داستانک های جالب
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
و امام سجّاد علیه السلام فرمود : اسماء بنت عمیس حکایت کرده است :
روزی امیرالمؤ منین علیّ علیه السلام در یکی از جنگ ها غنیمتی به دست آورد و گردنبندی برای همسرش فاطمه علیها السلام خریداری کرد و به عنوان هدیّه تحویل او داد و حضرت آن را پوشید .
روز بعد ، حضرت رسول صلوات اللّه علیه به منزل ایشان آمد و گردنبند را در گردن دخترش دید ، فرمود : دخترم ! مردم و دنیا تو را نفریبند ، تو دختر رسول خدائی ، مبادا به تجمّلات دنیا و زر و زیور آن دل خوش کنی .
حضرت زهراء علیها السلام با شنیدن این سخن ، گردنبند را از گردن خود در آورد و پس از فروش با پولش غلامی خرید و او را آزاد کرد و پیامبر خدا شادمان و مسرور گشت
مستدرک الوسائل : ج 5 ، ص 244 ، ح 1
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
«ابو الاسْوَد دُئلی» از بزرگان علم و فصاحت و از شیعیان خالص امیر مؤمنان علیه السلام بود. معاویه برای فریفتن او حلوای خاص یا عسل زعفرانی برای او فرستاد. دختر کوچک وی مقداری از آن عسل بر دهانش گذاشت. پدرش به او گفت: یَا بِنْتِی! اَلْقِیهِ فَاِنَّهُ سَمٌّ؛ ایدختر عزیزم! آن را بیرون بریز که آن سم است!»
این عسل گر چه شیرین است، ولی به هدف شومی برای ما فرستاده شده است و از این طریق می خواهند ما را از محبت و ولایت علی علیه السلام دور کنند... آن دختر با گذاشتن انگشت بر دهان خویش هر چه خورده بود، بیرون ریخت و اشعار زیر را انشاء کرد:
اَبِا الشَّهْدِ المُزَعْفَر یَابْنَ هِنْدٍنَبِیعُ لَکَ اِسْلَاما وَ دِینا
مَعَاذَ اللَّهِ کَیْفَ یَکُونُ هَذَوَ مَوْلَیْنَا اَمِیرُ الْمُؤْمِنینا
یعنی: ای پسر هند! با عسل زعفرانی می خواهی اسلام و ایمان را [از ما بگیری و ولایت را به همین ارزانی به تو بفروشیم! پناه بر خدا [از این معامله]! چگونه این کار ممکن است، در حالی که مولای ما و امام ما امیر المؤمنین علیه السلام است!
مجله ی مبلغان - مهر و آبان 1385، شماره 83
روزی امیر المؤ منین علیه السلام از کنار عده ای از قریش که نشسته بودند می گذشت. آنها از لباسهائی سفید و صورتهائی خوش رنگ برخوردار بودند و بسیار می خندیدند، و هر کسی از کنار آنها می گذشت با انگشت به او اشاره می کردند وی را مورد تمسخر قرار می دادند.
آنگاه به گروهی از اوس و خزرج گذر کرد که آنها نیز نشسته بودند و از بدنی لاغر و ضعیف و رنگی زرد برخوردار بودند و در سخن گفتن خود تواضع می ورزیدند.
حضرت تعجب کرد و بر پیامبر صلی اللّه علیه و آله وارد شد و عرض کرد: پدر و مادرم فدایت شوند، من امروز به مردمی گذشتم و صفات آنها را ذکر کرد و ادامه داد به عده ای دیگر از اوس و خزرج گذر کردم و آنها را نیز توصیف نمود و گفت: همه آنها افرادی مومن هستند، حال صفات مومن را برایم بیان فرما.
رسول خدا صلی اللّه علیه و آله سر به زیر انداخت و پس از لحظه ای سر بلند کرد و فرمود: مومن بیست صفت دارد و اگر از این صفات بر خوردار نباشد ایمانش کامل نیست. و آن ویژگیها عبارتند از:
حضور در نماز، دادن زکات، اطعام مسکین، دست کشیدن بر سر یتیم، پاکیزگی لباس، کمر بستن به عبادت خدا و دیگر اینکه وقتی سخن می گویند راست می گویند و هنگامی که وعده می دهند خلاف وعده نمی کنند، و اگر امین شمرده شوند خیانت نمی ورزند. زاهد شب و شیر روز هستند، روزها روزه دار و شبها عبادت می کنند، همسایه آزار نیستند و همسایه ها از آنها در امانند، متواضعانه راه می روند و در تشییع جنازه شرکت می کنند. خداوند ما و شما را از متقین قرار دهد
بحار النوار، ج 43، ص
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
روزی مالک اشتر در حالیکه لباسهای فاخر به تن کرده بود از میان بازار گذشت. یک نفر بازاری که مالک را نمیشناخت به او جسارت کرد امّا مالک متعرض او نشد و از آنجا گذشت. پس از آن مرد بیادب مالک را شناخت و از کرده خود به ترس و وحشت افتاد و گفت: مادرم به عزایم بنشیند که من مالک را نشناختم.
آنگاه به دنبال او رفت تا عذرخواهی کند، و وی را در مسجد یافت که نماز میگزارد. پس از نماز نزدیک مالک رفت و از او عذرخواهی نمود.
مالک گفت: واللَّه! من به داخل مسجد نیامدم مگر آن که برایت طلب مغفرت کنم.(1)
امیرالمؤمنینعلیه السلام فرمود:
العَفْوُ زَینُ القُدرَةِ:
عفو زینت قدرت است.(2)
1) سفینةالبحار، ج 1 ، ص 314 ؛ منتخب التواریخ، ص 137 .
2) غررالحکم.
یکی از صفات ارزش مند و کلیدی که در زندگی فردی و اجتماعی انسان، نقش مهمی ایفا می کند، عفو و گذشت است. با عفو و گذشت، زندگی رنگ صفا و صمیمیت به خود می گیرد، اما با انتقام جویی و کینه توزی، نفرت و دشمنی حاکم می گردد.
عفو، یک نوع نرمش قهرمانانه و روش بزرگوارانه و برخورد مهربانانه است که از بلند نظری، سعه صدر، بردباری و متانت اخلاقی فرد حکایت می کند.
با توجه به جای گاه رفیع این صفت نیکو در بین مردم، شایسته است آن را بهتر و دقیق تر بشناسیم و روح و روان خود را با آن بیاراییم
345