مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت خادم الرضا ( علیه السّلام )کوثر

مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت
بایگانی
سه شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۲۹ ق.ظ

عجب داستانی بود ...

عجب داستانی بود ...
به شخصی گفته می شود که می خواهد خود را با حرف بزرگ باشخصیت جلوه دهد.

روزی روزگاری، نوجوانی به همراه پدر و مادرش به سفر کربلا رفت، نوجوان که علی نام داشت وقتی از سفر بازگشت لقب کربلایی علی گرفت و در طی سال ها مردم لقب او را برای اینکه راحت تر بیان کنند، مختصر کردند و صدایش می کردند «کل علی» علی آقا کم کم بزرگ شد و ازدواج کرد و صاحب زندگی مستقلی شد. ولی مردم هنوز او را «کل علی» صدا می کردند این نحوه صدا کردن او را خیلی ناراحت می کرد. کم کم کار و کاسبی اش گرفت و پولدار شد ولی مردم مانند سابق او را کل علی صدا می کردند.

تا اینکه فکری به ذهنش رسید. گفت: رنج سفر را به جان می خرم به زیارت خانه ی خدا می رم و بازمی گردم آن وقت همه مرا حاج علی صدا می کنند.علی وسایلش را جمع کرد و زن و فرزندش و دارایی هایش را به دوستی امین سپرد و عازم سفر شد. در آن زمان سفر با حیواناتی مثل شتر و اسب صورت می گرفت. بنابراین خیلی کند و طولانی بود. سفر «کل علی» هم چندین ماه طول کشید.

هنگامی که حج تمام شد و علی به شهر خود بازگشت، همه ی مردم به استقبالش رفتند. او را به خانه اش بردند و آن شب را در کنار او شام خوردند. بعد از شام یکی از آشنایان گفت: کل علی رفتی حاجی حاجی مکه، ما گفتیم آنجا خوش گذشته تو زن و فرزند و خانه را رها کردی، آنجا ماندی؟ کل علی که این حرف ها را شنید فهمید که مردم هنوز به مانند سابق او را کل علی صدا می کنند و تصمیم گرفت، از خاطرات سفرش نقل کند که با چه سختی حاجی شده و نباید دیگران او را کل علی صدا کنند. گفت: در راه حجاز یک نفر از شتر افتاد و سرش شکست. آمدند و به من گفتند حاج علی از آن روغن عقربی که همراهت آوردی به این پنبه بزن، بعد پنبه را گذاشتند روی زخم، فردا خوب خوب شد. همه گفتند: «خیر ببینی حاج علی که جان بابا را خریدی» همه تأیید کردند احسنت.

حاج علی ادامه داد: در مدینه منوره که بودم یک روز داشتم زیارت می خواندم یکی از پشت سر صدا زد «حاج علی» من خیال کردم مش شعبان شما هستید برگشتم دیدم یکی از هم سفرهاست به یاد شما افتادم و نایب الزیاره بودم.

همچنین در کشتی که بودیم دو نفر دعوایشان شد نزدیک بود کشتی غرق شود. یکی از مسافرها گفت: حاج علی به داد برس که الان خون راه می افتد. من وسط افتادم و آشتی شان دادم و هم سفرها گفتند: خیر ببینی حاج علی که همیشه قدمت خیر است. همه ی میهمانان هم گفتند: خدا خیرت دهد.

نزدیکی های جدّه بودیم که دریا طوفانی شد. نزدیک بود کشتی غرق شود یکی از مسافرها گفت: حاج علی! از آن تربت اعلایت یک ذرّه بنداز تو دریا تا دریا آرام شود. همین که تربتی که همراه داشتم را توی دریا انداختم، دریا آرام شد. همه گفتند: خدا عوضت بده «حاج علی که جان همه را نجات دادی» و باز همه ی میهمانان او را تحسین کردند.

خلاصه آن شب حاج علی تعریف کرد و مثال آورد که در سفر همه او را حاج علی صدا می کردند. آخر شب که میهمانان خواستند به خانه هایشان بازگردند علی سکوت کرد و گوشه ای ایستاد تا تأثیر نطقش را ببیند.

موقع خروج یکی می گفت: کل علی! دعا کن خدا قسمت ما هم بکند چنین سفری را. دیگری می گفت: کل علی در یک وقت مناسب دوباره باید از خاطراتت تعریف کنی. آخرین نفر هم موقع رفتن گفت: واقعاً چه سرگذشتی داشتی، کل علی! خدا رو شکر هنوز سالم و سرحالی.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۸/۰۲
khademoreza kusar

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی