نبوغ و استعداد حضرت زینب (س )
در تاریخ آمده که روزی امیرمؤ منان (ع ) در میان دو فرزند خردسالش عباس و زینب نشسته بود که رو به عباس نموده فرمود: ((قل واحد)) بگو یک.
عباس آن را گفت.
سپس فرمود: ((قل اثنان )) بگو دو.
عباس در پاسخ گفت: ((استحیی ان اقول باللسان الذی قلت واحد، اثنان ))؛ شرم دارم با زبانی که یکی گفته ام، دو بگویم.
آن گاه امیرمؤ منان (ع ) چشمان عباس (ع ) را بوسه زد؛ چرا که کلام این فرزند خردسال اشاره به وحدانیت خدای تعالی و توحید او می کرد.
سپس رو به زینب (س ) کرد، ولی زینب منتظر سؤ ال پدر نمانده، خود سؤ الی مطرح کرد و گفت: پدر! ما را دوست داری؟
امیرمؤ منان (ع ) فرمود: آری دخترم، فرزندان پاره های قلب ما هستند.
زینب (س ) با این مقدمه، وارد سؤ ال اصلی شد و پرسید: پدر! دو محبت - محبت خدا و محبت اولاد - در قلب مؤ من جا نمی گیرد. پس اگر باید دوست داشته باشی، شفقت و مهربانی را نثار ما کن و محبت خالص را تقدیم خداوند.
علی (ع ) که این درک، و شناخت و استعداد را در این دختر و پسر خردسالش مشاهده نمود، بر علاقه اش نسبت به آنان افزوده شد.)) زینب (س ) به دلیل همین نبوغ و استعداد و دیگر کمالاتی که در وجودش بود، از احترام ویژه خانواده پدر برخوردار شد.[1]
پی نوشت ها
[1] ره توشه راهیان نور، ص 260