مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت خادم الرضا ( علیه السّلام )کوثر

مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت
بایگانی
دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۰ ق.ظ

لطیفه های زیبا درباره ی عفاف و حجاب

لطیفه

*فکر اقتصادی

مرد: بازکه پارچه خریدی؟   زن: می خواهم برای شما دستمال بدوزم.

مرد: این که چهار متر پارچه است!!    زن: با بقیه اش هم می خواهم برای خودم یک پیراهن بدوزم.

*خانه ی ما

گویند روزی پدر و پسر فقیری از جایی عبور می کردند که مردم جنازه ای را حمل می کردند، پسر رو به پدر گفت: پدرجان آن مرده را به کجا می برند؟ پدر گفت: پسرم به جایی که نه آبی است نه فرشی، نه غذایی، و نه دارایی، پسر گفت: پدرجان یعنی به خانه ی ما می خواهند ببرند!

*زیارت

از شخصی پرسیدند: نام تو چیست؟ گفت: دریا! گفتند: نام پدر تو بُوَد؟ گفت: فرات! پرسیدند نام پسرت چه می باشد؟ گفت: دجله! گفتند: پس برای زیارت تو، به کشتی نیازمندیم.

* ادّعا

شخصی ادّعای خدایی می کرد. او را نزد خلیفه ی وقت بردند. خلیفه برای تهدید وی گفت: سال قبل کسی دعوی پیامبری کرد، او را گرفتیم و کشتیم. مدّعی گفت: کار پسندیده ای کردید. زیرا من او را نفرستاده بودم!

*وصیت نامه

شخص تهیدستی در وصیت نامه ی خود نوشته بود: «من از مال دنیا چیزی ندارم در حالی که مقدار زیادی هم مقروضم، سهم ورثه را بدهید و بقیه را بین فقراء تقسیم کنید!»

*رنگ طلایی

از «دیوژن حکیم» راجع به رنگ طلا پرسیدند: جواب داد: از بس که چشم حریص مردم دنبالش بود، رنگش زرد شده است!

 

*سخنرانی

شخصی در مجلسی مدّت زیادی سخنرانی کرد، در خاتمه گفت: معذرت می خواهم که طول کشید چون ساعت با خودم نداشتم، یک نفر از تَه سالن فریاد زد: ولی پشت سرت تقویم که آویزان بود!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۲۱
khademoreza kusar

نظرات (۱)

خانه ما زیبا بود

پاسخ:
خیلی ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی