مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت خادم الرضا ( علیه السّلام )کوثر

مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت
بایگانی

۵۸ مطلب با موضوع «کودکانه» ثبت شده است

يكشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۲۳ ق.ظ

شعر کودکانه مسجد

دویدم و دویدم

به مسجدی رسیدم

چندتا پرنده دیدم

طفلکی ها ، انگاری خسته بودند

بالای گلدسته ها نشسته بودند

چندتا کبوتر روی گنبد بودند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۲۳
khademoreza kusar
يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۲۰ ق.ظ

کودکان قشنگ و زیبا بخونند!!!

مؤسسه قرآنی خادم الرضا علیه السّلام شهرستان زابل ولادت با سعادت عالم آل محمد، هشتمین حجت سرمد،نگین درخشان وطن، السلطان ابا الحسن، حضرت رضا(علیه السّلام) را به عموم پیروان راستینش تبریک وتهنیت عرض می نماید.

بوده بر لبم یا رضا رضا(ع)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۰۷:۲۰
khademoreza kusar
سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۱۰ ق.ظ

شعر کودکانه سوره مبارکه نصر

خدای خوب و دانا

گفت به پیامبر ما

برو به شهر مکه

بگیرش از دشمنا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۱۰
khademoreza kusar
دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۳۵ ب.ظ

شعر کودکانه در مورد رهبری

انار دونه دونه

رهبر چه مهربونه

بچه ها رو دوست داره

نور از رخش می باره

می خوام برم دیدنش

برای بوسیدنش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۳۵
khademoreza kusar
شنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۲۲ ب.ظ

شعر کودکانه در مورد مسجد

مسجد،خانه خدا

مسجد یک خانه ی پاک

مسجد جای نماز است

جای رکوع و سجده

جای راز و نیاز است

مسجد اصل و اساسش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۲۲
khademoreza kusar
يكشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۳۸ ق.ظ

قصه کودکانه جالب

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

ﺩﺭ ﺑﻨﯽ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﻗﺤﻄﯽ ﺷﺪﻳﺪﯼ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪ... - ﺁﺫﻭﻗﻪ ﻧﺎﻳﺎﺏ ﺷﺪ - ﺯﻧﯽ ﻟﻘﻤﻪ ﻧﺎﻧﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﻣﻴﻞ ﮐﻨﺪ، ﻧﺎﮔﺎﻩ ﮔﺪﺍﻳﯽ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩ، ﺍﯼ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍم ! ﺯﻥ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺍﻳﻦ ﻟﻘﻤﻪ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺻﺪﻗﻪ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ، ﻟﻘﻤﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﺪﺍ ﺩﺍﺩ. ﺯﻥ ﻃﻔﻞ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺩﺍﺷﺖ، ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺤﻠﯽ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﻫﻴﺰﻡ ﺟﻤﻊ ﮐﻨﺪ، ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮔﺮﮔﯽ ﺟﻬﻴﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ، ﻣﺎﺩﺭ ﻃﻔﻞ ﺳﺮﺍﺳﻴﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮔﺮﮒ ﺩﻭﻳﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﻴﭻ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺛﺮ ﻧﺒﺨﺸﻴﺪ. ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮔﺮﮒ ﻃﻔﻞ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ، ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯽ‌ﺩﻭﻳﺪ. ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻠﮑﯽ ﺭﺍ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥ ﮔﺮﮒ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﺩﺍﺩ. ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ﺁﻳﺎ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪﯼ ﻟﻘﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻟﻘﻤﻪ ﺍﯼ؟ ﻳﮑﯽ ﻟﻘﻤﻪ (ﻧﺎﻥ) ﺩﺍﺩﯼ، ﻳﮏ ﻟﻘﻤﻪ (ﮐﻮﺩﮎ) ﮔﺮﻓﺖ!



داستان های بحارالانوار ﺝ 96، ﺹ 123

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۰۸:۳۸
khademoreza kusar
چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۱۷ ق.ظ

قصه و شعر جالب برای کودکان!!!!!!!!!

آ مثل آهو

آ مثل آهو 

 

آهو خواست برود لب چشمه آب بخورد؛ اما از مار بزرگ می ترسید.به آسمان نگاه کرد و گفت:«خدایا! یک فکرخوب به من بده.»فکر کرد و فکر کرد تا راهی به نظرش رسید. آهو رفت لب چشمه.

ماربزرگ وقتی آهو را دید،سرش را بلند کرد و گفت:«وای! چه غذای خوش مزه ای! چه آهوی نازی!»آهو جلو نرفت.کمی دورترایستاد و گفت:«وای خدا! چه قدر این آقای مار شبیه خواهرش است.»

مارگفت:« من،من که خواهر ندارم.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۰۸:۱۷
khademoreza kusar
دوشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۹:۱۸ ق.ظ

منتظران کوچک

امام زمان دوست دارم

من  نو گل باغ توام

چه روز خوبی من دارم

منتظر یه عیدی ام

با اینکه سن من کمه

بودنِ تو حس می کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۵ ، ۰۹:۱۸
khademoreza kusar
يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۰۳ ب.ظ

شعر کودکانه "دعای من"

صدا می یاد صدا می یاد                        وقت نماز ندا می یاد

می رم وضو بگیرم                                 نمازم رو بخونم

چادرم رو سر می کنم                          جانماز رو پهن می کنم

چند تا گل بنفشه                               تو جانماز،چی میشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۱۲:۰۳
khademoreza kusar

در زمانهای خیلی پیش که امام یازدهم(ع)ما زندگی می­کرد،پسر کوچکی در خانه داشت که اسمش مهدی بود.امام(ع) و پسرش دشمنانی داشتند،دشمنان امام(ع) خلفای عباسی بودند،آنها تصمیم گرفته بودند که این کودک را از بین ببرند و همه جا سراغ او را می­گرفتند.به جز تعدادی از نزدیکان امام(ع)،کس دیگری از محل زندگی ایشان اطلاعی نداشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۲:۲۸
khademoreza kusar