خاطراتی زیبا از شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
دلم آشوب بود، نمیدانستم این تصمیم ناگهانی به صلاحم است یا نه؟ آیا میتوانم حق مطلب را ادا کنم؟ امید داشتم خود پسرعمه شهیدم به کمکم بیاید و با مهربانی و اخلاص همیشگیاش دستم را بگیرد و در نوشتن خاطراتش یاریام کند.
توی دلم به شهید گفتم: « بالاخره من هم پسر داییات هستم، هم برادر زنت. به دلم افتاده از شما بنویسم. ۳۳ سال گذشته اما دل است دیگر!»
قرآن استخارهام را برداشتم و رو به قبله سه بار سوره توحید را خواندم و سه بار صلوات؛ مصحف شریف را باز کردم: « اینکار به مراد دل باشد اما چهل روز صبر لازم دارد. انشاءالله درست میشود». آیه ۲۴ سوره مبارکه کهف آمد:« وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ وَ قُلْ عَسى أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَدا ».
دلم قرص شد اما حکمت چهل روز را نفهمیدم. دلم لرزید، شتابزده و دل آشوب رفتم سراغ تقویم گوشیام. چهل روز دیگر مصادف بود با روز شهادت حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها. شور عجیبی به دلم افتاد. عشق و محبّت عجیب مهدی آقا به حضرت زهرا سلام الله علیها باعث شده بود که او در گردان ۴۱۲ قرار بگیرد ، گردانی که به پیشنهاد حاج قاسم سلیمانی و به همّت و فرماندهی شهید عارف حاجعلی محمّدیپور به نام مقدس حضرت زهرا سلام الله علیها تشکیل شده بود.