کسی که آقا را قبول ندارد!
از همان روز اول ازدواج، با هم عهد بستیم که به هم، تو نگوییم و همدیگر را با احترام و «شما»، صدا بزنیم و من همیشه به ایشان، احمدآقا میگفتم. اگر مواقعی که خیلی هم کم بود یادمان میرفت که به هم شما بگوییم، سریع همان لحظه اصلاح میکردیم. احمدآقا علاوه بر این که پاسدار بود، در مسجد محل فعالیت داشت. کتابهای فراوانی مثل کتابهای اخلاقی، عرفانی و سبک زندگی، خیلی مطالعه میکرد.
به قدری به حضرت آقا ارادت داشت و ولایی بود که یک تابلو درست کرده و جلوی ورودی منزل نصب کرده بود که روی آن نوشته شده بود «هر که دارد بر ولایت بدگمان، حق ندارد پا گذارد در این مکان» و میگفت: «کسی که آقا را قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد. آقا یعنی علی و علی یعنی اهل بیت(ع) و همه اینها به هم وصل هستند.» خیلی مهمان نواز، با محبت، ساده زیست و به فکر دیگران بود. هنگامی هم که منزل بود، خیلی کمک میکرد. یکی از دوستانش که در مسجد با هم بودند بعد از شهادت همسرم، گفته که احمد، همیشه سعی میکرد از کسی خرید کند که بیشتر نیاز داشته و حلال و حرام را متوجه باشد. به عنوان مثال، کاهو را از یک فروشنده افغانستانی میخریده و میگفته که با وجدان است، سیب زمینی را از پیرمردی که دست نداشت، میخرید و میگفت: «خیلی غیرت دارد که با یک دست کار میکند.»