مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت خادم الرضا ( علیه السّلام )کوثر

مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت
بایگانی
چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۱۷ ق.ظ

قصه و شعر جالب برای کودکان!!!!!!!!!

آ مثل آهو

آ مثل آهو 

 

آهو خواست برود لب چشمه آب بخورد؛ اما از مار بزرگ می ترسید.به آسمان نگاه کرد و گفت:«خدایا! یک فکرخوب به من بده.»فکر کرد و فکر کرد تا راهی به نظرش رسید. آهو رفت لب چشمه.

ماربزرگ وقتی آهو را دید،سرش را بلند کرد و گفت:«وای! چه غذای خوش مزه ای! چه آهوی نازی!»آهو جلو نرفت.کمی دورترایستاد و گفت:«وای خدا! چه قدر این آقای مار شبیه خواهرش است.»

مارگفت:« من،من که خواهر ندارم.»

آهو گفت:« چرا.من خواهرت را دیدم. رنگ بدنش مثل رنگ بدن تواست. قیافه اش مثل قیافه ی تو است. اگرباورنداری،بیا برویم خواهرت را نشانت بدهم.» مار گفت:«راست می گویی؟ برویم ببینیم کجاست؟»آهو،مار را برد لب یک چاه . چاه آب داشت.

آهو گفت:«توی چاه را نگاه کن.خواهرت آن جا گیر کرده و دارد گریه می کند.»مار به چاه نگاه کرد.عکس خودش را توی آب چاه دید. بعد گفت:«راست می گویی ها.»آهو تا دید مار سرش را توی چاه برد،با پایش محکم به مار زد،او را توی چاه انداخت و در چاه را بست.

آهو خوش حال و خندان به طرف چشمه رفت و حسابی آب خورد. بعد داد زد:«آهای حیوانات جنگل! بیایید آب بخورید. ماردیگراین جا نیست.»

نویسنده: علی باباجانی

شعر کودکانه تابستان

 

آمده فصل تابستان

با خورشید فروزان

 

تیر و مرداد،شهریور

می آیند با تابستان

 

تابستان گرمِ  گرم است

آفتابش داغ و سوزان

 

اما من دوستش دارم

چون تعطیل است دبستان

 

تابستان فصل کوشش

تابستان فصل کار است

 

بر شاخه ی درختان

میوه های آبدار است

 

میوه ی آبدار و شیرین

نعمت پروردگاراست

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۰۶
khademoreza kusar

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی