مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت خادم الرضا ( علیه السّلام )کوثر

مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت
بایگانی
يكشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۳۳ ب.ظ

اخلاق در سفر- سبک زندگی دینی

نتیجه تصویری برای اخلاق در سفر

آراستگی به فضایل اخلاقی و حُسن معاشرت با دیگران از آموزه های دین مبین اسلام است. در سیره عملی معصومین (ع) نمودهای واقعی فضیلت های اخلاقی به خوبی نمایان است. حُسن خلق ملکه ای است درونی که در جای جای حیات آدمی، تجلی می یابد. این جلوه گاهی در تعامل با خانواده، زمانی در رابطه با دوستان، اوقاتی در ارتباط با همسایگان و هم کیشان و حتی در برخورد با کسانی که هم دین و هم عقیده نمی باشند، ظاهر می گردد. در آموزه های روایی آمده که خوش اخلاقی و حُسن معاشرت به هنگام سفر، زمینه سازگاری همسفران و آسانی سفر را فراهم می آورد. خلق نیکو می تواند دوری از خانواده و وطن را در ذائقه همسفران آسان سازد و باعث تغییر رویه اخلاقی دیگران نیز گردد. در سیره اهل بیت (ع) فراوان دیده شده، که آنان در مقابل درشتی و تندخویی، نرمش و گذشت؛ در مقابل خشونت، مدارا و مماشات و در برابر بی احترامی، تکریم شخصیت می کردند و با این روش تربیتی باعث تغییر رویه اخلاقی دیگران می شدند. آنان در سفرهای جمعی کارهای شخصی خویش را به دوش دیگران نمی انداختند و حتّی به همسفران نیز خدمت می کردند و با این رفتارهای بزرگ منشانه، خاطرات نیکی را برای همراهان به یادگار می گذاشتند. متون اسلامی مشحون از این آموزه هاست. از میان آن همه آموزه های نورانی در متون دینی، استاد ارجمند حضرت حجت الاسلام و المسلمین جناب آقای جواد محدثی قبسی را برگزیده و آن را برای زائران حرم امن الهی و دیار پاکان ره توشه ساخته اند. باشد که مورد استفاده همگان قرار گرفته و ره پویی وارسته برای ائمه معصومین (ع) باشیم.

مقدمه

از خوبی های هر سفر «داشتن همسفران خوب و خوش اخلاق» است.

رفتار خوب، مایه دلگرمی و صمیمیت و محبت است، به خصوص در مسافرت که خستگی ها و ناملایمات آن با اخلاق نیک همراهان باید جبران شود و خاطره ای خوش در یادها بماند.

در سفر حج و عمره و سفرهای زیارتی که به صورت کاروانی صورت می گیرد، جمعی از زائران باهم اند و از امکانات مشترک استفاده می کنند و شب و روزشان با هم می گذرد و باید در راحت و رنج سفر، همدردی و همراهی و همدلی داشته باشند.

زیارت خانه خدا و حرم حضرت رسول (ص)، توفیقی است که برای بعضی از افراد، یک بار در عمرشان فراهم می آید. از این فرصت باید بهره گرفت و توشه معنوی برداشت و آنچه را که

آزاردهنده و فرصت سوز و اندوه ساز است، باید از بین برد و از سازندگی های این سفر حداکثر بهره برداری را داشت.

آنچه در پیش رو دارید، نکاتی از اخلاق معاشرتی در چنین سفری است که در قالب گفت وگو یا ترسیم یک صحنه و توصیف حالات و برخوردهای زائران در محل اقامت و اتوبوس و. .. در مکه و مدینه بیان شده است و به طور غیرمستقیم، ما را به شیوه درست برخورد با همسفران و نکاتی که باید رعایت کنیم، آشنا می سازد.

تنها بحث اول که با عنوان «آداب زیارت» است، به بیان اهمیت این سفر و بُعد معنوی و معارفی آن پرداخته، اما دیگر بخش ها بیشتر به اخلاق در سفر مربوط می شود و سوژه های آن نیز از برخوردهای میان زائران برگرفته شده است.

امید است که این نکات، زمینه ساز بهره مندی بیشتر از این ضیافت معنوی در دیار حبیب و جوار محبوب گردد و خاطرات خوش و شیرینی از این سفر داشته باشید.

جواد محدثی ،بهمن 88

آداب زیارت

کسی که به مهمانی شخصیت بزرگواری می رود، باید آدابی را هم که نشانه معرفت او و احترام گزاری به آن شخصیت است، مراعات کند. زیارت نیز، میهمان شدن بر سفره معنویت حضرت رسول (ص) و ائمه معصومین (ع) است. زائر هم باید با رعایت آداب زیارت، معرفت و محبت خویش را نشان دهد.

در تشرف به زیارت باید پاک بود. هم تمیزترین لباس ها را باید پوشید، هم وضو گرفت و در صورت امکان، غسل زیارت کرد.

کسی که به زیارت می رود، خوب است با خضوع و خشوع و وقار، گام بردارد و در طول راه به چیزها و کارهای دیگر مشغول نشود.

در برابر ضریح ایستاده و رو به قبله، زیارت نامه بخواند و قبل از زیارت، «اذن دخول»

بخواند. معطر و خوش بو باشد.

خود را در محضر صاحب قبر، احساس کند. ادب و متانت را مراعات کند.

در حرم مطهر، دو رکعت نماز زیارت بخواند.

صاحب قبر را برای برآمدن حاجات خویش، در درگاه خداوند شفیع و واسطه قرار دهد و در همه مراحل زیارت، حضور قلب داشته باشد.

زائر رسول خدا (ص) باید نگاه خود را پاک نگه دارد، با رفتار خود، موجب ناراحتی و نارضایتی زائران دیگر را فراهم نسازد.

در حرم، وقت خود را به «نماز»، «زیارت» و «قرائت قرآن» صرف کند و بداند که «روضه نبوی»، که مرقد رسول خدا را در بردارد، محل نزول فرشته وحی و جای گام پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت (ع) بوده است. از این رو، توجه خویش را به اعماق تاریخ و خاطرات صدر اسلام ببرد، تا از معنویات زیارت، بیشتر بهره مند گردد.

زیارت، گفت وگو با حجّت خداوند، در کنار مرقد اوست.

آنچه مهم است، پیوند قلبی و ارتباط درونی

است، نه فقط خواندن عبارت و به پایان رساندن زیارت نامه!

درون مایه زیارت نامه ها را باید با زبانِ «حال» و هم با زبان «قال» ابراز کرد.

حتّی اگر کسی زیارت نامه همراه نداشته باشد، می تواند حرف های دل خود را با پیامبر و امام مطرح کند.

توجّه به مضمون، نقش اساسی در زیارت نامه ها دارد.

الفاظ و عبارات، وسیله بیان حالات روحی و احساس قلبی است.

هرچه معرفت بیشتر باشد، هرچه شور وشوق زائر افزون تر باشد، زبانش گویاتر است و چشمش اشک بارتر و دلش خاشع تر.

باید از بزرگان دین آموخت

ادبِ حضور را،

شیوه زیارت را،

آداب تشرف به حرم را،

بها قائل شدن به دیدار معصوم و حضور درکنار مرقد ائمّه را.

ارزش زیارت هرکس، به میزان معرفت او بستگی دارد.

راستی. .. هنگام زیارت، چه احساسی دارید؟ آیا خود را در برابر یک «آینه کمال» می یابید؟ و آیا خود را با یک «الگوی پاکی» می سنجید و به خود نمره و امتیاز می دهید؟

خوشا آنان که از زیارت، دست خالی بر نمی گردند!. ..

حال و بی حالی

خیلی دلش می خواست هنگام زیارت، «حال» داشته باشد. شنیده بود که «بقیع»، گریه آور است و بی روضه، حال انسان منقلب می شود و بی اختیار، اشک ها روان می شود.

از خودش تعجب می کرد که چرا چنین نیست.

به حال همسفر دیگرش غبطه می خورد. که چگونه دل از حرم و بقیع نمی کند و لحظه به لحظه، شانه هایش از گریه می لرزد و حال معنوی خوشی دارد. اما خجالت می کشید در این باره سخنی با او بگوید.

بالاخره طاقت نیاورد و مشکل خود را با دوستش- که با هم صمیمی بودند- مطرح کرد.

دوست همسفرش، دست روی نقطه حساس گذاشت و گفت:

- برادر جان! این سفر، سفر سیاحت و تفریح و خوش گذرانی نیست. پیدا کردن «حال»، نتیجه درک موقعیت و شناخت و معرفت است. غذاهای چرب و خوش مزه کاروان را با ولع خوردن و یک پپسی یا فانتای گازدار روی آن خوردن و بعد، دسر موز و میوه را تا آخر در شکم انبار کردن، یک لیوان چای داغ هم روی آن نوشیدن و تتمه اوقات را هم به شوخی و خنده و غفلت گذراندن و خدای نکرده، پشت سر دیگران غیبت کردن، دیگر حالی باقی نمی گذارد.

گفت و گفت و حاجی ما همچنان گوش می داد.

ناگهان احساس کرد، حسرت روزهای سپری شده و شب های به غفلت گذشته، برسرش آوار شده است.

آهی کشید و گریه سرداد. .. و آن شب گذشت.

فردا صبح، در اتاق نبود.

پس از ساعتی از طلوع آفتاب، آرام آرام از پله ها بالا می آمد.

معلوم شد که پیش از اذان صبح، روانه حرم شده بود. نماز صبح در حرم و اول روز در بقیع. .. با چشمی که از فرط گریه در کنار مزار ائمه، قرمز شده بود.

توقّعات. ..

بیچاره مدیر کاروان، نمی دانست گوش به حرف کی بدهد. حاجی ها دم آسانسور او را محاصره کرده بودند و می گفتند:

- حاجی! برای رفت و آمد به حرم، یک اتوبوس بگیر، راه خیلی دوره.

- حاجی! این چه وضعیه؟ اگر خدای ناکرده شب برای کسی مسأله ای پیش آمد، با چه وسیله ای به درمانگاه برسانیم؟ اقّلًا یک ماشین آماده. ..

- این کولرگازی ها هم مریض اند، کار نمی کنند!

- حاجی! تو را به خدا یک کاری کن زودتر بریم اماکن مقدس را ببینیم، مثل کوه احُد، مسجد ذوقبلتین، قُبا و. ..

- حاجی! اگر می شود از بعثه ده بیست تا کتاب دعا و زیارت برایمان بگیر.

- حاجی جون! قربانت، اگر وسطهای روز هم که از خرید برمی گردیم، یکی یک نوشابه خنک و تگری باشه که بخوریم، خیلی ممنون می شویم.

- حاجی! اگر بشود به ما دو نفر یک اتاق جدید و جدا بدهید.

- حاجی!. ..

مدیر بیچاره که داشت سرسام می گرفت، عصبانی شد و داد کشید که:

- نمی دانم شما برای زیارت آمده اید، یا برای تفریح و سیاحت؟ من چه گناهی کرده ام که زحمت. ..

در همین حال، روحانی کاروان که داشت از پله های کنار آسانسور پایین می آمد و با همراهش صحبت می کرد به او گفت:

- این ناراحتی ها همه اش از توقّع زیاد است. حاجی باید در سفر زیارت، در کارها پیش قدم شود تا ثواب ببرد. کمک به دیگران در این سفر، ثوابش کمتر از طواف مستحب نیست. آدم های پرتوقّع همیشه و همه جا هم خودشان در

عذاب اند، هم دیگران از آنها خوششان نمی آید.

برد و باخت کدامند؟

برای اینکه مثل دیروز، نماز جماعت مسجدالنبی را، در بیرون مسجد و توی خیابان نخواند، امروز یک ساعت به مغرب مانده، راهی حرم پیغمبر (ص) شد و یک جای خوب داخل مسجد و نزدیکی های «روضه» پیدا کرد و نشست و منتظر اذان مغرب ماند.

برای اینکه دچار تنگی جا نشود، چهار زانو نشست و قرآن بزرگی را هم جلوی خود باز کرد و مشغول خواندن شد.

بی اعتنا به اینکه کی می آید و کی می رود و اطرافش چه خبر است؛ یکباره صدای «اذان» برخاست.

صف ها کمی سامان گرفت و افراد، آماده نماز شدند؛ ولی هنوز «اقامه» را نگفته بودند.

یک حاجی دیگر ایرانی، که به زحمت خود را به آن جلوها رسانده بود. برای آنکه جایی پیدا کند، بین صف ها می گشت؛ ولی جای برای نشستن نبود.

دوست ما که از یک ساعت پیش جا گرفته بود، با آنکه اگر کمی جابه جا می شد، می توانست هم وطن خود را کنار خود بنشاند، بی توجه به این صحنه بود. پیش خود می گفت: «خوب، می خواست زود بیاید و جا بگیرد».

در همین فکرها بود که دید دو حاجی پاکستانی، با اشاره او را به سوی خود فراخواندند و کنار خودشان نشاندند.

همشهری ما تازه فهمید که زرنگی نکرده، بلکه باخته است.

برد با آن دو بود که به یک زائر ایرانی جا دادند. شما اگر در آن موقعیت بودید، مثل دوست ما عمل می کردید یا مانند آن دو مرد. ..

احساس مسئولیت

همین مسئله جزئی، سبب شد رفاقتشان کمی به هم بخورد. هر وقت چای و میوه می خورد، لیوان و پیش دستی را همان طور به حال خود می گذاشت و می رفت. هم اتاقی او مجبور بود که لیوان و ظرف او را هم بشوید. البته زیر لب «قر» می زد و از بی توجهی همسفرش دلخور بود.

چیزی نمی گذشت که هم اتاقی، از بیرون و خرید و زیارت، برمی گشت و بلافاصله، سراغ فلاکس چای می رفت و همان برنامه تکرار می شد. بی آنکه حداقل، تشکری از هم اتاقی اش کند که ظرف و استکان او را شسته است.

تنها همین نبود. موقع ناهار و شام هم، پس از صرف غذا، بی آنکه کمکی درجمع کردن سفره کند، یک «الهی شکر» می گفت و بلند می شد و

می رفت و دراز می کشید.

تکرار این ماجرا، هم اتاقی اش را خسته کرد. هی می گفت تحمل کند و در این سفر مقدس، به روی خود نیاورد.

اما. .. تصمیم گرفت دیگر ظرف های او را جمع نکند و نشوید. در نبود او، آنها را برداشت و روی پتوی وی گذاشت. وقتی از بیرون برگشت و چشمش به استکان و بشقاب نشسته ای افتاد که روی پتوی او بود، اوقاتش تلخ شد و بگومگو آغاز گردید، و توقع های زیاد و کمی «خودخواهی» و «غرور»، خود را نشان داد.

آری. .. همین مسئله که او حاضر نشده بود کارهای خودش را خود انجام دهد و باری بر دوش دیگران شده بود، سرانجام رفاقتشان را به هم زد و دیگر آن صمیمیت میان آن دو دیده نشد.

راستی! حیف نیست که دوستی با این چیزها به هم بخورد؟!

فرصت های ناب

با اینکه کاروان آنها از حرم خیلی دور نبود، ولی چون مشغول صحبت با حاجی های دیگر می شد، همین که صدای اذان بلند می شد، با عجله وضو می گرفت و به طرف مسجد می شتافت. ولی داخل مسجد جا نبود.

وقتی از هم کاروانی هایش می شنید که امروز در محدوده «روضه»- بین منبر و قبر- نماز خوانده اند، دیشب در «صُفّه» جا پیدا کرده اند و. .. به حالشان غبطه می خورد.

بالاخره طاقت نیاورد و از یکی شان پرسید:

- تو چکار می کنی که داخل حرم، جای خوب و نزدیک به قبر مطهر پیدا می کنی؟ پاسخ داد:

من از یک ساعت به اذان مانده، وضو می گیرم و به مسجد می روم. آن وقت، هنوز خیلی ازدحام

نیست. جایی پیدا می کنم و شروع می کنم به خواندن نماز مستحبی، به نیابت پدرو مادر و امام راحل/ و سفارش کنندگان و نیز به تلاوت قرآن مشغول می شوم تا وقت اذان برسد. اگر حوصله هم نداشته باشم، همین طوری می نشینم به انتظار و تماشا. هرچه باشد، هم هوا و هم محیطش از اتاق هتل بهتر است.

گفتم: آخر، یک ساعت همین جوری توی مسجد نشستن، حوصله می خواهد و وقت!

گفت: همین جوری هم نیست. ثواب دارد. حدیث جالبی از روحانی کاروان شنیدم که برای تو هم نقل می کنم. روایت از پیغمبر اکرم (ص) است که فرمود:«الجُلوس فی المَسجِد انتظاراً لِلصَّلاهِ عِبادَهٌ»؛ «نشستن در مسجد، به انتظار برپایی نماز، عبادت است.»

مراعات دیگران

تازه چشم هایش به خواب رفته بود که با صدای شدید بازشدن درب اتاق، از خواب پرید. احساس کرد ضربان قلبش شدید شده و سرش درد گرفته است.

هم اتاقی اش، بی توجّه به اینکه شاید در اتاق، کسی خوابیده باشد، با یک پاکت، پر از سوغات، از در وارد شد. انتظار داشت مثل دفعات قبل، رفقایش به گرمی استقبال کنند و بگویند: «به به! بیار ببینیم امروز چی خریدی، چند خریدی؟»

ولی، صحنه ای که پیش آمد، او را به شدّت شرمنده ساخت. نه روی برگشتن داشت و نه وارد شدن. در همان آستانه در، خشکش زد.

هم اتاقی از خواب پریده، سعی کرد بر اعصاب خود مسلّط شود و ناراحتی خود را پنهان کند.

فقط گفت: عیب ندارد، مسئله ای نیست. ما که با هم این حرف ها را نداریم. ولی نسبت به دیگران بیشتر مراعات کن. ..

تازه وارد، دستمالی از جیبش در آورد و عرق شرم را از پیشانی خود پاک کرد.

همدردی، همراهی

هیچ وقت مثل آن روز، کلافه نشده بود.

هوا گرم بود و پس از نماز ظهر به کاروان برمی گشت. عجله داشت که زودتر به ناهار برسد. وسط راه، دو ایرانی را دید که خسته و کوفته و از توان افتاده، دنبال کاروان خود می گردند، ولی پیدا نمی کنند. با دیدن او خوشحال شدند و گفتند: اون ایرانیه! لابد خودش که این طرف هاست، کاروان ما رو هم می شناسد.

حاجی: سلام علیکم، قبول باشد. ما آدرس کاروانمونو گم کرده ایم. این کاروان شماره. .. از بابل کجاست؟

- نمی دونم. ..

همین را گفت و راهش را گرفت و رفت. آن دو هم، هاج و واج ماندند که ای بی انصاف! اقلًا

لحظه ای صبرکن، توضیحی، اشاره ای. .. وقتی تو ندانی یا نگویی، پس، از این عرب ها بپرسیم؟. ..

ولی او سرش را پایین انداخته بود و عرق ریزان و شتابان پیش می رفت. یک مرتبه متوجه شد که این منطقه برایش ناآشناست. نکند گم شده باشم یا خیابان را عوضی آمده باشم؟

همین طورهم بود. لحظه ای ایستاد. کسی هم نبود که از او بپرسد. خیلی دلش می خواست در این هوای گرم، که دیگر امیدی به یافتن سریع کاروان نداشت، کمکش کنند. یکی، دو کوچه این طرف و آن طرف رفت. مأیوس تر شد. تا به حال، اینجاها نیامده بود. یک جوان ایرانی را دید که دارد می آید. با خوشحالی، جلوی او رفت و گفت: ببخشید! کاروان. .. کجاست؟

- من خودم هم دنبال یک کاروان می گردم، ولی پیدایش نمی کنم. .. (و راهش را ادامه داد)

یادش آمد که به آن دو نفر بابلی، چطور گفته بود که «نمی دونم».

فکر کرد این، نتیجه همان بی اعتنایی است. ..

بازارزدگی

هرچه می گفت: بسه دیگه. بیا برگردیم. هم راهمون دور می شه و هم بارمون سنگین. تازه دیر وقته و ماشین هم پیدا نمی کنیم که برگردیم؛ می گفتم: حالا اون فروشگاه رو هم ببینیم. میگن معرکه اس، همه رقم لباس، با سایزهای مختلف و ارزون داره. ..

رفتیم و رفتیم و گشتیم و گشتیم. .. تا ساعت 5/ 12 شد.

مقداری هم برای ماشین معطل شدیم. وقتی به منزلمان در کاروان رسیدیم، ساعت از یک گذشته بود.

وارد اتاق که شدیم، دیدیم هم اتاقی ها هنوز بیدارند و اجناس خریداری شده، در وسط ریخته شده و حرف از قیمت و نوع اجناس است.

با ورود ما، بار دیگر ارزیابی و قضاوت و مقایسه شروع شد و حدس بزنید که تا کی ادامه داشت!

قرارهای جدید گذاشته شد که فردا باز هم به فلان فروشگاه برویم و تا جنس های خوبش را نبرده اند، سوغاتی بیشتری بخریم.

هنگام خواب، نگاه به ساعت کردم، کمی از 5/ 2 گذشته بود. بی اختیار گفتم: وای!

هم اتاقی ها سراسیمه به سوی من آمدند و گفتند: اتفاقی افتاده؟

گفتم: ساعت دو و نیمه. گفتند: ای بابا! خیال کردیم چیزی توی مغازه جاگذاشتی یا پول هاتو زدن. ساعت 5/ 2 که قابلی نداره، تازه اوّل شبه.

صبح وقتی بیدار شدیم که آفتاب، شهر را روشن کرده بود و نمازمان قضا شده بود.

به حال خودم گریستم که کنار خانه خدا و در این شهر مقدس، «بازارزدگی» چنان از من سلب توفیق کند که نماز را از دست بدهم.

باورم شد که در این معامله، زیان کرده ام. ...

دوراندیشی

غیر از حوله احرام و دمپایی، وسایل دیگری همچون: نخ و سوزن، مقداری کش، چند تا دکمه، ناخن گیر، کبریت، قیچی، چاقو، چسب زخم، یک دفتر و قلم و. .. با خود برداشته بود.

وقتی از او پرسیدند: در سفر مکه، چه احتیاجی به اینهاست؟ مگر کاروان و هتل مجهز نیست؟ مگر در عربستان از این چیزها گیر نمی آید؟

می گفت: این تجربه را از سفرهای مکرّر به دست آورده ام. آن قدر در موارد جزیی احتیاج پیدا کرده و به این و آن مراجعه کرده ام که تصمیم دارم خودم بی نیاز باشم، تازه، احتیاجات دیگران را هم برآورم.

به جده وارد شدند. پیش از ورود به مکه، برای

محرم شدن به میقات رفتند. هر کس در پی عوض کردن لباس و پوشیدن جامه احرام بود. دید یکی از زائران، مرتب سراغ این و آن می رود و چیزی مطلبد و همه سر را بالا می برند و می گویند: نه! رفت جلو و گفت: چی می خواهی؟ گفت: یک سنجاق، که دو طرف حوله را به هم وصل کنم که از دوشم نیفتد. گفت: من دارم بیا برویم تا به تو بدهم.

این اولین گامی بود که ابزار سفرش به درد مردم خورد.

تا آخرین روزها هم، همیشه اتاق او محل مراجعه مردم بود و برای این گونه وسائل سراغش می آمدند و او بدون آنکه وسائلش را احتکار کند و فقط برای استفاده خودش منحصر سازد، با چهره ای باز به دیگران کمک می کرد.

دوراندیشی او در کارها و خدمتگزاری اش به حجاج در طول این سفر، زبانزد همه اهل کاروان بود. خودش هم می گفت: «آدم باید به درد مردم بخورد!»

قول و قرار

قرار گذاشته بودند وقتی طوافشان تمام شد، نزدیک پله های زمزم یکدیگر را ببینند تا با هم، بقیه اعمال را انجام دهند و به اتفاق، به کاروان برگردند.

یکی شان پس از طواف، به وعده گاه آمد و به انتظار ایستاد. امّا هرچه صبرکرد، از دوستش خبری نشد.

ناچار خودش نماز خواند و به طرف «صفا» رفت تا سعی را شروع کند. ولی مرتب برمی گشت و به عقب و اطراف نگاه می کرد، شاید دوستش را ببیند. ولی نه! هیچ خبری نبود.

در حین سعی هم، یک لحظه از فکر دوستش غافل نبود، که بالأخره چی شد؟ نکند او الآن کنار پله های زمزم، منتظر من باشد!

به «مروه» رسید. همین که خواست دور بزند،

چشمش به دوستش افتاد. وقتی بیشتر مبهوت شد که دوستش گفت: من تمام کردم! به او گفت: مگر قرارمان فلان جا نبود؟ نیم ساعت منتظر تو بودم.

گفت: عجب! واقعاً شرمنده ات هستم. یادم رفت. معذرت می خواهم.

دوست ما که از این همه بی توجّهی رفیقش، کلافه شده بود، نمی دانست چه بگوید.

ولی با خود عهد کرد که از این پس به افراد «بی وفا» که به وعده خود عمل نمی کنند، اعتماد نکند.

یک بام و دو هوا

یک بام و دو هوا، در اتاق های مختلف کاروان ها هم پیش می آید.

یکی سرماخوردگی یا سینوزیت دارد و از باد پنکه و کولر گریزان است. اتاق را گرم می خواهد و دم کرده.

دیگری شیفته باد خنک کولرگازی است و مایل است همیشه کولر روشن باشد.

تا آن یکی از اتاق بیرون می رود، این بلند شده کولر را روشن می کند. او هم تا وارد می شود، خاموش می کند.

راه حل چیست؟

یکی آن می پسندد، دیگری این.

دو همسفر، باید با هم کنار بیایند وگرنه، هر که بخواهد نظر دلخواه خود را پیش ببرد و به

خواسته و صلاح دیگری فکر نکنند، نتیجه اش «نزاع» خواهد بود.

«مدارا» و «سعه صدر» و «تحمّل»، از «باید» های همسفری است.

اگر دو نفر، هوای همدیگر را داشته باشند و مراعات کنند هیچ وقت این صحنه ها پیش نمی آید.

تنها باد پنکه نیست، روشنی و خاموشی چراغ اتاق و باز یا بسته بودن پنجره و. .. نیز همین مشکل را دارد.

راه حلش هم «سازگاری» است.

اخلاق همسفری

خودش را آدم خوش اخلاق و با گذشتی می دانست. این و آن هم، از بس که از «حسن خلق» او گفته بودند، خودش هم باورش شده بود!

آن روز در کاروان، سر سفره غذا، ناگهان همه تصوراتش درهم ریخت و خود را طور دیگری یافت.

یکی از خدمه کاروان که نوشابه توزیع می کرد، فراموش کرد که جلوی او نوشابه بگذارد. کمی صبر کرد که شاید الآن بیاورد، ولی همه مشغول خوردن غذا شدند و صدای باز کردن در قوطی های نوشابه، یکی پس از دیگری، حرص او را بالا آورد. بالاخره خدمه را صدا کرد و گفت: پس نوشابه من کو؟

چشم حاجی. همین الآن. روی چشم.

و رفت که نوشابه بیاورد، ولی چند ظرف غذا

به دستش دادند تا به اتاق دیگر ببرد. سرش گرم آن شد و از آوردن نوشابه غافل گشت.

- پس چی شد؟ کجا موندی؟ این غذا هم که خشک خشک از گلو پایین نمیره؛ آی. .. آقا. ..! این چه پذیرایی کردنیه؟. ..

پرخاش و عصبانیت حاجی به خاطر یک قوطی نوشابه، دیدگاه همسفران را نسبت به او عوض کرد. فهمیدند که آن قدرها هم که خیال می کردند، آقا، آدم خوش خلق و فداکار و ایثارگری نیست. این همه خشم و خشونت برای دیر رسیدن نوشابه!. ..

بی جهت نیست که گفته اند: «اگر می خواهی کسی را خوب بشناسی، با او سفرکن» چون سختی ها و ناملایمات سفر، خصلت های درونی اشخاص را بروز می دهد.

البته خود انسان هم، خودش را در سفر بهتر می شناسد. چون که مسافرت، زمینه بروز اخلاق پنهان هرکس است.

عبادت یا مزاحمت

هرچه به او می گفتند: آخر، توی این شلوغی و ازدحام، برای تو خوب نیست که برای بوسیدن «حجرالأسود» جلو بروی! می گفت: من تا نبوسم، دست بردار نیستم.

چادرش را محکم دور گردنش گره زد، یک «یاعلی» گفت و وارد انبوه به هم فشرده جمعیت شد.

هر قدم که جلو می رفت، دو قدم او را عقب تر می زدند. دیگر برایش مهم نبود که به کسی تنه بزند یا مزاحم طواف زائران شود یا اعمال دیگران را باطل کند. مهم آن بود که خود را به «حجرالأسود» برساند.

این بار، با هر جان کندنی بود، جمعیت را شکافته و قدم به قدم پیش رفت. تا نیم متری آن

مکان مقدس رسیده بود که ناگهان موجی عظیم از مردم، او را به چهار متر آن طرف تر پرتاب کرد.

لابد فکر می کنید که دیگر از «استلام حجر» منصرف شد! نخیر. باز هم از نو تلاش کرد.

لای جمعیت گیر کرده بود. فشار جمعیت از هر طرف او را در محاصره گرفته بود. شاید بیش از صدبار، تنش به مردان نامحرم خورد و لابه لای ازدحام و فشار زن و مرد نامحرم، قرار گرفت.

دیگر نفسش داشت بند می آمد.

خیس عرق و بی حال و برافروخته، با ضربان شدید قلب، بی آنکه توفیق پیدا کند حجرالأسود را ببوسد، رفت و کنار دیوار «زمزم» نشست.

راستی! برای انجام یک عمل مستحب، می ارزید که این همه گناه مرتکب شود و لابه لای نامحرمان له شود، آخرش هم نتواند دستی به آن سنگ مقدّس برساند؟

نه! نمی ارزد و خدا هم راضی نیست.

چراغ قرمز

پس از نماز جماعت ظهر، به سوی کاروان برمی گشتم.

صدای ممتد ترمز اتومبیل، مرا که مشغول صحبت با همراهم بودم به جای خود میخکوب کرد.

وسط خیابان، چند همشهری را دیدم که رنگ پریده و وحشت زده، در مقابل یک سواری قرار دارند. فاصله حدود نیم متر بود.

چیزی نمانده بود که برای نشریه زائر، یک خبر جدید تولید شود و با درج گزارش درگذشت یک ایرانی بر اثر تصادف با اتومبیل، تأسف هزاران هموطن را سبب گردد.

چراغ قرمز برای عابر پیاده، در شهرهای کوچک ایران کمتر وجود دارد. زائران ما تا با این

پدیده، انس بگیرند و یادشان باشد که در تقاطع ها، به چراغ سبز عابرپیاده توجه کنند، مدتی طول می کشد. خدا کند این مدت، به درازا نکشد و تلفات جانی نداشته باشد.

آنها هم که با وجود چراغ قرمز، همین که می بینند فعلًا ماشینی در کار نیست و با یک نگاه به چپ و راست، عرض خیابان را به سرعت می دوند، لابد می دانند که اگر در همان لحظه یک ماشین، مثل اجل معلق سر برسد، حادثه بیافریند، خون عابر به گردن راننده نیست و مقصر شناخته نمی شود.

دانستن مقررات یک گام است. گام دیگر، رعایت آنهاست. به خصوص اگر در کشوری جز میهن خودمان باشیم، دانستن قوانین آن لازم تر به نظر می رسد.

مخفی نماند که بی اعتنایی به قوانین عبور و مرور از سوی زائر ایرانی، وجهه کشور و انقلابمان را نیز خدشه دار می سازد.

هم اتاقی

گفت: هم اتاقی خوب هم یکی از نعمت هاست و تا آدم گرفتار هم اتاقی نامناسب نشود، قدر آن را نمی داند.

گفتم: در مسافرت ها آدم، افراد را خوب می شناسد؛ یعنی زندگی جمعی، جوهره و روحیات افراد را بروز می دهد.

گفت: وقتی یکی از همسفران، از برخی رفتارهای خسته کننده هم اتاقی خود می گفت، دیدم که هم اتاقی های من و به خصوص یکی از آنها ویژگی هایی دارند که احساس می کنم، غرق در نعمتم و تاکنون نمی دانستم.

گفتم: مثلًا چه ویژگی هایی؟

گفت: گاهی نصف شب که از خواب بلند می شود و می خواهد برای نماز صبح وضو بگیرد و

به حرم برود، مواظب است تا دیگران را بدخواب نکند. وقتی می خواهد سیگار بکشد، می رود بیرون از اتاق. می گوید نمی خواهم مزاحم دیگران شوم. هر وقت میوه یا چای می خورد، بلافاصله بشقاب و لیوان را می شوید و. .. چه می دانم، از این گونه خصلت ها، که ما را مرید خودش کرده است.

گفتم: خوشا به حالت ما یک هم اتاقی داریم که همه اتاق را ملک طِلق خود می داند و انگار نه انگار که افراد دیگری هم در این اتاق هستند که حق و سهمی دارند. هر کاری می خواهد، می کند و به اعتراض دیگران هم یا گوش نمی دهد یا با عصبانیت پاسخ می دهد.

گفت: خوب به مدیر کاروان معرفی اش کنید تا تکلیفش را روشن کند.

گفتم: آخر خوب هم نیست که بخواهیم آبرویش را ببریم. آدم باید خودش ملاحظه دیگران را بکند.

گفت: همان طور که گفتم، هم اتاقی ما خیلی آقاست. یک شب دیدم در راهرو زیر چراغ نشسته

و مطالعه می کند. گفتم چرا اینجا؟ گفت: دیگران

خوابند. حقشان است که استراحت کنند. اگر در اتاق چراغ روشن کنم، مزاحم حق آنها هستم.

گفتم: در یک زندگی جمعی، باید بعضی از حق خود بگذرند یا حق دیگران را مراعات کنند تا مسئله ای پیش نیاید. وگرنه همیشه باید شاهد مرافعه باشیم.

گفت: اخلاق هم یعنی همین، والّا تنها گفتن مرسی، سپاس گزارم، خواهشمندم، اجازه بفرمایید و لبخند و. .. که اخلاق حساب نمی شود. با اخلاق ترین فرد، کسی است که بیش از همه حق دیگران را مراعات کند.

گفتم: کاش من هم در اتاق شما بودم!. ..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۶/۱۴
khademoreza kusar

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی