اولین بار که آیتالله خامنهای شعر «علی ای همای رحمت» را شنیدند
«علی ای همای رحمت» مطلع شعری بهیادماندنی از استاد شهریار در فضیلت مولای متقیان حضرت علی علیهالسلام است که رهبر انقلاب اسلامی، آن را از جمله برترین اشعار در مدح امیرالمؤمنین علیهالسلام دانستهاند. پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR به مناسبت ولادت حضرت علی علیهالسلام گزیدهای از فیلم و متن بیانات رهبر انقلاب دربارهی اولین مواجههی ایشان با این شعر بهیادماندنی استاد شهریار را برای نخستینبار منتشر میکند.
من از کجا با اسم شهریار و با شعر شهریار آشنا شدم؟ از آنجا که یک خوانندهی مذهبی -یعنی یک روضهخوان- که صدای خیلی خوشی هم داشت، در یک جلسهای با آواز بسیار خوشی، شعر «علی ای همای رحمت»(۱) را خواند؛ در آن جلسه، گمانم هرکسی حضور داشت -که جلسهی بزرگی هم نبود- نسبت به شاعر این شعر حسّاس شد که این شعر مال کیست؟ ما در مدح امیرالمؤمنین و از زبان گویندگان شعر زیاد شنیده بودیم، امّا این شعر یک طعم دیگری، یک فضای دیگری و یک باب تازهای در این مقوله بود که قبل از آن، ما اینجور شعری دربارهی امیرالمؤمنین نشنیده بودیم؛ هم لفظ زیبا بود:
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همهی سایهی هما را
این لفظ یک لفظ شیرین و شیوا و پرکنندهی ذهن انسان است؛ هم مضامین مضامین جدیدی بود:
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سرِ چشمهی بقا را
بیانات در دیدار میهمانان شرکتکننده در کنگره بزرگداشت استاد شهریار ۱۳۸۵/۶/۲۶
۱) شعر استاد شهریار در مدح امیرالمؤمنین علیهالسلام:
که به ماسوا فکندی همه سایهی هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمهی بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو ای گدای مسکین در خانهی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا
به جز از علی که آرد پسری ابولعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که میتواند که به سر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را
به دوچشم خونفشانم هله ای نسیم رحمت
که زکوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که زجان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چو نای هر دم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را:
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایی بنوازد آشنا را»
ز نوای مرغ یاحق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا