سوال
وقتی بعد از ابابکر عمر عهده دار خلافت شد. عالمی یهودی بر او وارد شد و گروهی از صحابه دور او را گرفته بودند که در بین آن ها امام (ع) بود. یهودی به عمر گفت: من مردی از یهود و علامه آن هایم، خواستم مسائلی را بپرسم. اگر به من خبر دادی مسلمان می شوم. عمر گفت: و آن چیست؟ گفت، سه تا و سه تا و یکی. و اگر کسی از قوم، داناتر از توست مرا به آن معرفی کن؛ به امام (ع) اشاره کرد،
پاسخ
وقتی بعد از ابابکر عمر عهده دار خلافت شد. عالمی یهودی بر او وارد شد و گروهی از صحابه دور او را گرفته بودند که در بین آن ها امام (ع) بود. یهودی به عمر گفت: من مردی از یهود و علامه آن هایم، خواستم مسائلی را بپرسم. اگر به من خبر دادی مسلمان می شوم. عمر گفت: و آن چیست؟ گفت، سه تا و سه تا و یکی. و اگر کسی از قوم، داناتر از توست مرا به آن معرفی کن؛ به امام (ع) اشاره کرد، پس متوجه او شد و امام به او گفت:
گفتی: سه تا و سه تا و یکی. چرا نگفتی: هفت تا؟....[1].
یهودی گفت: از تو سه سئوال می کنم، اگر درست گفتی، یک سئوال دیگر می کنم و اگر سه سئوال اول را اشتباه گفتی سئوال دیگری از تو نمی کنم...