شهید احمد رستگار کیست؟؟؟
شهید احمد رستگار در سال 1335 متولد شد و دوران دبستان را در دبستان خیام (شهید شالباف) و دوران راهنمایی و دبیرستان را هم در دو مدرسه سعدی و شهید مصطفی خمینی اهواز گذراند. در آن سال ها در مسجد حجازی اهواز فعالیت می کرد و برای توسعه کتابخانه جعفریه این مسجد بسیار تلاش کرد. در سال های منتهی به انقلاب هم شهید احمد بسیار فعال بود و علیه رژیم پهلوی فعالیت می کرد؛ در راهپیمایی ها و تظاهرات خیابانی حضوری فعال داشت.... - |
شهید رهبر که در بسیاری از لحظه ها همراه رستگار بوده، درباره این شهید گفته است: ""از آنجا که مردان الهی با رفتار و کردار مومنانه خودشان و از چهره نورانیشان شناخته می شوند، من هم از این صفات بزرگی و مردانگی، احمد را شناختم؛ چهره مظلوم و ساکت این مرد بزرگ عجیب بود. در تمام طول آشنایی کاری با او، هیچ وقت نشنیدم برای ماموریت جبهه و یا هر ماموریت دیگر ""نه"" بگوید و نمونه بارز آن عملیات والفجر 8 بود که احمد در آن موقع 40 روز مرخصی داشت، اما مرخصی را رها کرد و از راحتی که می توانست با آن خانواده اش را خوشحال کند، گذشت و رضای خدا را انتخاب کرد. چند روز قبل از عملیات به او گفتم ""احمد حاضری در شب عملیات با دوربین دید در شب همراه رزمندگان به جلو بری؟"" و او فوری اعلام آمادگی کرد. چند روز قبل از عملیات که به او اطلاع داده شد فورا دوربین دید در شب را آماده کرد و با اینکه با آن دوربین کار نکرده بود، ولی مصمم بود و می گفت که می توانم با این دوربین کار کنم و همین طور هم بود و در واقع باید گفت که احمد یک بسیجی بود که اگر سلاح دوربین در دستش نبود، حتما سلاح گرم جنگ در دستش بود؛ حتی قبل از عملیات برادران راهیان کربلا از او دعوت کرده بودند که به نیروهای آنان بپیوندد، اما احمد خوب می دانست که شب عملیات صدا وسیمای جمهوری اسلامی ایران به مردان شجاعی مثل او بیشتر احتیاج دارد."" شهید رهبر در ادامه خاطراتش از ""احمد"" می گوید: ""از آخرین روزهایی که با احمد بودیم بگویم؛ آخرین باری که قرار شد همراه هم به جبهه برویم در رادیو بودیم و طبق قرار قبلی می خواستم به دنبال احمد بفرستم تا به رادیو بیاید، اما یکی از بچه ها گفت که او در مرخصی بسر می برد؛ گفتم می دونم خودش موافقت کرده که به جبهه بیاید و در همین حال به فکر افتادم که آیا برای رفتن به جبهه به دنبال احمد بروم یا نه؟ که یکی از بچه ها گفت احمد خودش آمده رادیو؛ از این بابت خیلی خوشحال شدم، بالاخره همه با هم به جبهه رفتیم. وقتی به جبهه رسیدیم احمد شبانه برای فیلمبرداری از یک منطفه اعزام شد و کارش را به نحو احسن انجام داد و برگشت. روز بعد، از یکی از مناطق عملیاتی والفجر 8 به خط مقدم رفتیم که آنجا هم احمد شجاعانه فیلم های خیلی خوبی گرفت، اما یک روز بعد از آن، یعنی هفتم اسفند 1364 روز شهادت پر افتخار مرد بزرگ ثبت کننده لحظات تاریخی جبهه های نورانی اسلام، بعد از عبور از اروندرود و تهیه دو دستگاه موتورسیکلت به طرف خط مقدم حرکت کردیم. بگذرم از حوادثی که آن روز در میان راه برایمان پیش آمد، فقط بگویم به جایی رسیدیم که به علت وجود گل و لای زیاد امکان حرکت با موتور نبود و همراه با راهنمای سپاه بعد از چند کیلومتر پیاده روی به خط رسیدیم؛ به ما گفته بودند در اثر دفع پاتک شب قبل عراقی ها تعداد زیادی از کشته های عراقی روبروی سنگرهای رزمندگان اسلام افتاده اند. شهید رستگار در سنگر رزمندگان مشغول آماده کردن دوربینش شد. باید بگویم که چون احمد آدم ساکت و صبوری بود، همیشه منتظر می شد ما برای حرکت اعلام آمادگی کنیم ولی آن روز عجیب بود؛ او دو یا سه بار به من گفت پاشو برویم جلو من آماده ام؛ همراه با دونفر از برادران سپاه به چند کیلومتر جلوتر که سنگر دیده بانی بود رفتیم؛ همه مسائل امنیتی رعایت شده بود، آتش عراق سبک بود؛ کمی جلوتر به سنگر دیده بانی رسیدیم. دیده بان ها آمدند بیرون و ما وارد سنگر شدیم؛ وقتی نگاه کردیم دیدیم که تعداد زیادی از اجساد عراقی ها روبروی ما هستند. صحنه بسیار گویا و زنده ای را برای به ثبت رساندن زبونی نیروهای صدامی مشاهده می کردیم. در حالی که داخل سنگر آماده بودیم تا احمد لحظاتی دیگه ماشه دوربین را جهت ثبت وقایع تاریخ اسلام بچکاند، ناگهان گلوله ای به سنگر اصابت کرد و صورت نورانی احمد را هدف قرار داد. فقط یک لحظه بود و آن لحظه خیلی ناگهانی اتفاق افتاد به طوری که دقیقا نفهمیدم چه گلوله ای به سنگر اصابت کرد؛ آیا آرپی جی بود یا چیز دیگری و آیا گلوله در ابتدا به سنگر خورد یا به صورت پر از محبت و شاداب برادر عزیزم احمد. به هر حال بعد از گذشت لحظاتی متوجه پیکر پاک و نازنین یکی از وفاداران واقعی اسلام شدم و وقتی نگاهم به کاسه سر احمد افتاد متوجه شدم او به لقا الله شتافت. شهید احمد رستگار در آخرین لحظه وداعش حتی کلمه ""آخ"" را به زبان نیاورد و حتما پیش خدا خیلی عزیز بوده که در خط مقدم و به این راحتی دنیا را داد و راحتی آخرت را انتخاب کرد؛ راهنمایی که همراه ما بود می گفت: وقتی شهید رستگار سوار موتور بود به او چند بار گفتم که تو شهید می شوی، اما او در جواب گفت: خدا بنده گناهکاری مثل من را می خواهد چکار؟ چه کسی است که باور نداشته باشد احمد آخرت را بر دنیا ترجیح داد و بهشت را به قیمت جانش از خدا خرید؟ |