شنبه, ۸ دی ۱۳۹۷، ۰۸:۰۰ ق.ظ
داستانی زیبا درباره ی افراد بصیر
رهبر معظم انقلاب در پیامی به جامعه اسلامی دانشجویان، به این نکته اشاره کردند که شما سربازان با بصیرتی شبیه عمار و با استقامتی مانند مالک اشتر باشید. با وجود تربیت بسیاری از شخصیتها در محضر امیرالمؤمنین(ع) ـ چه در 25 سال قبل از خلافت و چه در دوران خلافت ـ ایشان، بهدلیل دو ویژگی ممتازی که در وجود این دو شخصیت بود، از آنها نام میبرد. عمار(رض) از کسانی بود که از همان سالهای نخستین همراه با پیغمبر(ص) به مدینه مهاجرت کرد؛ در حالیکه از دست کفار و مشرکان فرار کرده بود، پدر و مادرش را به شهادت رسانده بودند و خود او را نیز شکنجه دادند تا به شهادت برسد؛ اما او تقیه و اظهار برائت از اسلام کرد و بعد از فرار از دست آنها، به مدینه آمد؛ ولی چون از این مسئله خیلی نگران بود، با نگرانی خدمت پیغمبر اکرم مشرف شد و گفت من چنین کاری کردم، وضع من را چطور میبینید؟ در این حال این آیه نازل شد: إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ؛[1] نباید از کفار و مشرکان طرفداری کرد؛ مگر اینکه کسی از روی اکراه با آنها اظهار همراهی کند، در حالیکه دلش به ایمان مطمئن است؛ یعنی تردیدی ندارد و فقط برای خلاص شدن از چنگ دشمنان ابراز موافقت کند. حضرت این استنباط عمار را نوعی فقاهت نامیدند و گویا نقل شده است که گفتند ای کاش پدر و مادر تو نیز این مرتبه از فقاهت را داشتند و میفهمیدند که با این کار میتوانستند از دست آنها نجات یابند و پس از آن به اسلام خدمت کنند.
شهادت عمار، دلیلی بر حقانیت سپاه امیرالمؤمنین
عمار در همان زمان، در بین اصحاب پیغمبر اکرم(ص) ممتاز بود؛ به گونهای که همیشه سعی میکرد از جزئیترین حرکات و سکنات پیغمبراکرم(ص) تبعیت کند؛ تا آنجا که ایشان درباره او فرمود: خدا عمار را مشمول رحمت خودش قرار دهد، او را یک گروه سرکش به قتل خواهند رساند: تقتله الفئة الباغیه[2]. کسانی که این سخن را شنیده بودند، منتظر بودند تا ببینند این «فئه باغیه» چه کسانی هستند که عمار را به شهادت میرسانند؛ تا اینکه در جنگ صفین، عمار که پیرمردی حدوداً نود ساله بود، در سپاه امیرالمؤمنین(ع) شرکت کرد و به دست اصحاب معاویه کشته شد. برخی از طرفداران و یاران امیرالمؤمنین که اندکی شبهه در دلشان بود، دریافتند برحقند و طرفداران معاویه «فئه باغیه» هستند و این خود نوعی شکست برای آنها به شمار میآمد. البته سیاستمداران آنها توجیه کردند و گفتند در واقع عمار را علی کشت؛ زیرا علی او را به میدان جنگ آورد، پس قاتلش علی است ـ امروزه نیز برخی از سیاستمداران در تحلیلهای خود نعل وارونه میزنند و گناه خود را به گردن دیگران میاندازند ـ به هر حال، اینکه پیرمردی نودساله در لشکر امیرالمؤمنین شرکت کند و شهادت او دلیلی بر حقانیت سپاه امیرالمؤمنین باشد، برای کسانی که هنوز راه حق را درست نشناخته بودند، امتیاز بزرگی به شمار میآمد. معمولاً در جنگ ـ آنهم جنگهای تنبهتن آن زمان که مردان جنگی میبایست نیرومند و قوی باشند ـ حضور یک پیرمرد نود ساله در جنگ مسئلهای استثنایی بود؛ چنین فردی تا چه اندازه میتواند در جنگ نقش داشته باشد؟ اما افتخار میکرد که در رکاب امیرالمؤمنین باشد، و آرزوی شهادت داشت، تا اینکه در نهایت نیز به شهادت رسید. این ویژگی نشان میدهد در هیچ شرایط و سنی نباید شانه از زیر بار تکلیف خالی کرد. وقتی دستور رهبر است، اگر یک پیرمرد نود ساله هم احساس کند حضورش میتواند نقشی در پیروزی حق داشته باشد، نباید از پذیرش تکلیف خودداری کند و بگوید ما دیگر پیر هستیم و کارمان گذشته است.
مالک، مرد میدان عمل
آن کسی که در عمل نقش بسیار مؤثری در حمایت از امیرالمؤمنین و پیروزی سپاه اسلام داشت، مالک اشتر بود؛ شخصیتی که در حقیقت هنوز هم ویژگیهای او درست شناخته نشده و این یکی از غربتهای اوست. عده زیادی بودند که چندان نقش مثبتی نیز در جامعه نداشتند، اما هم خودشان را مطرح میکردند و هم دیگران به دلایلی درباره آنها بحث و یا از آنان طرفداری میکردند؛ اما ایشان با اینکه بیشترین نقش را در سپاه امیرالمؤمنین و حمایت از ایشان برعهده داشت، بسیار متواضع و بهدور از تظاهر و خودنمایی بودند.
داستان معروفی درباره ایشان هست که شاید شنیده باشید؛ مالک از نظر بدنی قوی و پهلوانی بنام بود؛ قد رشید، پیشانی بزرگی که در زیر آفتاب برق میزد و دستار کوچکی که بر سرش بسته بود، ابهتی خاص به ایشان میداد. روزی ایشان برای انجام دادن کاری در بازار میرفت؛ جوانی از روی کمتجربگی و ناشناسی، هسته خرمایی را به پیشانی ایشان زد. فرمانده لشکر علی(ع) ـ بر اساس تعبیرهای امروزی، یک تیمسار یا سرلشکر ـ با آن رشادتها، حتی رویش را برنگرداند تا ببیند چه کسی این کار را انجام داده است؛ همین طور که سرش را بهسمت پایین انداخته بود، به طرف مسجد رفت. برخی از افرادی که آنجا بودند به او گفتند: فهمیدی چه غلطی کردی؟ میدانی او که بود؟ گفت: نه، چه کسی بود؟ او مالک اشتر، فرمانده لشکر علی است که تو چنین جسارتی به او کردی! خیلی دستپاچه شد که آیا ممکن است چه بلایی به سر او بیاید. به همین دلیل به دنبال ایشان رفت؛ وقتی دید ایشان وارد مسجد شد، او نیز به داخل مسجد رفت؛ دید مالک اشتر ایستاده و مشغول نماز خواندن است. صبر کرد تا نماز او تمام شود؛ پس از نماز نزد او رفت و ضمن عذرخواهی گفت من شما را نمیشناختم؛ جسارت کردم؛ من را ببخشید! مالک در جواب گفت: نگران نباش! من نیامدم در این مسجد و این نماز را نخواندم، مگر اینکه دعا کنم خدا تو را ببخشد. این رفتار فرمانده لشکر علی بود. او هیچ علاقهای نداشت تا خودش را نشان دهد یا اظهار تقدس کند که جزء قرّاء و حافظان قرآن و اهل عبادت است ـ حتی ایشان در برابر کسانی که بهطور دائم مشغول قرائت قرآن و ذکر بودند و پیشانیهای پینهدار داشتند، پیشانیای صاف و براق داشت. علامه حلی (رض) در کتاب رجال خود، که شخصیتهای معروف، روات و اصحاب ائمه را معرفی کرده است، درباره مالک اشتر میگوید برای او همین بس که وقتی خبر شهادت او در راه مصر به حضرت علی (ع) رسید، ایشان خیلی ناراحت شدند و فرمودند: کانَ لی کما کُنتُ لِرَسولِالله؛[3] منزلت مالک اشتر نسبت به من، مثل منزلت من نسبت به پیغمبر اکرم بود. به نظر من، نمیتوان درباره شخصی غیرمعصوم، کلامی از این بالاتر گفت؛ این بالاترین موقعیتی است که در میان اصحاب میتوان برای کسی تصور کرد. پرسش این است که مالک چه ویژگیهایی داشت که امیرالمؤمنین اینقدر به او علاقه داشت، او را فرمانده لشکر خود کرد و دربارهاش چنین چیزی فرمود؟ از لابهلای حوادث کوتاهی که درباره مالک اشتر در تاریخ آمده است، تا حدودی میتوان نکاتی در اینباره بهدست آورد که ویژگیهای شخصیتی مالک اشتر چه بود که اولاً موقعیت او نسبت به علی، مانند موقعیت علی نسبت به پیغمبر شد؛ ثانیاً چرا رهبر معظم انقلاب خطاب به دانشجویان فرمودند: شما چنین سربازانی برای اسلام باشید. البته ایشان روی ویژگی «استقامت» مالک اشتر تأکید کردند.
سخنرانی آیتالله مصباح یزدی (دامت برکاته) در جمع اعضای شورا و فعالین پنجاه دفتر جامعه اسلامی دانشجویان 22/12/1392
_________________________
[1] نحل، 106. [2] بحارالانوار، ج 18، ص 113. [3] زرکلی، اعلام، ج 5، ص 259.
۹۷/۱۰/۰۸