آیا آیه قرآنی داریم حجت خدا در روی زمین وجود دارد؟؟؟؟
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مقدمه:
یکی از مهم ترین آیاتی که ضرورت وجود حجت الهی در روی کرهی زمین و دیدگاه شیعه درباره وجود امام زمان، به عنوان خلیفه و حجت الهی را بیان می نماید، آیه شریفه سی و سوم از سوره مبارکه بقره است. بسیاری از مفسرین اهل سنت، با استفاده از دلالت کلمات و واژگان این آیهی شریفه و به اصطلاح ظاهر این آیه، به قرار دادن مستمر حجت و خلیفه بر روی زمین، توسط خداوند متعال، اعتراف کرده اند.
در مقاله پیش رو، ابتدا دلالت این آیه بر استمرار نصب و جعل حجت و خلیفه الهی در کره زمین، از دیدگاه قواعد و قوانین ادبیات عرب بررسی گردیده و سپس تصریح برخی از بزرگان مفسرین شیعه و اهل سنت، بر دلالت آیه بر این مطلب، نقل میگردد.
دلالت کلمات و الفاظ آیه بر استمرار نصب و جعل خلیفه الهی تا روز قیامت
«وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»
«و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من میخواهم، به طور مستمر، در زمین جانشینى بیافرینم؛ گفتند: در آن جا مخلوقى پدید مىآورى که تباهى کند و خونها بریزد؟ با این که ما تو را به پاکى مىستائیم و تقدیس مىگوییم؟ گفت من آن چه میدانم که شما نمیدانید.»
در این آیهی شریفه، خداوند میفرماید که «انی جاعل فی الارض خلیفة» یعنی من در کره زمین خلیفه و جانشین منصوب می نمایم. در این عبارت، واژهی «جاعل» به کار رفته که از دیدگاه علم «نحو» اسم فاعل است. این اسم فاعل، در این جا، بدون الف و لام استعمال شده است و در واژهی «خلیفه» عمل کرده و اِعراب «نصب» به داده است. بر اساس ادبیات عرب و تصریح علمای علم صَرف و علم نحو عربی، اسم فاعل هرگاه بدون الف و لام بیاید و عمل نصبی انجام داده باشد، دلالت بر استمرار دارد و بنابراین در این آیه شریفه نیز، دلالت بر استمرار دارد و بر این اساس معنای این عبارت، این چنین میشود: «من همواره و به طور مستمر، در روی زمین خلیفه و جانشین قرار میدهم» و همان گونه که روشن است، بر اساس این قسمت از آیهی مبارکه، برای همیشه و به طور مستمر – از زمان خلقت آدم تا زمان قیامت - خداوند در زمین، جانشین و خلیفه قرار خواهد داد و به بیان دیگر، تا روز قیامت زمین خالی از حجت و امام نخواهد شد و هر دورهای امام زمان خودش را خواهد داشت. در ادامهی این آیات، خداوند متعال دربارهی اولین مصداق این خلافت و جانشینیِ الهی یعنی جناب آدم علی نبینا و آله و علیه السلام صحبت کرده است و پس از ایشان دیگر پیامبران و جانشینان پیامبران، مصداق خلیفهی الهی هستند.
دیدگاه علمای ادبیات عرب بر این مطلب
در ادامه دیدگاه برخی از نحویها که بر دلالت اسم فاعل بر استمرار تصریح کردهاند، بیان میگردد. با شناخت این قاعده از قواعد عربی، به خوبی ظهور این آیه بر مطلبی که گذشت، آشکار میگردد.
آقای هادی نهر، در کتاب النحو التطبیقی وفقا لمقررات النحو العربی فی المعاهد و الجامعات العربی، مینویسد: نحویها بسیار فراوان دربارهی این که اسم فاعل هم چون فعل عمل میکند و دلیل این مطلب صحبت کردهاند و گفتهاند که فعل مضارع و اسم فاعل، هر دو دلالت بر وقوع کاری و تکرار و استمرارش دارند:
«و قد أکثر النحاة فی الحدیث عن سبب عمل اسم الفاعل فی أنّ کلا منهما یدلّ على الحدوث و التجدد و الاستمرار زیادة على توافقهما فی المعنى و اللفظ الذی أشار إلیه النحاة.»
«نحویها بسیار زیاد درباره دلیل عمل کردن اسم فاعل صحبت کردهاند [و گفته اند که] هر دو [فعل و اسم فاعل] دلالت بر حدوث، تجدد و استمرار دارند؛ علاوه بر این که در معنا و لفظ، که نحویها به آن اشاره کردهاند، نیز شباهت دارند»
نهر، هادى، النحو التطبیقی وفقا لمقررات النحو العربی فی المعاهد و الجامعات العربیة، عالم الکتب الحدیث، اربد - اردن، چاپ: اول، ج 2، ص 897.
دیدگاه مرحوم رضی
همچنین مرحوم رضی الدین استر آبادی در شرحش بر الکافیة، دربارهی دلالت اسم فاعل و اسم مفعول بر استمرار مینویسد:
«و أمّا اسما الفاعل و المفعول، فعملهما فی مرفوع ... جائز مطلقا، سواء کانا بمعنى الماضی أو بمعنى الحال أو بمعنى الاستقبال أو لم یکونا لأحد الأزمنة، بل کانا للإطلاق المستفاد منه الاستمرار، نحو: زید ضامر بطنه، و مسود وجهه، و مؤدّب خدّامه.»
«این که اسم فاعل و اسم مفعول، این که عمل رفعی انجام دهند، به صورت مطلق جایز است: چه این که اسم فاعل و اسم مفعول به معنای ماضی باشند یا به معنای حال یا آینده باشند و چه این که برای یکی از این سه زمان نباشند، بلکه مطلقی باشند [و قید به یکی از این سه زمان نخورده باشند] که از آن استمرار استفاده میشود؛ مانند این که زید همواره شکمش لاغر است و همواره صورتش سیاه است و همواره خادمانش را تربیت میکند.»
رضى الدین استر آبادى، محمد بن حسن، شرح الرضی على الکافیة، 4 جلد، موسسة الصادق للطباعه و النشر، تهران - ایران، چاپ: اول، 1384 ه.ش، ج 2، ص 221.
همان گونه که در متن بالا روشن است، مرحوم رضی مینویسد که اسم فاعل و مفعول اگر بخواهند عمل رفعی انجام دهند [اسم بعد از خودشان به عنوان فاعل آنها باشد]، به طور مطلق میتوانند این عمل را انجام داده و معمولشان را مرفوع نمایند چه به یکی از زمانهای سهگانه – گذشته یا حال یا آینده – قید خورده باشند، مثلا گفته شود که زید مسود وجهه امس - زید صورتش دیروز سیاه بود - یا زید مسود وجهه غدا - زید صورتش فردا سیاه است – و چه قید به یکی از این سه زمان نخورده باشند بلکه مطلق باشند و دلالت بر استمرار کنند؛ مثلا وقتی گفته میشود که زید مسود وجهه، یعنی این که زید همواره و به طور مستمر صورتش سیاه است.
اگرچه اصل مطلب ایشان، در این جا، دربارهی عمل رفعی اسم فاعل و مفعول است اما شاهد مثال ما، همین قسمت پایانی کلام ایشان است که نشان میدهد اسم فاعل اگر قید به یکی از سه زمان گذشته، حال و آینده نخورده باشد، مطلق است و از آن استمرار استفاده میشود.
با بررسی آیهی محل بحث ما نیز، روشن میشود که اسم فاعل در این آیه قید به یکی از سه زمان گذشته، حال و آینده نخورده است، مثلا خداوند متعال نفرموده است که «انی جاعل فی الارض خلیفة الان» یعنی من الان در کره زمین خلیفه و جانشین قرار میدهم؛ بلکه به طور مطلق گفته است که من در زمین خلیفه قرار میدهم و بنابراین دلالت بر استمرار دارد و نشان میدهد که تا روز قیامت و به صورت مستمر، خداوند در زمین خلیفه و جانشین قرار میدهد.
مرحوم رضی در جای دیگری، از عمل نصبی اسم فاعل بحث میکند و در آن جا نیز به همین مطلب تصریح مینماید:
«و أمّا عمل اسمی الفاعل و المفعول، فی المفعول به، و غیره من المعمولات الفعلیة، فمحتاج إلى شرط، لکونها أجنبیة؛ و هو مشابهتهما للفعل معنى، و وزنا، و یحصل هذا الشرط لهما، إذا کانا بمعنى الحال أو الاستقبال، أو الإطلاق المفید للاستمرار.»
«عمل کردن اسم فاعل و اسم مفعول در مفعول به و سایر مفعولها، احتیاج به یک شرط دارد؛ به دلیل این که این مفعولها، [با اسم فاعل و مفعول] بیگانه هستند و این شرط، شباهت اسم فاعل و اسم مفعول در معنا و وزن با فعل است و این شرط هنگامی برای اسم فاعل و مفعول حاصل میشود که به معنای حال یا آینده باشند یا اطلاق داشته باشند که مفید استمرار است.»
رضى الدین استر آبادى، محمد بن حسن، شرح الرضی على الکافیة، 4 جلد، موسسة الصادق للطباعه و النشر، تهران - ایران، چاپ: اول، 1384 ه.ش، ج 2، ص 222.
مرحوم رضی در متن پیشین، دربارهی عمل رفعی اسم فاعل و مفعول صحبت کردند، در متن بالا، صحبت از جایی است که این دو بخواهند عمل نصب انجام دهند برای نمونه در جملهی «زید ضارب عَمرا» ضارب که اسم فاعل است در عَمرو عمل کرده و آن را نصب داده است. ایشان میفرماید که در صورتی اسم فاعل و مفعول میتوانند عمل نصبی انجام دهند که به معنای گذشته نباشند بلکه به معنای حال یا آینده باشند یا این که مطلق باشند و قید به حال و آینده نخورده باشند که این اطلاق دلالت بر استمرار دارد.
جالب این جاست محل بحث ما در آیهی شریفه نیز، دقیقا از همین نوع است و در این آیه، واژهی «جاعل» که اسم فاعل است در کلمهی «خلیفة» عمل کرده و آن را نصب داده است. حالا اگر عبارت قید به حال یا آینده خورده بود و مثلا خداوند متعال میفرمود: «من الان در زمین خلیفه قرار میدهم» یا «من در آینده در زمین خلیفه قرار میدهم» در این صورت، اسم فاعل فقط به معنای حال یا آینده بود اما از آن جا که کلام مطلق است و قید به هیچ کدام نخورده، دلالت بر استمرار دارد یعنی «من به صورت مستمر و همواره در زمین خلیفه قرار میدهم» و همین استمرار باعث شده است که اسم فاعل در کلمهی خلیفه عمل نصبی انجام دهد. از طرف دیگر بر اساس متن مرحوم رضی، نمیشود که اسم فاعل در این جا دلالت بر زمان ننماید؛ زیرا فقط زمانی میتواند عمل نصبی انجام دهد که شباهت به فعل داشته باشد و این شباهت یا به این است که به معنای حال یا آینده باشد و یا به مطلق بودن است که دلالت بر استمرار مینماید؛ و در غیر این سه صورت، اسم فاعل عمل، نمیتواند عمل نصبی انجام دهد بنابراین کسی نمیتواند ادعا کند که این آیه اصلا دلالت بر زمان ندارد.
از آن چه گذشت روشن شد که اولا: چون در آیهی محل بحث، اسم فاعل عمل نصبی انجام داده، حتما باید دلالت بر زمان داشته باشد و ثانیا: چون اسم فاعل قید به حال یا آینده نخورده و مطلق است، دلالت بر استمرار دارد و نشان میدهد که قرار دادن خلیفه و جانشین در زمین، برای همیشه است و استمرار دارد.
عالم اهل سنت، آقای احمد بن قاسم الصباغ المصری، رسالهای مستقل به نام رسالة فی إسم الفاعل المراد به الإستمرار فی جمیع الأزمنة – یعنی رسالهای در اسم فاعلی که مراد از آن استمرار در همهی زمانهاست - نوشته و با بررسی دلالت اسم فاعل بر استمرار در صورتی که مطلق باشد، همین مطالب بالا را از مرحوم رضی نقل کرده و دلالت اسم فاعل بر استمرار را تبیین کرده است.
أحمد بن قاسم الصباغ العبادی القاهری المصری، رسالة فی إسم الفاعل المراد به الإستمرار فی جمیع الأزمنة، دار الفرقان للنشر والتوزیع – عمان، الطبعة الأولى، 1983 م، تحقیق: د.محمد حسن عواد.
دیدگاه سکاکی
سکاکی، نحوی و ادیب مهم اهل سنت نیز، در کتاب مفتاح العلوم تصریح مینماید که اسم فاعل در صورتی عمل مینماید که به معنای مضارع یا آینده باشد و یا این که دلالت بر استمرار داشته باشد:
«اسم الفاعل: کیف کان، مفردا أو مثنى أو مجموعا جمع تکسیر أو تصحیح، نکرة فی جمیع ذلک، أو معرفة ظاهرا أو مقدرا، مقدما أو مؤخرا، یعمل عمل فعله المبنی للفاعل، إذا کان على أحد زمانی ما یجری هو علیه، و هو المضارع دون المضی أو الاستمرار.»
«اسم فاعل هر طور که باشد چه مفرد باشد یا مثنی یا جمع مکسر یا جمع سالم، چه نکرده باشد در تمام صورتهای قبلی و چه معرفهی ظاهری باشد یا تقدیری، چه مقدم باشد و چه موخر، عمل فعل معلوم خودش، که مضارع است را انجام میدهد البته هنگامی که یکی از دو زمان فعل مضارع [حال یا آینده] را داشته باشد یا دلالت بر استمرار نماید.»
سکاکى، یوسف بن ابىبکر، مفتاح العلوم، دار الکتب العلمیة - بیروت - لبنان، چاپ: اول، ص 197.
دلالت همیشگی اسم فاعل بر استمرار، در صورتی که تنوین داشته باشد
مهمتر این که برخی از نحویها تصریح کردهاند که اگر اسم فاعل با الف و لام نباشد مثل «الضارب» یا اضافه نشده باشد مثل «ضاربُ زیدٍ» بلکه با تنوین باشد مثل «ضاربٌ» همیشه عمل نصبی انجام میدهد و دلالت بر استمرار دارد. برای نمونه عفیف دمشقیة در این زمینه مینویسد:
«ان اسم الفاعل «المنوّن» یعمل النصب دائما و أنه فی اساسه غیر محدّد بزمن؛ لأن فیه معنى الاستمرار.»
«اسم فاعلِ تنویندار همیشه نصب میدهد و اساسا محدود به زمان خاصی نیست به خاطر این که در آن معنای استمرار وجود دارد.»
دمشقیه، عفیف، خطى متعثرة على طریق تجدید النحو العربی (الأخفش - الکوفیون)، دار العلم للملایین - بیروت - لبنان، چاپ دوم، ص 140.
همانگونه که روشن است، در متن بالا بر چند نکته تصریح شده: اول این که اسم فاعل تنویندار همیشه عمل نصبی انجام میدهد؛ دوم این که اصل و اساس در این نوع از اسم فاعل این است که محدود و مقید به زمان خاصی نیست و دلالت بر استمرار مینماید. این همان مطلبی است که پیش از این نیز گفتیم یعنی این که اگر اسم فاعل مطلق باشد و قیدی نخورده باشد، دلالت بر استمرار دارد و این اصل در اسم فاعل است، مگر این که قید بخورد به زمان خاصی که در این صورت، به خاطر آن قید خاص، فقط دلالت بر زمان خاصی مینماید. با دقت در آیهی مورد بحث «انی جاعلٌ فی الارض خلیفة» کاملا روشن است که اسم فاعل در این آیه نیز دارای تنوین است و قید به زمان خاصی نیز نخورده است و بنابراین، به طور یقینی و بر اساس اصل در اسم فاعل، دلالت بر استمرار در همهی زمانها دارد. فراموش نشود که بنابر سخن علمای نحو، اصل در اسم فاعل، دلالت بر استمرار است و این دلیل نمیخواهد، بلکه آن چه که دلیل میخواهد قید خوردن و دلالتش بر زمان خاصی است.
تصریح گروه زیادی از مفسرین اهل سنت و شیعه بر دلالت این آیهی شریفه بر استمرار نصب خلیفه و حجت الهی
تفاسیر اهل سنت
1- آلوسی در تفسیر روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم
وی که از مفسرین به نام و مطرح اهل سنت است و تفسیرش نیز از مفصلترین و جامعترین تفاسیر اهل سنت به شمار میآید، ذیل این آیهی مبارکة مینویسد:
«لکن لقصور المستخلف علیه لما أنه فی غایة الکدورة و الظلمة الجسمانیة و ذاته تعالى فی غایة التقدس و المناسبة شرط فی قبول الفیض على ما جرت به العادة الإلهیة فلا بد من متوسط ذی جهتی تجرد و تعلق لیستفیض من جهة و یفیض بأخرى ... و عند أهل اللّه تعالى المراد بالخلیفة آدم و هو علیه السلام خلیفة اللّه تعالى و أبو الخلفاء و المجلى له سبحانه و تعالى، و الجامع لصفتی جماله و جلاله، ... و به جمعت الأضداد و کملت النشأة و ظهر الحق، و لم تزل تلک الخلافة فی الإنسان الکامل إلى قیام الساعة و ساعة القیام بل متى فارق هذا الإنسان العالم مات العالم لأنه الروح الذی به قوامه، فهو العماد المعنوی للسماء، و الدار الدنیا جارحة من جوارح جسد العالم الذی الإنسان روحه. و لما کان هذا الاسم الجامع قابل الحضرتین بذاته صحت له الخلافة و تدبیر العالم.»
«لکن به خاطر این که کسانی که خلیفه برای آنها قرار داده شده [انسانها] در قعر تاریکی و ظلمت جسمانیت هستند و خداوند متعال در اوج تقدس است و بر اساس سنت الهی، وجود مناسبت [میان خداوند و کسی که فیض را دریافت مینماید] شرط در قبول فیض است بنابراین لازم است که یک واسطه [میان خداوند و خلق] باشد که هر دو جهت تجرد و تعلق دنیوی را داشته باشد تا بتواند از فیض را از یک طرف [خداوند متعال] دریافت کند و به طرف دیگر [مردم] برساند. ... و نزد اهل الله این خلیفه آدم علیه السلام است و ایشان خلیفهی خداوند و پدر جانشینان خداوند و تجلی خداوند و جامع صفات جمال و جلال اوست و به وسیلهی او اضداد جمع شد و خلقت کامل و حق آشکار گردید و برای همیشه و تا روز قیامت و لحظه قیامت این خلافت در انسان کامل وجود دارد؛ بلکه اگر این انسان عالم – خلیفهی خداوند – وجود نداشته نباشد همهی عالم نیز از میان میرود؛ زیرا این خلیفهی خداوند، روح عالَم است که قوامش به اوست و او ستون معنوی آسمان است و دنیا عضوی از اعضای عالَم است که این انسان کامل روح آن است و چون این اسم جامع خداوند – انسان کامل و خلیفه الهی – قابلیت هر دو عالم دنیا و ملکوت را دارد، میتواند خلافت و ادارهی عالم را بر عهده داشته باشد.»
سید محمود الآلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 222 - 223، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1415 ق، چاپ اول، تحقیق: على عبدالبارى عطیة.
همانگونه که آشکارست، آلوسی علاوه بر این که شخصیت خلیفهی الهی را تبیین نموده و او را مظهر و تجلی همهی صفات خداوند میداند، تصریح مینماید که این خلافت الهی تا روز قیامت در زمین وجود دارد و انسان کامل مصداق خلیفهی خداوند است. بنابراین آلوسی بر اساس این آیهی مبارکه اعتقاد به وجود حجت و امام و خلیفهی الهی در هر دورهای دارد، که باید انسان کامل باشد و جالبتر این جاست که آلوسی دلیل این مطلب را نیز بیان کرده و معتقد است که انسان کامل و خلیفهی الهی، روح همهی عالم است و ستون معنوی آسمانهاست و اگر وجود نداشته باشد، همهی عالم از میان میرود و این خلیفهی الهی است که قابلیت ادارهی همهی عالم را دارد.
عارف مشهور اهل سنت، محیی الدین ابن عربی
وی نیز ذیل همین آیهی شریفه تصریح مینماید که امامت تا روز قیامت در فرزندان آدم علیه السلام وجود دارد و هدف از خلقت عالم، انسان کامل یا همان خلیفه الهی است و این خلیفه باید در هر دورهای وجود داشته باشد و اگر لحظهای نباشد، همهی عالم از میان رفته و خورشید و ستارگان نابود شده و آسمان به زمین سقوط مینماید و این انسان کامل است که همهی دنیا را حفظ کرده و نگه میدارد. بنابراین، ابن عربی نیز قائل است که وجود امام زمان و خلیفهی الهی در هر دورهای لازم است. متن ابن عربی در این زمینه بسیار طولانی و مفصل است که ما در ادامه بخشی از آن را نقل مینماییم:
«خلق آدم علیه السلام الإنسان الکامل الأول، و الخلیفة الأول، بالیدین و على الصورة الإلهیة: لما أراد اللّه بالإنسان الخلافة و الإمامة بدأ بإیجاد العالم، و هیأه و سواه و عدله و رتبه مملکة قائمة، فلما استعد لقبول أن یکون مأموما أنشأ اللّه جسم الإنسان الطبیعی و نفخ فیه من الروح الإلهی، فخلقه على صورته لأجل الاستخلاف، فظهر بجسمه فکان المسمى آدم فجعله فی الأرض خلیفة، و کان من أمره و حاله مع الملائکة ما ذکر اللّه فی کتابه لنا، و جعل الإمامة فی بنیه إلى یوم القیامة، فالإنسان الکامل هو المقصود الذی به عمرت الدنیا و قامت، و إذا رحل عنها زالت الدنیا، و مارت السماء، و انتثرت النجوم، و کورت الشمس، و سیرت الجبال، و عطلت العشار، و سجرت البحار، و ذهبت الدار الدنیا بآخرها، و انتقلت العمارة إلى الدار الآخرة، بانتقال الإنسان، ... و اعلم أن اللّه جمع لنشأة جسد آدم بین یدیه فقال «لما خلقت بیدی» فإنه لما أراد اللّه کمال هذه النشأة الإنسانیة جمع لها بین یدیه، و أعطاها جمیع حقائق العالم، و تجلى لها فی الأسماء کلها، فحازت الصورة الإلهیة، و الصورة الکونیة، و جعلها روحا للعالم و جعل أصناف العالم له کالأعضاء من الجسم للروح المدبرة له، فلو فارق العالم هذا الإنسان مات العالم، فالدار الدنیا جارحة من جوارح جسد العالم الذی الإنسان روحه، فلما قابل الإنسان الحضرتین بذاته (الحضرة الإلهیة و الحضرة الکونیة) صحت له الخلافة، و تدبیر العالم ... و أنزله خلیفة عنه فی أرضه، و الخلیفة معلوم أنه لا یظهر إلا بصفة من استخلفه، فلا مخلوق أعظم رحمة من الإنسان الکامل الذی هو مجلى حقائق العالم، فهو آخر نوع ظهر، فأولیته حق و آخریته خلق ... .»
«خداوند آدم علیه السلام را به عنوان انسان کاملِ اول و خلیفهی اول با دو دست و بر صورت الهی خلق کرد. هنگامی که خداوند خواست که خلافت و امامت را در انسان قرار دهد، شروع به ایجاد عالَم کرد و آن را به عنوان مملکت باقی و استوار تهیه کرده و ساخت و هنگامی که عالَم خلقت، آمادگی پیدا کرده که ماموم – پیرو – قرار گیرد، خداوند جسم انسان طبیعی را خلق کرده و در آن از روح الهیاش دمید و او را بر صورت خودش برای جانشینی خلق کرد و انسان با بدنش ظهور پیدا کرد و نامش آدم شد و خداوند او را خلیفهی در زمین قرار داد و ماجراهایی با فرشتگان پیدا کرد که خداوند برایمان در کتابش بیان کرده است و خداوندامامت را در فرزندان آدم تا روز قیامت قرار داده است؛ بنابراین انسان کامل همان هدف و مقصودی است که دنیا به خاطرش ساخته شده و بر پا شده و اگر در آن نباشد، دنیا از بین می رود و آسمان نابود شده و ستارگان پراکنده گشته و خورشید خاموش شده و کوه ها به حرکت در آمده و اموال با ارزش و قیمتی رها شده و دریاها برافروخته شده و دنیا به پایان خودش میرسد و آبادانی با انتقال انسان، به عالم آخرت منتقل میشود ... و بدان که خداوند آدم را با دست خودش خلق کرده است و میفرماید: «هنگامی که با دست خودم خلق کردم» و هنگامی که خداوند کمال این مخلوق انسانی [آدم] را اراده کرد او را با دست خودش خلق کرد و به او تمام حقائق عالم را بخشیده و برایش همهی اسماء را تجلی داد به همین خاطر صورت الهی و صورت خاکی را به دست آورد و او را روح جهان قرار داد و همهی انواع مخلوقات را مانند اعضای جسم برای این روح قرار داد که آنها را اداره میکند؛ بنابراین اگر این انسان کامل در جهان نباشد، جهان نابود میشود بنابراین عالم دنیا یکی از اعضای جسدی است که انسان روح آن است و هنگامی که انسان کامل، هر دو جهت الهی و خاکی را پیدا کرد، شایستهی خلافت و ادارهی جهان گردید ... و خداوند آدم را به عنوان جانشین خودش بر زمین نازل کرد و روشن است که خلیفه باید صفات کسی را داشته باشد که او را به جانشینی انتخاب کرده است بنابراین مخلوقی گرانقدرتر از انسان کامل که تجلی حقائق جهان است وجود ندارد و او آخرین نوعی است که تجلی پیدا میکند و اولش حق است و آخرش خلق است ... .»
محیی الدین ابن عربی، رحمة من الرحمن فى تفسیر و اشارات القرآن، ج 1، ص 96، مطبعه نصر، دمشق، 1410 ق، چاپ اول، تحقیق: محمود محمود غراب.
همان گونه که روشن است، این کلام ابن عربی مشتمل بر چند نکته است:
اول این که حضرت آدم علیه السلام خلیفه و جانشین خداوند متعال است و امامت تا قیامت در فرزندانش باقی است؛
دوم این که همهی جهان و مخلوقات به خاطر خلفاء و جانشینان خداوند خلق شده و اگر آنها نباشند، لحظهای جهان باقی نمانده و در هم پیچیده میشود؛
سوم این که جانشین خداوند تمام حقائق و معارف را داراست و تجلی همهی اسماء و صفات الهی است؛
چهارم این که ادارهی همهی جهان، به اذن الهی، در اختیار جانشین و خلیفهی خداوند است؛
پنجم این که از آن جا که خداوند مجرد محض است، مخلوقات نمیتوانند مستقمیا با او در ارتباط باشند و باید واسطهای میان مردم باشد که از طرفی الهی و ملکوتی باشد و از طرف دیگر مخلوق باشد و این واسطه خلیفهی خداوند است که در هر دورهای وجود دارد.
هم چنین روشن است که بر اساس تصریح ابن عربی، خلیفه و جانشین الهی در جهان، نمیتواند یک انسان عادی باشد؛ بلکه آنقدر شخصیت گرانقدر و والایی دارد که خداوند متعال همهی جهان را به خاطر او خلق کرده و اگر نباشد بساط جهان در هم پیچیده خواهد شد.
ابن عربی پس از این بحث مهم و دقیق، وارد این مطلب میشود که خلیفهی خداوند در هر دوره یک نفر است و نمیتواند متعدد باشد:
«الخلیفة واحد: جمع الأنام على إمام واحد عین الدلیل على الإله الواحد
قال اللّه عز و جل: (وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ) و قال تعالى: (لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا) و قال سبحانه: (إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً) و قال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلم: إذا بویع لخلیفتین فاقتلوا الآخر منهما و قال صلّى اللّه علیه و سلم: [الخلفاء من قریش] و التقریش التقبض و الاجتماع، کذلک الإمام إن لم یکن متصفا بأخلاق من استخلفه جامعا لها مما یحتاج من استخلف علیهم و إلا فلا تصح خلافته، فهو الواحد المجموع.»
«خلیفه یکی است :خداوند همهی مردم را بر امام واحد گرد آورده است و او را دلیل و راهنمای بر خداوند واحد قرار داده است.
خداوند عز و جل میفرماید: «خداوند شما خداوند واحد است» و هم چنین میفرماید: «اگر در آسمان و زمین خدایانی جز خداوند بود، هر آینه فاسد میشدند» و هم چنین میفرماید: «من در زمین، به طور مستمر، جانشینی قرار میدهم» ... اگر امام متصف به همهی اخلاق کسی که او را جانشین قرار داده و آن چه که برای خلافت بر جهانیان نیاز دارد، نباشد، خلافتش درست نیست بنابراین خلیفهی خداوند یکی است که دارای همهی صفات الهی است.»
محیی الدین ابن عربی، رحمة من الرحمن فى تفسیر و اشارات القرآن، ج 1، ص 107، مطبعه نصر، دمشق، 1410 ق، چاپ اول، تحقیق: محمود محمود غراب.
همان گونه که روشن است، ابن عربی میگوید که امام و خلیفهی الهی، اولا باید تجلی همهی صفات الهی باشد و هر آن چه را که برای ادارهی جهان نیاز است داشته باشد و ثانیا به همین دلیل در هر دوره فقط یک امام وجود دارد و همان گونه که خداوند متعال یکی است امام و کسی که راهنمایی به او نیز می کند واحد است.
این عربی در ادامه در فصلی به این که خلفاء یکی پس از دیگری در کرهی زمین وجود دارند پرداخته و تصریح مینماید که خلفای خداوند در زمین پشت سر هم وجود دارند و در ابتدا پیامبران علیهم السلام بودهاند و پس از آنها، بازهم جانشینان خداوند یکی پس از دیگری در زمین حضور دارند:
«تتابع الخلفاء فی الأرض اعلم أن اللّه تعالى لما شاء أن یجعل فی أرضه خلفاء على من یعمرها من الإنس و الجان و جمیع الحیوانات، و قدمهم و رشحهم للإمامة دون غیرهم من جنسهم جعل بینه و بینهم سفیرا و هو الروح الأمین، و سخر لهم ما فی السموات من ملک و کوکب سابح فی فلک، و ما فی الأرض و ما بینهما من الخلق جمیعا منه، و أباح لهم جمیع ما فی الأرض أن یتصرفوا فیه، و أید هؤلاء الخلفاء بالآیات البینات لیعلم المرسلون إلیهم أن هؤلاء خلفاء اللّه علیهم، و مکنهم من الحکم فی رعیتهم بالأسماء الإلهیة على وجه یسمى التعلق، و شرع لهم فی نفوسهم شرائع، و حد لهم حدودا، و رسم لهم مراسم، ... فی منزلة الرسل خلفاء من عند اللّه، ... فمن هؤلاء النواب من یکشف اللّه عنه الغطاء فیکون من أهل العین و الشهود، فیدعو إلى اللّه على بصیرة، کما دعا رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلم، و لولا أن الزمان اقتضى أن لا یکون مشرع بعد رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلم لکان هؤلاء مشرعین، و إن لم یأتوا إلا بشرع رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلم، ... و لا یتمکن لهذا الخلیفة المشعور به و غیر المشعور به أن یقوم فی الخلافة إلا بعد أن یحصل معانی حروف أوائل السور سور القرآن المعجمة، مثل «ألف لا م میم» و غیرها الواردة فی أوائل بعض سور القرآن، فإذا أوقفه اللّه على حقائقها و معانیها تعینت له الخلافة، و کان أهلا للنیابة، هذا فی علمه بظاهر هذه الحروف، و أما علمه بباطنها فعلى تلک المدرجة یرجع إلى الحق فیها، فیقف على أسرارها و معانیها من الاسم الباطن إلى أن یصل إلى غایتها ... و لا یکون فی الزمان إلا واحدا ... و هو الذی ینفرد الحق و یخلو به دون خلقه، فإذا فارق هیکله المنور انفرد بشخص آخر لا ینفرد بشخصین فی زمان واحد، و ذلک العبد عین اللّه فی کل زمان، لا ینظر الحق فی زمانه إلا إلیه.»
«یکی پس از دیگری بودن جانشینان خداوند در زمین بدان که خداوند هنگامی که خواست در زمین جانشینانی و خلفایی بر اهل زمین از انسانها و جنیان و همهی حیوانات، قرار دهد و این خلفاء را، برای امامت برگزیده و پیش بیندازد و نه دیگران را، میان خودش و این خلفاء [پیامبران] پیک و رابطی قرار داد و او همان روح الامین [جناب جبرییل علیه السلام] است و خداوند برای خلفایش آن چه را که در آسمانهاست شامل فرشتهگان و ستارههایی که در مدارشان میچرخند، رام و مسخر کرده و همهی آن چه که در زمین است را برایشان قرار داده تا هرگونه که میخواهند در آن تصرف کنند و این خلفاء را با نشانههای آشکار تایید ساخته تا همه بدانند که آنها جانشینان خداوند بر مردم هستند و برای خلفایش حکومت در مردم با قدرت نامهای الهی قرار داده است و برایشان شریعت و حدود الهی قرار داده و مراسم و آیینهای ویژه گذاشته است ... و همانند این پیامبران، جانشینانی هستند که از سوی خداوند انتخاب میشوند ... و خداوند پرده را از جلوی چشم برخی از این جانشینان کنار زده و از اهل دیدن حقیقت و شهود واقعیت شدهاند و به سوی خداوند با بصیرت دعوت میکنند همانگونه که رسول الله صلی الله علیه و آله به سوی خداوند دعوت میکرد و اگر این نبود که شرایط زمانی اقتضاء دارد که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، شریعتگذاری نباشد، آنها شریعتگذار بودند ... و امکان ندارد این خلیفهی الهی – چه این که برای مردم آشکار و ظاهر باشد و چه این که آشکار نباشد – خلافت کند مگر این که علم حروف مقطعهی ابتدای سورههای قرآن هم چون «الم» را داشته باشد و هنگامی که خداوند بر حقائق و معانی این حروف آگاهش نماید، برای خلافت الهی انتخاب میشود و اهلیت جانشینی را پیدا مینماید. این کیفیت علم خلیفهی خداوند به ظاهر این حروف است و اما علمش به باطن آنها، همان چیزی است که با آن به حق این حروف را تشخیص میدهد و بر اسرار و معانی باطنی این حروف دست مییابد و به غایت و نهایت این اسرار میرسد ... و این خلیفه در هر دوره فقط یک نفر است و او تنهاست که حق میباشد و دیگران حق نیستند و اگر بدن نورانیاش از زمین برود [وفات یابد] شخص دیگری جایش را میگیرد و امکان ندارد که در یک زمان دو امام وجود داشته باشد و این بندهی حقیقی خداوند، چشم خداوند در هر زمانی است که حق دیده نمیشود مگر به واسطهی او.»
محیی الدین ابن عربی، رحمة من الرحمن فى تفسیر و اشارات القرآن، ج 1، ص 107 - 108، مطبعه نصر، دمشق، 1410 ق، چاپ اول، تحقیق: محمود محمود غراب.
همانگونه که روشن است، در این متن نیز، ابن عربی به چند نکته تصریح کرده است:
اول این که خداوند همهی مخلوقات و هر آن چه در زمین و آسمان است را به خاطر خلفایش خلق کرده و قدرت و اذن اداره و تصرف در همه را به خلفایش داده است؛
دوم این که در مرتبه اول، این خلفاء پیامبران الهی هستند که جبرییل امین علیه السلام واسطهی میان خداوند و آنهاست؛
سوم این که پس از پیامبران، در هر دوره یک جانشین الهی در زمین قرار دارد که همانند پیامبران است و همهی علوم و حقائق معارف الهی به او داده شده است و حتی میتواند شریعت بیاورد اما به خاطر شرایط زمان و مکان این کار به او واگذار نشده است؛
چهارم این که یکی از علامتهای این خلیفهی الهی این است که علم ظاهر و باطن حروف مقطعهی قرآن به او داده شده و با این علم بر همهی حقائق عالم واقف شده است؛
پنجم این که حق تنها با این خلفا و جانشینان الهی تشخیص داده میشود.
خلاصهی تصریحات ابن عربی
همانگونه که روشن است، محیی الدین ابن عربی، با استدلال به همین آیهی شریفه معتقد است که امامت تا روز قیامت در زمین وجود دارد و در هر دوره فقط یک امام و حجت و خلیفهی الهی در زمین وجود دارد که انسان کامل و تجلی همهی صفات الهی است.
«حقی برسوی» در تفسیر روح البیان
حقی برسوی، یکی دیگر از مفسرین اهل سنت نیز، در ذیل این آیهی شریفه تصریح کرده که خلیفهی خداوند، در هر دورهای، روی کرهی زمین وجود دارد و خداوند متعال به وسیلهی او جهان را حفظ مینماید:
«اعلم ان اللّه تعالى یحفظ العالم بالخلیفة کما یحفظ الخزائن بالختم و هو القطب الذی لا یکون فی کل عصر الا واحدا فالبدء کان بآدم علیه السلام و الختام یکون بعیسى علیه السلام و الحکمة فی الاستخلاف قصور المستخلف علیه عن قبول فیضه و تلقى امره بغیر واسطة لان المفیض تعالى فی غایة التنزه و التقدس و المستفیض منغمس غالبا فی العلائق الدنیئة کالاکل و الشرب و غیرهما و العوائق الطبیعیة کالاوصاف الذمیمة فالاستفاضة منه انما تحصل بواسطة ذى جهتین اى ذى جهة التجرد وجهة التعلق و هو الخلیفة أیا کان و لذا لم یستنبئ اللّه ملکا فان البشر لا یقدر على الاستفادة منه لکونه خلاف جنسه.»
«بدان که خداوند جهان را با خلیفه و جانشین نگهداری مینماید همان گونه که گنجها با حرز نگهداری میشود و او همان قطب و محور عالم است که در هر دوره فقط یک نفر است و شروع خلافت با آدم علیه السلام بوده و پایانش با عیسی علیه السلام است [اشاره دارد به برخی روایات اهل سنت که در آن کسی که در آخر الزمان قیام کرده و دنیا را پر از عدل و داد مینماید، حضرت عیسی علیه السلام معرفی شده است. این روایات مورد اعتراض علمای اهل سنت قرار گرفته و آنها تصریح کردهاند که این روایات متعارض با روایات متواتری است که نشان میدهد حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در آخر الزمان قیام کرده و دنیا را پر از عدل و داد مینماید و حضرت عیسی علیه السلام نیز به ایشان اقتدا مینماید.] اما دلیل این که خداوند، خلیفه قرار میدهد این است که مخلوقاتی که این خلیفه بر آنها گمارده شده است، از پذیرش مستقیم و بدون واسطهی فیض الهی و دستورات خداوند عاجز هستند؛ زیرا خداوند در غایت تنزه و تقدس است و کسانی که فیض به آنها میرسد غالبا غرق در وابستگیهای دنیوی همانند خوردن و نوشیدن و غیر اینها هستند و وابستگیهای دنیوی مانند مانند صفتهای مذموم هستند و رسیدن فیض خداوند نیاز به واسطهای دارد که دارای هر دو جهت تجرد و عدم وابستگی و تعلق و وابستگی با هم باشد [یعنی هر دو جهت را داشته باشد تا از طرفی با تجرد الهی سنخیت داشته باشد و بتواند از او فیض را دریافت نماید و از طرف دیگر جسمانی و مادی باشد و بتواند با مخلوقات ارتباط بر قرار کرده و فیض را به آنها برساند] و این واسطه فقط همان خلیفه و جانشین خداوند است و به همین دلیل خداوند هیچ فرشتهای را پیامبر قرار نداده است؛ زیرا بشر امکان استفاده از فرشته را ندارد به این دلیل که جنسش با او فرق دارد ... .»
اسماعیل حقی برسوی، تفسیر روح البیان، ج 1، ص 94، دارالفکر، بیروت، چاپ اول، بیتا.
مفسر بزرگ اهل سنت، قرطبی در تفسیر الجامع لاحکام القرآن
قرطبی که یکی از مشهورترین و مهمترین مفسرین اهل سنت به شمار میآید، در تفسیرش ذیل این آیهی شریفه، تصریح میکند که از دیدگاه همهی امت اسلامی و همهی فرق آن، جز برخی از معتزله که از فهم شریعت اسلامی ناتوان و کور بودهاند، وجود امام و مسالهی امامت امری واجب است و اصل و اساس در این زمینه، همین آیهی قرآن است. به بیان دیگر، قرطبی معتقد است که دلالت همین آیه بر استمرار نشان میدهد که باید همیشه در زمین خلیفهی خداوند و امامی برای مردم وجود داشته باشد و همین آیه باعث شده که علمای اهل سنت معتقد به لزوم و وجوب وجود امام شدهاند:
«الرابعة- هذه الآیة أصل فی نصب إمام و خلیفة یسمع له و یطاع، لتجتمع به الکلمة، و تنفذ به أحکام الخلیفة. و لا خلاف فی وجوب ذلک بین الامة و لا بین الأئمةإلا ما روی عن الأصم حیث کان عن الشریعة أصم و کذلک کل من قال بقوله و اتبعه على رأیه و مذهبه، قال: إنها غیر واجبة فی الدین بل یسوغ ذلک ... و دلیلنا قول الله تعالى: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» [البقرة: 30] و قوله تعالى: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ» [ص: 26] و قال: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» [النور: 55] أی یجعل منهم خلفاء إلى غیر ذلک من الآی.»
«مسالهی چهارم: این آیه اصل و اساس در نصب امام و خلیفهای است که حاکم مردم باشد و در نصب خلیفهای است که باید سخنش شنیده شده و اطاعت شود تا بدین وسیله جامعه متحد شده و احکام خلیفه جاری گردد و در میان امت اسلام و امامان دین، هیچ اختلافی در این زمینه وجود ندارد به جز آن چه که از یکی از معتزله به نام ابوبکر الاصم، که از فهم شریعت کور و ناتوان بود، نقل شده که او میگفته: امامت در دین واجب نیست بلکه این مساله جایز است ... همچنین مانند او هستند همهی کسانی که از دیدگاه و مبانیش پیروی کردهاند. دلایل ما اهل سنت در این مساله، این فرمایش خداوند متعال است که میفرماید: «انی جاعل فی الارض خلیفه» [من در زمین به طور مستمر خلیفه قرار میدهم] و میفرماید: «یا داود ما تو را در زمین خلیفه قرار دادیم» و میفرماید: «خداوند به کسانی که از شما ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام میدهند، وعده میدهد که آنها را در زمین خلیفه قرار دهد» یعنی این که از میان آنها، خلفا و جانشینان قرار میدهد و دیگر آیات قرآنی به جز این آیات است.»
الجامع لأحکام القرآن، أبو عبد الله محمد بن أحمد الأنصاری القرطبی، دار الشعب – القاهرة، ج 1، ص 264.
همان گونه که روشن است، قرطبی با استناد به این سه آیه از آیات قرآن کریم، ثابت میکند که امامت امری واجب و لازم است و بر اساس قرآن کریم، خداوند است که در زمین جانشین و خلیفه قرار میدهد. این که قرطبی از این آیهی مبارکه، لزوم نصب امام و خلیفه در هر دورهای را استفاده مینماید، تصریح ضمنی به دلالت آیه بر استمرار است. هم چنین قرطبی تصریح مینماید که کسانی که اعتقاد به لزوم امامت ندارند، کور بوده و شریعت را نفهمیدهاند.
ابن کثیر دمشقی در تفسیر القرآن العظیم
ابن کثیر دمشقی، از علمای مورد اعتماد اهل سنت و هم چنین وهابیت و از مفسرین مهم اهل سنت، در تفسیرش ذیل این آیهی شریفه، ابتدا از طبری نقل مینماید که خلیفهی خداوند آدم علیه السلام و هر کسی است که در زمین به عدالت قضاوت نماید، سپس برداشت قرطبی را تقریر کرده و تصریح مینماید که این آیه، دلیل اصلی و اساسی برای این است که بر خداوند واجب است خلیفه را نصب نماید و این کار انتخابی نیست:
«قال ابن جریر: فکان تأویل الآیة على هذا إنی جاعل فی الأرض خلیفة منی یخلفنی فی الحکم بالعدل بین خلقی و إن ذلک الخلیفة هو آدم و من قام مقامه فی طاعة اللّه و الحکم بالعدل بین خلقه، و أما الإفساد و سفک الدماء بغیر حقها فمن غیر خلفائه ... و قد استدل القرطبی و غیره بهذه الآیة على وجوب نصب الخلیفة لیفصل بین الناس فیما اختلفوا فیه و یقطع تنازعهم و ینتصر لمظلومهم من ظالمهم و یقیم الحدود و یزجر عن تعاطی الفواحش إلى غیر ذلک من الأمور المهمة التی لا تمکن إقامتها إلا بالإمام، و ما لا یتم الواجب إلا به فهو واجب.»
«ابن جریر طبری میگوید: تاویل این آیه این است که خداوند میفرماید من در زمین خلیفهای قرار میدهم که در حکم کردن به عدالت در میان مخلوقاتم، جانشینی مرا کند و این جانشین آدم است و هر کسی که جانشین او در اطاعت خداوند و حکم به عدل در میان خلق من است اما فساد کردن و ریختن خون ناحق، کار خلفای من نیست ... . قرطبی و غیر او به این آیه استدلال کردهاند بر وجوب نصب خلیفه تا میان مردم، در آن چه که اختلاف کردهاند، حکم نماید و اختلافاتشان را بر طرف کرده و مظلوم را در برابر ظالم یاری کند و حدود را اقامه کرده و از انجام فحشا جلوگیری نماید و هم چنین دیگر کارهای مهمی را که امکان انجامش جز با امام نیست و فراهم کردن مقدماتی که واجب جز با آن کامل نمیشود، انجام دهد.»
تفسیر القرآن العظیم، إسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی أبو الفداء، دار الفکر، بیروت، 1401، ج 1، ص 73.
همان گونه که روشن است، ابن کثیر معتقد است که طبری این آیه را این گونه تاویل کرده است:
خداوند فرموده: اولا من در زمین جانشینی قرار میدهم تا به عدالت در میان خلق حکومت کند و ثانیا این جانشین آدم و خلفای پس از او هستند و منحصر در آدم نیست و ثالثا این خلیفه فساد در زمین نکرده و به ناحق خونی را نمیریزد.
در این جا، شایسته است از برادران اهل سنت یپرسیم: آیا بسیاری از خلفای اهل سنت همان گونه بودهاند که طبری گفته و خون به ناحقی نریخته و فسادی انجام ندادهاند؟ آیا این تاویل طبری، نشان نمیدهد که جانشینان خداوند در مرتبه و منزلت بالایی از معنویت و مقام روحانیت قرار دارند تا جایی که به جای خداوند در زمین حکومت می کنند بدون این که ذرهای فساد نمایند؟ آیا یزید بن معاویه که به اعتراف علمای اهل سنت انسان فاسقی بود و نوهی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سید جوانان اهل بهشت علیه السلام را شهید کرده و در فاجعهی حرة جمعی زیادی از صحابه و تابعین را به خاک و خون کشیده و زنانشان را برای سه روز حلال اعلام کرده و خانهی خداوند را به منجنیق بسته است، میتواند مصداق این کلام طبری باشد و خلیفهای باشد که خداوند تعیین کرده و ذرهای فساد و خونریزیِ به ناحق نمیکند؟ و اگر یزید این خلیفه و جانشین خداوند نیست، بنابر اعتقاد شما چه کسی در زمان یزید خلیفه و جانشین به حق خداوند بوده است که بر اساس این آیهی قرآن خداوند او را انتخاب کرده و قرار داده است؟ هم چنین در زمان دیگر خلفای بنی امیه و خلفای خونریز و فاسد بنی عباس چه کسی خلیفهی خداوند بوده است که خداوند او را انتخاب کرده؟ و بر اساس دلالت این آیه شریفه، الان چه کسی خلیفهی خداوند در روی زمین است که ذرهای فساد نکرده و خون به ناحقی را نمیریزد و جانشین خداوند در روی کره زمین است؟
زحیلی در تفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج
وی نیز در مطلبی که بسیار شبیه به نوشتهی قرطبی است، تصریح میکند که از دیدگاه همهی علما و بزرگان اهل سنت، جز برخی از معتزله که هم اکنون از میان رفته و وجود ندارند، وجود امام و مسالهی امامت امری واجب است و اصل و اساس در این زمینه، همین آیهی قرآن است. به بیان دیگر، وی نیز معتقد است که دلالت همین آیه بر استمرار نشان میدهد که باید همیشه در زمین خلیفهی خداوند و امامی برای مردم وجود داشته باشد و همین آیه باعث شده که علمای اهل سنت معتقد به لزوم و وجوب وجود امام شدهاند:
«ثم إن هذه الآیة أصل فی نصب إمام حاکم و خلیفة یسمع له و یطاع، لتجتمع به الکلمة، و تنفذ به أحکام الخلیفة. و لا خلاف بین العلماء فی وجوب ذلک، إلا ما روی عن أبی بکر الأصم من المعتزلة أنه قال: الإمامة غیر واجبة فی الدین، بل یسوغ ذلک ... و أدلة الجمهور: قول اللّه تعالى: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً و قوله تعالى: یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ [ص 38/ 26] و قوله عز و جل: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» [النور 24/ 55] أی یجعل منهم خلفاء.»
«این آیه اصل و اساس در نصب امامی است که حاکم مردم باشد و در نصب خلیفهای است که باید سخنش شنیده شده و اطاعت شود تا بدین وسیله جامعه متحد شده و احکام خلیفه جاری گردد و در میان علما هیچ اختلافی در این زمینه وجود ندارد، به جز آن چه که از یکی از معتزله به نام ابوبکر الاصم نقل شده که او میگفته: امامت در دین واجب نیست بلکه این مساله جایز است ... دلیل جمهور اهل سنت در این مساله، این فرمایش خداوند متعال است که میفرماید: «من در زمین به طور مستمر خلیفه قرار میدهم» و میفرماید: «یا داود ما تو را در زمین خلیفه قرار دادیم» و میفرماید: «خداوند به کسانی که از شما ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام میدهند، وعده میدهد که آنها را در زمین خلیفه قرار دهد» یعنی این که از میان آنها، خلفا و جانشینان قرار میدهد.»
زحیلى وهبة بن مصطفى، التفسیر المنیر فى العقیدة و الشریعة و المنهج، دار الفکر المعاصر، بیروت – دمشق، 1418 ق.، ج 1، ص 129.
ثناء الله مظهری در تفسیر مظهری
از دیگر علمای اهل سنت که ذیل این آیه به این مطلب اشاره کرده که آدم علیه السلام خلیفهی خداوند شده زیرا بشریت امکان دریافت مستقیم فیض الهی را ندارند، ثناء الله مظهری است. وی در این زمینه مینویسد:
«المراد بالخلیفة آدم علیه السلام فانه خلیفة اللّه فی ارضه لاقامة أحکامه و تنفیذ قضایاه و هدایة عباده و جذبهم الى اللّه و اعطائهم مراتب قربه تعالى و ذلک لا لاحتیاج من اللّه تعالى الى الخلیفة بل لقصور المستخلف علیهم عن قبول فیضه و تلقى امره بغیر وسط- و کذلک کل نبى بعده خلیفة اللّه.»
«مراد از خلیفه، آدم علیه السلام است؛ زیرا او جانشین خداوند در زمین برای اجرای احکام خداوند و هدایت بندگانش و جذبشان به سوی خداوند و دادن مراتب قرب الهی به آنها بوده است و این جانشنی، به خاطر نیاز خداوند متعال به جانشین نیست بلکه بدین دلیل است که کسانی که خداوند بر آنها خلیفه تعیین کرده است، امکان پذیرش فیض الهی و دریافت دستوراتش را بدون واسطه نداشتهاند و هم چنین هر پیامبری پس از آدم علیه السلام جانشین خداوند است.»
التفسیر المظهرى، مظهرى محمد ثناءالله، مکتبة رشدیه، پاکستان، 1412 ق، چاپ اول، تحقیق: غلام نبى تونسى، ج 1، ص 49.
مظهری در این نوشته، اولا پذیرفته است که مراد از خلیفه در این آیهی شریفه، خلافت و جانشینی الهی است و ثانیا این جانشینی بدان جهت است که مردم امکان دریافت فیض و دستورات الهی را بدون واسطه ندارند و ثالثا هر پیامبری نیز پس از آدم علیه السلام خلیفه خداوند است. اما مظهری دربارهی این که پس از پیامبران نیز نیاز به خلیفه است یا خیر، سکوت کرده و چیزی نگفته اما دلیلش نشان میدهد که پس از ختم نبوت نیز، نیاز به جانشین و خلیفهی الهی هم چنان ادامه دارد؛ و لو این که، این خلیفه، پیامبر نباشد. دلیل این مطلب این است که اگرچه اکنون دیگر دستورات الهی نازل نمیشود و آن چه که نیاز بوده، توسط حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله ابلاغ شده است، اما فیض اعم از دستورات الهی است و به تصریح مظهری، بشریت امکان دریافت مستقیم فیض الهی را ندارند، بنابراین در هر دورهای باید خلیفه و جانشین الهی وجود داشته باشد تا فیض الهی را به مردم برساند. همان گونه که پیش از این نیز برخی دیگر از مفسرین اهل سنت به آن تصریح کرده بودند.
ابن عطیهی آندلسی در تفسیر المحرر الوجیز
وی نیز که از مفسرین قرن ششم اهل سنت است، در تفسیرش از ابن مسعود، صحابی رسول خدا صلی الله علیه و آله، نقل مینماید که مراد از خلافت در این آیه، جانشینی خداوند متعال در حکومت میان مردم است.
وی پس از نقل این کلام ابن مسعود، توضیح میدهد که مراد از این کلام، آدم علیه السلام و کسانی از فرزندانش است که جانشین او در این زمینه هستند:
«قال ابن مسعود: «إنما معناه خلیفة منی فی الحکم بین عبادی بالحق و بأوامری یعنی بذلک آدم علیه السلام و من قام مقامه بعده من ذریته.»
«ابن مسعود میگوید: معنای آن [جاعل فی الارض خلیفه] این است که جانشین من در حکومت به حق و بر اساس دستوراتم در میان بندگانم است و خداوند از این آیه، آدم علیه السلام و کسانی از فرزندانش را که پس از او جانشینش میشوند، اراده کرده است.»
این عطیه الآندلسی، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1422 ق، چاپ اول، تحقیق: عبدالسلام عبدالشافى محمد، ج 1، ص 117.
البته این دیدگاه ابن مسعود را برخی دیگر از مفسرین اهل سنت نیز نقل کردهاند. برای نمونه ماوردی در تفسیرش به نام النکت و العیون تصریح مینماید که دیدگاه ابن مسعود همین بوده است.
النکت والعیون (تفسیر الماوردی)، أبو الحسن علی بن محمد بن حبیب الماوردی، دار الکتب العلمیة، بیروت، تحقیق: السید ابن عبد المقصود بن عبد الرحیم، بیتا، ج 1، ص 95.
مفسر بزرگ اهل سنت، ابن جریر طبری در تفسیر جامع البیان
طبری در تفسیر جامع البیان، ذیل این آیهی شریفه، ابتدا معنای خلیفه را بیان کرده و مینویسد:
«و الخلیفة الفعیلة، من قولک: خلف فلان فلانا فی هذا الأَمر إذا قام مقامه فیه بعده.»
«خلیفه بر وزن فعیله است. هنگامی که میگویی: فلانی فلان شخص را جانشین خود در این کار کرد، هنگامی این عبارت را میگویی که آن شخص جانشین شخص اول پس او شود و مقامش را به دست آورد.»
طبرى ابو جعفر محمد بن جریر، جامع البیان فى تفسیر القرآن، دار المعرفه، بیروت، 1412 ق، چاپ اول، ج 1، ص 156.
طبری سپس اقوال گوناگونی را که دربارهی معنای خلیفهی الهی مطرح شده، بیان کرده و پس از نقل دیدگاه برخی از تابعین مینویسد:
«و یحتمل أن یکون أراد ابن زید أن الله أخبر الملائکة أنه جاعل فی الأَرض خلیفة له، یحکم فیها بین خلقه بحکمه، نظیر ما: حدثنی به موسى بن هارون، قال: حدثنا عمرو بن حماد، قال: حدثنا أسباط، عن السدی فی خبر ذکره عن أبی مالک، و عن أبی صالح، عن ابن عباس و عن مرة عن ابن مسعود، و عن ناس من أصحاب النبی صلى الله علیه و سلم: «أن الله جل ثناؤه قال للملائکة: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قالوا: ربنا و ما یکون ذلک الخلیفة؟ قال: یکون له ذریة یفسدون فی الأَرض و یتحاسدون و یقتل بعضهم بعضا.» فکان تأویل الآیة على هذه الروایة التی ذکرناها عن ابن مسعود و ابن عباس: إنی جاعل فی الأَرض خلیفة منی یخلفنی فی الحکم بین خلقی و ذلک الخلیفة هو آدم و من قام مقامه فی طاعة الله و الحکم بالعدل بین خلقه و أما الإِفساد و سفک الدماء بغیر حقها فمن غیر خلفائه، و من غیر آدم و من قام مقامه فی عباد الله؛ لأَنهما أخبرا أن الله جل ثناؤه قال لملائکته إذ سألوه: ما ذاک الخلیفة: إنه خلیفة یکون له ذریة یفسدون فی الأَرض و یتحاسدون و یقتل بعضهم بعضا. فأضاف الإِفساد و سفک الدماء بغیر حقها إلى ذریة خلیفته دونه و أخرج منه خلیفته.»
«احتمال دارد که مراد ابن زید [از معنایی که گفته است] این باشد که خداوند متعال به فرشتگان خبر داد که من در زمین جانشینی قرار میدهم که در میان مردم با حکم و قانون خداوند قضاوت و حکومت نماید؛ همانگونه که در روایتی که یک بار از ابن عباس و گاهی از ابن مسعود و گاهی از تعدادی از صحابه نقل شده [آمده است] و پیامبر اسلام صلی الله علیه [و آله] فرمود: خداوند متعال به فرشتهگان فرمود که من در زمین جانشین قرار میدهم. فرشتهها گفتند که این جانشین چگونه است؟ فرمود: برای او فرزندانی خواهد بود که در زمین فساد کرده و حسد میورزند و برخی از آنها برخی دیگر را میکشند. تاویل این آیه بنابر روایتی که از ابن مسعود و ابن عباس نقل شد، این چنین است که [خداوند متعال میفرماید:] من در زمین جانشینی قرار میدهم که جانشین من در حکومت و قضاوت در میان مخلوقاتم باشد و آن خلیفه آدم است و کسانی که در پیروی از خداوند و حکومت با عدالت بر مردم، جانشین آدم میشوند و اما فساد کردن و خونریزیِ به ناحق، از طرف دیگر انسانها که جانشین خداوند نیستند سر خواهد زد از کسانی غیر آدم و غیر کسانی که جانشین آدم در میان بندگان هستند؛ به این دلیل که ابن مسعود و ابن عباس روایت کردهاند که خداوند متعال هنگامی که فرشتهگان از او سوال کردند: این جانشین چگونه است، پاسخ داد: او جانشینی است که برایش فرزندانی خواهد بود که در زمین فساد کرده و حسد میورزند و برخی از ایشان برخی دیگر را میکشند؛ بنابراین خداوند متعال فساد کردن و خونریزی به ناحق را به فرزندان جانشینش نسبت داده و نه به جانشینش و جانشنیش را از این حکم خارج کرده است.»
همان گونه که روشن است، طبری نیز بنابر این تاویل اولا: خلیفهی خداوند را کسی میداند که دارای مرتبهی بلندی است و از طرف خداوند انتخاب شده و اصلا فساد و خونریزی به ناحق نمیکند، حسد نمیورزد و به حکم و قانون الهی در میان مردم با عدالت حکومت و قضاوت مینماید. ثانیا: آدم اولین خلیفه و جانشین الهی است و همواره جانشینانی دارد که از سوی خداوند نصب شده و وظیفهی حکومت به حق و عدل را بر عهده دارند.
نعمت الله النخجوانی در الفواتح الالهیة
وی نیز که از مفسرین مهم اهل سنت در قرن دهم هجری است، اگرچه متعرض دلالت این آیه بر استمرار نشده است، اما تصریح مینماید که هر کسی نمیتواند خلیفه خداوند باشد و کسی میتواند این رسالت سنگین را بر عهده بگیرد که تجلی همهی اسماء و صفات الهی باشد و مظهر خداوند متعال در روی زمین باشد:
«جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ اى العالم السفلى خَلِیفَةً مرآة مجلوة عن صدأ الإمکان و رین التعلق لاتجلى فیها بجمیع أوصافی و أسمائی لیصلح خلیفتی هذا مفاسد عموم عبادی و یحسن أخلاقهم نیابة عنى ... .»
«قرار میدهم در زمین یعنی عالم پایین؛ جانشینی که آینهای است که از تاریکی امکان و گرفتاریهای تعلقات پاک شده و گسسته است؛ برای این که در او با همهی صفات و اسمایم تجلی نمایم تا این جانشینم، به جای من، مفاسد عموم بندگانم را اصلاح و اخلاقشان را نیکو گرداند ... .»
نعمت الله بن محمد النخجوانی، الفواتح الالهیة و المفاتح الغیبیة، دار رکابى للنشر، مصر، 1999 م، چاپ اول، ج 1، ص 27.
همانگونه که روشن است، نخجوانی تصریح مینماید که اولا: مراد از این آیهی شریفه، خلیفه و جانشین خود خداوند در روی زمین است و ثانیا: این خلیفه از هر گونه ظلمت عالم امکان و هرگونه تعلق مادی وارسته و جداست و همهی صفات الهی و اسمای خداوند، در او تجلی پیدا کرده است و به خاطر این تجلی شایستهی جانشینی و اصلاح مردم شده است و باید دقت کرد که اگرچه نخجوانی تصریح به استمرار وجود خلیفهی الهی در زمین نکرده است اما استدلالش همهی زمانها را در بر میگیرید؛ زیرا تا زمانی که انسانها در روی کرهی زمین باشند، نیاز است که شخصی که خودش هیچ مفسدهای ندارد و مصداق صفات کمال الهی است و خودش انسان کامل است، مفاسد بندگان را اصلاح و اخلاقشان را نیکو بکند و این استدلال اختصاص به گذشته ندارد و در هر دورهای جاری است و اتفاقا با توجه به رشد فزایندهی بی بند و باری و بی اخلاقی، اولویت بیشتری نسبت به زمان انبیاء علیه السلام نیز پیدا مینماید و جالب این جاست که این توصیف نخجوانی از خلیفهی الهی، با دیدگاه شیعه در این زمینه که معتقد است خلیفهی خداوند باید انسان کامل و تجلی همهی صفات و اسمای الهی باشد، یکی است.
مطلب دیگر این که بر اساس تصریح نخجوانی، خلیفهی الهی کسی است که به هیچ وجه درگیر تاریکیهای عالم امکان و گرفتاریهای تعلقات نشده است و مصداق تمام صفات و اسمای الهی است. تاریکیهای عالم امکان شامل هر گونه خطا، گناه، نافرمانی، شرک و ... میشود و خلیفهی الهی نباید مرتکب هیچ کدام از اینها شده باشد و این بدان معناست که خلیفهی الهی باید معصوم باشد و الا اگر معصوم نباشد و اشتباه و خطا کند، در این صورت، در گرفتاریهای عالم مادی گرفتار آمده است. از طرف دیگر به تصریح نخجوانی، این خلیفهی الهی، مصداق همهی صفات و اسمای الهی است و تمام صفات خداوند متعال، در او تجلی یافته است و روشن است که یکی از مهمترین صفات الهی این است که هرگز دچار خطا و اشتباه نمیشود و این صفت نیز یکی از صفات الهی است و بر اساس گفتهی نخجوانی باید در خلیفهی الهی تجلی داشته باشد و این نیز به معنای عصمت است و باید دقت کرد که عصمت و تجلی همهی صفات الهی در یک شخص، امری درونی است و جز خداوند متعال از آن اطلاع ندارد.
در میان علمای اهل سنت فخر رازی نیز به این مطلب تصریح می کند:
فخر رازی در کتاب المطالب العالیة
فخر رازی پیرامون عصمت و صاحب الزمان بودن امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف چنین می نویسد:
ثم إن ذلک الإنسان الواحد هو أکمل الأشخاص الموجودین فی ذلک الدور کان المقصود الأصلی من هذا العالم العنصری، هو وجود ذلک الشخص. ولا شک أن المقصود بالذات هو الکامل....[فثبت: أن ذلک الشخص هو الکامل وثبت: أن ذلک الشخص] هو القطب لهذا العالم العنصری، و ما سواه فکتبع له وجماعة من الشیعة الامامیة یسمونه بالامام المعصوم. وقد یسمونه بصاحب الزمان ویقولون بأنه غائب. ولقد صدقوا فی الوصفین ایضا لأنه لما کان خالیا عن النقائص التی هی حاصلة فی غیره کان معصوما من تلک النقائص وهو ایضا صاحب الزمان.
[قطب عالَم] انسان یگانه ای است که کامل ترین موجود در هر زمان است که مقصود اصلی از خلقت این عالَم همان فرد است و شکی نیست که مقصود اصلی و ذاتی خلقت این عالَم همان انسان کامل است .... پس ثابت شد که آن شخص کامل قطب عالَم است و غیر از او همه انسانها مانند تابعین او هستند. عده ای از شیعیان دوازده امامی ایشان را امام معصوم می دانند. و گاهی نیز به او صاحب الزمان گفته و می گویند که غائب است. شیعیان در این دو وصف اخیر (معصوم بودن و صاحب الزمان بودن حضرت مهدی عج) راست گفته اند. چرا که او [امام زمان] از نواقصی که در دیگران وجود دارد؛ مبرا است و همچنین صاحب الزمان می باشد.
فخر رازی، المطالب العالیة، محقق: احمد حجازی السقاء، ناشر: دار الکتاب العربی، بیروت، ج 8 ص 106.
مفسرین شیعه
اما مفسرین و اندیشمندان شیعه نیز، در ذیل این آیه نوشتهاند که آیه نشان میدهد: خداوند به طور مستمر و همواره خلفایی را در روی زمین قرار خواهد داد که حجت خداوند هستند و به حق و عدالت بر روی زمین حکم کرده و جانشین او و واسطه در رساندن فیضش به مردم هستند. این مطلب در روایاتی که شیعیان ذیل این آیه نقل کردهاند نیز، منعکس شده است. برای نمونه، کلام دو نفر از مفسرین شیعه نقل میگردد:
آیت الله مکارم شیرازی در تفسیر نمونه
ایشان در این زمینه مینویسد:
«خلیفه" به معنى جانشین است، ولى در اینکه منظور از آن در اینجا جانشین چه کسى و چه چیزى است مفسران احتمالات گوناگونى دادهاند.
بعضى گفتهاند منظور جانشین فرشتگانى است که قبلا در زمین زندگى مىکردند.
و بعضى گفتهاند منظور جانشین انسانهاى دیگر یا موجودات دیگرى که قبلا در زمین مىزیستهاند. بعضى آن را اشاره به جانشین بودن نسلهاى انسان از یک دیگر دانستهاند.
ولى انصاف این است که- همان گونه که بسیارى از محققان پذیرفتهاند - منظور خلافت الهى و نمایندگى خدا در زمین است؛ زیرا سؤالى که بعد از این فرشتگان مىکنند و مىگویند: نسل آدم ممکن است مبدء فساد و خونریزى شود و ما تسبیح و تقدیس تو مىکنیم، متناسب همین معنى است؛ چرا که نمایندگى خدا در زمین با این کارها سازگار نیست. هم چنین مسئله" تعلیم اسماء" به آدم که شرح آن در آیات بعد خواهد آمد قرینه روشن دیگرى بر این مدعا است، و نیز خضوع و سجود فرشتگان در مقابل آدم شاهد این مقصود است! به هر حال خدا مىخواست موجودى بیافریند که گل سر سبد عالم هستى باشد و شایسته، مقام خلافت الهى و نماینده" اللَّه" در زمین گردد. در حدیثى که از امام صادق ع در تفسیر این آیات آمده نیز به همین معنى اشاره شده است که فرشتگان بعد از آگاهى از مقام آدم دانستند که او و فرزندانش سزاوارترند که خلفاى الهى در زمین و حجتهاى او بر خلق بوده باشند.»
آیت الله مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1374 ش، چاپ اول، ج1، ص: 173 – 172.
قمی مشهدی در تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب
وی نیز که از مفسرین قرن دوازدهم شیعه است، با بیان این که مراد از خلافت در این آیه خلافت الهی است، تصریح مینماید که خداوند متعال به جانشین نیاز ندارد و علت نیاز به جانشین نقصان و قصور مردم و مخلوقات در پذیرش فیض الهی است و به همین دلیل نیاز به وجود خلیفه و حجت الهی است و همان گونه که روشن است، این نیاز منحصر به زمان خاصی نیست و در هر دوره بشریت به دلیل مادی بودن و ... نیاز به واسطه ای دارد که میان مردم و خداوند در رساندن فیض واسطه باشد:
«و الاحتیاج الى الخلیفة، انما هو فی جانب المستخلف علیه، لقصورهم عن قبول فیضه، بغیر وسط. و لذلک لم یستنبئ ملکا.»
«احتیاج به خلیفه، همانا این احتیاج در طرف کسانی است که بر آنها خلیفه انتخاب شده است به این خاطر که در پذیرش فیض الهی، بدون واسطه، ناتوان هستند و به همین خاطر بر هیچ فرشتهای وحی نازل نشده است.»
تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، قمى مشهدى محمد بن محمدرضا، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامى، تهران، 1368 ش، چاپ اول، تحقیق: حسین درگاهى، ج 1، ص 321.
نتیجه
از مطالب فوق روشن شد انتخاب خلیفه و جانشین در زمین به عهده خداوند متعال است و خلیفهی الهی باید به نصب و انتخاب خداوند متعال باشد و این نیز یکی دیگر از صفاتی است که شیعه برای امام و خلیفهی الهی هر زمان و دورهای قائل است که اگر لحظه ای او نباشد زمین اهلش را در خود فرو می برد علاوه بر اینکه از آنجایی که آن شخص جانشین خداوند در زمین است باید معصوم باشد و فقط خداوند است که میداند چه کسی معصوم مطلق و مصداق همهی صفاتش است.
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات
مؤسسه تحقیقاتی ولی عصر (عج)