آیه ولایت
(إِنَّما وَلِیکمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکعُونَ)[1]؛ «ولی و سرپرست شما، تنها خدا و رسول اوست و کسانی که ایمان آورده اند. همان ها که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع، زکات می دهند»[2].
آیا این آیه در شأن حضرت علی (ع) نازل شده است؟
بسیاری از مفسران و محدثان، شأن نزول این آیه را درباره حضرت علی (ع) می دانند. فخر رازی، یکی از بزرگترین مفسرین و دانشمندان اهل سنت، در این باره آورده است:
«ابوذر می گوید: روزی نماز ظهر را با پیامبر (ص) می خواندم که سائلی در مسجد، تقاضای کمک کرد. کسی چیزی به او نداد. سائل دست به سوی آسمان برداشت و عرض کرد: خداوندا! گواه باش من در مسجد پیامبر تو، تقاضای کمک کردم و کسی چیزی به من نداد. در این هنگام، علی (ع) که نماز می خواند و در حال رکوع بود، با آخرین انگشت دست راست خویش که انگشتری گران بها در آن بود، به سائل اشاره کرد و او هم نزدیک حضرت علی (ع) آمد و انگشتر را از انگشت او بیرون آورد و رسول اکرم (ص) شاهد این موضوع بود.
در این هنگام، پیامبر اکرم (ص) چشم خود را به سوی آسمان گشود و عرض کرد: «خداوندا! برادرم موسی از تو درخواست کرد و گفت: (رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی. وَ یسِّرْ لِی أَمْرِی. وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی. یفْقَهُوا قَوْلِی. وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی. هارُونَ أَخِی. اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی. وَ أَشْرِکهُ فِی أَمْرِی)[3]؛ «پروردگارا! سینه ام را گشاده فرما؛ کار مرا برایم آسان گردان و گره از زبانم بگشای؛ تا سخنم را بفهمند و برای من، برادرم هارون را که از خاندان من است، وزیرم گردان؛ پشت مرا با او محکم ساز و او را در کار من، شریک گردان».
خدا در جواب موسی حاجتش را برآورده، به او فرمود: (سَنَشُدُّ عَضُدَک بِأَخِیک وَ نَجْعَلُ لَکما سُلْطاناً فَلا یصِلُونَ إِلَیکما)[4]؛ «به زودی بازویت را به سبب برادرت، محکم می سازیم و قرار می دهیم برای شما دو نفر برتری و تسلط را؛ پس دسترسی به شما، پیدا نخواهند کرد».
همانا من، محمد، پیامبر و برگزیده تو هستم. پروردگارا! سینه مرا نیز گشاده فرما و کارم را آسانی بخش و وزیری از افراد خانواده من، برای من انتخاب فرما؛ علی را برای این کار قرار بده و به سبب او، پشت مرا محکم ساز.
ابوذر (رضی اللَّه عنه) می گوید: هنوز دعای آن حضرت تمام نشده بود که جبرئیل از جانب پروردگار نازل شد و عرض کرد: «ای محمد! بخوان این آیه را: (إِنَّما وَلِیکمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکعُونَ)[5].
این داستان، در کتاب های مختلف با کمی تغییر، ذکر شده است؛ ولی اصل ماجرا که کمک به یک سائل توسط علی (ع)، در حال رکوع بود، در همه آنها مشترک است.[6]
معنای «ولی» در این آیه چیست؟ چگونه این آیه بر امامت و رهبری حضرت علی (ع) دلالت می کند؟
مقتضای واژه «انما» در لغت عرب، تخصیص و حصر است و به همین سبب، نمی توان ولایت را در این آیه، به معنای ولایت در دین و یا محبت معنا کرد؛ زیرا تمام مؤمنان در ولایت به این معنا، مشترک هستند و این موضوع، اختصاص به بعضی از آنان ندارد. برای توضیح این مطلب، لازم است معانی «ولی» در لغت عرب روشن شود؛
معنای «ولی» در آیه
برای این کلمه، معانی متعددی ذکر شده که برخی عبارتند از:
الف) ناصر و یاور.[7]
ب) سرپرست و کسی که امور دیگران را بر عهده دارد و امور آنها را اداره می کند مثل ولی یتیم و ولی زن و ولی دم. خداوند، ولی است، یعنی متولی امور عالم و مخلوقات است.[8]
ج) تابع[9].
د) دوست[10].
معانی دیگری نیز در بعضی کتاب ها برای این کلمه ذکر شده، به گونه ای که نویسنده کتاب «الوجوه والنظائر»، یازده معنا از قرآن برای این کلمه نقل کرده است؛ مثل فرزند، قریب، رب و...[11].
همان طور که بیان شد، «ولی»، دارای معانی متعددی، مثل محب، ناصر و صاحب اختیار است و در نتیجه، باید به قرائن رجوع کنیم؛ تا مقصود از «ولی»، روشن شود و معلوم شود که آیا ادعای شیعیان، مبنی بر انحصار معنای آن در آیه به «صاحب اختیار»، درست است یا خیر؟
قرینه ای که برخی مطرح کرده اند تا در این آیه، «ولی» به معنای محب و ناصر باشد، وحدت سیاق بین آیه ولایت و آیات قبل از آیه ولایت است؛ زیرا در آیه قبل آمده است:
(یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یتَوَلَّهُمْ مِنْکمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ)[12] و گفته اند: از آن جا که در آیه قبل، ولی به معنای محب یا ناصر است، در آیه ولایت نیز باید به همان معنای محب یا ناصر باشد؛ تا وحدت سیاق و وحدت موضوع آیات، محفوظ بماند؛ ولی همان طور که از شأن نزول این آیه آشکار می شود.
در این جا، وحدت سیاق و یکپارچگی این آیات، معلوم و ثابت نیست؛ زیرا صرف کنار هم بودن آیات، دلیل بر نزول دفعی مجموعه این آیات نیست؛ پس وحدت سیاق در این آیات، احراز نشده است؛ بلکه بر یک جا نازل نشدن این آیات نیز دلیل وجود دارد؛ زیرا روایات فراوانی از طریق اهل سنت و شیعه نقل شده که شأن نزول آیه (إِنَّما وَلِیکمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا...) را داستان انفاق علی بن ابیطالب (ع) بیان کرده اند و این شأن نزول، نشان می دهد که آیه ولایت با آیات قبل و بعد از خودش، ارتباطی ندارد؛ بلکه موضوع مستقلی را بیان می کند.
افزون بر این، در آیات قبل و بعد از آیه ولایت، کلمه (اولیا) آمده که جمع است؛ ولی در آیه ولایت، لفظ «ولی» آمده که مفرد است و این نشان می دهد که این آیات با هم نازل نشده اند. بنابراین، وحدت سیاق و نزول دفعی این آیات، محرز نیست و نمی توان برای بیان معنای واژه «ولی» در آیه مورد بحث، به آن استناد کرد.
قرائن شیعه بر معنای «ولی» در آیه
- ۱. کلمه «انما» در ابتدای آیه ولایت، برای حصر مطلق است و این قرینه است بر این که مقصود از ولایت در این آیه، باید ولایت خاص باشد؛ نه عام و پیداست که ولایت خاص، با معنای رهبری و تصرف، سازگار است؛ نه محبت یا نصرت؛ زیرا دوست داشتن و یاری کردن، از نوع ولایت عام است که خداوند در آیه (الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ)[13] آن را برای همه مؤمنان که رسول خدا (ص) نیز جزء آنان است، شمرده است؛ یعنی محبت یا نصرت، مخصوص افراد خاصی نیست و تمام مؤمنین را شامل می شود؛ در حالی که در آیه ولایت، این ولایت، به صورت انحصاری مطرح می شود.
بنابراین، «ولی» در آیه ولایت، باید معنایی داشته باشد که مخصوص خدا و پیامبر و گروه مخصوصی از مؤمنان باشد که از معانی مطرح شده درباره «ولی»، معنای سرپرست و اولی به تصرف، با این آیه، سازگار است.
- ۱. در آیه ولایت، با ضمیر «کم» به مؤمنین خطاب شده که خداوند و رسول او و برخی مؤمنان خاص، «ولی» آنان هستند و اگر ولایت عام مقصود باشد، لازمه اش این است که خدا، رسول او و این مؤمنان خاص، داخل در خطاب آیه نباشند؛ چون در این فرض، وحدت «ولی» و «مولی علیه»، لازم می آید؛ در صورتی که در این آیه، این دو، جدا از هم هستند.
«ولی» در (اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا)، بیان شده است و «مولی علیه» در ضمیر موجود در «ولیکم»، مشخص شده است که از هم جدا هستند و ظهورش در این است که رسول خدا و این مؤمنان، همانند خداوند، در مخاطبان داخل نیستند و ولایت آنان، ولایت خاص است؛ نه ولایت متقابل به معنای محبت یا نصرت که به حکم آیه (الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ)، برای همه مؤمنان جعل شده است.
- ۱. قرینه دیگر، ادامه آیه، یعنی (الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکعُونَ) است که به کمک شأن نزول آیه، بر علی (ع) منطبق می شود؛ نه عموم مؤمنان و روشن است که ولایت به معنای محبت یا نصرت، تنها برای یک نفر از مؤمنان جعل نشده، بلکه همه مؤمنان، باید محب و ناصر یکدیگر باشند. بنابراین، باید مقصود از ولایت این فرد، رهبری و تصرف و صاحب اختیار بودن باشد.
در نتیجه، برای فهم معنای «ولی»، باید از تعابیر داخلی آیه ولایت به کمک شأن نزول، استفاده کرد و این دو نشان می دهند که «ولی» در این آیه، به معنای رهبر، سرپرست و متصرف است؛ نه محب یا ناصر[14].
اگر این آیه در شأن حضرت علی (ع) است، چرا به صورت جمع بیان شده است (الّذین، هُم)؟
همان طور که در آیه شریفه دیده می شود، موصول ها و ضمیرهای آیه، به صورت جمع آمده اند و بدین جهت، این سؤال مطرح می شود که چگونه بر یک فرد، قابل تطبیق هستند. در این باره باید گفت: با توجه به شأن نزول هایی که درباره این آیه شریفه آمده است، شکی باقی نمی ماند که این آیه در مورد یک نفر، یعنی علی (ع) است و استعمال صیغه جمع برای یک فرد، در ادبیات عرب، رایج است. در قرآن کریم نیز این گونه استعمال، زیاد است و برای آن علت ها و حکمت های متعددی ذکر شده است.
مثال های قرآنی اطلاق جمع بر یک فرد
علامه امینی (ره) در کتاب «الغدیر» در پاسخ به این شبهه، تعدادی از آیات قرآن کریم را که به صورت جمع هستند، ولی شأن نزول آنها مربوط به یک نفر است، گردآوری کرده است و ما بخشی از عبارات علامه امینی را به صورت تلخیص می آوریم [15]: «هرگاه حکمی به عنوان عموم صادر شود، طوری که در یک جریان طبیعی قرار گیرد، تا دیگران را به آوردن نظیرش، تشویق یا از آوردن مشابه آن بازدارد، بلیغ تر است و تأکیدش برای صدق قضیه کلی بر آن فرد، بیشتر می باشد و برای آن، نظایر فراوانی در قرآن کریم وجود دارد که ما چند نمونه از آن را ذکر می کنیم:
1- (الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ)[16]؛ «آنها که گفتند خدا فقیر است و ما بی نیاز».
گوینده این سخن، «حیی ابن اخطب» است و عکرمه و سدی و مقاتل و محمدبن اسحاق گویند: او، «فنحاص بن عازوراء» بوده است.
خازن می گوید: این سخن را هر چند یک نفر یهودی گفته، ولی چون همه آنها به این سخن راضی بودند، سخن، به همه آنها نسبت داده شده است.[17]
2- (وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یؤْذُونَ النَّبِی.. .)[18]؛ «پاره ای از آنها کسانی هستند که پیامبر را آزار داده، می گویند: او، گوش محض است».
این آیه درباره مردی از منافقان نازل شده که «جلاس بن سوید» یا «نبتل بن حارث» یا «عتاب بن قشیر» است [19].
3- (إِنَّ الَّذِینَ یأْکلُونَ أَمْوالَ الْیتامی ظُلْماً)[20]؛ «آنان که اموال یتیمان را از روی ظلم می خورند، تنها آتش در شکم خود کرده اند».
مقاتل بن حیان می گوید: این آیه درباره «مرثد بن زید الغطفانی» نازل شده است.[21]
4- (لا ینْهاکمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یقاتِلُوکمْ)[22]؛ «خداوند شما را نهی نمی کند؛ درباره کسانی که با شما نمی جنگند و شما را از خانه هایتان بیرون نمی کنند که با آنان به نیکی رفتار کنید».
این آیه درباره «اسماء بنت ابی بکر» نازل شد؛ زیرا مادرش، قتیله بن عبدالعزی، با هدایایی، در حالی که مشرک بود، در مدینه نزد او آمد.
اسماء گفت: من هدیه ای از تو نمی پذیرم و نباید به خانه من وارد شوی؛ تا از رسول خدا (ص) اجازه بگیرم. وقتی از پیامبر پرسید، خداوند این آیه را نازل کرد. پیغمبر دستور داد او را به منزلش راه بدهد و هدیه اش را بپذیرد و از احترامی و نیکی نسبت به او، دریغ نکند.[23] علامه امینی (ره) حدود بیست آیه را توضیح می دهد که در آنها این گونه استعمال وجود دارد و در قرآن کریم نمونه های فراوانی از این نوع استعمال وجود دارد و این گونه استعمال، ممکن است اسرار متفاوتی داشته باشد که در این باره به سه مورد زیر بسنده می شود:
1- محمود زمخشری که از بزرگان اهل سنت است، چنین آورده است:
«این آیه در شأن علی (ع) نازل شده است و سر این که لفظ جمع در آیه آمده، آن است که مردم را به چنین فعلی، ترغیب کند و بیان فرماید که بر مؤمنان لازم است که این گونه فضیلت ها را کسب کنند و بر خیر و احسان و دستگیری از فقیران کوشا باشند؛ به طوری که حتی به اندازه یک نماز، آن را تأخیر نیندازند»[24].
2- فضل بن حسن طبرسی می نویسد: «نسبت دادن جمع به علی (ع)، برای احترام و عظمت او بوده است؛ زیرا اهل لغت، لفظ جمع را به منظور تعظیم، به فرد نسبت می دهند و این مطلب در کلمات عرب، مشهور است»[25].
3- شرف الدین موسوی در کتاب المراجعات در این مورد آورده است:
«این حقیقت از ناحیه خداوند، برای عده زیادی از مردم، رحمت و مرحمت است؛ زیرا بدگویان علی، دشمنان بنی هاشم و سایر منافقان و حاسدان و کسانی که می خواستند خود پیش بیفتند، طاقت آن را نداشتند که این واقعیت را با صیغه مفرد بشنوند؛ چون در این صورت، جایی برای متشبه ساختن حقیقت و محلی برای به گمراهی انداختن وجود نداشت و در این حال، به سبب مأیوس شدن آنها از خواسته خود، ممکن بود وضعی (تحریف) از ناحیه آنان به وجود آید که عواقب آن، موجب وحشت بر اسلام شود؛ لذا به صیغه جمع آورده شد؛ با این که برای مفرد بود؛ تا از این وضع (تحریف)، پیش گیری کند؛ سپس نصوص و تصریحات دیگری پشت سر هم به عبارات مختلف و در مقامات متعدد، صادر گردید؛ تا امر ولایت را بین آنان، تدریجاً، پخش نماید... اگر آیه با عبارت مخصوص و مفرد بود، هرگز حاضر به شنیدن آن نبودند؛ انگشتان در گوش می گذاشتند و سخت با کبر و غرور، از آن روی می پیچیدند»[26].
در نتیجه، با توجه به این که این گونه استعمال در زبان قرآن زیاد است و دانشمندان ادیب اهل سنت، مانند زمخشری، هیچ اشکالی بر این استعمال نگرفته اند، بلکه دلایل این گونه استعمال قرآنی را بیان کرده اند، شبهه ذکر شده در این مورد درست نیست.
یک نکته مهم:
بر فرض این که «ولی» در این آیه به معنای دوستی و محبت باشد، آیا برخی از مسلمین درباره علی ابن ابیطالب (ع) به آن عمل نمودند؟ به راه انداختن جنگ صفین و جنگ جمل برای مقابله با علی (ع)، با دوست داشتن او، چگونه قابل جمع است؟
به راستی چگونه می شود هم علی (ع) را دوست داشت و هم دشمنان او در جنگ صفین و جمل را؟
پی نوشت ها
[1] . مائده(6)، آیه 55.
[2] . در این بخش به تفاسیر معتبر اهلسنت در قرنهاى مختلف مراجعه شد و نام آن تفسیر و نویسنده آن و این که در کدام قسمت از کتاب خود به این شأن نزول اشاره کرده است، آورده شده است. با توجه به این که قدیمىترین تفاسیر مدون موجود، از قرن چهارم مىباشند، از قرن چهارم، این مطلب را بررسى کردهایم.
[3] . طه(20)، آیه 25-/ 33.
[4] . قصص(28)، آیه 35.
[5] . التفسیر الکبیر، ج 12، ص 26.
[6] . ر. ک: الف) حاکم عبیداللَّه حسکانى، شواهد التنزیل، ج 1، ص 175؛
ب) محمد بن عبداللَّه الحاکم نیشابورى، معرفة علوم الحدیث، ص 102؛
ج) ابن کثیر دمشقى، البدایة والنهایه، ج 7، ص 357؛
د) ابن مغازى الشافعى، المناقب، ص 113؛
ه) على متقى هندى، کنزالعمال، ج 15، ص 146؛
و) جلال الدین سیوطى، الحاوى للفتاوى، ج 1، ص 119؛
ز) الموفق بن احمد اخطب خوارزم، المناقب، ص 179؛
ح) ابراهیم بن محمد المحوئى الجوینى، فرائد المسمطین، ص 105؛
ط) علامه زرندى، نظم درر السمطین، ص 85.
[7] . محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج 15، ص 407؛ حسین بن محمد راغب اصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، ص 885؛ فخرالدین الطرایحى، مجمعالبحرین، ج 1، ص 456؛ محمدبن یعقوب الفیروزآبادى، القاموس المحیط، ج 3، ص 486.
[8] . لسان العرب، ج 15، ص 407؛ مجمع البحرین، ج 1، ص 456؛ خلیل بن احمد فراهیدى، کتابالعین، ج 8، ص 365؛ محمود زمخشرى، اساس البلاغه، ج 2، ص 27؛ القاموس المحیط، ج 3، ص 486.
[9] . لسان العرب، ج 15، ص 411؛ المفردات فى غریب القرآن، ص 885؛ مجمع البحرین، ج 1، ص 456؛ القاموس المحیط، ج 3، ص 486.
[10] . المفردات فى غریب القرآن، ص 885؛ مجمع البحرین، ج 1، ص 456؛ القاموس المحیط، ج 3، ص 486.
[11] . حسینبن محمد دامغانى، الوجوه و النظائر فى القرآن، ص 847- 850.
[12] . مائده( 5)، آیه 51.
[13] . توبه( 9)، آیه 71.
[14] . ر. ک: عبداللَّه جوادى آملى، شمیم ولایت، ص 171 و 172.
[15] . عبدالحسین الامینى، الغدیر فى الکتاب والسنة والادب، ج 3، ص 162 و 163، بیروت: دارالکتب العربى.( قال السید حمید الدین عبدالحمید الآلوسى فى کتابه، ص 169، عند ذکره آیة الولایة).
[16] . آل عمران( 3)، آیه 81.
[17] . محمد بن احمد قرطبى، الجامع لاحکام القرآن، ج 4، ص 294؛ اسماعیل بن عمروابن کثیر، تاریخ ابنکثیر، ج 1، ص 434؛ علاءالدین على بن محمد بغدادى، لباب التأویل فى معانى التنزیل( تفسیر الخازن)، ج 1، ص 322.
[18] . توبه( 9)، آیه 61.
[19] . الجامع لاحکام القرآن، ج 8، ص 192؛ لباب التأویل فى معانى التنزیل( تفسیر الخازن)، ج 2، ص 253؛ ابن حجر عسقلانى، الاصابه، ج 3، ص 549.
[20] . نساء( 4)، آیه 10.
[21] . الجامع لأحکام القرآن، ج 5، ص 53؛ ابن حجر عسقلانى، الاصابه، ج 3، ص 397.
[22] . ممتحنه( 60)، آیه 8.
[23] . این حدیث را بخارى، مسلم، احمد، ابن جریر و ابن حاتم بر طبق تفسیر قرطبى، تفسیر ابن کثیر و تفسیر خازن، نقل کردهاند( الجامع لاحکام القرآن، ج 18، ص 59؛ تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 349؛ لباب التأویل فى معانى التنزیل( تفسیر الخازن)، ج 4، ص 272).
ر. ک: الغدیر فى الکتاب والسنه و الادب، ج 3، ص 232- 233؛ جمعى از مترجمان، ترجمه الغدیر فى الکتاب والسنه والادب، ج 5، ص 275-/ 276.
[24] . الکشاف، ج 1، ص 649.
[25] . فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان، ج 3، ص 326.
[26] . شرف الدین موسوى، المراجعات، نامه 42، ص 164.