مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت خادم الرضا ( علیه السّلام )کوثر

مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت
بایگانی
دوشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۶ ق.ظ

قصه های زیبای کودکانه

راهنمایی و گذشت

روزی امام موسی کاظم علیه السلام ، از کوچه ای در شهر بغداد، عبور می کرد. متوجه شد که چند نفر در یک خانه مشغول گناه هستند. آن حضرت علیه السلام خیلی ناراحت شد؛ چون کارهای بد صاحب آن خانه، خدای خوب و مهربان را خیلی ناراحت می کرد. یکدفعه خدمتکار آن خانه برای انجام کاری بیرون آمد. امام کاظم علیه السلام با حرف هایی که به او زدند، ناراحتی خود را از کار زشت صاحب آن خانه، اعلام کردند. وقتی خدمتکار، حرف های امام کاظم علیه السلام را به صاحب خانه گفت، مرد صاحب خانه از کارهای زشتش خجالت کشید، پشیمان شد و با عجله، پابرهنه به دنبال امام علیه السلام دوید. او با گریه از امام عذرخواهی کرد. امام کاظم علیه السلام که خیلی مهربان بود، عذرخواهی او را قبول کرد و به او فرمود: «من تو را بخشیدم، امیدوارم که خدای متعال نیز از تو بگذرد»                                                                                               من و آقای خورشید

من و بابام امشب                  در این جا میهمانیم

و خندانیم و خوشحال              که تو جمکرانیم

زدی لبخندو بعدش                 به من دادی گلت را

و دستت را کشیدی               به مویم مثل بابا

چقدر اینجا شلوغ است           پر از حرف و هیاهو

ولی من توی فکرم                که صاحبخانه پس کو

شعر:سید سعید هاشمی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۲۳
khademoreza kusar

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی