این جوان عزیز به مادر مهربانش چه توصیه نمود؟؟
بسم رب الشهدا
و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عندربهم یرزقون
با درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامى ایران و یاور مستضعفان خمینى بت شکن با درود بر روان پاک شهداى صدر اسلام از کربلا تا کربلاى ایران با عرض سلام به خدمت مادر و دوستان و اهالى محترم روستاى سرگر امیدوارم که همیشه تحت توجهات حضرت مهدى و نائب بر حقش خمینى بت شکن بوده باشید.
مادر جان و اى کسانى که پوینده راه اسلام هستید خود مى دانید که تنها دین اسلام است که موجب سعادت انسانها و نابودى کفار و یاوه گویان مى شود.سعى کنید که در تبلیغ آن بکوشید و آن را به تمام جهانیان عرضه نمائید . اى امت مسلمان اى پویندگان راه اسلام هرگز امام را تنها نگذارید. رهبرى که وجودش انسجام بخش اسلام و توده عظیم امت اسلامى و مستضعفین جهان مى باشد. رهبرى که پیام و کلامش مانند خونى است که در پیکر اجتماع جریان مى باید مستضعفان را امیدوار ساخته و مستکبرین را خوار و زبون مى سازد.
اى امت اسلام اى ملت همیشه بیدار و در ضمه هرگز گول و فریب منافقین و روشنفکران غرب زده و شرق زده را نخورید و روحانیت مبارز را حامى مىباشید مادر اگر نتوانستم براى تو فرزندى شایسته باشم مرا ببخشید اگر نتوانستم براى جامعه و امت اسلامى مفید باشم معذرت مى خواهم اگر نتوانستم براى آشنایان وظیفه اى انجام دهم پوزش مى طلبم . مادرم و برادرانم راهى که انتخاب نمودم با شناخت بوده و راهیست که در آن راه براى استحکام بخشیدن به نظام جمهورى اسلامى باید از خون و جان خود مایه گذاشت و اگر در این راه افتخار شهادت نصیبم شده تنها به آرزوى دیرینه ام رسیده ام .
زیرا رسالت مکتب ما چنین است اگر خونى ریخته نشود نهال اسلام بارور نمىگردد. پس اسلام گسترش پیدا خواهد کرد. مادرم مى دانم که جگرت را بسیار خون کرده ام باید مرا حلال بکنى و از تو مى خواهم که برایم اشک نریزى و از تو مى خواهم مانند مادر شهداى بخاک و خون خفته در بین زنها سرت را بالا بگیرى که چون جوانى را در راه اسلام پرورش دادى سوى خدا سوق دادى. مبادا جامه سیاه بر تن کنى وگریه زارى راه بیندازى خشنود باشیدو بر شما باید درس از زینب (س) بگیرید. و با خطبه خوانى پیام تمام شهیدان را به گوش جهانیان برسانید . برادرانم مى دانم که قلبتان گواهى نمى دهد که شهادت مرا بپذیرى ولى این خواست خداوند تبارک و تعالى بود و هیچگونه تردیدى در این بین نباید داشت .
برادرانم تنها خواهشى که ازشما دارم مرا ببخشد و حلالم بکنید و از شما مى خواهم که مادر و خواهرانم و دو برادر کوچک دیگرم را هرگز تنها نگذارید تنها وصیتى که براى محترم سرگردارم از کلیه آنها مى خواهم که مرا حلال بکند و اگر حقى از گردن بنده دارند از خانواده ام بگیرند. و از آنها مى خواهم که هرگز مسجد را ترک نکنند همانطورى که امام مى فرماید مساجد سنگر است سنگرها را حفظ کنید . به امید پیروزى و برقرارى پرچم توحید در سراسر جهان و نابودى کفار و منافقان و مشرکان اگر من شهید شدم مرا در پاى امامزاده سرگر در محلى که دیگر برادران انتخاب کردند دفن نمائید
والسلام .
ولى کوهستانى
با خون وصیت نامه خود را نوشتم کز رهبر پاک پیام آور سرشتم
خدایا خدایا تا انقلاب مهدى خمینى را نگهدار
ملتى که شهادت براى او سعادت است پیروز است. امام خمینى
درباره شهید
نام:ولی
نام خانوادگی:کوهستانی
نام پدر:حیدر
شماره شناسنامه:20
تاریخ تولد:1341/5/1
عضویت:رسمی
تاهل:متاهل
محل شهادت:جزیره مجنون - بدر
تاریخ شهادت:1363/12/23
محل تولد:فیروز آباد
زندگینامه شهید ولی کوهستانی
ولی کوهستانی فرزند مرحوم حیدر درسال 1341 دیده به جهان گشود او در روستای محرومی به نام سرگر در آغوش پر مهر خانواده تا شش سالگی را سپری کرد و سپس راهی مدرسه گردید که تحقیقات تحصیلات ابتدایی خود را با موفقیت در همین روستا به پایان رسانیده و جهت ادامه تحصیل دوره راهنمایی از روستا راهی شهرستان فیروزآباد گردید که او اولین سال تحصیلی خود را با موفقیت تازه آغاز کرد زیرا او در این ایام بود که از نعمت سرپرستی پدر محروم گردید و از این پس بویسله برادر بزرگش سرپرستی می شد و بنا به میل خود از ادامه تحصیل دست بر نداشت وبا کرایه کردن خانه های استجاره ای ( استیجاری ) در فیروز آباد به ادامه تحصیل مشغول بود تا اینکه نهضت مقدس ما در سال 1356 شروع گردید تلاش خود را جهت به ثمر رسیدن انقلاب از سر گرفت و او هم مانند دیگر برادران دست در دست امت شهید پرور و قهرمان نهاد تا بدینوسیله پشتیبانی همه جانبه اش را اعلام کرده باشد . این عزیز ما در تمام صحنه ها و به خصوص اعتصاب همه جانبه دانش آموزان به دستور امام اولین فردی بود که دست از تحصیل به فرمان امام برداشت تا اینکه انقلاب اسلامی در سال 1357 به پیروزی رسید . که بعد از انقلاب تا سال 60 13به تحصیل خود ادامه داد و چون شاهد حملات ناجوانمردانه منافقین از یک سو و حملات صدام بعثی از سوی دیگر روح پر فتوحش را جریحه دار می ساخت ناچار بنا به میل خود و اینکه بهتر بتواند انقلاب را حامی باشد دست از تحصیل برداشته و در سال 1360 شغل مقدس پاسداری را پیشه خود ساخت و با توجه به اینکه مسئولیت و سرپرستی خانواده به عهده برادرش بود او هم سال 1359 عازم خدمت سربازی می گردد که از همان موقع سرپرستی خانواده را باید به عهده می گرفت که درست دراین ایام روزگار سختی خود را بر دوش برادر عزیزمان قرار داد. زیرا از یک سو سرپرستی خانواده که شامل مادر و برادر و خواهر می بود و دیگر شغل مقدس کشاورزی که می بایست به نحوی رونق یابد و همچنین خود شهید که در سپاه می بود که به راستی او با استقامت و رشادت خویش این همه بارها را متحمل و به نحو احسن از ورطه امتحان به سلامت به در آمد قابل توجه است که برادر عزیزمان چون هنگام ورود به سپاه دارای دیپلم نمی بود با تلاش پیگیر خود دست از مطالعه بر نداشته تا اینکه موفق شد دیپلم هم در همان ایام پاسداری بگیرد . برادر شهیدمان در اوایل سال 1363 کانون پر مهر خانواده را تشکیل داد که بعد از 5 ماه از ازدواجش راهی منطقه نور گردید و در وهله های مختلف عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید که در حمله های والفجر و رمضان مسؤلیت سنگین فرماندهی گروهان را بر عهده داشت و در عملیات رمضان از ناحیه دست مجروح گردید و آخرین عملیات که عمیلات بدر می بود از تاریخ 29/4/1363 راهی جبهه های نور علیه ظلمت گردید این بار هم از روح برخاسته اش ، برخاسته ازایمانش تلاش پیگیر خود را همچنان ادامه داد تا مورخ 23/12/1363 در این عملیات به نهایت درجه آرزوی خویش دست یافت .