1389، ش 3، ص 4) مانند (شهِدَ اللّهُ أنّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِکةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِمًا بِالْقِسْطِ)؛ خدا که همواره به عدل، قیام دارد، گواهی می دهد که جز او هیچ معبودی نیست و فرشتگانِ [او] و دانشوران [نیز گواهی می دهند] (آل عمران: 18 ) و آیه (ِإنّما یخْشَی اللّه منْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ( از بندگان خدا تنها دانایانند که از او می ترسند. (فاطر: 28) در این آیه دانشمندان واقعی در ردیف فرشتگان قرار گرفته اند و این خود امتیاز دانشمندان را بر دیگران اعلام می کند و امتیاز آنان از این نظر است که در پرتو علم خود، به حقایق اطلاع یافته و به یگانگی خدا که بزرگ ترین حقیقت است، معترف اند. (مکارم شیرازی، 1382، ج 2، ص 468 ) آیاتی که در آن مصداق علم زیانبار به کار رفته مانند: (وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ)؛ خدا او را دانسته گمراه گردانید (جاثیه: 23) و آیه (وَ مَا اخْتَلَفَ الّذینَ أُوتُوا الْکتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ)؛ کسانی که کتابِ [آسمانی] به آنان داده شده، با یکدیگر به اختلاف نپرداختند، مگر پس از آن که علم برای آنان [حاصل] آمد. (آل عمران: 19 ) علامه طباطبایی می فرماید: اختلافی که اهل کتاب از یهود و نصاری در دین کردند، با این که کتاب الهی بر آنان نازل شده و خدای تعالی اسلام را برایشان بیان کرده بود به خاطر جهل آن ها به حقیقت امر و این که دین خدا یکی است، نبود؛ بلکه آن ها عالم به این معنا بودند و تنها انگیزه آنان در این اختلاف، حس غرور و ستمگری ایشان بود و هیچ عذری ندارند و همین خود کفری است که به آیات مبین خدا ورزیدند، آیاتی که حقیقت امر را برایشان بیان کرد. (طباطبایی، 1417ق، ج 3، ص 121)

مقتضای تأمل در این دو دسته از آیات، این است که از نظر قرآن علم دو نوع است: نخست، علمی که از ایمان به حقایق هستی و پذیرش حق و کردار شایسته جدا نیست؛ دوم علمی که می تواند از ایمان و کردار نیک جدا باشد. نوع اول مطلقاً دارای ارزش است، ولی نوع دوم در صورتی ارزش دارد که همراه با ایمان و کردار شایسته باشد. بر پایه تحلیلی که ارائه شد، معیار ارزش علم و عالم از نگاه اسلام نقش دانش در بهروزی و آسایش انسان است و سودمندترین علم، علمی است که آسایش و سعادت همیشگی آدمی را تأمین کند. بر این اساس هر علمی، دارای ارزش و هر عالمی بهتر از جاهل نیست؛ بلکه عالمی بهتر از جاهل است که علمش سودمند و سعادت آفرین باشد. (محمدی ری شهری، 1389، ش 3، ص 7)

تعلم و کسب آگاهی، از اموری است که سبب رشد بصیرت در انسان می گردد. تعلم به معنای آموختن است و از علم به معنای به دست آوردن حقیقت چیزی، یقین و معرفت گرفته شده است. (مهیار، 1370، ص 240 و622) لکن باید توجه داشت که علم بدون ایمان و تقوا موجب رشد بصیرت نمی شود و عالمی که از علم خود برای رسیدن به خواسته های دنیوی و امیال نفسانی استفاده کند، هرگز فرد بصیری نخواهد بود. درهای بصیرت تنها به سوی عالمان مؤمن و باتقوا گشوده می شود چنان که قرآن کریم نیز می فرماید: (وَاتَّقُواْ اللّهَ وَیعَلِّمُکمُ اللّهُ)؛ و از خدا پروا کنید، و خدا [بدین گونه] به شما آموزش می دهد. (بقره: 282)

آیت الله جوادی آملی در این باره می فرماید: خداوند در این آیه تعلم را در کنار تقوا قرار می دهد و به صورت شرط و جزا بیان نمی کند؛ بلکه جمله ای را بر جمله دیگر عطف می کند که ناظر به ارتباط بین تعلیم و تقواست؛ یعنی مردان و زنان باتقوا توفیق تعلیم در محضر الهی را دارند و این که می فرماید (وَاتَّقُواْ اللّهَ وَیعلِّمُکمُ اللّه) یک زمینه است تا صورت شرط و جزا در سوره «انفال» روشن بشود که می فرماید: (إن تتَّقُواْ اللّه یجعَل لَّکمْ فُرْقَاناً)؛ اگر از خدا پروا دارید، برای شما [نیروی] تشخیص [حقّ از باطل] قرار می دهد. (انفال: 29) در ذیل همین آیه حدیثی از امام رضا(ع) ذکر شده که ایشان می فرماید: «فَاتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ ینظُرُ بنُورِ اللّه الَّذی خُلِقَ مِنهُ؛ از فراست و تیزبینی مؤمن بپرهیزید؛ زیرا مؤمن با نور الهی که از آن خلق شده است می بیند». (برقی، 1371، ص 131) قدرت فرقان بین حق و باطل که به مؤمن داده شده، اشتباه بردار نیست و مؤمن با آن قدرت می نگرد. از این رو هم حق می بیند و هم حق را می بیند و چنین کسی اشتباه نمی کند و چون مؤمن با نور الهی می بیند، از این رو به ما دستور داده شده که از فراست مؤمن بپرهیزید؛ زیرا او درون بین و دوربین و تیزبین است و به همین جهت نمی شود او را فریب داد. (جوادی آملی، 1388، ص 238) هم چنین در حدیثی از امیرمؤمنان(ع) می خوانیم: «مَنْ غَرَسَ أَشْجَارَ التُّقَی جَنَی ثِمَارَ الْهدَی؛ آن کس که درخت های تقوا را بنشاند، میوه های هدایت را خواهد چید». (کراجکی طرابلسی، 1405 ق، ج 1، ص 279 ) بنابراین اگر علم، با تقوا و ایمان همراه گردد، باعث افزایش بینش و بصیرت در انسان می شود.

در تعالیم اسلامی بر آموختن تأکید فراوانی شده است. قرآن کریم در این باره می فرماید: (وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینْفِرُوا کافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ منْهُمْ طائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قوْمَهُمْ إِذا رَجعُوا إِلَیهِمْ لَعلَّهُمْ یحذَرُون)؛ شایسته نیست مؤمنان همگی [برای جهاد] کوچ کنند. پس چرا از هر فرقه ای از آنان، دسته ای کوچ نمی کنند تا [دسته ای بمانند و] و در دین آگاهی پیدا کنند و قوم خود را  وقتی به سوی آنان بازگشتند  بیم دهند، باشد که آنان [از کیفر الهی] بترسند. (توبه: 122)

در آیات پیشین مسلمانان با تأکید زیادی به جهاد خوانده شدند و از کسانی که از جهاد تخلف می کردند، به شدت انتقاد شد. اکنون در این آیه مسلمانان را به تکلیف مهم دیگری که دارند توجه می دهد. این موضوع از نظر اهمیت کمتر از جهاد نیست و آن، یادگیری احکام خداست. در این آیه دستور می دهد همه مؤمنان به جهاد نروند؛ بلکه گروهی از آنان هم در مدینه بمانند و تعالیم دینی را یاد بگیرند و تفقه در دین کنند و چون مجاهدان به سوی آنان بازگشتند، آموخته های خود را به آنان یاد بدهند. .. این آیه به روشنی به اهمیت علم و دانش در اسلام دلالت دارد و معلوم می شود که ارزش یاد گرفتن و آموختن، کمتر از ارزش جهاد نیست و اگر گروهی به جهاد می روند و با دشمن می جنگند، باید گروهی هم در سنگر علم و معرفت قرار بگیرند و کسب دانش کنند. (جعفری، [بی تا]، ج 4، ص 598)

در حدیث معروفی از پیامبر اکرم(ص) که گواه روشنی بر این معناست، نقل شده: «طلَبُ الْعلْمِ فرِیضَةٌ عَلَی کلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ؛ آموختن علم بر هر زن و مرد مسلمان واجب است». (احسائی، 1405ق، ج 4، ص 70) در حدیث دیگری از پیامبر(ص) می خوانیم: «اغْدُ عَالِماً أَوْ مُتَعَلِّماً أَوْ مُسْتَمِعاً أَوْ مُحِبّاً لَهُمْ وَلاَ تَکنِ الْخَامِسَ فَتَهْلِک؛ همیشه یا دانشمند باش یا دانش طلب یا شنوا از دانشمندان یا دوستدار آنان، هرگز نفر پنجمی نباش که هلاک خواهی شد». (مالکی اشتری، 1376، ج 1، ص 84) در برخی آیات و روایات علم را نور و مایه رشد و هدایت انسان برشمرده اند؛ چنان که پیامبر اکرم(ص) می فرماید: «اَلعِلمُ نوُرٌ یقذِفُهُ اللهُ فی قَلبِ مَن یریدُ أن یهدِیهُ؛ علم نوری است که خداوند در قلب هر کس که بخواهد او را هدایت کند، می افکند». (عاملی، 1409ق، ص 167) خداوند در سوره کهف از قول حضرت موسی(ع) می فرماید: (و قالَ لَهُ مُوسی هَلْ أَتَّبِعُک عَلی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً)؛ موسی به او (حضرت خضر) گفت: آیا تو را  به شرط این که از بینشی که آموخته شده ای به من یاد دهی  پیروی کنم؟ (کهف: 66) در تفسیر این آیه آمده است: موسی(ع) به او (حضرت خضر) گفت آیا اجازه می دهی که همراه تو روانه راه شوم و از تو پیروی کنم و تو به من پاره ای از رشد و راه یابی که به آن دست یافته و آموخته ای، تعلیم کنی و بیاموزی؟ موسی(ع) می دانست که دست یافتن به علم بدون تلاش و کوشش میسر نمی شود، به همین سبب پیروی و تبعیت خویش را به عالم عرضه کرد که چون به کارهای روزانه خویش می پرداخت، موسی(ع) از راه توجه کردن به همین اعمال یومیه او... حکمت بیاموزد. (باید توجه داشت) علمی که جست وجو و دست یافتن آن بر آدمی واجب است، علم مطلق نیست؛ بلکه آن علم است که راه راست و بینش و بصیرت در رفتار و کردار را بهره انسان می سازد و این علم عملی است و به همان گونه که به عمل و کار عملی نیازمندیم، به علم عملی نیز احتیاج داریم و باید هر چه را که به سود ماست، بیاموزیم و فرا گیریم. (جمعی از نویسندگان، تفسیر هدایت، ج 6، ص 451) هم چنین علامه طباطبایی پیرامون آیه مذکور می فرماید: این آیه زمینه ساز رشد معرفی شده است. (طباطبایی، 1417ق، ج 13، ص 343)

پیامبراکرم(ص) علم را زندگی بخش دل ها و روشنی بخش چشم ها می داند. ایشان می فرماید: «إنَّ العِلمَ حیاة القُلوُبِ مِنَ الجَهلِ، و ضِیاءُ الأبصارِ منَ الظلمة، وَقوَّة الأبدانِ مِنَ الضَّعف؛ همانا دانش، زندگی بخش دل هایی [مرده] از نادانی است و روشنایی بخش دیدگان از تاریکی [و کوری] است و نیروبخش بدن های ناتوان است». (طوسی، 1414ق، ص 615، ح 1) نکته جالب توجه این که نه تنها علم، بلکه هم نشینی با علما باعث رشد بصیرت در انسان می شود. حضرت علی (ع) می فرماید: «جَاوِرِالعُلَماءَ تَستَبصِر؛ با علما و دانشمندان مجاورت و هم نشینی کن تا بینا شوی». (تمیمی آمدی، 1384، ج2، ص 174، ح 6951)

امیرالمؤمنین علی(ع) در نهج البلاغه نیز می فرماید: «مردم سه گروهند: دانشمند الهی (آنان که دانش و آگاهی لازم و کافی دارند و خود را به تربیت الهی تربیت نموده اند)، طالبان دانشی که بر مسیر رستگاری قرار دارند و گروهی که مانند پشه های کوچک بوده، دستخوش باد و طوفانند و با وزش هر بادی به سویی می روند، نه از روشنایی دانش نور گرفتند و نه به پناهگاه استواری پناه گرفتند». (نهج البلاغه، حکمت 147)

از بررسی آیات و روایات مذکور، در می یابیم که آموختن علم در اسلام از اهمیت بالایی برخوردار است و اگر علم و آگاهی، با ایمان و تقوا همراه باشد انسان را از خطر گمراهی نجات داده، مسیر صحیح زندگی و تصمیم گیری درست را به او می شناساند و نیروی بصیرت را در او تقویت می کند.

با عنایت به آن چه در تبیین حقیقت علم و تعلم از نگاه قرآن گذشت به روشنی می توانیم شماری از روایات اهل بیت(ع) را در تفسیر حقیقت علم، در آیات یاد شده ریشه یابی کنیم. مانند آنچه از امام صادق(ع) روایت شده که می فرماید: «اَلعِلمُ نوُرٌ یقذِفُهُ اللهُ فِی قَلبِ مَن یشَاء، علم نوری است که خداوند در دل هر کس بخواهد قرار می دهد». (منسوب به امام صادق(ع): 1363، ص 16) و نیز ایشان در حدیث دیگری می فرماید: دانش به فراوانی آموختن نیست؛ بلکه نوری است که در دل آن که خدا هدایتش را بخواهد، می تابد پس هر گاه در پی دانش بودی ابتدا جوهره بندگی را در جانت بجوی و با به کار بستن دانش آن را به دست آور و فهم را از خدا بطلب تا به تو بفهماند». (مجلسی: 1404، ج 1، ص 225، ح 17)

از منظر قرآن فلسفه بعثت انبیای الهی پدید آوردن نور علم و معرفت در جان اهل ایمان است. (کما أرْسَلْنا فیکمْ رَسولاً منْکمْ یتْلُوا عَلَیکمْ آیاتِنا وَ یزَکیکمْ وَ یعَلِّمُکمُ الْکتابَ وَ الْحِکمَةَ وَ یعلِّمُکمْ ما لَمْ تَکونُوا تَعْلَمُونَ)، همان طور که در میان شما، فرستاده ای از خودتان روانه کردیم، [که] آیات ما را بر شما می خواند و شما را پاک می گرداند و به شما کتاب و حکمت می آموزد و آن چه را نمی دانستید به شما یاد می دهد». (بقره: 151) همین معنا در سوره بقره آیه 129 و آل عمران آیه 164 و جمعه آیه 2 آمده است.

هم چنین از نگاه قرآن عالم حقیقی کسی است که حق را می بیند در مقابل جاهل که از دیده حق بین محروم است. (أفمَنْ یعْلَمُ أنّما أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک الْحَقّ کمَنْ هُوَ أعْمی إِنّما یتذَکرُ أُولُوا اْلألْبابِ)؛ پس، آیا کسی که می داند آن چه از جانب پروردگارت به تو نازل شده، حقیقت دارد، مانند کسی است که کوردل است؟ تنها خردمندانند که عبرت می گیرند. (رعد: 19 ) این آیه خطاب به پیامبر(ص) نازل شده و در تفسیر آن آمده است: «حالت مردمی که می دانند آن چه از پروردگار بر تو نازل شده، حق است و آن را پذیرفته اند، بر خلاف شخص نادانی است که بصیرت پیدا نکرده، تا حق را اجابت کند، و تفاوت میان این دو گروه همانند اختلاف میان آب و کف، و زر ناب و غیر ناب است و تنها خردمندان هستند که به مقتضای عقلشان عمل می کنند، می اندیشند و بصیرت پیدا می کنند». (طبرسی، 1377، ج 3، ص274) از این آیه استفاده می شود که عالم حقیقی از نگاه قرآن کسی است که از دیده حق بین برخوردار است و حقانیت آن چه را بر پیامبر خدا(ص) نازل شده می بیند چنین شخصی با کسی که دیده باطنی او کور است و قادر به دیدن حقانیت اسلام است قابل مقایسه نیست. (محمدی ری شهری: 1389، ش 3، ص 9)

در برخی روایات علم را هم ردیف جهل، بلکه خطرناک تر از آن معرفی می نماید. پیامبراکرم(ص) می فرماید: «إِن مِنَ العِلمِ جَهلاً؛ برخی از دانش ها نادانی است». (مجلسی، 1404 ق، ج 2، ص 36، ح 41) در نگاه ابتدایی این سخن، ابهام آمیز و شاید نقیض گویی است که چگونه برخی از علوم، شایستگی نام جهل را دارند، اما با اندکی تأمل روشن می شود که سخنی پرمغز است؛ زیرا هنگامی که دانش برای انسان سودی نداشته باشد، تفاوتی با جهل ندارد. در روایتی از امیرالمؤمنین (ع) آمده است: «لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَکمْ جَهْلاً؛ دانش خود را به نادانی تبدیل نکنید»، (نهج البلاغه، حکمت 274) یعنی کاری نکنید که علم شما با جهل مساوی شود و نتوانید از آن بهره مند شوید؛ بلکه گاه علم از جهل زیان بارتر و خطرناک تر می گردد و موجب هلاکت عالم می شود، در روایتی از امام علی(ع) آمده است: «چه بسا دانشمندی که جهلش او را از پای در آورد و دانش او همراهش باشد اما سودی به حال او نداشته باشد». (نهج البلاغه، حکمت 107) بنابراین علم بدون تعقل و شناخت صحیح، از دیدگاه اسلام علم نیست و نمی تواند برای انسان در حکم نور و هادی باشد.

نتیجه گیری

حاصل جمع بندی آیات و روایات، این است که مطلق علم باارزش نیست؛ بلکه نشانه علم سودمند و عالم ارزشمند، حیات معنوی، نورانیت جان، حق بینی و حق باوری است. با توجه به جمع بندی فوق و تعریفی که از بصیرت در ابتدای بحث ارائه شد، می توان نتیجه گرفت که بصیرت اخص از علم است؛ چون علم به معنای مطلق دانش، و بصیرت به معنای دانش سودمند و بینش است. در فرق بین این دو واژه نیز آمده است: بصیرت، تکامل علم و معرفت به شیء است. (عسکری، 1431 ق، ص 102 ) بنابراین از دیدگاه اسلام، اگر دانش در وجود متعلم به نور بصیرت، شعور و توانایی کشف حقایق تبدیل نشود، علم نامیده نمی شود؛ بلکه به عنوان فضل یعنی تخصص نامیده می شود. در روایتی از پیامبراکرم (ص) نقل شده که روزی حضرت به مسجد وارد شدند و جمعی را دیدند که گرد فردی نشسته و به سخنان او گوش می دهند و تحت تعلیم او هستند پرسیدند او کیست؟ عرض کردند: او علامه است. حضرت فرمودند: منظور از علامه چیست؟ عرض کردند: او علم انسان و تاریخ و از این قبیل را می داند. حضرت فرمودند: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلاَثَةٌ آیةٌ مُحْکمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قائِمَةٌ وَ ما خلاَهُنّ فَهُوَ فَضْلٌ؛ همانا علم سه چیز است: آیه محکم، فریضه عادلانه، سنت زنده و برجا، غیر از این ها فضل است». (کلینی، 1365، ج 1، ص 32) علم فقط سه نوع است: آیةٌ مُحْکمَة یعنی هر گونه دانش یا هر گونه تعلیمی که به کشف آیات و نشانه های یقین آور و نورانی و توانایی در کشف بینات و حقانیت آیات الهی و کشف قوانین حاکم بر هستی از جانب حق تعالی منتهی شود، و سُنَّةٌقَائِمَة یعنی هر دانش و تعلیمی که به تحقق فرهنگ زنده و پویا و برپا و پاینده و استقامت بخش و قیام کننده و استوار الهی در جامعه منتهی شود و فَرِیضَةٌعَادِلَة یعنی هر دانش و تعلیمی که به کشف قوانین عدالت گستر و عدالت پرور و آگاهی از قوانین عادلانه الهی در جامعه و جهان هستی منتهی شود. (زاهدی، 1385، ص 113  111) برآیند چنین رویکردی بصیرت است. بنابراین علم به معنای دانش و دانستن، نوعی فضل است و هر گاه به معنی آگاهی، شعور، ایجاد توانایی کشف حقیقت باشد، بصیرت نامیده می شود.

فهرست منابع

قرآن کریم، ترجمه محمد مهدی فولادوند، چاپ اول: انتشارات دارالقرآن الکریم، تهران، 1415 ق.

نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، چاپ 12، دفتر نشر الهادی، 1379 ش.

1. ابن فارس، ابی الحسین، معجم مقاییس اللغة، تحقیق عبدالسلام محمدهارون، مرکز نشر مکتب الاعلام الاسلامی، 1404ق.

2. ابن منظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، نشر ادب حوزه، قم، 1405 ق.

3. احسائی، محمدبن علی بن ابراهیم، عوالی اللئالی، چاپ اول: انتشارات سیدالشهدا، قم، 1405ق.

4. برقی، احمدبن محمد بن خالد، المحاسن، چاپ دوم: انتشارات دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1371.

5. تمیمی آمدی، عبدالواحدبن محمد، غررالحکم و دررالکلم، ترجمه سیدهاشم رسولی محلاتی، چاپ هفتم: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، بی جا، 1384.

6. جوادی آملی، عبدالله، مراحل اخلاق در قرآن، چاپ دهم: انتشارات اسراء، بی جا، 1388.

7. جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح، تحقیق احمد عبدالغفور عطار، چاپ دوم: دار العلم الملایین، بیروت، 1399ق.

8. جعفری، یعقوب، کوثر، بی نا، بی جا، بی تا.

9. جمعی از نویسندگان، تفسیر هدایت، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد، 1377.

10. حداد عادل، غلامعلی، دانش نامه جهان اسلام، چاپ سوم،: بنیاد دائرةالمعارف اسلامی، تهران، 1386.

11. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق صفوان عدنان داودی، چاپ دوم: انتشارات طلیعه نور، بی جا، 1426ق.

12. زاهدی، مرتضی، نظریه تربیتی اسلام، چاپ اول: مؤسسه فرهنگی صابره، بی جا، 1385.

13. شرتونی لبنانی، سعیدالخوری، اقرب الموارد فی فصح العربیة و الشوارد، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، قم، 1403ق.

14. طباطبایی، سیدمحمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، چاپ پنجم: دفتر انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1417ق.

15. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ترجمه گروهی از مترجمان، چاپ اول: انتشارات فراهانی، تهران، 1360.

16. ، تفسیر جوامع الجامع، ترجمه گروهی از مترجمان، چاپ دوم: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد، 1377.

17. طریحی نجفی، فخرالدین، مجمع البحرین، تحقیق سید احمد حسینی، چاپ دوم: انتشارات مرتضوی، تهران، 1362.

18. طوسی، ابوجعفر محمدبن حسن، امالی، چاپ اول: انتشارات دارالثقافة، قم، 1414 ق.

19. عاملی، زین الدین بن علی، منیۀ المرید، چاپ اول: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1409ق.

20. عبدالباقی، محمد فؤاد، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم، چاپ اول: انتشارات اسلامی، بی جا، 1369.

21. عسکری، ابوهلال، معجم الفروق اللغویۀ، تحقیق بیت الله بیات، چاپ پنجم: مؤسسه نشر اسلامی، قم، 1431ق.

22. فراهیدی، عبدالرحمن خلیل بن احمد، العین، چاپ اول: انتشارات دار الهجرة، قم، 1405ق.

23. فیروزآبادی، مجدالدین محمدبن یعقوب، قاموس المحیط، تصحیح محمد البقاعی، انتشارات دارالفکر، لبنان، 1420ق.

24. کراجکی طرابلسی، ابی الفتح محمدعلی بن عثمان، کنز الفوائد، انتشارات دار الاضواء، بیروت، 1405ق.

25. کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، چاپ چهارم: انتشارات دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1365.

26. مالکی اشتری، ورام بن ابی فراس، تنبیه الخواطر و نزهۀ النواظر، انتشارات مکتبة الفقهیة، قم، 1376ق.

27. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، انتشارات مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404ق.

28. محمدی ری شهری، محمد، میزان الحکمة، چاپ چهارم: نشر مکتب الاعلام الاسلامی، قم، 1372.

29. ، «مقاله انعکاس مفاهیم قرآنی علم، نور و بصیرت در روایات اسلامی»، نشریه علوم قرآن و حدیث (علمی پژوهشی)، 1389، شماره 3.

30. ، فرهنگنامه بصیرت، ترجمه حمیدرضا شیخی، چاپ سوم: انتشارات دارالحدیث، بی جا، 1390.

31. مصطفوی، سیدحسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، چاپ اول: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، بی جا، 1416ق.

32. معین، محمد، فرهنگ فارسی، چاپ اول: انتشارت معین، تهران، 1381.

33. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، چاپ 38: انتشارات دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1382.

34. منسوب به امام صادق(ع)، مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، ترجمه و شرح حسن مصطفوی، چاپ اول: انتشارات قلم، 1363.

35. مهیار، رضا، فرهنگ ابجدی، چاپ اول: انتشارات اسلامی، بی جا، 1370.