پاسخ به شبهات وهابیت 2
ما اعتراف میکنیم که در عرصۀ بین المللی، حضور فعالی برای معرفی فرهنگ شیعه نداریم. تعبیری را امام رضا (علیه السلام) میفرماید که:
اذا عرف الناس محاسن کلامنا، لاتبعونا.
و ما هم نتوانستیم این را در عرصه بین المللی در اختیار مردم قرار بدهیم و اگر همین قضیه مطرح شود، بنده معتقدم که جوانان اهل سنت و وهابیت، فوج فوج به طرف فرهنگ شیعه سرازیر میشوند.
بنده حدود دو سه ماه قبل در شبکه ماهوارهای المستقله، پیرامون شهادت حضرت فاطمه زهراء (سلام الله علیها) مناظرهای داشتم. یکی از بحثهای روز عرصههای اینترنتی و ماهوارهای، در این دو سه سال اخیر، بحث شهادت حضرت فاطمه زهراء (سلام الله علیها) است. حتی امام جمعه زاهدان، رسما در نماز جمعه خود، به این مضمون اعلام کرد:
به خداوندی خدا قسم! به أسماء بزرگ إلهی قسم! آنچه که شیعیان در رابطه با شهادت فاطمه زهراء (سلام الله علیها) و خلیفه اول و دوم میگویند، تماما دروغ است.
کسی نیست که به ایشان بگوید که اینجا محل قسم خوردن نیست، اگر دلیلی داری، اقامه کن. سخنان کوبنده و قاطعی که شیعه داشته یا کتابهای خودتان که مملوّ از این هجوم به خانه وحی و جسارت به حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) است و شکستن پهلوی ایشان، مانند کتاب آقای جوینی - که ذهبی از او به امام تعبیر میکند ـ این مسائل را مطرح کردهاند.
تقریبا چند جلسه از مناظره گذشته بود که یکی از طلبههای نجف وارد بحث شد ـ گر چه آنگونه که باید، نتوانست از فرهنگ فاطمی دفاع کند - و مطالب ضعیفی را ارائه داد و چند نفر از وهابیت که آنجا بودند، القاء شبهه میکردند. نزدیک بود که مطالب به جاهای باریک کشیده شود که حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی با بنده تماس گرفتند و فرمودند که در این مناظره شرکت کنم و بنده هم حدود سه جلسه وارد بحث شدم. چند روایت از کتب اهل سنت را خواندم و بررسی سندی هم کردم که در این روایت فلان راوی است که بزرگان رجالی شما او را توثیق کردهاند و روایت صحیح است که اینها به خانه حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) هجوم بردند و ایشان را مورد تهدید قرار دادند و طبق روایت فرائد السمطین جوینی - که ذهبی او را توثیق میکند و از او به امام تعبیر میکند -، قضیه هجوم به خانه حضرت فاطمه زهراء (سلام الله علیها) و شکستن پهلوی ایشان و سقط جنین و شهادت ایشان را از نبی مکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده است. بحثهای ما سه شب ادامه داشت. اینها در برابر احادیثی که از کتابهای خودشان آوردیم، حتی یک مورد هم نتوانستند اشکال وارد کنند.
بعد از اینکه بحث ما تمام شد، دو روز بعد، یکی از دوستان به ما زنگ زدند که تعدادی از جوانان از دوبی ـ کشور امارات ـ آمدهاند قم و میخواهند شما را ببینند. آمدند و گفتند:
ما بحثهای شما را در شبکه المستقله شنیدیم و احساس کردیم که شیعه، حرف برای زدن دارد. هم صحبتهای شما را شنیدیم و هم صحبتهای آقایان وهابی که در آنجا بودند. سوالاتی داریم که فقط به همین خاطر به ایران آمدهایم و هیچکار دیگری نداشتیم و آمدهایم شما را ببینیم و برگردیم.
سؤالاتشان را جواب دادم. آنها هم رسما به مذهب شیعه مشرف شدند. یکی از آنها گفت:
پدر من، از علمای طراز اول یکی از کشورهای اسلامی است و حوزه علمیه دارد و تعداد زیادی طلبه تربیت میکند و یکی از سخنوران و خطبای زبردست آن کشور است. اگر ایشان دو ساعت با شما صحبت کند، قطعا مذهب شیعه را میپذیرد. اگر او شیعه شود، شاید صدها هزار نفر از جوانان آن کشور به مذهب شیعه مشرف شوند. تقاضایی که از شما دارم این است که دعوت نامهای برای پدرم بفرستید تا او به قم بیاید و چند ساعت با شما صحبت کند.
گفتم: بنده با موقعیتی که دارم، از این کارها نمیکنم، ولی اگر خود ایشان به قم تشریف بیاورند، ما از ایشان پذیرائی میکنیم و احترام هم میگذاریم و نه دو ساعت، اگر بیست ساعت هم بخواهد، با ایشان صحبت میکنیم.
عزیزان! اگر ما بتوانیم در عرصۀ بینالملل، خوب و زیبا، فرهنگ شیعه را مطرح کنیم، اهل بیت (علیهم السلام) چیز دیگری از ما نمیخواهند. امروزه، جوامع علمی دنیا، تشنۀ فرهنگ اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) هستند. با همین برنامهای که دو سه سال است در شبکه ماهوارهای سلام داریم ـ گر چه خیلی هم راضی نیستم، چون خیلی بهتر از این میتوان کار کرد -، خدا شاهد است که هر هفته از داخل و خارج کشور، افرادی زنگ میزنند، - یا با سوال یا بدون سوال کردن - رسما تشیع خودشان را اعلام میکنند. موارد زیادی داشتیم از لندن و آلمان و کانادا و کشورهای دیگر که تماس میگیرند یا ایمیل میزنند به سایت ما و تشکر میکنند و میگویند که بحثهای شما باعث شد که ما با فرهنگ شیعه آشنا شدیم و اظهار لطف و تشکر میکنند.
چندی پیش خدمت یکی از مراجع عظام تقلید بودم و ایشان خیلی اصرار میکرد که آمار کسانی را که شیعه میشوند را یادداشت کنید تا اگر خواستیم روزی ارائه بدهیم، آمار داشته باشیم. بنده هم گفتم که آمار همه آنها را داریم که چه کسانی از طریق ایمیل و چه کسانی که از طریق تلفن با ما تماس میگیرند. حتی در یکی از استانهای شرقی کشور، یک روز، حدود 25 نفر از جوانان آمدند قم و گفتند که بحثهای شما را در رابطه با اهل بیت (علیهم السلام) شنیدیم و تأسف میخوریم که چرا علمای ما این مطالب را برای ما مطرح نمیکنند، شما هم هر چه میگویید، از کتابهای ماست. آنها رسما تشیع خود را اعلام کردند و رفتند و اکنون هم مرتبا با ما در تماس هستند و جزوه و سی دی میگیرند.
نکتۀ دیگر اینکه، شخصی از شهر سقّز به ما زنگ زد و گفت:
ما این بحثهای شما را میشنیدیم و مسخره میکردیم و میگفتیم که این آخوندهای شیعه، از این بلوفها زیاد میزنند. من خودم فارغ التحصیل فلان دانشگاه هستم و همسرم هم تحصیل کرده است و دبیر است. چند روزی این مباحث شما را پیگیری کردیم و به همسرم گفتم: این آدرسهایی که ایشان از کتابهای ما میدهد، نگاه کنیم و حداقل برای ما ثابت شود که علمای شیعه دروغ میگویند. چند مورد را رفتیم مراجعه کردیم و دیدیم درست است. حدود سه ماه صحبتهای شما را بررسی میکردیم و با کتابهای خودمان که آدرس میدادید، تطبیق میکردیم. من و همسرم به این نتیجه رسیدیم که مذهب شیعه، حق است. اگر اجازه بدهید، به قم بیائیم و به دست یکی از مراجع عظام تقلید، شیعه شویم. ولی یک خواهش از شما داریم: نام من در شناسنامهام، عمر است فقط یک نامهای از حوزه علمیه قم به اداره ثبت احوال استانمان بدهید تا نام خود را عوض کنم و به اسم یکی از ائمه (علیهم السلام) مبدّل کنیم.
این قضیه برای من خیلی جالب بود. گفتم: مگر شما وقتی مذهب اهل سنت را پذیرفتید، با ما مشورت کردید؟ گفت: نه. گفتم: پس این نتیجه تحقیق خودتان است و نیازی نیست که به قم بیائید و به دست مراجع عظام تقلید، شیعه بشوید. ولی اگر کاری از دست ما به عنوان مساعدت برمیآید، در خدمت کردن حاضریم و بارها هم اعلام کردهایم که هدف ما از این برنامهها، این نیست که جوانان اهل سنت را شیعه کنیم یا از سنی شدن جوانان شیعه جلوگیری کنیم، خیر. هدف ما تبیین حقائق و اثبات حقانیت اهل بیت (علیهم السلام) و اتمام حجت است. اگر ما به این هدف رسیدیم، این نتیجهای است که شنونده به آن رسیده است. ولی از اینکه یک نفر از حق بُریده و از نور جدا شود، برای ما مایۀ تأسف است. یا اگر یک نفر به نور میپیوندد، مایۀ خوشحالی ماست، ولی هدف ما این نیست. هدف ما چیز دیگری است و میخواهیم با بازگو کردن تاریخ پنهان، حقائق پشت پرده را بیان کنیم که در این 14 قرن، نگذاشتند به مردم برسد. ما دنبال این هستیم که این حلقههای مفقوده تاریخ را که در کتابها ثبت شده، ولی بزرگان شما از کنار آنها عبور میکنند و فاکتور میگیرند، آنها را بیان کنیم. آقای طبری حدیث الدار را در تاریخ خود مطرح میکند و میگوید:
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در سال سوم بعثت خود، بعد از نزول آیۀ شریفۀ:
وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ (سوره شعراء/آیه214)
40 نفر از سران قریش را دعوت کرد و بعد از بحث توحید و رسالت، بحث خلافت امیر المومنین (علیه السلام) را مطرح کرد و فرمود:
هذا أخی و وصیی و خلیفتی من بعدی. تاریخ الطبری، ج2، ص63
این روایت را آقای طبری با صراحت میگوید. ولی آقایان ابن کثیر و ابن تیمیه و ابن أثیر این روایت را نقل میکنند و این واژه را فاکتور میگیرند و به جای:
هذا أخی و وصیی و خلیفتی من بعدی.
میگویند:
هذا کذا و کذا و کذا.
ما میخواهیم بگوییم که معنای این کذا و کذا چیست؟ میخواهیم بگوییم که پشت این کذا و کذا، چه مسائلی خوابیده است؟
وقتی محمد حسنین هیکل - به عنوان یک شخصیت برجسته جهان معاصر- ، کتابی مینویسد به نام حیات محمد، وقتی در آنجا قضیه حدیث الدار را مطرح میکند، غوغایی علیه ایشان بپا میشود و به تعبیر علامه أمینی (ره):
قد قامت القیامة علیه.
ایشان هم در چاپهای بعدی، تمام این قضیه را حذف میکند.
هدف ما این است که بیائیم کتاب چاپ اول این بزرگوار را با کتابهای بعدی او مقایسه کنیم و ببینیم که قضیه چه بوده است؟
وقتی صحیح مسلم، رابطۀ امیر المومنین (علیه السلام) با خلیفه اول و خلیفه دوم را مطرح میکند، پرده را بالا میزند. یکی از چیزهایی که وهابیت در دو سه سال أخیر شروع کردهاند به کار کردن روی آن، آمدن به زمین شیعه است. یعنی همانطوری که ما از کتابهای آنها، روایاتی برای اثبات حقانیت امیر المومنین (علیه السلام) میآوریم، آنها هم تلاش میکنند برای اثبات حقانیت ابوبکر و عمر، روایاتی را از کتابهای ما بیاورند. اگر فرصت شود، بعدا نمونهای از اینها را عرض میکنم و فیلمهایی را از اینها تهیه کردیم که حتی از اساتید حوزه علمیه اهل سنت داخل کشور و خطبای نماز جمعهشان، مطالبی را از نهجالبلاغه و شرح نهجالبلاغه میثمی و امثال اینها، روایاتی را نقل میکنند که خود ائمه (علیهم السلام) و امام صادق (علیه السلام) میگویند که ابوبکر حق است و ... و شیعهها حرف بیخودی میزنند که میگویند حضرت علی (علیه السلام) حق است. اگر همین بحث را پیگیری کنیم، شاید حدود سی، چهل جلسه برای پاسخگویی به شبهات امروزی آنها نیاز باشد.
در طول یکماه ماه رمضان امسال، در شبکه المستقله، 90% تلاششان این بود که با استناد به روایت شیعه، اثبات کنند امیرالمومنین (علیه السلام) خلیفه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نبوده است و شیعه دروغ میگوید. یکی از مسائلی که طلاب باید امروز به آن مجهز شوند، پاسخگویی به شبهات در این حوزه است.
عباراتی را از نهجالبلاغه و سایر کتب میآورند که:
میان امیر المومنین (علیه السلام) و خلیفه اول، اختلافی نبوده است. امیر المومنین (علیه السلام) از خلیفه اول و خلیفه دوم در نهجالبلاغه تعریف و تمجید کرده است. امیر المومنین (علیه السلام) با آنها بیعت کرده است و پشت سر آنها نماز خوانده است و به خلیفه دوم دختر داده است.
و ... از این حرفهای بیاساس دیگر که در داخل و خارج کشور مطرح میکنند.
وقتی از من سوال میکنند، میگویم که شما اگر همان صحیح مسلم خود را - که به همراه صحیح بخاری، أصح الکتب بعد القرآن میدانید و هرگونه خدشه در روایات این دو، مساوی است با زندقه - باز کنید، در ج5، ص152، کتاب الجهاد، باب حکم الفیء، آمده است که:
امیر المومنین (علیه السلام) با عباس - عموی پیامبر - (در اواخر خلافت خلیفه دوم) میآیند نزد خلیفه دوم و بحث فدک و ارث پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را مطرح میکنند. خلیفه دوم صراحتا میگوید:
فلما توفى رسول الله صلى الله علیه و سلم، قال أبو بکر: أنا ولى رسول الله صلى الله علیه و سلم، فجئتما تطلب میراثک من ابن أخیک و یطلب هذا میراث إمرأته من أبیها، فقال أبو بکر: قال رسول الله صلى الله علیه و سلم ما نورث ما ترکنا صدقة، فرأیتماه کاذبا آثما غادرا خائنا، ... ، ثم توفى أبو بکر و أنا ولى رسول الله صلى الله علیه و سلم و ولى أبى بکر، فرأیتمانی کاذبا آثما غادرا خائنا.
وقتی رسول اکرم (صلی الله علیه و سلم) از دنیا رفت، ابوبکر مدعی شد که من خلیفه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و سلم) هستم و ... ، و شما (حضرت علی (علیه السلام) و عباس) نظرتان در مورد ابوبکر این بود که او دروغگو و گنهکار و خائن و حیلهگر است. ...، و وقتی ابوبکر از دنیا رفت، من گفتم: من خلیفه رسول اکرم (صلی الله علیه و سلم) و خلیفه ابوبکر هستم و شما دو نفر، نظرتان در مورد من این بود که دروغگو و گنهکار و خائن و حیلهگر هستم.
در خود صحیح بخاری، روایاتی که در مورد غادر و خائن هست را به این روایت ضمیمه کنید و نتیجهگیری کنید. خود بخاری همین قضیه را در سه جای صحیحش نقل میکند، ولی به جای کلمات فرأیتمانی کاذبا آثما غادرا خائنا، میگوید: فرأیتمانی کذا و کذا و کذا و کذا.
نهایت هدف و مقصد ما این است که پرده از روی حلقههای مفقودۀ تاریخ برداریم و مردم و جوانان و شیعه و سنی را، با آن حقائق نهفته تاریخ که مخفی مانده و مردم بیان نکردند، آشنا کنیم. قبلا، شیعه امکانات بیان کردن را نداشت و اهل سنت هم صلاح ندیدند که مطرح کنند. نه اهانت میکنیم و نه جسارت. بارها هم اعلام کردهایم که فحش و اهانت به اهل سنت و مقدسات آنها را گناهی نابخشودنی میدانیم و این عمل، زیر سوال بردن فرهنگ شیعه است. وقتی یک جوان ببیند که من در یک سخنرانی، چهار سخن رکیک میگویم، او دیگر حاضر نیست پای سخنان من بنشیند و حقائقی را که میخواهم بیان کنم، بشنود و یک تصور خشونت، از فرهنگ شیعه در ذهنش میماند و تا ابد حاضر نیست حتی یک صفحه از کتاب شیعه را ورق بزند. سیره ائمه (علیهم السلام) هم همینگونه بود.
خود امیر المومنین (علیه السلام)، نسبت به معاویهای که در نهجالبلاغه صراحت دارد:
فوالذی فلق الحبة و برأ النسمة! ما أسلموا و لکن استسلموا و أسروا الکفر، فلما وجدوا أعوانا علیه أظهروه.
قسم به خدایی که دانه را شکافت و بشر را آفرید! معاویه و همپیمانان او که در جنگ فتح مکه، مسلمان شدند، مسلمان نشدند و تظاهر به اسلام کردند و کفر خود را پنهان داشتند و به دنبال فرصت و أعوان و أنصار میگشتند تا آن را اظهار کنند و امروز هم در جنگ صفین، آن فرصت را پیدا کردند.
نهج البلاغه، نامه16
وقتی میبیند برخی به معاویه فحش و ناسزا میگویند، میفرماید:
إنی أکره لکم أن تکونوا سبابین و لکنکم لو وصفتم أعمالهم و ذکرتم حالهم کان أصوب فی القول و أبلغ فی العذر و قلتم مکان سبکم إیاهم.
من دوست ندارم که دهان صحابۀ من، آلوده به فحش شود.
نهج البلاغه، خطبه206
ما هم به تبعیت از مولایمان، بحث فحش را نداریم. حتی اگر آنها هم به ما فحش بدهند، طبق منطق قرآن:
وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا (سوره فرقان/آیه63)
فحش آنها را با سلام پاسخ میدهیم.
در پایان جلسه، برای اینکه ختامه مسک باشد، روایتی را از آقا امام جواد (علیه السلام) در حوزه پاسخگویی به شبهات و نجات جوانان شیعه از تزلزل عقائد میخوانم تا إن شاء الله ذخیرهای باشد برای قیامت ما و تشجیعی باشد برای ما در راستای ورود به حوزه پاسخ به شبهات. امام جواد (علیه السلام) میفرماید:
من تکفل بأیتام آل محمد المنقطعین عن إمامهم، المتحیرین فی جهلهم، الأسارى فی أیدی شیاطینهم و فی أیدی النواصب من أعدائنا، فاستنقذهم منهم و أخرجهم من حیرتهم و قهر الشیاطین برد وساوسهم و قهر الناصبین بحجج ربهم و دلائل أئمتهم، لیفضلون عند الله تعالی على العباد، بأفضل الموانع، بأکثر من فضل السماء على الأرض و العرش و الکرسی و الحجب على السماء و فضلهم على العباد کفضل القمر لیلة البدر على أخفى کوکب فی السماء.
هر کس متکفل ایتام آل محمد شود (شیعیانی که از نظر فکری در سطح پائینی قرار دارند و تحت تأثیر برخی از شبهات قرار میگیرند)، متکفل کسانی باشد که دستشان از امامشان کوتاه است و به خاطر اینکه سرمایه آنچنانی نسبت به حقائق مذهب و حقانیت اهل بیت (علیهم السلام) ندارند، دچار حیرت شدهاند و کسانی که اسیر دست شیاطین شدهاند و کسانی که گرفتار نواصبی که بنای دشمنی با ما اهل بیت (علیهم السلام) را دارند، شدهاند و شبهات آنها را پاسخگو باشند و از حیرت بیرون بیاورند و شبهات و وسوسههای شیاطین را برطرف کنند و مقهور کنند نواصبی را که با القاء شبهه، بنای عداوت با ما را دارند، به وسیله کتاب و سنت و حجتهای خداوند و ادله ائمه (علیهم السلام)، ارزش و مقام و جایگاه آنها نسبت به دیگر بندگان نزد خداوند، همانند جایگاه عرش و کرسی و حجب بر آسمان و همانند برتری آسمان بر زمین است. برتری آنها نسبت به بندگان، همانند برتری ماه شب چهارده است نسبت به کمنورترین ستارگان آسمان.
بحار الأنوار للعلامة المجلسی، ج2، ص6 - الیقین للسید ابن طاووس، ص9 - الإحتجاج للطبرسی، ج1، ص9
امام کاظم (علیه السلام) هم میفرماید:
من أعان محبا لنا على عدو لنا، فقواه و شجعه، حتى یخرج الحق الدال على فضلنا بأحسن صورة و یخرج الباطل الذی یروم به أعدائنا فی دفع حقنا على أقبح صورة، حتى یتنبه الغافلون و یستبصر المتعلمون و یزداد فی بصائرهم العالمون، بعثه الله یوم القیامة فی أعلى منازل الجنان.
هر کس یکی از دوستان ما را که گرفتار دشمنان ما شده است، کمک و یاری نماید و او را که در بحث و مناظره با دشمنان وارد صحنه شده یا دچار شبهات شده را تقویت و تشجیع کند، تا اینکه فضیلت ما را به روشنی، به بهترین شکل بیان کند و ... ، خداوند اینچنین فردی را در بهترین جایگاه بهشت قرار میدهد.
بحار الأنوار للعلامة المجلسی، ج2، ص10 - الیقین للسید ابن طاووس، ص9