مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت خادم الرضا ( علیه السّلام )کوثر

مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت
بایگانی

 خاطرات تبلیغی حجت الاسلام والمسلمین قرائتی

* فرزندانم از دانش آموزان مدرسه شما ادب اسلامی یادگرفتند

در نجف بودم که مرحوم شیخ عباسعلى اسلامى (بنیانگذار مدارس تعلیمات اسلامى در ایران) به نجف آمد و قصه بسیار آموزنده ‏اى را تعریف کرد. وی گفت: من مسئول مدارس اسلامى هستم؛ یک نفر غیرمسلمان به من مراجعه کرده و مقدارى پول به من داد تا خرج مدرسه کنم. گفتم: مدرسه ما فقط دانش آموز مسلمان مى ‏پذیرد. انگیزه شما از کمک به این مدرسه چیست؟. گفت: درست است که من غیرمسلمانم، امّا بچه‏ هایى که در همسایگى ما زندگى مى ‏کنند و به مدرسه شما مى ‏آیند، به قدرى با تربیت و مؤدّب هستند که در بچه ‏هاى من هم اثر گذاشته ‏اند.

* من‏ مى ‏دانم دست ‏هایم را چگونه شسته ‏ام!

سیّد جمال ‏الدین اسدآبادى در اروپا به مجلس مهمانى دعوت شده بود. همه با قاشق و چنگال غذا مى‏ خوردند، امّا ایشان آستین را بالا زده دست ‏هایش را خوب شست و شروع کرد با دست غذا خوردن. اروپائیان خندیدند. ایشان گفت: نخندید، من‏ مى ‏دانم دست ‏هایم را چگونه شسته ‏ام، امّا شما نمى ‏دانید این قاشق ‏ها را چگونه شسته ‏اند!.

* اسم روح الله فرزندش را زنده نگه داشت

مردى آفریقایى که پى در پى بچه ‏هایش مى ‏مردند، آرزو داشت صاحب فرزندى شود، تا این که خداوند به او فرزندى داد. روزى که فرزندش به دنیا آمد اتّفاقاً رادیو را روشن کرد نام روح اللّه خمینى (ره) را شنید، گفت: نام بچه ‏ام را روح ‏اللّه گذاشتم. به لطف خدا، فرزند زنده ماند. او پس از چندى همه مرغ و خروس ‏هاى خانه را جمع کرده به سفارت ایران آورد و به سفیر گفت: مى ‏خواهم این ها را براى امام خمینى (ره) هدیه بفرستم. چون با نام گذارى ایشان بر فرزندم، خداوند عنایت ویژه ‏اى به من نموده است.

*‏ راست است که در ایران در خیابان ‏ها نماز جمعه مى ‏خوانند؟

در سفرى که به یکى از کشورهاى اسلامى داشتم، جوانى به من گفت: ما در اینجا فقط حق داریم در مسجد اذان بگوئیم. اگر ممکن است دولت ایران از دولت ما بخواهد که اجازه دهند ما مسلمانان، بیرون از مسجد هم اللّه اکبر بگوئیم!. آن گاه از من پرسید: راست است که در ایران در خیابان ‏ها نماز جمعه مى ‏خوانند؟. گفتم: بله. گفت: شما در نور هستید و ما در ظلمت.

*‏ یک دست والیبال قبل از عملیات!

از صحنه ‏هاى عجیبى که در جبهه دیدم، این بود که گروهى در آستانه عملیات و رفتن به خط مقدم بودند. به آنان خبر دادند: براى انتقال شما 40 دقیقه دیگر ماشین مى‏ آید. آنان گفتند پس مى ‏توانیم یک دست والیبال بازى کنیم. توپ را برداشتند و شروع به بازى کردند و من متعجّب بودم که اینها چه آرامش عجیبى دارند!!.

* شهید: آرزو دارم وقتى مرا در قبر گذاشتند، بخندم!

ایام نوروزى خدا توفیق داد در جبهه بودم، خاطره زیبائى را درباره پدر دو شهید شنیدم که مى ‏گفتند: وقتى پسر دوّمش را در قبر گذاشته ‏اند، شهید خندیده است. تلفن کرده و به ملاقات آن پدر بزرگوار رفتیم او مى ‏گفت: پسرم چهار سال در جبهه بود تا این که در عملیات والفجر 8 به شهادت رسید؛ دوستانش از زمان شهادت تا سردخانه و قبل از دفن عکس ‏هایى از او گرفته بودند. او عکس ‏ها را به ما نشان داد و ادامه داد: وقتى شهید را در قبر گذاشتیم، دیدیم‏ مى ‏خندد، این هم عکسش!. مدّتى گذشت، وصیت ‏نامه او را پیدا کردیم، نوشته بود: آرزو دارم وقتى مرا در قبر گذاشتند، بخندم! و بدین گونه او به آرزویش رسید.

* شفا با چند حبّه قند متبرّک شده به دعاى امام (ره)

به سر یکى از برادران رزمنده ترکشى اصابت کرده بود و پزشکان از بهبودى او قطع امید کرده بودند. بعضى از دوستان گفتند او را نزد امام (ره) ببرید تا ایشان دعایى بفرمایند شاید فرجى حاصل شود. وقتى خدمت امام (ره) رسیدند، ایشان با محبّت خاصى که به رزمندگان داشتند به چند حبّه قند دعائى خواندند. قند متبرّک شده را به برادر مجروح دادند، یکباره حالش عوض شد و رو به بهبودى نهاد. هنگامى که پزشکان دوباره او را معاینه کردند گفتند: این به معجزه بیشتر شبیه است.

* عنایت به خانواده شهدا

همسر یکى از شهداى لبنان براى حضرت امام (ره) نامه‏ اى نوشته بود و در نامه ‏اش از حضرت امام مُهر کربلا خواسته بود. امام به محض این که به درخواست این همسر شهید رسیدند، نامه را ناتمام گذاشته و مُهرى آماده کردند تا براى او ارسال کنند.

* به من اطلاع داده ‏اند زندگى ایشان معمولى نیست!

یکى از نمایندگان حضرت امام (ره) قدرى بریز و بپاش مى‏ کرد. امام فرمود: به ایشان بگویید تا ده روز دیگر بیایند و صورت حساب ‏ها و هزینه‏ هایى را که از وجوهات (خمس، سهم امام) داشته ‏اند بیاورند. بعد فرمود: من در بیت ‏المال با کسى شوخى ندارم، به من اطلاع داده ‏اند زندگى ایشان معمولى نیست.

* هدیه گردنبند قیمتى‏ به دختر شهید

خانمى از ایتالیا گردنبندى قیمتى براى حضرت امام (ره) به رسم هدیه فرستاده بود، گردنبند روى میز حضرت امام (ره) بود تا اینکه دختر شهیدى به ملاقات امام آمد، امام گردنبند را به او هدیه کرد.

* انسان تا سوخت ‏گیرى نکند، قدرت حرکت ندارد!

از تلاوت قرآن حضرت امام خمینى (ره) بسیار شنیده‏ ایم. یکى از فقهاى شوراى نگهبان مى‏ گفت: امام (ره) روزى چندبار قرآن مى ‏خواند، وسط کارهاى اجتماعى ‏اش مى ‏نشست و قرآن مى‏ خواند. آرى، انسان تا سوخت ‏گیرى نکند، قدرت حرکت ندارد. اگر پیوسته براند سوخت تمام مى ‏شود و به روغن ‏سوزى مى ‏افتد.

* دو شرط امام (ره) براى تفریح‏

حضرت امام خمینى (ره) در کنار درس و بحث به تفریح هم علاقه داشت. در جوانى روزهاى جمعه با طلاب براى تفریح از شهر خارج مى‏ شدند، امّا قبل از حرکت مى ‏فرمود: به چند شرط با شما بیرون مى ‏آیم:

1- نماز را اوّل وقت بخوانیم.

2- در تفریح از کسى غیبت نشود.

* باز این سیّد نمازش را نخوانده‏

یکى از علماى قم مى ‏گفت: در مدرسه دارالشفا نزد امام خمینى (ره) درس مى‏ خواندم، اواسط درس متوجّه شدم که نمازم را نخوانده ‏ام، نزدیک غروب آفتاب بود. پیش خود گفتم اگر وسط درس بلند شوم، زشت است، به نظرم رسید دستمالى جلوى بینى ‏ام بگیرم و به بهانه خون دماغ جلسه را ترک کنم. یکباره امام فرمود: باز این سیّد نمازش را نخوانده است!!.

*‏ لااقل به اندازه یهودى ‏ها به ما آزادى بدهید!

در رژیم طاغوت، وزیر آموزش و پرورش به مدیر یکى از دبیرستان ‏هاى دخترانه به اعتراض گفته بود: چرا دانش آموزان شما با چادر تردّد مى ‏کنند؟. مدیر گفته بود: آقاى وزیر! فرض کنید ما هم یک اقلّیت مذهبى هستیم، آن ها در دین خود آزاد هستند، لااقل به اندازه یهودى ‏ها به ما آزادى بدهید!.

* وقت ورزش‏ دیر شد!

عده ‏اى از سران کشور خدمت حضرت امام (ره) بودند که یک مرتبه امام (ره) ساعتشان را نگاه کرده و فرمود: دیر شد. پرسیدند: آقا چى شده؟!. فرمود: وقت ورزش دیر شد.

* فرصت سازی به سبک امام خمینی (ره) در تبعید

وقتى که امام خمینى (ره) را به ترکیه تبعید کردند، با هواپیماى مسافربرى نبردند، چون مى ‏ترسیدند امام مسافران را به شورش وادارد؛ لذا با هواپیماى بارى بردند. ایشان از فرصت استفاده کرده و باب سخن را با خلبان باز مى ‏کند.

وقتى به ترکیه رسیدند، امام (ره) را در اتاقى محبوس کردند حتّى اجازه نمى ‏دادند ایشان پرده اتاق را کنار بزند و از نور آفتاب استفاده کند و نگهبانى را براى ایشان گماشتند. امام عزیز از این فرصت هم استفاده کرد و باب گفتگو را با نگهبان ترک زبان باز کرده و مرتّب از کلمات ترکى مى ‏پرسید. عجیب این که امام (ره) در همان اتاق تاریک در طول یک‏ سال دو جلد تحریرالوسیله را نوشتند.

*‏ کافر را براى بچه مسلمان قهرمان نکنید!

کانون پرورش ‏فکرى‏کودکان ونوجوانان از حضرت امام (ره) سؤال کردند؛ مى ‏خواهیم بعضى از کتاب ‏هاى کودکان را از خارج تهیه و به زبان فارسى ترجمه کنیم، تکلیف چیست؟ ایشان فرمود: به شرطى این کار را بکنید که کافر را براى بچه مسلمان قهرمان نکنید!.

* استفاده مفید از عمر به روش امام (ره)

پزشکان امام خمینى (ره) به ایشان گفته بودند: شما باید به پشت دراز بکشید و پاهایتان را به صورت دوچرخه حرکت دهید. یکى از همراهان امام (ره) مى‏ گفت: وارد اتاق شدم و دیدم امام (ره) مشغول انجام این دستور پزشک است. نوه ‏اش را روى سینه ‏اش نشانده، تلویزیون را روشن کرده ولى صدایش را بسته و به صداى رادیو گوش مى ‏دهد، ذکر هم مى ‏گوید. با خود گفتم: این را مى‏ گویند استفاده مفید از عمر.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۲۴
khademoreza kusar

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی