امام رضا علیه السّلام چه سفارشاتی کرده است؟؟؟؟
پسر و پدر یکى هستند
مرحوم شیخ صدوق و برخى دیگر از بزرگان آورده اند:
شخصى به نام ابن ابى سعید مکارى ، روزى از روزها به محضر مبارک امام رضا علیه السلام شرفیاب شد؛ و عرضه داشت : آیا خداوند، قدر و منزلت تو را بدان جا رسانده که آنچه را پدرت ادّعا مى کرد تو نیز ادّعا کنى ؟!
حضرت فرمود: تو را چه شده است ؛ و این چه برخورد و چه سخنى است ؟!
خداوند چراغ عمرت را خاموش کند و فقر و تنگ دستى و پریشانى را به خانه ات داخل گرداند.
آیا ندانسته اى که خداوند متعال به عُمران ، وحى فرستاد که تو را فرزندى پسر عطا مى نمایم و حضرت مریم را به او داد؛ و به مریم ، عیسى سلام اللّه علیهما را عنایت کرد و سپس فرمود: عیسى و مریم در حکم یک تن هستند؟
آن گاه افزود: و من نیز در شاءن و منزلت ، همچون پدرم مى باشم ؛ و هر دو یکى هستیم .
ابن ابى سعید گفت : سؤ الى دارم ؟
حضرت رضا علیه السلام فرمود: اگر چه مى دانم جواب را از من نمى پذیرى و معتقد به امامت من نخواهى شد، ولى آنچه مى خواهى ، سؤ ال کن تا حجّت برایت تمام شود؟
گفت : مردى هنگام مرگش وصیّت کرد که هر کدام از غلامان و کنیزان من قدیمى تر از دیگران باشد، او را در راه خدا آزاد کردم ، تکلیف چیست ؟
حضرت فرمود: خداوند متعال در قرآن فرموده است : حتّى عاد کالعرجون القدیم (24) هر کدام شش ماه از مدّت مملوکیّت او گذشته باشد قدیم و آزاد است .
ابن ابى سعید مکارى سخنان حضرت را نپذیرفت ؛ و از مجلس بیرون رفت ؛ و پس از آن به فقر و فاقتى سخت مبتلا شد و طولى نکشید که چراغ عمرش نیز خاموش شد.(25)
سازش یا نجات خود و اسلام
همچنین مرحوم شیخ صدوق ، طبرسى و دیگر بزرگان آورده اند:
پس از آن که امام علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام وارد شهر خراسان گردید، تحت مراقبت شَدید و مستقیم ماءمون عبّاسى و ماءمورانش قرار گرفت و مرتّب شکنجه هاى گوناگون روحى و فکرى بر حضرتش وارد مى گشت .
پس از گذشت چند روزى ، ماءمون به حضرت رضا علیه السلام پیشنهاد داد که مى خواهم از خلافت و ریاست کناره گیرى کنم ؛ و آن را تحویل شما دهم .
امام علیه السلام پیشنهاد ماءمون را نپذیرفت و فرمود: از انجام این کار، به خداوند متعال پناه مى برم .
ماءمون اظهار داشت : حال که از پذیرفتن خلافت امتناع مى ورزى و قبول نمى کنى ، باید ولایتعهدى مرا قبول نمائى تا پس از من خلافت براى شما باشد.
ولیکن امام علیه السلام همچنان امتناع مى ورزید؛ چون به خوبى آگاه بود و مى دانست که این یک دسیسه و توطئه اى براى متّهم کردن حضرت و جلب افکار عمومى مى باشد؛ و این که ماءمون در این جریان اهداف شومى را دنبال مى کند.
سرانجام ، روزى ماءمون ، فضل بن سهل - که معروف به ذوالرّیاستین بود - و همچنین امام رضا علیه السلام را به کاخ خود دعوت کرد و سپس امام علیه السلام را مخاطب قرار داد و گفت : من به این نتیجه رسیده ام که باید خلافت و امور مسلمین را به شما واگذار کنم .
حضرت فرمود: به خدا پناه مى برم ، من طاقت آن را ندارم .
ماءمون گفت : پس به ناچار، باید ولایتعهدى مرا قبول کنى .
امام علیه السلام به ماءمون فرمود: از من چشم پوشى نما؛ و مرا از چنین امرى معاف کن .
در این لحظه ، ماءمون با حالت غضب و تهدید به حضرت گفت : عمر بن خطّاب ، شش نفر را شوراى خلافت قرار داد که یک نفر از آن ها جدّت ، علىّ بن ابى طالب ، امیرمؤ منان بود؛ و عُمَر وصیّت کرد و گفت : هرکس مخالفت کند، باید گردنش زده شود.
و تو نیز اینک مجبور هستى و باید آن را بپذیرى و چاره اى جز پذیرفتن آن ندارى .
و در این هنگام ، حضرت به ناچار اظهار داشت : حال که چنین است ، ولایتعهدى را مى پذیرم ، مشروط بر آن که در هیچ کارى از امر حکومت دخالت ننمایم .
و ماءمون نیز آن را پذیرفت .(26)
همچنین آورده اند:
پس از آن که امام رضا علیه السلام وارد شهر خراسان گردید و بر ماءمون عبّاسى وارد شد؛ و به ناچار ولایتعهدى را پذیرفت ، مورد اعتراض و انتقاد بعضى افراد قرار گرفت .
لذا حضرت در جواب فرمود: آیا پیامبر خدا صلوات اللّه علیه افضل است ، یا وصىّ و جانشین او؟
گفته شد: پیامبر خدا، افضل است .
فرمود: آیا مسلمان افضل است ، یا مشرک به خداوند متعال ؟
گفته شد: مسلمان بر مشرک برترى دارد و افضل مى باشد.
آن گاه ، افزود: بنابر این عزیز و پادشاه مصر مشرک بود و حضرت یوسف علیه السلام پیامبر خدا بود؛ ولیکن ماءمون مسلمان است و من وصىّ و جانشین پیامبر خدا هستم ، یوسف از پادشاه مصر تقاضا نمود تا وزیر و امانتدار او باشد؛ ولى من در ولایتعهدى ماءمون مجبور و ناگزیر گشتم .(27)
نماز در اوّل وقت و یک شمش طلا
مرحوم کلینى ، راوندى و برخى دیگر از بزرگان به نقل از شخصى به نام ابراهیم فرزند موسى قزّاز - که امام جماعت یکى از مساجد شهر خراسان (مسجد الرّضا علیه السلام ) بود - حکایت نمایند:
روزى به محضر مبارک حضرت علىّ بن موسى الرّضاعلیهما السلام وارد شدم تا پیرامون درخواستى که قبلاً از آن حضرت کرده بودم ، صحبت نمایم ؛ و با کمک ایشان بتوانم مشکلات زندگى خود و خانواده ام را بر طرف سازم .
در همین اثناء، امام علیه السلام در حال حرکت و خروج از منزل بود و قصد داشت که جهت استقبال بعضى از شخصیّت ها به بیرون شهر برود.
من نیز همراه حضرت به راه افتادم ، در بین راه وقت نماز فرا رسید، پس امام علیه السلام مسیر خود را به سمت ساختمانى که در آن نزدیکى بود، تغییر داد.
و سپس در نزدیکى آن ساختمان ، کنار صخره اى فرود آمدیم ؛ و حضرت به من فرمود: اى ابراهیم ! اذان بگو.
عرضه داشتم : صبر کنیم تا دیگر اصحاب و دوستان ، به ما ملحق شوند، بعد از آن نماز را اقامه فرمائید؟
حضرت فرمود: خداوند تو را مورد مغفرت و رحمت واسعه خویش قرار دهد، مواظب باش که هیچ گاه نماز را از اوّل وقت آن ، تاءخیر نیندازى ، مگر آن که ناچار و مجبور شوى ؛ و یا آن که داراى عذرى - موجّه - باشى .
پس طبق فرمان امام علیه السلام اذان نماز را گفتم ؛ و سپس نماز را به امامت آن حضرت اقامه نمودیم .
بعد از آن که نماز، پایان یافت و سلام نماز را دادیم ، عرضه داشتم : یاابن رسول اللّه ! قبلاً خواهشى از شما - در رابطه با مشکلات زندگى خود و عائله ام - کرده بودم ؛ و شما نیز وعده اى به من دادى ، که مدّت زیادى از آن وعده سپرى شده است ؛ و من سخت در فشار زندگى خود و خانواده ام مى باشم .
و با توجّه به مشغله هاى بسیارى که شما دارید، نمى خواهم هر روز مزاحم اوقات گرانبهاى شما گردم ، چنانچه ممکن باشد، عنایتى در حقّ من و خانوده ام بفرمائید.
هنگامى که سخن من پایان یافت ، امام علیه السلام تبسّمى نمود؛ و سپس با عصا و چوب دستى خود، مقدارى از خاک هاى روى زمین را محکم سائید.
بعد از آن ، حضرت دست مبارک خود را دراز نمود و بر روى آن خاکها زد، پس ناگهان متوجّه شدم که شمش طلائى را برداشت و تحویل من داد؛ و فرمود:
این را بگیر، خداوند متعال در آن ، برایت برکت و توسعه عطا گرداند، آن را هزینه زندگى خود و عائله ات قرار بده .
و سپس حضرت افزود: آنچه را که امروز مشاده کردى مکتوم و از دیگران مخفى بدار.
ابراهیم بن موسى قزّاز در پایان حکایت ، اضافه کرد: بعد از آن که شمش طلا را از امام رضا علیه السلام دریافت کردم و به منزل آمدم ، آن را فروختم و قیمت آن را که حدود هفتاد هزار دینار بود، هزینه زندگى خود و خانواده ام قرار دادم .
و خداوند متعال به برکت دعاى آن حضرت ، به قدرى برکت و توسعه به من عنایت نمود، که یکى از ثروتمندان معروف شهر خراسان قرار گرفتم .(28)
عیادت از مریض و بهترین هدیه
مرحوم قطب الدّین راوندى در کتاب خود، به نقل از حضرت جوادالا ئمّه علیه السلام حکایت کند:
یکى از اصحاب امام رضا علیه السلام مریض شده و در بستر بیمارى افتاده بود، روزى حضرت از او عیادت نمود و ضمن دیدار، به او فرمود: در چه حالتى هستى ؟
عرض کردم : مرگ را بسیار سخت و دردناک مى بینم .
حضرت رضا علیه السلام فرمود: این ناراحتى که احساس مى کنى ، اندکى از حالات و علائم مرگ مى باشد که اکنون بر تو عارض شده است ، پس اگر تمام حالات و سکرات مرگ بر تو عارض شود، چه خواهى کرد؟!
و بعد از آن ، در ادامه فرمایش خود افزود: مردم دو دسته اند: عدّه اى مرگ برایشان وسیله آسایش و استراحت است .
و عدّه اى دیگر آن قدر مرگ برایشان سخت و طاقت فرسا است ، که پس از آن احساس راحتى مى کنند.
حال چنانچه بخواهى که مرگ برایت نیک و لذّت بخش باشد، ایمان و اعتقادات خود را نسبت به خداوند متعال و رسالت حضرت محمّد صلى الله علیه و آله و نیز ولایت ما اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را تجدید کن و شهادتین را بر زبان و قلب خود جارى گردان .
امام جواد علیه السلام فرمود: بعد از آن که ، آن شخص طبق دستور پدرم شهادتین را گفت ، اظهار داشت :
یابن رسول اللّه ! ملائکه رحمت الهى با تحیّات و هدایا وارد شدند و بر شما سلام مى دهند.
امام رضا علیه السلام فرمود: چه خوب شد که ملائکه رحمت الهى را مشاهده مى کنى ، از آن ها سؤ ال کن : براى چه آمده اند؟
مریض گفت : آن ها مى گویند چنانچه همه ملائکه با اذن خداوند سبحان ، نزد شما حاضر شوند، بدون اجازه حرکتى نمى کنند.
پس از آن ، با کمال راحتى و آرامش خاطر. چشم هاى خود را بر هم نهاد و گفت : ((السّلام علیک یاابن رسول اللّه !)) پیغمبر اسلام ، امیرالمؤ منین و دیگر امامان (سلام اللّه علیهم ) آمدند، و در همین لحظه ، جان به جان آفرین تسلیم کرد.(29)
شیعه و نشانه هاى او؟!
امام حسن عسکرى علیه السلام حکایت نمود:
چون موضوع ولایتعهدى حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام پایان و تثبیت یافت .
روزى دربان امام رضا علیه السلام وارد منزل آن حضرت شد و گفت : عدّه اى آمده اند، اجازه ورود مى خواهند و مى گویند: ما از شیعیان علىّ علیه السلام هستیم .
امام رضا علیه السلام اظهار داشت : در حال حاضر فرصت ندارم ، به آن ها بگو که در وقتى دیگر بیایند.
چون آن جماعت رفتند و در فرصتى دیگر آمدند، نیز امام علیه السلام اجازه ورود نداد، تا آن که حدود دو ماه بدین منوال گذشت ؛ و آنان توفیق زیارت و ملاقات با مولایشان را نیافتند و ناامید شدند؛ ولى با این حال براى آخرین مرحله نیز جلوى منزل حضرت آمدند و با حالت خاصّى اظهار داشتند:
ما از شیعیان پدرت ، امام علىّ بن ابى طالب علیه السلام هستیم و با این برخورد شما، دشمنان ما را شماتت و سرزنش مى کنند.
و حتّى در بین دوستان ، دیگر آبروئى برایمان نمانده است ؛ و نیز از رفتن به شهر و دیار خود خجل و شرمنده ایم .
در این هنگام ، امام رضا علیه السلام به غلام خود فرمود: اجازه دهید آن ها وارد شوند.
همین که آنان وارد مجلس شدند، حضرت به ایشان اجازه نشستن نداد، لذا سرگردان و متحیّر، سرپا ایستادند و گفتند:
یابن رسول اللّه ! این چه ظلم بزرگى است که بر ما روا داشته اى که پس از آن همه سرگردانى ، نیز این چنین مورد بى اعتنائى و بى توجّهى قرار گرفته ایم ، مگر گناه ما چیست ؟
با این حالت ، مرگ براى ما بهتر خواهد بود.
در این لحظه ، امام رضا علیه السلام فرمود: آنچه که بر شما وارد شده و مى شود، همه آن ها نتیجه اعمال و کردار خود شما مى باشد؛ و نسبت به آن بى اهمیّت هستید!
آن جماعت ، همگى گفتند: یاابن رسول اللّه ! توضیحى بفرما تا براى ما روشن شود که خلاف ما چیست ؟
و ما چه کرده ایم ، و چه گناهى از ما سر زده است ؟
حضرت فرمود: چون شما ادّعاى بسیار بزرگى کردید؛ و اظهار داشتید که شیعه حضرت امیرالمؤ منین ، امام علىّ بن ابى طالب علیه السلام هستید.
واى بر حال شما، آیا معناى ادّعاى خود را فهمیده اید؟
و سپس افزود: شیعه حضرت علىّ علیه السلام همانند امام حسن و امام حسین علیهما السلام ، سلمان فارسى ، ابوذر غفّارى ، مقداد، عمّار یاسر و محمّد بن ابى بکر هستند، که در انجام اوامر و دستورات امام علىّ علیه السلام از هیچ نوع تلاش و فداکارى دریغ نورزند.
ولى شما بسیارى از اعمال و کردارتان مخالف آن حضرت مى باشد و در انجام بسیارى از واجبات الهى کوتاهى مى کنید و نسبت به حقوق دوستان خود بى اعتنا و بى توجّه هستید و در مواردى که نباید تقیّه کنید، انجام مى دهید.
و با این عملکرد نیز مدّعى هستید که شیعه امیرالمؤ منین ، امام علىّ علیه السلام مى باشید!!
شما اگر مى گفتید که از دوستان و علاقه مندان آن حضرت و از مخالفین دشمنانش هستیم ، شما را مى پذیرفتم و این همه دردسر و مشکلات را متحمّل نمى شدید.
شما منزلت و مرتبه اى بسیار عظیم و شریف را مدّعى شدید، که چنانچه در گفتار و کردارتان صادق نباشید، به هلاکت خواهید افتاد، مگر آن که مورد عنایت و رحمت پروردگار متعال قرار گیرید و لطف خداوند شامل حالتان بشود.
اظهار داشتند: یاابن رسول اللّه ! ما از آنچه ادّعا کرده و گفته ایم ، پوزش مى خواهیم و مغفرت مى طلبیم .
و آنچه را که شما فرمودید، ما نیز بر آن عقیده هستیم ؛ و هم اکنون اعلام مى داریم که ما از دوستان و علاقه مندان شما اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام مى باشیم و مخالف دشمنان شما بوده و خواهیم بود.
در این هنگام ، امام رضا علیه السلام فرمود: اکنون خوش آمدید، شما برادران من هستید.
و سپس آن جماعت را بسیار مورد لطف و عنایت خویش قرار داد و از دربان پرسید: این جماعت چند مرتبه آمدند و خواستند که وارد منزل شوند؛ و مانع ورود ایشان شدى ؟
دربان گفت : شصت مرتبه .
امام علیه السلام فرمود: باید جبران گردد، شصت مرتبه بر آن ها وارد مى شوى و سلام مرا به آن ها مى رسانى ؛ چون که توبه آن ها قبول شد و مستحقّ تعظیم و احترام گشتند و اکنون وظیفه ما است که در رفع مشکلات آن ها و خانوادهایشان همّت گماریم .
و بعد از آن ، حضرت دستور فرمود تا مقدار قابل توجّهى مبرّات و خیرات به آن ها کمک شود.(30)پشیمانى خلیفه از نماز عید فطر
علىّ بن ابراهیم قمّى ، به نقل از یاسر خادم و ریّان بن صلت حکایت کند:
چون جریان ولایتعهدى حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام تثبیت شد و عید سعید فطر فرا رسید، ماءمون - خلیفه عبّاسى - براى امام علیه السلام پیام فرستاد:
براى اقامه نماز عید آماده شود و در جمع مردم نماز عید را اقامه کند و براى ایشان خطبه و سخنرانى نماید.
حضرت رضا علیه السلام نیز براى وى ، پیام فرستاد: تو خود مى دانى که بین من و تو، عهد و پیمان بسته شد بر این که من در هیچ جریانى از امور حکومت دخالت نکنم .
بنابر این ، مرا از اقامه نماز عید معذور و معاف بدار.
ماءمون پاسخ داد: مى خواهم مردم نسبت به ولایتعهدى شما مطمئنّ شوند و حقیقت فضل و علم شما را دریابند.
و آن قدر اصرار ورزید تا به ناچار حضرت رضا علیه السلام پذیرفت ؛ ولى مشروط بر آن که همانند حضرت رسول و امیرالمؤ منین صلوات اللّه علیهما نماز عید را اقامه نماید.
ماءمون نیز پیشنهاد حضرت را قبول کرد و اظهار داشت : به هر شکل که مایل هستى ، حرکت کن و نماز عید فطر را اقامه نما.
آن گاه امام علیه السلام فرمود که تمام افراد حکومت و مردمى که مایل به حضور در نماز عید هستند، فردا صبح ، اوّل وقت جلوى منزل حضرت آماده حرکت باشند.
پس تمامى دسته جات ، از اقشار مختلف مردان و زنان صبح زود جلوى منزل امام رضا علیه السلام حضور یافته و هر لحظه در انتظار خروج آن حضرت از منزل بودند.
و چون خورشید طلوع کرد، حضرت غسل نمود، لباس پوشید، عمامه اى سفید بر سر نهاد و یک سر آن را بر سینه و یک طرف دیگرش را بر شانه مبارکش قرار داد؛ و سپس خود را معطّر و خوشبو نمود و عصائى به دست گرفت و به اصحاب خود فرمود: هر کارى را که من انجام دادم و هر سخنى را که گفتم ، شما نیز همانند من انجام دهید و بگوئید.
بعد از آن ، حضرت با اصحاب خود، دسته جمعى با پاى برهنه و پیاده مقدارى حرکت کردند؛ و آن گاه حضرت سر به سوى آسمان بلند کرد و چند تکبیر گفت و تمام اصحاب و همراهان هم صدا با حضرت تکبیر گفتند.
همین که از منزل خارج شدند، جمعیّت انبوهى که از طبقات مختلف جلوى منزل گرد آمده بودند، حضرت را با آن حالت به همراه اصحابش مشاهده کردند، همگى سر تعظیم فرود آوردند و تمام آنچه بر تن پوشیده بودند بیرون آوردند و با پوششى ساده و پاى برهنه آماده حرکت شدند.
و حضرت همچنان تکبیرگویان به راه خویش ادامه مى داد و تمام جمعیّت نیز با حالت عجیبى تکبیر مى گفتند و به دنبال حضرت حرکت مى کردند، به طورى که گویا تمامى موجودات تکبیر مى گویند، در همین بین صداى تضرّع و شیون جمعیّت بلند شد.
و چون جریان را براى ماءمون تعریف کردند، فضل بن سهل به ماءمون گفت : چنانچه علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام با این کیفیّت به محلّ نماز برسد، احتمال آن مى رود که عامّه مردم بر علیه دستگاه حکومتى خلیفه شورش کنند و جان ما به خطر افتد، پس مصلحت آن است که خلیفه هر چه سریع تر او را از ادامه حرکت به سوى نماز باز دارد.
بنابر این ، ماءمون براى امام رضا علیه السلام پیام فرستاد: ما شما را به زحمت انداختیم و خسته شده اید، ما دوست نداریم که وجود شما صدمه اى ببیند، شما بازگردید و همان کسى که همیشه نماز را اقامه مى کرده است اکنون انجام خواهد داد.
پس از آن ، حضرت با شنیدن این پیام ، کفش هاى خود را پوشید و چون مراجعت نمود، و در بین مردم اختلاف شدیدى پدید آمد و جمعیّت متفرّق و پراکنده گشتند؛ و در نهایت نماز عید سعید فطر اقامه نگردید.(31)
نماز باران و بلعیدن دوشیره در پرده
در زمان حکومت ماءمون - خلیفه عبّاسى - در یکى از سال ها خشک سالى شد و زراعت هاى مردم در کم آبى سختى قرار گرفت ، ماءمون در یکى از روزهاى جمعه به حضرت علىّ بن موسى الرّضاعلیهما السلام پیشنهاد داد تا آن حضرت جهت بارش باران و رفاه مردم چاره اى بیندیشد.
امام علیه السلام فرمود: بایستى مردم سه روز - شنبه ، یک شنبه ، دوشنبه - را روزه بگیرند و در سوّمین روز جهت دعا و نیایش به درگاه پروردگار متعال عازم بیابان گردند.
پس چون روز سوّم فرا رسید، حضرت به همراه جمعیّتى انبوه به صحراء رفتند و سپس امام علیه السلام بر بالاى بلندى رفت و پس از حمد و ثناى الهى اظهار داشت :
پروردگارا، تو حقّ ما اهل بیت را عظیم و گرامى داشته اى ، اینک مردم به تبعیّت از فرمانت به تو روى آورده و متوسّل شده اند؛ و به امید رحمت و فضل تو به اینجا آمده اند و آرزوى بخشش و احسان تو را دارند.
خداوندا! بر آن ها باران رحمت و برکت خود را فرود فرست تا سیراب و بهره مند گردند.
در همین لحظه ، ناگهان باد، شروع به وزیدن گرفت و ابرى ظاهر گشت و صداى رعد و برق عجیبى در فضا پیچید و مردم حالتى شادمانه به خود گرفتند.
حضرت جمعیّت را مخاطب قرار داد و فرمود: آرام باشید، این ابر براى شما نیامده است ، ماءموریت او جاى دیگرى است .
و پس از آن ، ابر دیگرى نمایان شد و این بار نیز مردم شادمان شدند، همچنین امام علیه السلام فرمود: آرام باشید، این ابر ماءموریّتش براى جمعیّت و سرزمینى دیگر است .
و به همین منوال تا دَه مرتبه ابر آمد و حضرت چنین مى فرمود.
تا آن که در یازدهمین مرحله ، امام علیه السلام اظهار نمود: این ابر براى شما آمده است ، اکنون شکرگزار خداوند متعال باشید و برخیزید به خانه هایتان بازگردید، که تا به منازل خود وارد نشوید، باران نخواهد بارید.
امام جواد علیه السلام در ادامه روایت فرمود: تا زمانى که مردم به خانه هایشان نرفتند، ابر از باریدن خوددارى کرد؛ امّا به محض آن که مردم داخل خانه هاى خود شدند، باران به قدرى بارید که تمام رودها و نهرها پر از آب شد و مردم مى گفتند: این از برکت وجود مقدّس فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله است .
بعد از آن ، امام رضا علیه السلام در جمع مردم حضور یافت و ضمن سخنرانى مهمّى فرمود:
اى مردم ! احکام و حدود الهى را رعایت کنید؛ و همیشه در تمام حالات ، شکرگذار نعمت ها و رحمت هاى خداوند باشید، معصیت و گناه مرتکب نشوید، اعتقادات و ایمان خود را نسبت به خداوند و رسول و ائمّه اطهار علیهم السلام تقویت نمائید.
و نسبت به حقوقى که بر عهده یکدیگر دارید بى توجّه نباشید و آن ها را رعایت کنید، نسبت به یکدیگر دلسوز و یارى ، مهربان باشید؛ و بدانید که دنیا وسیله اى است براى عبور به جهانى دیگر، که اءبدى و جاوید مى باشد.
سپس امام جواد علیه السلام افزود: بعد از این جریان ، عدّه اى از سخن چینان دنیاپرست و چاپلوس نزد ماءمون رفتند و گفتند: این شخص - بعنى امام رضا علیه السلام - با این سحر و جادویش همه را شیفته خود گردانیده است و مردم را بر علیه خلیفه و دستگاهِ حکومت تحریک مى کند.
لذا ماءمون شخصى را فرستاد تا حضرت رضا علیه السلام را نزد وى آورد؛ و چون حضرت وارد مجلس ماءمون شد، یکى از وزراى حکومت به امام خطاب کرد و گفت : تو با آمدن باران ، ادّعاهائى کرده اى ؛ چنانچه در کار خود صادق و مطمئنّ هستى ، دستو بده تا این دو شیرى که بر پرده خلیفه نقاشى شده اند، زنده شوند.
امام رضا علیه السلام بانگ برآورد: اى دو شیر درّنده ! این شخص فاجر را نابود کنید، که اءثرى از او باقى نماند.
ناگهان آن دو عکس به شکل دو شیر حقیقى در آمدند و آن وزیر سخن چین دروغ گو را دریده و بدون آن که قطره خونى از او بریزد، او را بلعیدند.
و آن گاه اظهار داشتند: یاابن رسول اللّه ! اجازه مى فرمائى تا ماءمون را نیز به دوستش ملحق گردانیم ؟
ماءمون با شنیدن این سخن بیهوش شد و روى زمین افتاد و چون او را به هوش آوردند، دو مرتبه آن دو شیر گفتند: اجازه بفرما تا او را نیز نابود کنیم ؟
حضرت فرمود: خیر، مقدّرات الهى باید انجام پذیرد و سپس به آن دو شیر دستور داد تا به جاى خود بازگردند و آن ها نیز به حالت اوّلیه خویش بازگشتند.
و ماءمون به امام رضا علیه السلام گفت : الحمدللّه ، که مرا از شرّ این شخص - حمید بن مهران - نجات بخشیدى .(32)