جمعه, ۲۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۰۳ ب.ظ
امام زمان عج به آیت الله حق شناس چه توصیه هایی نمودند؟؟؟؟ 1
«در اوایل دوران درس وتحصیل، به ناراحتی سینه دچار شده بودم، حتی گاه از سینهام خون می آمد. سل، مرض خطرناک آن دوران بود، و بیماری من احتمال سل داشت، و دکتر و دارو تأثیر نمیکرد. یک روز تمام ذخیره های خود را که از کار برایم باقی مانده بود، (حقوق، روزی یک ریال می شد؛ نیمی از آن را خرج و نیم دیگر را ذخیره می کردم) صدقه دادم. شب هنگام در عالم رؤیا حضرت ولی عصر عجلا... تعالی فرجه را زیارت کردم، و به ایشان التجا بردم. دست مبارک را بر سینهام کشید، و فرمود: این مریضی چیزی نیست ، مهم مرضهای اخلاقی آدم است، و اشاره به قلب می فرمود. بیماری سینه بهبود یافت. آیت ا... حاج میرزا عبدالکریم حقشناس تهرانی در سال 1298 شمسی در خانواده ای متدین در تهران متولد شدند. نام پدرشان علی و نام خانوادگیشان صفاکیش بود. پدر در فرمانداری آن روز تهران صاحب منصب بود و به همین جهت به علیخان شهرت داشت. او سه فرزند داشت: ولی، کریم و رحیم. منزل مسکونی پدریشان در خیابان عین الدوله یا ایران کنونی قرار داشت که جزو محلات نجیب تهران حساب می شد. پدر در ایام صباوت فرزندان خویش وفات یافت؛ ولی مادرشان تا آن زمان که ایشان به سن پانزده شانزده سالگی برسند در قید حیات بود.
عنایت امیرالمونین علی (ع) به مادر آیت الله حق شناس
از مادر بزرگوارشان به نیکی یاد می کردند، و برای او طلب مغفرت داشتند، و خود را وامدار ایشان میدانستند. میفرمودند: «مادرم سواد نوشتن و خواندن نداشت؛ اما به خوبی قرآن و مفاتیح را میخواند، و حتی آیات مبارکۀ قرآن را در میان کلمات دیگر تشخیص میداد. او این فهم وشناخت را به خوابی که از امام امیرالمؤمنین علیهالسلام دیده بود، مربوط میدانست. در آن رؤیا ایشان حضرت وصی (علیهالصلوه والسلام) را دیده بود که به او دو قرص نان میدهند. یکی از آنها را شیطان میرباید؛ اما او موفق میشود که دیگری را حفظ کرده و بخورد. بعد از این که صبح از خواب برخاسته بود، دیگر میتوانست قرآن را بشناسد، و بخواند.»
عنایت امیرالمونین علی (ع) به مادر آیت الله حق شناس
از مادر بزرگوارشان به نیکی یاد می کردند، و برای او طلب مغفرت داشتند، و خود را وامدار ایشان میدانستند. میفرمودند: «مادرم سواد نوشتن و خواندن نداشت؛ اما به خوبی قرآن و مفاتیح را میخواند، و حتی آیات مبارکۀ قرآن را در میان کلمات دیگر تشخیص میداد. او این فهم وشناخت را به خوابی که از امام امیرالمؤمنین علیهالسلام دیده بود، مربوط میدانست. در آن رؤیا ایشان حضرت وصی (علیهالصلوه والسلام) را دیده بود که به او دو قرص نان میدهند. یکی از آنها را شیطان میرباید؛ اما او موفق میشود که دیگری را حفظ کرده و بخورد. بعد از این که صبح از خواب برخاسته بود، دیگر میتوانست قرآن را بشناسد، و بخواند.»
![](http://cdn.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/3/8/169939_126.jpg)
«اینقدر باید از این چوب ها بخوری، تا آدم شوی»
در مورد دقت و مواظبت او در امر تربیت فرزندان میفرمودند: «روزی ناظم مدرسه مشق نوشته های مرا دید، عادت من این بود که خطوط مشقهای مدرسه را، سربالا مینوشتم. یعنی اول نوشته روی خط بود؛ اما رفته رفته از خط خارج شده و رو به بالا می رفت. او با تشر به من گفت چرا نردبان درست کردهای؟ دستت را بیاور. آنوقت با چوب آلبالویی که به دست داشت، ده بار بر کف دست من زد. دستم ورم کرده بود. ظهر در خانه دست ها را به مادر مرحومهام نشان داده و شکایت کردم، گفتم: مادر ببین دستم مثل نان تافتون شده است. فرمود: اگر ناظم با من محرم بود، دست او را می بوسیدم، و تشکر می کردم. اینقدر باید از این چوب ها بخوری، تا آدم شوی». در مورد پدر نیز یک نمونه می فرمودند که: «روزی با برادر بزرگترم در کوچه بازی می کردم که پدر رسید. برادر بزرگتر به یک سو فرارکرده و من به یک سو رفتم، پدر آمده بود که ما را تنبیه کند. آن روزها خانواده های نجیب، بازی کردن در کوچه ها را برای بچه ها بد می دانستند. خالهام مرا نجات داده به آغوش گرفت، و به دفاع از من برخاست، و گفت: نمی گذارم بچهام را تنبیه کنید.» این نوع برخورد از نوع تربیت های قدیمی بوده و امروزه منسوخ شده است؛ اما ایشان از پدر و مادرشان که اینقدر به سرنوشت فرزند خود می اندیشیدند، تقدیرکرده و می فرمودند: «زحمات ایشان مایه تربیت ما بود «بعد از فوت پدرشان، مادر همچنان فرزندان خویش را در کفالت داشت؛ اما با وفات مادر-رضوانالله علیها- با این که عموهایشان در قید حیات بودند، و ممکن بود همه بچه ها به خانه عموها بروند؛ ولی دایی بزرگ حاجمیرزاعلی سود بخش مقدم، پیشقدم شده و گفته بود: «از میان بچه ها کریم به منزل ما بیاید. او فرزند ما باشد.» بدینترتیب دو سه سالی در منزل دایی به سر بردند. در این دوره به دبیرستان دارالفنون می رفتند. حاج دایی می خواست ایشان بعد از دورۀ درس به بازار برود، به کسب و کار بپردازد، و شاید بعدها با خانواده ایشان پیوندی پیدا کند. رسم روزگار هم همین بود. از آن طرف، دارالفنون هم دانشگاه و هم ادارات دولتی را نوید می داد؛ راهی که برادران ایشان بر آن رفتند، و در وزارت امور خارجه به مقامات رسیدند؛ اما تقدیر خدای رحیم چیز دیگری می خواست، و ایشان در اواخر دوره دبیرستان به چیز دیگری دل بسته شده بود.
![](http://cdn.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/3/8/169922_240.jpg)
سخن شیخ محمدحسین زاهد(ره) و تغییر سرنوشت شاگرد
اما این انقلاب روحی که ایشان را از جمع فارغالتحصیلان دارالفنون جدا و شیفته مسائل معنوی و علوم دینی کرد، چه بود؟ هیچکس از آن اطلاعی ندارد ! اما من به یاد دارم که خود ایشان فرموده بودند: «من در همان سنین از مادر مرحومهام خوابی دیدم. ایشان در عالم رؤیا دست دراز کرد، و لامپ برق سقف اطاق را با سیم آن کند، و به دست من داد.» لامپ همچنان روشن مانده بود، یک چراغ پرفروغ که در زندگی ایشان روشنایی یافت؛ و دل اگر روشن شد انسان راه درست وبهتررا می بیند، و فکر می کنیم ایشان به دنبال این خواب، به درک محضر عالم عامل ثقه الاسلام شیخ محمدحسین زاهد موفق می شوند. مرحوم شیخ محمدحسین زاهد(ره) تحصیلات زیادی نکرده بود؛ اما آنچه را که خوانده بود بهخوبی می دانست، و بسیار وارسته و از دنیا گذشته و زاهد بود، و بهعنوان یک مربی، بسیار کارآمد و موفق بهحساب می آمد. شاگردان تربیت شده بسیاری داشت که بعضی از آنها بعدها به مقامات عالی رسیدند. استاد وقتی از اوضاع زندگی ایشان آگاه می شوند، می فرمایند: «برای یک مؤمن شایسته نیست که دست بر سفره دیگران داشته باشد.» این مقدمه یک تغییر منزل بلکه تغییر سرنوشت بود.
درخواست حقوق کمتر برای انجام ادای واجبات دین!
بدین ترتیب از خانه دایی خارج شده و در یکی از حجرات مسجد جامع تهران - در کنار شبستان چهلستون - سکونت می گزینند. اینجا خانه ای مستقل یافته بودند. البته کاری برای گذران حداقل زندگی لازم بود. لذا به دنبال کار برآمدند. در بازار راهی باز می شود، و ایشان که ریاضیات جدید و زبان فرانسه را به خوبی می دانست، قبول می کند کار حساب و کتاب یکی از تجار را به عهده بگیرد. این شغل در آن روزگار، میرزائی خوانده می شد، و اصطلاح حسابداری هنوز در عرف مردم رایج نشده بود. ایشان می فرمودند: «دفتر حساب دو نوع بود: حساب عادی و حساب دوبل.» ایشان با این که حساب دوبل هم بلد بود، و این حساب پیشرفتهتر و حقوق آن بیشتر بود، آن را رد کرده و همان حساب ساده را به عهده گرفت. بر سر حقوق ماهانه هم صحبت شد. ایشان از مقدار حقوق می پرسد. آنها بین20 تا 25 تومان می گویند، و ایشان پیشنهاد 3 تومان می دهد، تعجب می کنند، و می پرسند چرا؟ می فرمایند: «من حقوق کمتری می گیرم تا بتوانم نمازم را سر وقت بهجا آورم، و بعدازظهر هم بتوانم به درسم برسم.»
![](http://cdn.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/3/8/169923_402.jpg)
با این کلام من معالجه شدم !
ایشان بهعنوان تأثیر تربیت استاد می فرمودند: «در آن اوایل که برای تحصیل علوم دینی به محضر استاد رسیده بودم، روزی به ایشان عرض کردم: این دایی بنده هیچ توجهی به بنده ندارد -مرحوم دایی بنده خیلی متمکن بود - استاد فرمود: چه گفتی بابا جان؟ گفتم: ایشان پولدار است؛ اما توجهی به من ندارد. فرمود: این توقع، شعبه ای است از محبت دنیا که در قلب تو رسوخ کرده است، زودزود باید این را از قلبت خارج کنی، دایی کدام است!؟ باید بگویی خدا، و از امام زمان صلواتا... و سلامه علیه بخواهی. ایشان بعد از نقل این واقعه اضافه می فرمودند: آقا همانطور که طبیب جسمانی معالجه می کند، طبیب روحانی هم معالجه می کند. با این کلام من معالجه شده بودم ؛ حالا ببینید تربیت چه اثری می بخشد. یک آقا شیخ رضا علمایی بود، و قریب نود سال سن داشت.مرد خوبی بود. مدتی بعد به من رسیده گفت: من رفتم پیش دایی شما و شهریه کلانی برای شما قرار گذاشتم. گفتم: به اجازه چه کسی رفتی؟ - من همان آدم قبلی بودم. این تأثیر درس های اخلاقیست که اینجور آدم را عوض می کند - روز قیامت در حضور پیغمبر صلیا... علیه و آله و سلم گریبان تو را خواهم گرفت. گفت: بابا من رفتم احسان کردم. گفتم: نخیر احسان نبود. باید بروی به دایی من بگویی اگر تو پول می خواهی، حواله بده به من برای شما بفرستم. اما اگر دایی حواله می داد، من از کجامی توانستم این حواله را پرداخت کنم؟ البته روی قوۀ قلب و توجه به مقام مقدس امام زمان این حرف را زده بودم. گفتم: توبهات این است که باید بروی به دایی بگویی که ایشان گفت: من پول ضرور ندارم، و اگر تو پول می خواهی، می توانی به من مراجعه کنی. اگر نروی و این ها را به داییام نگویی، من از سر تقصیر تو نمی گذرم.
استاد به من گفت تو به جایی می رسی!
ایشان در همان یکی دوران اولیه به نزد استاد – شیخ محمد حسین زاهد - می روند، و عرضه می دارند که من اعمال و رفتار روزانهام را محاسبه و مکتوب کرده و به نزد شما می آورم که ملاحظه کنید، و درست و نادرست آن را معین بفرمایید. مرحوم زاهد می پذیرد. فردا که محاسبه اعمال خودشان را به نزد استاد می برند، هشت صفحۀ یک دفترچه را پر کرده بود. استاد می فرماید: چقدر حرف زدی؟ من وقت ندارم این مقدار چیز مطالعه کنم. ایشان می گویند: چشم. روز بعد نوشته های محاسبه های اعمال ایشان فقط دو صفحه بود. وقتی آن را به استاد نشان می دهند، می فرماید: تو به جایی می رسی! کسی که با اراده در یک روز توانسته است این مقدار از حرف زدن غیرلازم خودش را کم کند، به جایی خواهد رسید.
انتخاب استاد در عالم رؤیا / کسی که تا پایان عمر تربیت آقای حقشناس را بهعهد داشت
البته بعد از مدتی ایشان از تعلیمات اخلاقی آقا شیخمحمدحسین زاهد(ره) مستغنی می شوند، و از او درخواست استاد بالاتر میکنند. بعد هم به همراهی این عالم وارسته یا به تنهایی، به محضر بزرگان علمای تهران می روند، تا از آن میان استادی انتخاب کنند.سرانجام مرحوم آیت ا... میر سید علی حائری (ره) معروف به مفسر را می یابند.
میفرمودند: شب قبل از این که ما به محضر ایشان برسیم، در عالم رؤیا سید بزرگواری را به من نشان دادند، که بر منبری نشسته بود، و او بایستی سمت تربیت مرا بهعهده بگیرد. فردا وقتی به محضر آیت ا... حائری رسیدیم، همان بود که دیشب دیده بودم، و آن بزرگوار تا پایان عمر خویش( 1313 ش) سمت تربیت آقای حقشناس را بهعهده داشته -اند .
در اینجا بازگفتن یک مطلب مهم لازم به نظر می آید. ایشان یک روز مطلبی فرمودندکه خیلی مبهم و مجمل بود، و ما جز مفهوم اندکی که از یک جمله مبهم می توان فهمید از آن نفهمیدیم. فرمودند:« در همان دوران جوانی، روزی در مسجد جمعه رو به قبله ایستاده و با امام عصر عرضه داشتم که اگر اینطور شدکه شد، وگرنه من در قیامت به حضور جد شما شکایت خواهم برد.» جواب داده شد. اما صحبت چه بود، و جواب چه؟ ما ندانستیم. سال ها بعد روزی با مرحوم حاج سیدابوالقاسم نجار سخن بود. او جریانی را نقل کرد؛ میگفت: «روزی به محضر آیتا... حاج میرزا عبدالعلی تهرانی رفته بودم. ورود من مصادف شد با خروج جوانی. من که خدمت جناب میرزا رسیدم، ایشان آن جوان را نشان داد، و فرمود: این را می بینی. او همه آن چه را فردا برای او اتفاق می افتد،وباید انجام بدهد در خواب می بیند. آن جوان آن روز آیتا... حقشناس بعد بود، و من فکر می کنم: این بینایی همان چیزی بود که ایشان از امام زمان خواسته بود.
![](http://cdn.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/3/8/169921_165.jpg)
می گفتند: اوائل گاه مسائلی پیش می آمد که از هیبت آیت الله حائری استادمان نمی توانستم به نزدیک رفته و از او سئوال کنم؛ اما خود ایشان، بدون این که من چیزی پرسیده باشم، در ضمن صحبت، جواب سئوال مرا می فرمود، و مرا از حیرت بیرون می آورد. بهیاد دارم چندین بار از ایشان شنیده بودم که می فرمودند: شبی که فردای آن امام رضوانا... علیه دستگیر شده و آن حوادث خونبار پیش آمد (پانزده خرداد سال42) من در عالم رؤیا مرحوم استاد را دیدم که به اتاق منزل ما در کوچه غریبان آمدند، و در کنار در ورودی نشستند، و این حدیث قدسی را برای من خواندند که خدای متعال می فرماید: ها اناذا یابن آدم مطلعٌ علی احبائی، بعد فرمود: هرچه هست در لغت مُطّلِع است آن را ببین. من از خواب بیدار شده و کتاب لغت نگاه کردم. در لغت معنای اطلاع آمده بود که یعنی می داند، و قادر بر رفع مشکلات است.
حضرت ولی عصر عجلالله در خواب آیت الله حق شناس / توصیه اخلاقی حضرت ولی عصر به حاج آقا
ظاهراً حاج آقای حقشناس بعد از دبیرستان همانطور که کار می کردند، به جدیت تمام به تحصیل علوم دینی نیز مشغول بودند، و این علوم را با علاقه و شدت دنبال می کردند.
چندین بار از ایشان شنیده شد: «در اوایل دوران درس وتحصیل، به ناراحتی سینه دچار شده بودم، حتی گاه از سینهام خون می آمد. سل، مرض خطرناک آن دوران بود، و بیماری من احتمال سل داشت، و دکتر و دارو تأثیر نمیکرد. یک روز تمام ذخیره های خود را که از کار برایم باقی مانده بود، (حقوق، روزی یک ریال می شد؛ نیمی از آن را خرج و نیم دیگر را ذخیره می کردم) صدقه دادم. شب هنگام در عالم رؤیا حضرت ولی عصر عجلا... تعالی فرجه را زیارت کردم، و به ایشان التجا بردم. دست مبارک را بر سینهام کشید، و فرمود: این مریضی چیزی نیست ، مهم مرضهای اخلاقی آدم است، و اشاره به قلب می فرمود. بیماری سینه بهبود یافت. بعد که به خدمت آیت الله میر سید علی حائری رسیده و جریان را بازگو کردم، اولین بار بود که لبخندی بر لبان ایشان دیده شد.خیلی تشویق فرمود، و اضافه کرد؛ اما مواظب باش که ناپرهیزی نکنی.خربزه وانگور نخوری! این عین همان چیزی بود که حضرت ولی عصر در خواب به من فرموده بودند.
معجزه برای فرار از سربازی در عصر سیاه رضا خان!
جریان سربازی پیش می آید، ایشان بایستی به سربازی می رفتند، و این چیزی نبود که در آن روزگاران ـ عصر اختناق سیاه رضا خانی ـ کسی به آن رضایت بدهد ، و همه اگر می توانستند از سربازی فرار می کردند، هر کس برای فرار بهانه ای می جست. به همین جهت با کمک بعضی از آشنایان، شناسنامه را تغییر می دهند، و کریم به عبدالکریم و صفاکیش به حقشناس تبدیل می شود ، سن هم ده، دوازده سال یا حتی بیشتر افزایش مییابد؛ لذا تولد ایشان در شناسنامه 1285 شمسی میباشد، و بااین مقدمه و عنایتی که همراهی کرد، مسئله سربازی حل شد.
می فرمودند: به محل آزمایشات پزشگی ارتش رفته بود -م تا تکلیف سربازیم مشخص شود. وقتی از پله های آن بالا می رفتم، قلبم به سرعت به تپیدن در آمده بود. پیش خودم می گفتم :من که نمی ترسم پس چرا قلب این چنین به تپش در آمده است!؟در محل معاینه، پزشگان ارتش قلبم را معاینه کردند. معاینه کننده به دیگری گفت: زودتر معافیت این را بنویس برود. دیگری علت سوال کرد:آخر چرا؟ او گفت : این جوان دو روز بیشتر زنده نیست. در هر صورت معافیت صادر شد ، ومن بیرون آمدم. پائین پله ها ضربان قلب به حال عادی باز گشت.
![](http://cdn.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/3/8/169920_242.jpg)
آیت الله حقشناس با نهایت علاقه و عشق به درس و بحث ادامه میدادند، و چنانکه گفتیم: در کنار درس کار نیز می کردند. معالم را نزد آیت الله شاهآبادی تعلیم می گیرند. یک همدرس باهوش به نام شیخ حسن قهرمانی داشتند که آنقدر با استعداد بود که مرحوم آقای شاه آبادی فرموده بود: خود من با شما مباحثه می کنم. از همان دورانی که شرح لمعه می خواندند، یک همبحث و درس با استعداد و خوب دیگر پیدا می کنند به نام میرزا ابوالقاسم گرجی، که درس را ادامه می دهد، و به نجف می رود، و به مقام اجتهاد میرسد؛ اما بعد ها به دلایلی به دانشگاه رفته و با نام دکتر ابوالقاسم گرجی استاد ممتاز دانشگاه میشوند. ما ذکر خیر این همدرس را مکرر از زبان آقای حقشناس شنیده بودیم. مکرر می فرمودند:این هم مباحثه به استاد لمعه می گفت من شب به خدمت شما می آیم ،وشمادلایل ومستندات نظریه های فقهی موجود در لمعه را بگوئید من می خواهم اعمال نظر واجتهاد کنم!
نامی از استاد لمعه، و قوانین ایشان نمی دانیم، و تنها از ایشان شنیده بودیم، بخشی از لمعه را نزد آیت... حاج میرزا عبدالعلی تهرانی(ره) خواندهاند؛ اما در سطوح عالیه رسائل و مکاسب و کفایه ایشان یک استاد بزرگ داشته اند که او را نمی شناسیم، و خود، نام او را نبردهاند. آیا این استادمرحوم آیت الله شیخ محمد حسین تنکابنی نبوده است که نام او را به طرق دیگری در جمع اساتید ایشان شنیده ایم، ویا کس دیگری است،نمیدانیم!وچرا این نام را ایشان پنهان داشته اند؟ نمیدانیم. یک استاد دیگر این دوره، مرحوم آیت ا... حاج شیخ محمدرضا تنکابنی (ره ) بود که دانشمندی وارسته و بزرگ محسوب میشد، و افتخار شاگردی آخوند ملا محمدکاظم خراسانی(ره) را داشت. در همین دوران دوباره به محضر آیت الله شاهآبادی(ره) مشرف می شوند، و بخشی از کفایه را از درس آن عالم بزرگ می آموزند.از چگونگی این درس اصلا خبر نداریم. اما وقتی تدریس منظومه به محضر آیت الله شاهآبادی پیشنهاد شده بود، ایشان فرموده بود: من وقت ندارم؛ لذا قرار شد در ضمن راه از مسجد به منزل، درس گفته شود. وقتی از مسجد بیرون می آمدند، درس شروع می شد، و آیت ا... شاهآبادی شعر منظومه را از بر می خو ا -ند ، و توضیح و شرح می فرمود.
من دیده بودم که ایشان مقایسه می کردند درس کفایه آیت ا... تنکابنی و آیت الله شاهآبادی را، و درس آیت الله شاهآبادی را ترجیح می دادند. در همین دوران به درس یک استاد بزرگ دیگر نایل می شوند، آیت الله شیخ ابراهیم امامزاده زیدی (ره) که مردی عارف و اخلاقی بود، و محضر درس آخوند ملا حسینقلی همدانی(ره)، استاد درجۀ اول اخلا -قی نجف را درک کرده و ملا واهل کمال بود.
۹۵/۰۴/۲۵