روزی امام صادق علیه السلام آیات قرآن را در نماز به گونه ای تلاوت می کرد، که گویی روحش در جهان ملکوت سیر می کند و از کالبدش خارج شده است، آن آیات را به طور مکرر می خواند، تا به حال عادی بازگشت، حاضران پرسیدند: این چه حالی بود که به شما عارض شد؟ فرمود:
منبع: زندگانى حضرت امام جعفر صادق علیه السلام ( ترجمه جلد 47 بحار الأنوار)،محمد باقر بن محمد تقى مجلسى،انتشارات :اسلا میه - تهران،ص82.
او قبل از هر چیز عبد خدا بود و همواره در پیشگاه خدا و در نهایت تواضع به سر می برد. ارتباط و پیوندش با خدا چنان تنگاتنگ بود که همواره سجده های طولانی انجام می داد و به یاد خدا می بود. مکرر با حالی ملکوتی و چشمی پر از اشک می فرمود:
«رب لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا، لا اقل من ذلک و لا اکثر». [الصحیفه الصادقیه الجامعه،ص167] .
پروردگارا! مرا به اندازه ی یک چشم به هم زدن و نه کمتر و نه زیادتر، به خویش وامگذار.
یکی از شاگردانش به نام ابن ابی یعفور می گوید: آن حضرت را دیدم دست به سوی آسمان بلند کرده و این دعا را می خواند و اشک می ریزد، سپس رو به من نموده و فرمود: خداوند به اندازه کمتر از یک چشم بر هم زدن، یونس پیامبر را به خویش واگذار کرد و آن گناه را (ترک اولی، دوری از قومش) مرتکب شد.
پرسیدم: آیا کارش به حد کافران رسید؟ فرمود: نه، ولی هر کس در چنین حالی (بیتوبه) بمیرد، هلاک شده است. [الکافی،ج2،ص581] آن حضرت در نقش انگشترش چنین نوشته بود:
«انت ثقتی فاعصمنی من خلقک»
خدایا! تو تکیهگاه محکم و مورد اطمینان من هستی، مرا از گزند مخلوقاتت حفظ کن.
و نیز نوشته بود:
«الله خالق کل شیء»
خداوند آفریدگار هر چیز است.
و در نگین انگشتر دیگرش نوشته بود:
«یا ثقتی قنی شر خلقک» [جنات خلود،ص13] .
ای خدای مورد اطمینان من! مرا از گزند اشرار مخلوقات حفظ کن.
حفض بن غیاث می گوید: روزی امام صادق علیه السلام را در کنار درخت خرمایی دیدم، در آنجا وضو گرفت و مشغول نماز شد و به سجده رفت. پانصد بار در سجده گفت: «سبحان الله». سپس بر تنه آن درخت تکیه داد و به راز و نیاز و مناجات با خدا پرداخت. [بحارالانوار،ج47،ص37] .
منبع: ویژگیهای امام صادق (الخصائص الصادقیه)،حامد فدوی اردستانی،المکتبه المرتضویه ،صص80-81.
محمّد بن زیاد ازدى گفت از مالک بن انس فقیه مدینه شنیدم می گفت:
من خدمت حضرت صادق می رسیدم برایم پشتى می گذاشت و احترام می کرد. می فرمود مالک من ترا دوست دارم. این مطلب را پنهان می کردم و خدا را ستایش می نمودم. پیوسته آن جناب بیکى از این سه کار اشتغال داشت یا روزه بود و یا بعبادت مشغول بود و یا ذکر می گفت از بزرگترین عبادت کنندگان و پارسایانى که از خدا می ترسند، بشمار می رفت.بسیار حدیث می کرد خوش مجلس بود همنشینى با او سود فراوان داشت.
وقتى می فرمود (قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله) پیغمبر فرموده گاهى سبز می شد و گاهى زرد آنچنان که دوستان اگر می دیدند ایشان را نمی شناختند.
سالى با ایشان بحج رفتم همینکه سوار بر مرکب شد بعد از احرام هر چه تصمیم می گرفت لبیک بگوید صدا در گلویش می گرفت بطورى که نزدیک بود از مرکب بیافتد.
عرض کردم لبیک بگوئید چاره اى نیست باید گفت. فرمود: ابن ابى عامر چگونه جرات کنم بگویم لبیک اللهم لبیک می ترسم بگوید لا لبیک و لا سعدیک( بلى بار پروردگارا نداى ترا جواب دادم می ترسم بگوید خوش نیامدى.)
ابن رئاب گفت شنیدم حضرت صادق در حال سجده می گفت:
اللهم اغفر لی و لاصحاب ابى فانى اعلم ان فیهم من ینقصنى
خداوندا مرا بیامرز واصحاب پدرم را می دانم می ان آنها بعضى هستند که مرا کوچک می شمارند.(قرب الاسناد)
معاویة بن وهب گفت در خدمت حضرت صادق بودم در مدینه آن جناب سوار بر الاغ بود ببازار رسیده بودیم یا نزدیک بازار بود که امام علیه السّلام از الاغ خود پیاده شد و سجده طولانى کرد من انتظار کشیدم تا از سجده سر برداشت.
عرض کردم فدایت شوم چرا سجده نمودى؟ فرمود من بیاد نعمت خدا بر خود افتادم. عرض کردم آقا نزدیک بازار سجده می فرمائید با اینکه مى آیند و می روند؟! فرمود مرا کسى نمى بیند.(بصائر الدرجات ص 145 ج 10- )
منبع: زندگانى حضرت امام جعفر صادق علیه السلام ( ترجمه جلد 47 بحار الأنوار)،محمد باقر بن محمد تقى مجلسى،انتشارات :اسلا میه - تهران،صص12-13.