مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت خادم الرضا ( علیه السّلام )کوثر

مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت
بایگانی
يكشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۰۹ ق.ظ

چه کنیم که مطیع ولی خدا باشیم؟؟؟؟

آیت الله العظمی سبحانی

آیت الله العظمی سبحانی در تفسیر آیه نخست سوره حجرات به تشریح علل، مصادیق و پیامدهای سبقت گرفتن از خدا و رسول پرداخته اند.

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَىِ اللّه وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلیمٌ» (1)

اى کسانى که ایمان آورده ‏اید! چیزى را بر خدا و رسولش مقدّم نشمرید(و پیشى مگیرید)، و تقواى الهى پیشه کنید که خداوند شنوا و داناست!.

هدف آیه، ایجاد روحیه انضباط اسلامى، در همه افراد با ایمان است؛ انضباطى که آنان را از هر نوع تقدّم و پیشى گرفتن بر خدا و پیامبر وى باز دارد و از ایجاد هر نوع تردید و دو دلى، در دستورات او جلوگیرى کند. روح و حقیقت انضباط اسلامى این است که همه افراد باید احکام و قوانین و حقوق فردى و اجتماعى را از یک نقطه الهام بگیرند، و از یک سرچشمه زلال سیراب شوند، و از یک فکر که از همه فکرها برتر و بالاتر است، پیروى نمایند.

چرا؟ زیرا شخصى که باید دستگاه تقنین و تشریع را به گوش درآورد، در درجه نخست باید یک انسان شناس کامل باشد و از تمام اسرار و رموز و ریزه کارى هاى نهانى انسان و روحیات او آگاه و مطّلع باشد و هیچ نقطه مبهم و مرموزى در زندگى انسان هایى که براى آنان قانون وضع مى کند، براى او باقى نماند؛ از این گذشته از هرگونه گناه و لغزش مصون باشد، و هیچ گونه منافعى در اجتماع نداشته باشد تا منافع شخصى، فکر او را تحت الشعاع قرار ندهد و در وضع قوانین، از مصلحت شخصى پیروى نکند و شخصى با این خصوصیات، جز پروردگار جهان کسى نیست؛ زیرا او است که از تمام اسرار درونى و برونى ما آگاه است؛ او است که از هرگونه لغزش و اشتباه مصون است و کوچک ترین سودى در اجتماع ندارد.

بنابراین، باید تمام افراد با ایمان در برابر چنین مقامى انضباط داشته باشند و ارادۀ خود را بر تشریع او مقدّم ندارند، و همه از آن جا الهام بگیرند و اگر ما این انضباط شدید را از دست دادیم و دستگاه قانون گذارى را تابع خواسته هاى باطنى خود قرار دادیم، در صحنه زندگى به سان ارتشى خواهیم بود که فرماندهى واحدى نداشته باشد، و چنین ارتشى هر چند هم مجهز و آماده باشد، ولى از آن جا که فرماندهان مختلفى دارد، آن چنان دچار هرج و مرج مى شود که در اندک زمانى زیر فشار قدرت دشمن، نابود مى گردد.

صحنۀ زندگى درست مانند جبهه جنگ است و تمایلات و خواسته هاى هر فرد و یا هر طبقه و گروهى، مانند مراکز فرماندهى است و اختلاف مراکز فرماندهى، افراد را در کشمکش عجیبى قرار مى دهد و آنان را آن چنان دچار هرج و مرج مى گرداند که حقوق و عدالت از میان مى رود.

خداوند، لزوم پاى بندى به چنین انضباط شدیدى را در این سوره با این جمله بیان کرده است:

«لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَىِ اللّه وَرَسُولِهِ».

در حکم حوادث و وقایع بر خدا و رسول او پیشى نگیرید.

سپس در آیه هفتم این سوره بر عصمت پیامبر از لغزش و اشتباه تکیه کرده و مى فرماید: «وَاعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللّهِ لَوْ یُطیعُکُمْ فِى کَثیر مِنَ الأَمْرِ لَعَنِتُّمْ».

بدانید پیامبر خدا در میان شما است؛ اگر در بسیارى از امور از شما پیروى کند، به زحمت مى افتید.

یعنى، از آن جا که پیامبر (ص) از سرچشمه وحى الهام مى گیرد، کوچک ترین خطایى در رهبرى او نخواهد بود، ولى اگر او از شما پیروى نماید، از آن جا که شما گرفتار تمایلات و خواسته هاى شخصى هستید، چه بسا دانسته یا ندانسته در ضرر مى افتید؛ بنابراین، ما در صورتى که یک جامعه مؤمن و مسلمانان واقعى خواهیم بود که جمله «لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَىِ اللّهِ وَرَسُولِهِ» را سرمشق زندگى خود قرار دهیم.

* نمونه هایى از سبقت بر خدا و پیامبر (ص)

بسیارى از افراد با ایمان، در اصلِ تشریع قانون گذارى، انضباط یاد شده را مراعات مى کنند و بدون موافقت نظر اسلام، حکم نکرده و نظر نمى دهند، ولى همین افراد، با اِعمالِ سلیقه هاى شخصى و محلىِ خود در عمل به احکام آسمانى، بر خدا و رسول او سبقت گرفته و دستور «لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَىِ اللّهِ وَرَسُولِهِ» را نادیده مى گیرند، و گاهى بر پایه خیالات نفسانى و یا تحت تأثیر محیط، به افکار و سلیقه هاى شخصى ـ که مخالف صریح دستور شرع است ـ رنگ تقدس و تقوا داده، و آن را بر فرمان آسمانى مقدم مى دارند.

آفت ما مسلمانان، بیشتر در این گونه سبقت جویى ها است، که حاضر نیستیم حق و حقیقت را به دور از هرگونه پیرایه، مورد عمل قرار دهیم؛ ما اکنون مى توانیم نمونه هایى از این سبقت جویى را که در واقع، مقدم شمردن سلیقه، بر دستور شرع انور، یا ترس از تفسیق و تکفیر گروهى است، بشماریم، ولى براى اختصار، نمونه هایى از این اعمال سلیقه ها را که در صدر اسلام اتفاق افتاده، بیان کرده و مثال هاى مناسب زمان حاضر به خود خوانندگان واگذار مى گردد:

* روزه گرفتن در مسافرت!

* در ماه مبارک رمضان یکى از سال هاى هجرت، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) با عده اى از اصحاب خود به سوى مکه حرکت کردند؛ وقتى به «کراع الغمیم» رسیدند، آن حضرت ظرف آبى خواست و روزه خود را میان دو نماز ظهر و عصر شکست و دستور داد که دیگران نیز افطار کنند؛ زیرا خداوند روزه را بر غیر مسافر قرار داده است، ولى دسته اى مقدس نما تصور کردند که اگر با حالت روزه مسافرت کنند، اجر بیشترى خواهند داشت؛ آنان خیال نفسانى خود را بر دستور پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) مقدم داشتند و به حالت روزه باقى ماندند، و پیامبر (ص) نام این دسته را «جمعیت گناهکار» نامید.(2)

بزرگ ترین آفت براى این افراد همین بود که در آن لحظه که به سوى جهاد فى سبییل اللّه مى رفتند، از یک نقطه الهام نگیرند و هر دسته اى از فرماندهى خاص پیروى کند.

* ازدواج با مطلقه پسرخوانده

* در دوران عرب جاهلى، ازدواج با همسرِ پسر خوانده، پس از طلاق بر انسان حرام بود؛ خداوند براى کوبیدن این سنت غلط دستور داد که پیامبر (ص) عملاً این سد را بشکند و با زینب مطلَّقه پسر خوانده خود «زید» ازدواج نماید؛ پیامبر با زینب ازدواج کرد؛ برخى از افرادِ با ایمان، با این که مى دانستند افعال و اقوال پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) بى ملاک نیست و آن حضرت در تمام این قسمت ها از عالم وحى الهام مى گیرد، شروع به انتقاد کرده، در گوشه و کنار، ازدواج پیامبر (ص) را ازدواجى غیر قانونى شمردند.

انگیزه آنها بر این انتقاد، همان افکار محلى و سلیقه هاى شخصى موروثى بود، که ازدواج با همسرِ پسر خوانده را یک عمل نامشروع جلوه مى داد؛ قرآن در تخطئه و کوبیدن این گونه انتقادهاى نا به جا ـ که حاکى از عدم ایمان به حقیقت نبوت و شرع انور است ـ در سوره احزاب آیاتى دارد که به نقل و ترجمه یکى از آنها اکتفا مى کنیم:(3)

«وَمَا کانَ لِمُؤْمِن وَلا مْؤمِنَة إِذا قَضَى اللّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ یَعصِ اللّه وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً».(4)

«هنگامى که خدا و رسول او دستورى دادند، براى مردان و زنان با ایمان جاى اعتراض و اختیار نیست؛ هر کس خدا و رسول او را نافرمانى کند، آشکارا گمراه شده است».

مرحوم طبرسى مى فرماید: منظور از جمله «لا تُقَدِّمُوا...» یک معناى وسیعى است؛ حاکى از آن که افراد با ایمان باید در هیچ کار و مطلبى بر خدا و پیامبر او سبقت نگیرند، و آن چه ما آن را تشریح کردیم، در حقیقت مصداقى از این معناى وسیع بود.

* اسلام واقعى همان تسلیم است

اسلام واقعى همان حالت تسلیم در برابر خدا است؛ حتى امیر مؤمنان(علیه السلام)در معرفى حقیقت اسلام، به یک جمله اکتفا مى کند و مى فرماید: «اسلام همان تسلیم در برابر دستورات خدا است»(5)؛ یعنى مسلمان واقعى کسى است که همه فرمان هاى خدا را ـ خواه به سود او تمام گردد یا به زیان او، خواه مطابق خواسته درونى او باشد، یا مخالف آن ـ براى خاطر خدا، و به منظور کسب رضاى او انجام دهد؛ ولى گروهى که این حالت در آنها نیست، در صورتى سنگ دین و مذهب را به سینه مى زنند که دین را حافظ منافع خود ببینند؛ یعنى هر موقع که آیین و مذهب را مطابق خواسته هاى درونى خود تشخیص دهند، جانانه از اسلام و مذهب دفاع مى کنند، ولى وقتى آن را مخالف منافع و تمایلات خود تشخیص دادند، به بهانه هاى مختلفى از آن شانه خالى مى نمایند؛ در چنین افرادى، تسلیم واقعى که اساس و ریشه اسلام است، وجود ندارد.

* قبول اسلام با شرط و شروط!

* تمیم بن جراشه با گروهى به نمایندگى از طرف قبیله «ثقیف» رهسپار مدینه شدند، و آمادگى قبیله خود را براى پذیرفتن اسلام تحت شرایطى اعلام کردند؛ پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: شروط خود را بنویسید تا ببینیم. آنان در نوشتن شروط، به على(علیه السلام) مراجعه کردند و درخواست نمودند که على(علیه السلام)قراردادى را به شرح زیر تنظیم کند:

قبیله ثقیف با یک سلسله شرایطى اسلام مى آورند که ربا و زنا براى آنان حلال باشد و پیامبر، آنان را از خواندن نماز معاف بدارد، على(علیه السلام) از نوشتن چنین قراردادى خوددارى کرد. آنان به خالد بن سعید بن عاص مراجعه کردند؛ او صورت قرارداد را تنظیم کرد. وقتى نامه را خدمت پیامبر بردند و براى ایشان خواندند، حضرت سخت ناراحت شدند و با انگشت خود نامه را تغییر داده، سپس نامه را امضا نمودند.(6)

با توجه به حدیث یاد شده از امیرمؤمنان(علیه السلام) درباره اسلام، چنین افرادى، فاقد اسلام واقعى، که همان تسلیم مطلق در برابر حق است ـ مى باشند؛ آنان اسلام را از آن نظر مى خواهند که با شهوات و تمایلات آنها سازگار باشد، و در غیر این صورت آن را از صحنه زندگى طرد مى نمایند.

ابن هشام نقل مى کند که آنان از پیامبر (ص) درخواست کردند که بزرگ ترین بت آنها «لات» تا سه سال شکسته نشود و بزرگ ترین فریضه الهى (نماز) از آنان برداشته شود، پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: یک لحظه هم اجازه نمى دهم بت قبیله، مورد پرستش قرار گیرد و (آیینى) هم که در آن، نماز و ارتباط با خدا، و مراسم بندگى نباشد، پیکر بى روحى است که حاصلى در بر ندارد.(7)

* در اِحرام باقی می مانیم!

* پیامبر عالى قدر اسلام در سال حجة الوداع، پس از آن که از سعى میان صفا و مروه فارغ گردید، رو به زایران خانه خدا کرد و فرمود: کسانى که قربانى همراه خود نیاورده اند، با کوتاه کردن مو و یا گرفتن ناخن از احرام خارج شوند، ولى کسانى که مانند من قربانى همراه خود آورده اند، باید به حالت احرام باقى بمانند، تا لحظه اى که قربانى خود را در «منا» سر ببرند.

این کار بر گروهى سخت و گران آمد، و عذر آنان این بود که براى ما گوارا نیست که پیامبر (ص) در حال احرام باشد و ما از احرام خارج شویم و چیزهایى که بر او حرام است، براى ما جایز و حلال گردد. و گاهى مى گفتند: صحیح نیست، ما جزء زایران خانه خدا باشیم و قطرت آب غسل، از سر و گردن ما فرو بریزد.

دیدگان پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به «عمر» افتاد که در حالت احرام باقى بود، و به او گفت: آیا همراه خود قربانى آورده اى؟! گفت: نه، فرمود: چرا از احرام خارج نشدى؟

وى گفت: براى من گوارا نیست که از احرام خارج شوم، ولى شما به همان حالت احرام بمانید، پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: تو نه حالا، بلکه تا روز مرگ به همین عقیده باقى خواهى ماند.

پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) از تردید و دودلى مردم ناراحت شد و گفت: «لَوْ کُنْتُ اِسْتَقْبَلْتُ مِنْ أَمرى ما استَدْبَرْتُ، لَفَعَلْتُ کَما أَمَرْتُکُم» اگر آنچه را که پشت سر نهادم پیش بینى مى کردم، مانند شما بدون این که قربانى همراه داشته باشم، به زیارت خانه خدا مى آمدم، امّا چه کنم، من قربانى همراه خود آورده ام و به فرمان خدا: «حَتّى یَبْلُغَ الْهَدْىُ مَحِلَّه»(8) باید در حال احرام بمانم، تا روز منا، قربانى خود را در قربانگاه منا سر ببرم، ولى هر کسى که قربانى همراه نیاورده، باید از احرام خارج شود و آنچه را که انجام داده است، عمره محسوب نماید و بعداً براى حج، احرام ببندد.(9)

اما شگفت انگیزتر از همه، اعتراضى بود از طرف برخى از یاران رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به افرادى که از احرام درآمده و با زنان خود نزدیکى کرده، و قطرات آب غسل از صورت آنها مى ریخت؛ آنان به ایشان مى گفتند: آیا شرم نمى کنید که رسول خدا در حال احرام باشد، و شما از احرام بیرون آیید و آب غسل از سر و صورت شما فرو ریزد؟ پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از شنیدن این سخن، سخت ناراحت شد و فرمود: من خود گفتم که چنین کنند، و اگر من نیز قربانى همراه خود نمى آوردم، مانند آنها از احرام بیرون مى آمدم.(10)

اسلام واقعى آن است که هنگامى انسان بر سر دو راهى اختلاف میان «مذهب» و «خواسته هاى درونى» قرار گرفت، دستور مذهبى را ترجیح دهد؛ زیرا تسلیم در غیر این صورت، یعنى انطباق مذهب با تمایلات درونى، نشانه اسلام واقعى نیست.

مثلاً محبت و علاقه فردى به دیگرى، زمانى مسلّم و ثابت مى شود که هنگام بروز اختلاف میان وى و کسى که مورد علاقه اوست، نظر دوست را ترجیح دهد و اگر در این مورد نظر خود را مقدم بدارد، معلوم مى شود که موافقت با او در موارد دیگر به منظور علاقه به وى نبوده است، بلکه از آن جهت بوده که منافع خود را در خواسته هاى دوست تأمین مى دیده است و این حقیقت در آیه زیر به خوبى منعکس است:

«إِنَّ الّذینَ یَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَیُریدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ وَیَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَنَکْفُرُ بِبَعْض وَیُریدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبییلاً أُولئِکَ هُمُ الکافِرُونَ حَقّاً».(11)

«افرادى که خدا و پیامبران او را انکار کرده اند و مى گویند: به بعضى ایمان مى آوریم، و بعضى دیگر را قبول نداریم و مى خواهند راهى میان این دو انتخاب کنند؛ اینان در حقیقت همان کافران هستند».

این آیه به صورت روشن، تفکیک کنندگان دستورهاى الهى از یکدیگر را کافرِ واقعى و حقیقى خوانده و هرگز در آنها سهمى از ایمان نمى بیند.

بنابراین، اسلام یک واحد به هم پیوسته است که به هیچ وجه تجزیه بردار نیست و در حقیقت ایمان به خدا، ایمان به نبوت پیامبر وى، ایمان به جانشینان او و عمل به احکام و قوانین آیین او، یک واحد مرکب است که از امورى تشکیل یافته است و جدایى افکندن میان آنها در اعتقاد و یا عمل، خروج از تسلیم واقعى است که اساس اسلام را تشکیل مى دهد.

بر همین اساس، خداوند منکران پیامبر (ص) را منکر خدا معرفى کرده، و ریشه انکار نبوت پیامبر اسلام (ص) را، انکار خدا دانسته است؛ چنان که در آیه اى چنین فرموده است: «فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ وَ لکِنَّ الظَّالِمینَ بِآیاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ»؛(12) آنها تو را تکذیب نمى‏ کنند؛ بلکه ظالمان، آیات خدا را انکار مى‏ نمایند؛ زیرا اگر آنان در برابر خدا تسلیم بودند، دیگر به پیامبر او اعتراض نمى کردند و با دیدن معجزات و دلایل کافى، بر سر دو راهى نمى ماندند، ولى چون خداوند متعال بالاتر از آن بود که با او مخالفت ورزند، خواه ناخواه نسبت به وى، تظاهر به تسلیم نموده و با فرستادگان وى به مخالفت برمى خاستند.

پاورقی:

(1)- حجرات 1.

(2)- «سمّاهمْ رسول اللّه عصاة»(وسائل الشیعه، ج7، ص 125).

(3)- رک: احزاب(33) آیه 4، 5، 36 و 40.

(4)- همان، آیه 36.

(5)- «الإسلام هو التسلیم»(نهج البلاغه، حکمت 125).

(6)- ابن اثیر، اسد الغابة، ج1، ص 216.

(7)- سیره ابن هشام، ج2، ص 540.

(8)- به حال احرام باقى بمانید تا این که قربانى را در محل خود، «منا» سر ببُرید.

(9)- بحار، ج21، ص 319؛ مرحوم فیض کاشانى در وافى (ج8، ص 32) کلام پیامبر را به گونه دیگرى تفسیر نموده است.

(10)- بحار، ج2، ص 386.

(11)- نساء، آیه 151.

(12)- انعام، آیه 33.

منبع: کتاب «نظام اخلاقى اسلام» ص 43-33. آیت الله العظمی سبحانی.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۲۲
khademoreza kusar

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی