دوشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۲۹ ق.ظ
ابووهب اسوه مهربانی و عطوفت
عملیات تمام شده بود در گوشهای خسته از کارهای بسیار نشسته بودم، دیدم بچهها دارند میگویند ابووهب آمده است. تا آن زمان ابووهب را ندیده بودم و نمیشناختم. چه کسی است؟ وقتی که خوب چشمانم را دقیق کردم سردار شهید حاج حسین همدانی را در مقابل خود دیدم. تا من را دید گفت: فلانی اینجا چه کار میکنی؟ گفتم سردار شما اینجا چه کار میکنی؟ من هم به همان دلیل اینجا هستم. خندید و در آغوشم گرفت.
سردار همدانی زمانی فرمانده من بود و من فرمانده یکی از گردانهای ابووهب. اما تا آن موقع نمیدانستم که کنیه ایشان در سوریه ابووهب است، بعد از مدتی یک ایرانی در خط دیده بودم و بسیار از این موضوع خوشحال شدم، با سردار صحبت کرده و گفتیم و خندیم به طوری که خستگیام به کلی از یادم رفت.
موقع ناهار رسیده بود، به همراه سردار همدانی شروع به خوردن ناهار کردیم وقتی غذایم تمام شد یک لحظه متوجه شدم سردار قسمتی از غذایش که از قبل جدا کرده بود به گوشه کاغذی ریخت. تعجب کردم و به خودم گفتم سردار غذا رو کجا میبره؟ با خودم گفتم شاید غذا را برای کسی میخواد، اما دیدم ابووهب به سمت مرغی میرود که پایش شکسته و نمیتواند به دنبال غذا بگردد، شهید همدانی غذا را در نزدیکی مرغ ریخت و آن هم شروع به خوردن کرد با خود گفتم چگونه میشود یک نفر به حدی از کرامت انسانی برسد که به حیوانات نیز در بحبوحه جنگ توجه کند و از آن طرف نیزآدمها به حدی از قساوت و رذالت برسند که به انسان و همنوع خود رحم نکند.
۹۷/۰۲/۲۴