پنجشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۱۴ ق.ظ
روز فرخنده نیمه شعبان، میلاد یگانه منجی عالم بشریت، در سال ۱۳۳۷ش نویدبخش تولد کودکی از تبار یاران حضرت بقیةالله در خانوادهای متدین بود که نامش را به تبرک نام حضرت اباصالح (عج) مهدی نهادند: شهید مهدی سلیمانپور. مهدی کودکی فعال، زرنگ و باهوش و نسبت به تعالیم دین بسیار حساس بود. وی پس از اتمام دوران تحصیل، برای گذراندن خدمت سربازی عازم شهر مقدس مشهد شد. مهدی علاقه بسیاری به کلام خدا داشت و بههمین دلیل، در پادگان برای سربازان کلاس تعلیم قرآن تشکیل داده بود. پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، به خدمت کمیته انقلاب اسلامی اصفهان درآمد و پس از مدتی بهعنوان مربی تاکتیکی در پادگان غدیر وابسته به سپاه پاسداران مشغول بهکار شد. با شروع غائله کردستان، مهدی بههمراه یاران همرزمش به آن دیار شتافت و در کردستان مسئولیت فرماندهی سپاه سنندج را بر عهده گرفت. شجاعت و شهامت او مثالزدنی بود وی اغلب شبها در کوچههای خلوت شهر به گشتزنی میپرداخت و تعدادی از اشرار و ضد انقلاب را در همین گشتزنیها دستگیر کرد. او اخلاق بسیار خوبی داشت و هرگز به نیروهای خود خشم نمیگرفت و همین برخورد سبب میشد که خیلی از نیروها را به خود جذب کند. مهدی معتقد بود که کارهای فرهنگی و عمرانی و هماهنگ با امور نظامی درکردستان لازم است و خود با وقار و صلابت مثالزدنی و اخلاق نیکو در شرکت دادن برادران کُرد در این حرکت و استقرار امنیت و ریشهکنی فقر و محرومیت در آن منطقه نقش مؤثری داشت.
-
|
روزهای عملیات ثامنالائمه بود، و محله ما غرق در شادی و نور بود هر شب با شنیدن اخبار پیروزیهای باشکوه رزمندگان اسلام، مردم شادمانه اللهاکبر میگفتند. فردا صبح برادر مهدی پیش من آمد، خیلی ناراحت و گرفته بود با بغضی در گلو به من گفت: مادر اگر کسی به ما امانتی داده باشد و سراغ امانتش را بگیرد چه باید کرد؟ با تعجب و نگرانی گفتم خوب باید پس داده شود. دوباره پرسید حتماً باید پس داده شود، گفتم: «خوب آره». بغضم ترکید نمیخواستم باور کنم، اما آن چیزی را که در دلم گواهی میداد انگار اتفاق افتاده بود .مادر! مهدی هم امانت خدا بود، نه؟ زانوانم سست شد، انگار در دریای غم، دست و پا میزدم. پسرم میخواست به من بگوید که مهدی امانت خدا بود و حالا خدا امانتش را پس گرفته. به یاد آخرین دیدار مهدی افتادم! او در اعزامهایش هیچوقت نمیگذاشت تا پای اتوبوس برای بدرقه برویم اما این دفعه گفت: «هرکس میخواهد تا پارکینگ محل اعزام بیاید بسمالله» او میخواست برای آخرین بار خوب نگاهش کنم! انگار میخواست که دیگر برنگردد!» خدایا در برابر این مصیبت چه کنم! خدایا خودت به ما صبربده و این امانت را از ماقبول کن! به یاد مصیبتهای حضرت زینب (س) افتادم. گفتم: خدایا !من یک شهید دادهام، نمی دانم آن بانوی بزرگوار در مقابل آن همه مصیبت چگونه طاقت آورد!منبع: کتاب غربت سبزراوی: مادر شهید
شهادت:5/7/60-جنگ تحمیلی و عملیات شکست حصر آبادان - ثامنالائمه (ع) مزار شهید: گلستان شهدای اصفهان
|
۰
۰
۹۷/۰۷/۰۵
khademoreza kusar