مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت خادم الرضا ( علیه السّلام )کوثر

مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت
بایگانی
چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۵۳ ق.ظ

اشعار و روضه ی امام رضا علیه السّلام

بسم الله الرّحمن الرّحیم، یا رحمن و یا رحیم

یا ارحم الراحمین،یا خیر الغافرین یا اله المطیعین یا اله العاصین

کی ام من بنده ی دربار سلطان ِ خراسانم

تعجب نیست در این بندگی خوانند سلطانم

نهادم از سعادت دست در دامن مولایی

که تاج سلطنت در کوی او ریزد زدامانم

ندارم باک از محشر، ندارم باک از میزان

که کامل با تولای رضا گردیده ایمانم

تمام عمر دور ِ قبر او گشتم به امیدی

که وقت مرگ لبخندی زند بر چشم گریانم

*امام رضا نگاهی کرد،سنگ ِ سلمانی طلا شد،اون پیر مرد گریه کرد؛گفت:آقا جان طلا به چه کار من میاد،پام لب ِ گوره،یه چیزی بده که به کارم بیاد. چی می خوای؟آقا جان قول میدی دم جون دادن بیای؟آقا فرمود:آره میام. به خودش قسم رفت بالینش. شب آخر ِ،بگو:آقا جان میای؟فدات بشم،قربونت برم،جانم رضا*

نماز و روزه و حج و زکات ِ من به جای خود

 رضا را گر امام خود ندانم نامسلمانم

اگر اشکی در این دارالولایه ریزد از چشمم

شرار ِ خشم دوزخ را به جای خویش بنشانم

*از مرکب پیاده شد،نرسیده به مَرو، تعجب کردن، پشت سر ِآقا راه افتادن،نزدیک ِ یه خانه ای دیدن از خانه صدای شیون میآد،در و باز کردن تابوت رو آوردن بیرون،چشمشون به هیبت و صولت رضوی افتاد همین طور موندن،حضرت اشاره کرد تابوت رو گذاشتن زمین،آمد بالا سر ِ تابوت دعاش کرد، فرمود: دیگه خوشبحالت غم و  غصه و ترس تموم شد، طوبی لک، دور و بری ها اومدند گفتند:آقا جان والله قسم تا حالا اینجا نیومده بودیم،این کیه؟ فرمود:هرجای عالم عاشقی داشته باشیم،می شناسیمش، این خاطر خواه ما بوده.*

*یکی از خدام میگه:یکی از دخترهام پنج، شش ساله گی مریض شد، تو بستر افتاد ، وقتی دکترها جوابش کردند غذا نمی خورد، یه روز خانمم از اتاق اومد بیرون داد زد فلانی تموم شد مُرد، بی اختیار داد زدم:این خبرها نیست، مگه نمی دونید من نوکر کی ام؟ برو لباس ِ خادمی ِ من رو بیار، من جوان بودم بابام تا از دستم ناراحت می شد،می گفت: الان لباس خادمیم رو می پوشم میرم حرم، به امام رضا میگم،به پاش می افتادم، می گفتم:نه،نرو،غلط کردم. لباس رو پوشیدم اومدم حرم خدایا یه طور شه من رو خادم ها نبینند، رفتم صحن عتیق رو برو پنجره فولاد، اون انتها نشستم. آی اونایی که فردا لباس مشکی تون رو در میارید،آی اونایی که دنبال  امضای ِ قبولی ِ دست شکسته ی مدینه اید. رو کردم به طرف مضجع شریف رضوی،عرضه داشتم آقا جان : اگه نوکری و خادمیم قبول نشده تا حالا، این لباس رو بذارم و برم؟ آقا جان، مال من قبول نشده،بابام که نوکر شما بود،بابا بزرگم هم خادم شما بوده، اینها اون زمانی که خدمت سخت بود،اینجا نظافت می کردند و جارو کش بودند،آقا یه وعده ای به خانمم کردم، آقا جان جان جوادت آبرو داری کن، از شما خرج کردم تو خونه،روی برگشتن هم ندارم، آخه خدام میگن: میری پیش امام رضا دو تا قسم رد خور نداره،یکی جان ِ جوادش ِ،یکی جان ِ مادر پهلو شکسته اش ِ،ساعتی حرف ها زدم با امام رضا؛برگشتم نزدیک خونه دیدم زنم بیرون ایستاده داره لبخند میزنه،گریه ام گرفت،گفتم:دیگه اینم با این داغ دیوانه شد،عقلش رو از دست داد، برم دادی بزنم،شُکی وارد بشه،یه ذره حالش جا بیاد،مردم رو خبر کنم بیان شییع جنازه،رسیدم داد زدم چه خبر شده زن؟ بچه مون مرده،خدا که عیاذ بالله نمرده؟گفت:چی داری میگی؟ به من بگو:به امام رضا چی گفتی؟ تو که رفتی ساعتی گذشت، یه دفعه بچه منو صدا زد،مادر بیا،دیدم تو بستر نشسته، گفت:آب می خوام،غذا می خوام، چی گفتی به امام رضا؟ این لباست رو در بیار روی چشمم بذارم*

*حضرت زینب برگشت مدینه اومد کنار قبر مادر گفت:مادر سوغاتی آوردم،دل شب اومده، هیچ کی هم نیست،یه ساروق بسته رو باز کرد،یه پیراهن سوراخ سوراخ، جای خون روی ِ پیراهن،انداخت روی قبر مادر،گفت:مادر تا شام رفتم،آخرش پیراهن حسینم رو پس گرفتم.*

شود آغاز شعر با مهدی

السلام علیک یا مهدی

شوق دیدار آسمان داریم

اُنس با صاحب الزمان داریم

شب غربت، شب رضاست بیا

مادرت صاحب ِ عزاست بیا

تو بیا تا عزا صفا گیرد

همه جا بوی ِ کربلا گیرد

بیست میلیون نفر در آن حائر

همه در اربعین شده زائر

سیل مردم چقدر زیبا بود

کربلا نه بگو که دریا بود

آه انگار مرگ نزدیک است

آخر شب بقیع تاریک است

***

ای کاش شبیه اربعین امسال

راه حرم فاطمه هم باز شود

***

*امام رضا فرمود:اگه دیدی عبا روی سرم بود،دیگه با من حرف نزن،یکی این بود کرامت رضوی رو فرمودند،یکی هم برای تقیه ی رضوی، آقا فرمود:با من حرف نزن تا فردا برا اباصلت بد نشه،چون همه دارن نگاه میکنن ببینند این زهر چه میکنه،امام رضا مینشت زمین میگفت:آه جگرم،پا میشد،می نشست،نوشتن حدود پنجاه بار نشست ایستاد،آه جیگرم،گاهی هم میگفت:آه پسرم،رسید رو انداز رو کنار زد،پیراهن ِ مبارک رو بالا زد، رو شکم رو گذاشت رو خاک،مثل مار گزیده دور خودش می گردید،یه دفعه دید آقازاده اش اومد، خوب ِ هر بابایی داره جون میده،پسرش بیاد بالینش*

*امشب برات یه روضه بخونم: رقیه شام غریبان دید زین العابدین خیلی میسوزه،هی میگه:بابا نشد بیام سرت رو به دامن بگیرم،سرت رو از کربلا بردن،اینقدر میام تا سرت به من برسه. آقا جواد الائمه چشمای بابا روبست،قاعده اینه چشم های شهید یا میّت رو می بندند،اما بمیرم سر امام حسین از گودال بالا اومد چشم ها باز بود، روی نیزه چشم ها باز بود، تو طشت طلا رفت چشم ها باز بود،تا رسید به دختر،با دست های کوچیکش چشم های بابا رو بست،آخه توی خرابه،زینب و زین العابدین دست بسته بودند، گفت:بابا حق یه داداشم رو ادا کردم، میخوام حق یه داداش دیگه ام رو هم ادا کنم،بابا من دیدم می خواستی داداش علی اصغرم رو ببوسی،هنوز لبت به لباش نرسیده،خون گلوش فواره زد،خیلی دلم برات سوخت،با خودم گفتم:بالاخره به جای داداش علی اصغرم لبات رو می بوسم،بابا من دیدم چوب به لبت زدن،بذار لبات رو ببوسم،حسین...... دختر سه ساله گوشه ی خرابه جون داد، ارث زیاد از مادر برده، صورت کبوده،استخوان ها از روی ناقه افتاده آسیب دیده، شب آخری بریم در خونه ی مادر، کجا شمارو ببرم؟آتیش سوزی که نمیشه،کوچه هم که بد جوری زدن، من چی بگم، همین قدر بگم: جفت دست ها،استخوان ها خورد شده،نمیتونست بخوابه،استخوان پهلو آسیب دیده، سینه آسیب دیده، اگه بخوای بخوابی باید صورت رو بالش بذاری،میگن:گوشواره گوش بی بی بوده،میگن:گوشوار ها  تو صورت شکست،خدا کنه دروغ باشه، خوابش نمی برد شب ها از درد پهلو،سینه،بازو،صورت، از درد علی خواب نداشت،تا یه روز حسین وارد شد ،دید مادر خوابیده،روش رو کرد به در حجره دیده حسن اومد،یه نگاه کرد گفت: داداش خدا صبرت بده،دیگه تموم شد،مادرمون از دنیا رفت،یا زهرا.... یا حسین....*

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۱۰
khademoreza kusar

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی