چگونه می توان نام ور شد ، نام دار شد ، قیمتی پیدا کرد؟؟؟
حاج آقا رنجبر: این دانههای انار اگر یک شکل شکیلی دارند به خاطر این است که کنار هم نشسته اند. این کنار هم بودن هاست که به آنها یک حالتی داده است شکلی داده است آدمها هم مثل همان دانههای انار هستند وقتی که با هم نشست و برخاستی دارند و آمد و شد و معاشرت و رفت و آمدی از همین رهگذر شخصیت آنها شاکلهی آنها شکل میگیرد. به همین خاطر روی مسئلهی رفاقت در قرآن کریم تاکیدهای بالایی است. گاهی وقتها قصهی پسر نوح را یاد میکند میگوید ببین پسر نوح است نوح پیغمبر است اما فرجامش عاقبتش چه شد؟ این نشان میدهد که نشست و برخاستها تاثیرات سنگینی دارند. بالاخره این رنگ و بوها را میگیریم ولو پسر پیغمبر باشیم گاهی رفاقتها تاثیر بیشتری از خودش به جای میگذارد. یا در جایی قصهی سگ اصحاب کهف را مطرح میکند ببین سگ است حیوان است پست ترین حیوان است ولی با خوبان نشست ببین چطوری نام ور شد نام دار شد. قیمتی پیدا کرد. رفاقت خیلی مهم است نالههای جهنمیان را که میآورد یکی اش همین است «یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا» (فرقان/ 27) کاش که با خوبان یک ربط و رابطه و ارتباطی داشتم «یَا وَیْلَتَى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِیلًا» (فرقان/ 28) کاش که با فلانی رفیق نشده بودم طرح معاشرت نریخته بودم. خیلی مهم است حافظ هم به این مهم خیلی اهتمام داده به گونههای مختلف به این مسئله اشاره میکند و تاکید میکند یک جا میگوید که دریغ و درد که تا این زمان ندانستم، که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق. امام محمد غزالی کتابی دارد به نام کیمیای سعادت یک مجموعهی اخلاقی است حافظ به همین کنایه میزند میگوید کیمیای سعادت آن چیزی نیست که غزالی نوشت کیمیای سعادت رفیق است رفیق است که حکم کیمیا را دارد چطور کیمیا مس را در افسانهها طلا میکند این افسانه است ولی حقیقت دارد حقیقتش رفیق است این قدر تاثیر دارد رفیق میتواند مس را طلا بکند از آن طرف طلا را هم میتواند مس بکند. در این جا هم به همین نکته اشاره میکند میگوید میدانی بهترین متاعهای این عالم چیست؟ من در یک بیت همه را برای تو فهرست میکنم. اولین چیزی هم که یاد میکند همین رفیق است. دو یار زیرک. آدم دو نفر داشته باشد ولی یار باشند. بار نباشند. بعضیها بار هستند آن هم زیرک باشد. یعنی هوشیار باشد. هوشمند باشد غافل نباشد. عاقل باشد عارف باشد. دو یار زیرک و دومی اش هم از بادهی کهن دو من. باده هم بارها گفتیم در کلام حافظ به معنای معرفت است منتها گاهی وقتها این باده را با واژهی جام میآورد گاهی با خم با قدح با خم و سبو میآورد این جا با عبارت دو من میآورد برای این که وزنش جور در بیاید. من واحد وزن است در هر منطقهای هم یک اندازه است مثلا من تبریز داریم که حدود سه کیلو میشود من فارس داریم البته در روزگار حافظ که کمتر از یک کیلو بوده است مثلا 700 گرم. منها با هم فرق میکرد لذا میگفتند من تبریز، من فارس. پس دو من میشود مثلا یک کیلو و خورده ای. این را بریزیم میشود یک جام به جای این که بگوید یک جام میگوید دو من. بعضیها فکر میکنند چون گفته دو من یعنی خیلی. نه من آن وقتها خیلی نبوده است. میگوید آدم دو رفیق زیرک داشته باشد یک مقداری هم معرفت داشته باشد یک جام معرفتی داشته باشد دیگر چه چیزی؟ فراغتی. فراغت داشته باشد فراغت یعنی چه؟ یعنی فارغ باشد از ماجرا. چه کسی میرود چه کسی میآید چه کسی بالا پایین میرود اهمیتی نداشته باشد. منصبها مسئولیتها یک ترازو است شما جنس را میگذارید روی ترازو آن قدر نگه میدارید تا وزنش مشخص شود وقتی مشخص شد برمیدارید منصبها همین طور است یک ترازو است. شما را معاون میکنید میایستید رویش زمان میبرد این عقربه ثابت شود وقتی ثابت شد وزن ایمان معرفت شعورت را که مشخص کرد میگویند بیا پایین. میگوید فراغت داشته باش چرا ناراحت میشوی رفته ترازو؟ کسی اگر منصبی پیدا کرد ناراحت نشود چرا حسادت پیدا میکنی تازه رفته بالای ترازو تا معلوم شود وزنش چقدر است. برو خدا را شکر کن که تو را بالای ترازو نبرده اند تا وزنت مشخص شود. فارغ باش. مولوی هم میگفت من غلام آن گل بینا که فارغ باشد او، کان فلانم خار خواند وان فلانم یاسمین. میگوید من غلام گل هستم برای گل هیچ اهمیتی ندارد تو به گل بگو گل هستی شکفته میشود شاد شاداب میشود؟ نه بگو تو خاری به هم میریزد؟ نه میگوید تو هم همین طور باش فراغت یعنی فارغ بودن آسوده خاطر بی خیال همه چیز بودن. البته به این معنا بی خیال که برای تو رنج و آسیب و حسادتی نیاورد. این هم یکی از متاعهای خوب آدم است که آدم فارغ البال باشد در روایت داریم لَا یُبَالِیَ مَنْ أَکَلَ الدُّنْیَا (کافی، ج 2، ص 128) اصلا برایش اهمیتی ندارد که دنیا چه اهمیتی دارد چه کسی برد چه کسی خورد. میگویند فلانی برد فلانی خورد مگر میشود ببرد مگر میشود بخورد؟ کجا میخواهد ببرد؟ لذا میگوید برای مومن اهمیتی ندارد. و کتابی. بالاخره انسان اهل کتاب باشد اهل مطالعه باشد میخواهد زندگی بکند در اجتماع رفت و آمد بکند میخواهد یک شغلی را عهده دار شود بداند از شغلش آگاهی داشته باشد حق الناسی به دوشش نیاید اطلاعات لازم در رابطه با کار خودش هم داشته باشد آخرش هم گوشهی چمنی. اهل خلوت باشد منتها اگر انسان اهل خلوت با خدا شد تازه آمده در باغ. میگویند فلانی در باغ نیست. خلوت با خدا مثل این است که آدم برود گوشهی باغ سبزی برود به تماشا چطور بهجت و سروری پیدا میکند لذا حافظ خلوت را به گوشهی چمن یاد میکند. اینها بهترین متاعها و سوغاتهای دنیا است که با خودمان میتوانیم به آن عالم ببریم. هر منطقهای دیاری برای خودش سوغاتی دارد یزد کرمان قم سوغات خودش را دارد. این عالم هم سوغات خودش را به آن دنیا دارد. سوغاتی که انسان میتواند از این دنیا به آن دنیا ببرد همین چند تایی است که حافظ یاد کرد. اولا انسان چند رفیق خوب پیدا بکند آن هم دو تا نه بیشتر. بیشترش نیست. لذا قرآن هم میگوید «مَثْنَى» (سبا/ 46) دو تا دنبال رفیق خوب زیاد نگرد نیست اکسیر است کیمیا است دوم هم معرفت. سوغات خوبی است برای آن عالم. گفت گوهر معرفت آموز که با خود ببری. تنها چیزی که میتوانی ببری معرفت است. این معرفت تنها چیزی است که به چیزهای دیگر رنگ میدهد معنا میدهد. به عبادات ما هم همین معرفت رنگ میدهد. به اندازهی معرفت ارزش دارد. اگر معرفتی نباشد نماز هم ارزش ندارد روزه هم همین طور. میگوید یک کسی نماز جماعت میخواند همان طور که به نماز ایستاده بود یک کسی کفش را برداشت برد او هم سریع نماز را شکست کفش را از او گرفت بعد هم رفت پیش امام جماعت گفت حقیقتش ما به شما اقتدا کردیم اما اوایل یک کسی آمد کفش ما را برداشت من هم نمازم را شکستم رفتم دنبالش از او پس گرفتم اشکالی ندارد؟ او گفت که کفشت چقدر میارزد؟ گفت مگر در حکم تاثیر میگذارد؟ گفت خیلی. گفت کفش من یک تومان یعنی ده ریال. گفت نه هیچ اشکال ندارد. گفت چرا؟ گفت چون نماز تو دو هزار هم نمیارزید. نمازی که ایستادی حواست به کفشت است به کلاهت است هیچ معرفتی با خودش ندارد تازه سود هم کردی هشت ریال ثواب کردی کار مستحب هم کردی. معرفت که نباشد هیچ ارزشی ندارد پس بهترین متاعی است که میتوانی با خود ببری. فراغت هم همین است. انسان فارغ البال باشد این فراغت که باشد حسادتها چشم و هم چشمیها و چشم تنگیها میرود پی کارش. چرا ما چشم هم چشمی میکنیم؟ فراغت نداریم فارغ البال نیستیم برای ما مهم است چه کسی میآید چه کسی میرود. گفت بند بگسل باش آزاد اِی پسر. اینها بند است تو را میبندد. همین طور آگاهی همین طور خلوت با خدا. اینها بهترین سوغاتی است که میتوانی با خود ببری لذا میگوید. من این مقام به دنیا و آخرت ندهم، اگر چه در پی ام افتند هر دم انجمنی. میگوید اصلا این که آدم دو رفیق خوب داشته باشد یک مقام بلندی است یک جایگاه والایی است دست کم نگیرید تو وقتی رفیق خوب پیدا میکنی به مقام رسیدی مقام این است نه که روی صندلی بنشینی. این که انسان به معرفتی دست پیدا بکند این خودش مقامی است یک منزلت و مرتبت بالایی است. من این مقام به دنیا و آخرت ندهم. نه با دنیا عوض میکنم نه با آخرت عوض میکنم. چرا؟ علتش این است که اصلا همینها است که دنیا را میسازد همینها است که آخرت را میسازد اگر شما با چهار رفیق خوب نشست و برخاست نکنی که دنیایت آخرتت آباد نمیشود. اگر معرفت نباشد که دنیا و آخرت آباد نمیشود اینها هستند که دنیا را میسازند و دنیا را آباد میکنند پس برتر از دنیا و آخرت هستند. من این مقام به دنیا و آخرت ندهم اگر چه در پی ام افتند هر دم انجمنی. اگر چه هر لحظه یک گروهی دار و دستهای جناحی پشت سرم بیفتند بگویند برگرد فلان منصب است فلان جایگاه شایستهی شماست شما شایستگی دارید اگر بیایی ما حمایت میکنیم چنین چنان میکنیم میگوید این خبرها نخواهد بود. من این مقام به دنیا و آخرت ندهم، اگر چه در پی ام افتند هر دم انجمنی. هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد، فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی. این بچهها را دیده اید قایم باشک بازی در میآورند میروند کنجی قایم میشوند چون در کنج قایم میشود از دید دیگران محفوظ است در امان است و برنده میشود. کنج مایهی امنیت است لذا حافظ قناعت را به کنج تشبیه میکند میگوید اگر به همین که خدا به تو داده به مقدرات الهی بسنده بکنی پا از حد و حریم و گلیم خودت فراتر نگذاری حرصها طمعها ولعها را خط بکشی کنار بگذاری قانع باشی به کنج رسیدهای یعنی به امنیت رسیدهای به عزت رسیده ای. عَزَّ مَنْ قَنَعَ (صد کلمه قصار مولى امیر المؤمنین حاج شیخ عباس قمى، ص 46) هر کسی قانع شد عزیز میشود عزیز یعنی نفوذ ناپذیر میشود. یعنی محفوظ میشود یعنی در امان قرار میگیرد یک حصن حصینی است قناعت لذا تشبیه اش میکند به کنج. هر آن که کنج قناعت یعنی هر کسی که قناعتی که مثل کنج است را انتخاب کرد، هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد. قناعتی را که مثل کنج است را گذاشت کنار مثل دنیایی که البته مثل گنج قیمتی است و فریبا و فرینده است و برداشت میدانی حکایتش مثل که میماند؟ فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی. داستان این مثل داستان برادران یوسف در قرآن است که یوسف را دادند به «دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ» (یوسف/ 20) به چند درهم محدود و معدود. یوسف فروختن به زر ناب هم خطاست. بیا که روغن این کارخانه کم نشود، به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی. ما دنیا را خانه میبینیم حافظ کارخانه میبیند میگوید دنیا کارخانه است یعنی خانهی کار و خانهی تلاش است خانه آن جاست «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ» (قصص/ 83) آن جا خانه است این جا کارخانه است محل کار و تلاش است. یا به معنای دیگرش کارخانه است میگوییم فلان جا کارخانه است کارش چیست؟ یک مشت مواد خام وارد میشود ساخته میشود پرداخته میشود بیرون میآید حالا اگر این مواد خوب ساخته شده باشند بیرون مشتری دارد مشتریها صف کشیده اند اگر خوب ساخته نشوند روی دست انسان باد میکنند میگوید این دنیا کارخانه است ما از یک عالمی خام آمده ایم این جا ساخته پرداخته شویم خارج شویم ولی برویم به عالم دیگری یادت باشد اگر این جا خوب ساخته پرداخته نشوی آن جا مشتری نداری. و اگر خوب ساخته پرداخته شوی مشتری داری اول مشتری هم خود خداست «إِنَّ اللَّـهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم» (توبه/ 111) خدا خودش میخرد. البته اگر خوب ساخته شده باشی. چون این جا کارخانه است. بیا که رونق این کارخانه کم نشود. میگوید جناب عالی زاهد هستی البته متاسفانه زاهد ریا کار هستی منم که به قول شما فاسد گناه کار هستم. زهد تو که گناه است کبیره هم است فسق من هم که معلوم است گناه کبیره است هم تو کم داری هم من هم تو معیوب هستی هم من هم تو ناقص هستی هم من و این نقص من و تو به این عالم خللی وارد نمیکند به این کارخانهی عالم لطمهای نمیزند. اگر لطمهای میزند به من و توست من و تو هستیم که آسیب میبینیم این عالم آسیب نمیبیند این دنیا کار خودش را میکند مثل یک کسی که دارد سیگار پک میزند دودش را هوا میکند. دودش را هوا کرد آسمان تیره میشود؟ خللی در آسمان ایجاد نمیشود ولی در تو ایجاد میشود تو آسیب میبینی. میگوید من و تو هم اگر خطایی بکنیم به کائنات برنمیخورد به خودمان برمیخورد به خودمان برمیگردد. بیا که رونق این کارخانه کم نشود. زهد او را با فسق خودش برابر میداند. میگوید زهد تو هم کمتر از فسق ما نیست چون از روی ریا و تظاهر است. به تند باد حوادث نمیتوان دیدن، در این چمن که گلی بوده است یاسمنی. این بیت با دو بیت بعد یک اشارهای است به تاریخ بسیار تلخ و غم بار روزگار خودش. که به زیبایی تمام در این سه بیت انعکاس میدهد که چه حوادثی در شیراز در آن برهه اتفاق افتاده است. کسی مثل تیمور لنگ آمده به پیر و جوان رحم نکرده، همه را به خاک و خون کشیده و خیلیها را هم آوارهی دشت و کوه و صحرا کرده است و هدفش از بیان این سه بیت هم این است میگوید ببین آدمی میتواند تابع شرایط نباشد میتواند فائق بر شرایط باشد نمونه اش خود من راه دوری نروم. من در یک چنین شرایطی زندگی کردم در یک چنین شرایطی عمر خودم را سپری کردم اما حافظ شدم به گونهای که تو وقتی دیوان من را میبینی غرق گل و یاسمن است فکر میکنی در یک محیط نرم و آرام و مخمل واری من زندگی کردم. من در یک چنین روزگاری بودم. نگو شرایطم تلخ است شرایطم سخت است نمیتوانم خوب شوم روزگار خیلی روزگار بدی شده میگوید بدتر از روزگار من روزگار به چشم ندیده حالا بیا روزگار من را ببین من در چه روزگاری زندگی میکردم منتها ببینید حافظانه رندانه چطوری تاریخ میگوید. ز تندباد حوادث نمیتوان دیدن. میگوید یک حوادثی بر این شهر وارد شده که تندباد و طوفان وار بودند. ریشه کن میکنند همه چیز را. ز تندباد حوداث نمیتوان دیدن. اصلا نمیشود تصور کرد آن چیزی که من میخواهم برای تو در میان بگذارم. در این چمن که گلی بوده است یاسمنی. منظور از گل جوان هاست که مثل گل بود پرپر شد. میگوید چه گلهایی چه یاسمنهایی به پیرها میگوید یاسمن چون یاسمن سفید است پیرها هم موسفید هستند آنها را تشبیه به پیر میکند. میگوید انگار اصلا جوان پیری نبوده یعنی همهی جوانها و پیرها را از دم تیغ و تیر گذراندند. ببین در آینهی جام نقش بندی غیب. که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی. این آیهی قرآن است که «مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِکَ عَلَى اللَّـهِ یَسِیرٌ» (حدید/ 22) هیچ اتفاقی در خودتان و در بیرونتان و پیرامون شما نمیافتد مگر این که ما در این قرآن نوشته باشیم ما نوشته ایم. لذا حضرت علی میفرمود تاریخ گذشته را تاریخ آینده را من میتوانم از لا به لای همین آیات بیرون بکشم. این یعنی همه چیز از پیش تعیین شده است. همه چیز از پیش طراحی شده است. شما صبح ساعت هشت و نیم سردرد گرفتی ما نوشته بودیم که در چنین روزی در چنین زمانی شما چنین دردی پیدا میکنی. همه تعیین شده است. داشتی میآمدی یک کسی به تو اخم کرد ما از قبل نوشته بودیم و این اجبار نیست. خیلیها خواب میبینند خوابشان هم صادق از آب در میآیند. خواب میبینند فلان اتفاق میافتد اتفاقا همان اتفاق میافتد یعنی طراحی شده است. مثل سوالات امتحان از قبل تعیین شده است هم سوالش هم جوابش تعیین شده است. این پرندهها چرا وقتی میخوانند خوانده هایشان را تکرار میکنند؟ کلاغ وقتی میخواند اگر میگوید غار دوباره میگوید غار بلبل و همهی پرندگان همین طور میخواهند بگویند طراحی شده است تصادفی نبود حالا بعضی با همین آیه جبری مطلق میشوند میگوید اگر این است که شما میگویی از پیش تعیین شده است پس جبر مطلق است و مطلق جبر است ولی همین آدم وقتی دارد از خیابان رد میشود این طرف آن طرفش را خوب نگاه میکند به او بگو مگر نمیگویی جبر است از پیش تعیین شده است خب سرت را بینداز برو. باید گفت نه جبر مطلق است نه اختیار مطلق. دو راه پیش روی همهی ماست میتوانیم ابوذر شویم میتوانیم ابولهب شویم دست خود ماست اگر ابوذر شوی اتفاقاتی که برای تو میافتد تعیین شده است تمام را ما مشخص کرده ایم ابولهب هم شوی مشخص کرده ایم پس اختیار با خودت است میخواهی بروی ابوذر شوی میخواهی بروی ابولهب شوی انتخاب بکن. ولی اگر ابوذر شدی تبعید هم در آن است تعیین کردیم ربذه هم دارد منتها ربذه و تبعید هر کسی یک طوری است. مثلا ربذهی شما این است که کسی ساعت هشت و نیم به شما اخم کرده اینها است اگر بخواهی ابوذر شوی صداقت پیشه میکنی صداقت چوب دارد. ما تا کدام مسیر را انتخاب بکنیم؟ ابوذر شدن یا ابوجهل شدن. هم اختیار است هم جبر است. اختیار داری یکی از این دو راه را انتخاب بکنی ولی هر کدام را انتخاب کنی جبرا اتفاقات یکی پس از دیگری صورت خواهد گرفت لذا میگوید در قرآن همهی حوادث از پیش تعیین شده است حالا حافظ میگوید این قرآن درست است از طرفی جام و باده است تو را مست میکند از طرفی آینه است حقایق و تاریخ را میتواند به تو نشان بدهد لذا به قرآن میگوید آینهی جام. ببین در آینهی جام نقش بندی غیب، در این جامی که آینه وار است هم تو را مست میکند هم حقایق را میتواند به تو نشان بدهد اتفاقات گذشته و آینده را میتواند به تو نشان بدهد ببین که خدا چطوری نقش بندی کرده است تصویرگری کرده است طراحی کرده است و این طراحی هم از عالم غیب است مال عالم شهود نیست که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی. همین قرآن را ببین این همه از تاریخ گذشتگان گفته ببین روزگاری به روزگار من آمده چه عجیب زمانه ایست زمانهی من چه تلخ زمانه ایست زمانهی من. از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت. سموم یک بادی است که از روی منطقهی سوزان و داغی عبور میکند طبیعتا خودش هم داغ میشود یک وقتی که به گلها میرسد گلها را پژمرده میکند میسوزاند تیمور لنگ را تشبیه میکند به سموم و باد داغ. شیراز را تشبیه میکند به بوستان و گلستان چون معروف بود به خاک اولیاء. اولیاء خدا در آن جا زیاد بودند عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی. میگوید خیلی عجیب است شما اگر بوی یک جوان به مشامت بخورد یا رنگ و روی یک پیرمردی را ببینی. از بس این انسان همه را به خاک و خون کشید. بعد امید میدهد که به صبر کوش تو اِی دل که حق رها نکند، چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی. افسانهی انگشتری سلیمان در قرآن نیامده اما در بعضی از تفاسیر مثل تفسیر طبری آمده که سلیمان انگشتری داشت رویش اسم اعظم نقش شده بود این به دست دیو افتاد بعد از ریاضتها دوباره سلیمان آن انگشتر را به دست آورد. شیراز را تشبه میکند به نگین انگشتری سلیمان. تیمور لنگ را تشبیه میکند به آن دیو. میگوید درست است این نگین افتاده دست او دارد تاخت و تاز میکند ولی همان طور که نگین از دست دیو در آمد دوباره به سلیمان رسید این خاک شیراز هم یک روزی از زیر یوغ آن آدم در خواهد آمد. اندکی صبر که سحر نزدیک است. مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ، کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی. میگوید طبع و مزاج مردم روزگار عوض شده تبه شده از آن حال و حالت و هیئت خودش خارج شده است از این بلایی که بر این شهر یعنی تیمور لنگی که بر این شهر وارد شده است کجاست فکر حکیمی کو یک حکیمی که فکری بکند کجاست رای برهمنی. یک انسان روحانی بیاید یک اندیشهی الهی به سرش بزند و گره از کار فروبستهی مردم باز بکند.
شریعتی: خیلی ممنون امروز صفحهی 216 را با هم تلاوت میکنیم آیات 62 تا 70 سورهی مبارکهی یونس با این امید و آروز که ان شاء الله تلاوت همه مان توأم با تدبر باشد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّـهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿٦٢﴾ الَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ ﴿٦٣﴾ لَهُمُ الْبُشْرَى فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَةِ لَا تَبْدِیلَ لِکَلِمَاتِ اللَّـهِ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ﴿٦٤﴾ وَلَا یَحْزُنکَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّـهِ جَمِیعًا هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ﴿٦٥﴾ أَلَا إِنَّ لِلَّـهِ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ وَمَا یَتَّبِعُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ شُرَکَاءَ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ ﴿٦٦﴾ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِرًا إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَسْمَعُونَ ﴿٦٧﴾ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّـهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِیُّ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ إِنْ عِندَکُم مِّن سُلْطَانٍ بِهَـذَا أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّـهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ﴿٦٨﴾ قُلْ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّـهِ الْکَذِبَ لَا یُفْلِحُونَ ﴿٦٩﴾ مَتَاعٌ فِی الدُّنْیَا ثُمَّ إِلَیْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِیقُهُمُ الْعَذَابَ الشَّدِیدَ بِمَا کَانُوا یَکْفُرُونَ ﴿٧٠﴾
ترجمه:
آگاه باشید! یقیناً دوستان خدا نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین میشوند. (۶۲) آنان که ایمان آورده اند و همواره پرهیزکاری دارند. (۶۳) آنان را در زندگی دنیا وآخرت مژده و بشارت است [در دنیا به وسیله وحی و در آخرت به خطاب خدا و گفتار فرشتگان] در کلمات خدا [که وعدهها و بشارتهای اوست] هیچ دگرگونی نیست؛ این است کامیابی بزرگ. (۶۴) و گفتار [بی اساس و تبلیغاتِ ناروایِ] مخالفان، تو را غمگین نکند؛ زیرا همه عزت و توانمندی برای خداست؛ او شنوا و داناست. (۶۵) آگاه باشید! یقیناً هر که در آسمانها و هر که در زمین است در سیطره مالکیّت و فرمانروایی خداست؛ و کسانی که به جای خدا معبودانی را میپرستند، از حق پیروی نمیکنند؛ آنان [در این پرستش] فقط از گمان و ظن پیروی میکنند و آنان فقط دروغ میبافند. (۶۶) اوست کسی که شبِ [تاریک] را برای شما پدید آورد تا در آن بیارامید، و روز را نور افشان [قرار داد تا در آن به کار و کوشش بپردازید]؛ یقیناً در این امور برای گروهی که حقایق را بشنوند، نشانههایی [از توحید و قدرت و ربوبیّت خدا] ست. (۶۷) [مشرکان بر پایه گمان واهی خود] گفتند: خدا برای خود فرزندی گرفته است!! او منزّه از هر عیب و نقصی است، او از هر چیزی بی نیاز است، آنچه در آسمانها و زمین است، در سیطره مالکیّت و فرمانروایی اوست؛ نزد شما بر این ادعا [یِ پوچ] هیچ دلیل و برهانی نیست، آیا چیزی را از روی جهل و نادانی به خدا نسبت میدهید؟! (۶۸) بگو: کسانی که بر خدا دروغ میبندند، یقیناً رستگار نمیشوند. (۶۹) در دنیا [بهره آنان از دروغ بستن] بهرهای [اندک] است؛ آن گاه بازگشتشان به سوی ماست؛ سپس به آنان به کیفر آنکه کفر میورزیدند، عذابی سخت میچشانیم. (۷۰)
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شریعتی: اشارهی قرآنی را بفرمایید
حاج آقا رنجبر: شیشهای که عطر ندارد باز باشد بسته باشد کجا باشد کجا نباشد هیچ اهمیتی ندارد اما شیشهای که عطر داشته باشد ولو عطر کمی باشد. سربسته است در بسته است هر جایی قرار نمیدهند به موقع سرش باز میشود به موقع بسته میشود. ایمان مثل عطر میماند آدمی که ایمان دارد مثل شیشهی عطر است اگر کسی ایمان نداشت دهانش را باز بکند ببندد کجا چشمش را باز بکند ببندد اصلا کجا برود کجا نرود هیچ اهمیتی ندارد اما اگر آن عطر ایمان در وجود آدمی باشد زندگی یک حالت و هیئت دیگری پیدا میکند به موقع چشمش را باز میکند به موقع میبندد به موقع دهانش را باز میکند به موقع میبندد به موقع دستش را باز میکند گشاده دستی میکند به موقع امساک میکند و خودداری میکند به موقع چشمش را باز میکند به موقع میبندد به موقع دهانش را باز میکند میبندد به موقع گشاده دستی میکند به موقع امساک و خودداری میکند این است که قرآن ایمان را معمولا با تقوا با عمل صالح کنار هم قرار میدهد. میگوید «الَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ» آنهایی که ایمان دارند و خود نگه دار هستند یعنی مواظب دهانشان مواظب چشمشان هستند مراقب هستند حواسشان است بعد میگوید «لَهُمُ الْبُشْرَى فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَةِ» بشارت اگر باشد مال این هاست لهم البشری نه البشری لهم. یعنی اگر بشارتی در هستی باشد مال این هاست چه در دنیایشان چه در آخرتشان.
شریعتی: خیلی ممنون وارد فضای زیارت جامعهی کبیره میشویم که در شأن اهل بیت است
حاج آقا رنجبر: چای را اگر شما بریزید در آب سرد نه رنگش نه طعمش نه عطرش آشکار نمیشود ولی همین چای را بریزید در آب جوش و هر چه جوش تر بهتر زود رنگ خودش و عطر و طعم خودش را نشان میدهد. انسانها مثل برگ چای میمانند در یک جوش حوادث و مشکلات است که آن استعدادهای خفته و نهفته شان آشکار و فاش میشود شکفته و شکوفا میشود لذا خداوند ابتلائات را برای همه قرار داده است معصوم و غیر معصوم ندارد اسم این ابتلائات را میگذاریم فتنه فتنهها مال همه است استثناء ندارد بلکه اهل بیت معصومین انبیاء ابتلائاتشان تلخ تر و سنگین تر است چرا؟ ما مبتلا میشویم تا خدا یک چیز را بر ما ثابت بکند تا ثابت بشود چه ثابت شود؟ که تو این جا هستی ببین عطری نداری برو عطری برای خودت دست و پا بکن رنگی نداری صدای الهی نداری برو یک رنگ و صدایی برای خودت درست بکن. این فتنهها و مصیبتها و بلاها سراغ اهل بیت میرود برای چه؟ برای این که ثابت بکند چه چیزی را؟ که اینها در چه جایگاهی قرار دارند. تلخ ترین سنگین ترین حادثه پیش روی او بود اما ذرهای دست از دامان ما برنداشت گفت بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود چرا امام کاظم را سالها میبرد گوشهی زندان. تا یک چیز را ثابت بکند ببین سالها در سیه چال است اما دست از ما برنمیدارد. پس اگر میخواهی دنبال کسی راه بیفتی دنبال او راه بیفت. نگو او امام است چرا خودش را آزاد نمیکند؟ اگر آزاد بکند این معنا و حقیقت برای هیچ کس مفهوم نمیشود. نه او باید سالها در سیاه چال بداند تا بدانی بعد از سالها ذرهای از اعتقاد خودش دست بر نمیدارد. چرا سیدالشهدا میافتد در گودال قتل گاه؟ تا این حقیقت را ثابت بکند که اگر میخواهی پشت سر کسی راه بیفتی پشت سر این مرد راه بیفت. تا لحظهی آخر میگوید رِضَا الله رِضَانا (موسوعه کلمات الامام الحسین، ص 328) إلهِى رِضًى بِقَضائِک (مقتل الحسین مقرم، ص 357) چه آن وقتی که بالاست چه آن وقتی که پایین است ابتلائات آنها نشانه است برای ما میگوید دنبال سر این آدم باید راه بیفتی پس اگر گفته میشود آمَنَکُمْ مِنَ الْفِتَنِ خداوند شما را از فتنهها در امان نگاه داشته نه این بلاها و ابتلائات است فتنه یک معنای دیگری دارد که در قرآن هم داریم که میگوید شیطان شما را دچار فتنه نکند یعنی شما را فریب ندهد. و فتنه در این جا به همین معناست. آمَنَکُمْ مِنَ الْفِتَنِ خداوند شما اهل بیت را از فتنهها در امان نگاه داشته است یعنی شیطان نمیتواند شما را فریب بدهد شما فریب خورده و بازی خوردهی شیطان نخواهید شد شما عزیز هستید نفوذ ناپذیر هستید شما یک حصن حصینی هستید یک قلعهی محکم و استواری هستید دست او به دامن شما نمیرسد پس افکار شما نمیتواند افکار شیطانی باشد اندیشههای شما نمیتواند اندیشههای شیطانی باشد. وَ طَهِّرَکُمْ مِنَ الدَّنَسِ برف هر جا ببارد آن جا را رو سفید میکند با خودش حیات میآورد و حیاتی ترین مایه و مادهی عالم که آب است آن هم خالص ترین و زلال ترین و پاک ترین و صاف ترینش را با خود میآورد سر تا پا هم حیات است و سر تا پا هم مغز است. پوسته ندارد زایده ندارد ضایعات ندارد سبک است سبک بار است بی ادعاست بی سر و صداست عالم عالم برف میبارد شما متوجه نمیشوید اهل بیت یک چنین تصویر و تمثیلی دارند پای اینها به هر کجا برسد رو سفیدی به بار میآورد هیچ کس با اهل بیت رو سیاه نشد با خودشان حیات میآورند با خودشان ذرهای تیرگی نمیآورند برف ذرهای تیرگی ندارد چشمه ذرهای تیرگی ندارد به آن جا چرا چون و چرا نمیکنیم ولی به اهل بیت که رسیدیم میگوییم مگر میشود اینها پاک و معصوم باشند. میگوید بله خداوند از هر گونه آلودگی ظاهری و باطنی شما را پاک کرده است.
شریعتی: خیلی ممنون التماس دعا خدانگهدار