آیا برای تربیت فرزند مان برنامه داریم؟؟؟
چکیده
در این مقال، پس از بیان معنای لغوی و اصطلاحی «اصل» تربیتی، مجموعهای از مهمترین اصول تعلیم و تربیت دینی را بررسی میکنیم. این اصول با بهرهگیری از آیات قرآن کریم و روایات پیامبر(ص) و اهلبیت(ع) استخراج و کاوش میشوند.
اصول تربیتی استخراجشده و معرفیشده عبارتاند از: جوانگرایی، تفرد، تفاوتهای اجتماعی، خانوادهگرایی، فطرتگرایی و گزیدهمحوری. برخی از این اصول، مورد توجه عموم فیلسوفان و دانشمندان تعلیم و تربیت بودهاند. اما در اینجا با استفاده از آیات و روایات، با نگاهی جدید به آنها پرداخته و یا جزئیات بیشتری از آن بحث میشود. برخی دیگر نیز از ویژگیهای نظام تعلیم و تربیت اسلامی محسوب میشوند و بهطور خاص مورد توجه فیلسوفان مسلمان هستند.
کلید واژهها:
تربیت، تربیت دینی، اصول تربیتی، اهلبیت(ع)، نظام تعلیم و تربیت.
مقدمه
فعالیتهای تربیتی، از جمله فعالیتهای اساسی است که در حیات فردی و جمعی انسان، تأثیری انکارناپذیر دارد. این فعالیتها برای تحقق اهداف مورد نظر، تابع اصل یا اصولی هستند. مشخصکردن اصول تربیت در هر حیطه (دینی، اجتماعی، اخلاقی، عقلانی و غیره) که باشد، از جمله اقدامات اساسی است که باید قبل از هر فعالیت تربیتی انجام پذیرد. این اصول از هر منبعی اخذ شون ـفلسفه، دین، روانشناسی، جامعهشناسی و سایر رشتههای معرفتی و علمیـ باید پاس داشته و به رعایت آنها اهتمام ورزیده شود؛ در غیر این صورت، جریان تربیت، در فرایند خود تا رسیدن به هدف نهایی دستخوش مخاطره خواهد شد.
مفهوم اصل:[۲۷۲] بهمنظور برداشت یکسان از مفهوم «اصل» و بهرهگیری از آن در اصول نام برده شده، ارائة تعریفی روشن از «اصل» ضروری مینماید. این نوشتار درصدد تحلیل و دقتهای موشکافانه در تبیین و تعریف مفهوم «اصل» و کاربردهای آن نیست؛ زیرا نوشتار حاضر گنجایش چنین بررسیای ندارد و این مهم مجالی ویژه و وسیعتر میطلبد.
در لغت، به بیخ، بن و ریشة هر چیز «اصل» میگویند. این مفهوم در درون خود، اضافه و نسبت را به همراه دارد و همیشه در مقایسه با یک شیء دیگر سنجیده و مقایسه میشود؛ ولی مجازاً میتواند بهطور مستقل در مورد هر امر مهم و اساسیای که حکم بنیان برای چیزها و کارهای دیگر دارد، به کار رود.
متناظر با مفهوم لغوی «اصل»، اصول تربیتی به دستورها و قواعد کلیای اطلاق میشود که حکم ریشه و بنیان تدابیر، تصمیمات و فعالیتهای تربیتی دارند و با هدایتگریهای خود، درستی فرایند تربیت را از ابتدا تا انتها تضمین میکنند. با این نگاه، اصول تربیتی، همة جریان و کلیة بخشهای تربیت شامل سیاستها، اهداف، برنامهها، روشها، محتوا، ارزشیابی و… را تحت سیطره و نفوذ خویش دارند. این امر در حالی است که قید «راهنمای عمل» یا «راهنمای مربی» برای عبارت «دستورها و قواعد کلی» که در تعریفهای گوناگون از سوی بسیاری از متخصصان ذیربط به کار برده شده است، دامنة آن را به فعالیتهای مربیان و معلمان محدود میکند و اقدامات سیاستگذاران تربیتی، برنامهریزان تربیتی، تدوینگران محتوای آموزش و دیگر دستاندرکاران تربیت را خارج از شمول وضع اصول تربیتی قرار میدهد. همچنین این قید، اصول را فقط برای روشها لازم میداند و بهطور تفریطآمیزی قلمرو نظارت و حکومت آنها را به روشهای تربیتی تقلیل میدهد.
ما به پیروی از دیدگاه خود دربارة حوزة اصول، در این جستار به اصول ناظر بر روشها محدود نمیشویم و در ذیل، به اصولی از تعلیم و تربیت دینی میپردازیم که بخشها و جنبههای گوناگونی از موضوع تربیت را تحت پوشش قرار میدهند؛ بخشهایی مانند سیاستها، اهداف، برنامهریزیها، روشها و محتوا.
۱٫ جوانگرایی
اسلام دامنة سنی آموزش را از مهد تا لحد قرار داده است. در خصوص تربیت نیز اسلام گرچه تا قبل از چهلسالگی را مهم شمرده است، محدودیتی قایل نشده است. با اینهمه، اسلام به همة مراحل رشد و تکامل انسان به یک چشم ننگریسته است؛ برخی دوران را بر برخی مقدم داشته و آن را از نظر تعلیم و تربیت حائز اهمیت ویژه دانسته است. در این میان، دوران جوانی برای تعلیم و تربیت دینی حساب جداگانهای دارد.
اساساً جوانی در اسلام، بهطور ویژه مورد توجه قرار گرفته است و برای جوان در زمینههای گوناگون، احکام و دستورهای ویژه و مستقیم قرار داده شده است. بهعنوان نمونه در باب نیکی به جوانان، پیامبر اکرم(ص) میفرمایند: اوصیکم بالشّبّان خیرا؛[۲۷۳] «من به همة شما مسلمانان توصیه میکنم که با جوانان با نیکی و نیکوکاری رفتار کنید (و شخصیت آنان را گرامی و محترم بدارید)».
به دلیل کثرت عنایت اسلام به جوانان، در روایات برحسب مورد، الفاظ متعددی برای آنان به کار گرفته شده است: «حدث»، «شاب»، «مراهق»، «یتیم»، «غلام»، «فتی»، «صغیر»، «ابن»، «بالغ»، «رشید»، «محتلم» و… .
همانگونه که گذشت، یکی از زمینههایی که جوانی در آن مورد توجه خاص قرار گرفته است، تعلیم و تربیت است. در این دوره دربارة تعلیم و تربیت سفارش ویژه شده است. امام صادق(ع) در مقام اهمیت آموزش جوانان میفرماید: لَسْتُ أُحِبُّ أَنْ أَرَی الشَّابَّ مِنْکمْ إِلا غَادِیاً فِی حَالَیْنِ إِمَّا عَالِماً أَوْ مُتَعَلِّماً…؛[۲۷۴] «دوست ندارم از شما مسلمانان جوانی را ببینم که به غیر از یکی از این دو حالت صبح کند: یا عالم باشد یا جویندة علم».
در روایتی دیگر، همان امام بزرگوار برای تأکید بر فراگیری معارف دینی توسط جوانان میفرماید: لَوْ أُتِیتُ بِشَابٍّ مِنْ شَبَابِ الشِّیعَةِ لَا یَتَفَقَّهُ لأَدَّبْتُهُ؛[۲۷۵] «اگر جوانی از جوانان شیعه را به نزد من بیاورند که وظیفة خود را در شناخت دین انجام نمیدهد، او را تأدیب خواهم کرد».
در این روایت دو تعبیر شایستة تأمل است: یکی «تأدیب» که در گزارههای دینی کمتر به کار رفته است؛ و دیگری «تفقّه» در دین که نشاندهندة لزوم درک عمیق دین (و نه صرفاً علامت ضرورت عمل به مناسک دینی) است.
«جوانی» در اصطلاح رایج حدود ۱۴ تا ۲۹ سالگی را دربرمیگیرد؛ ولی در این مبحث، در مقابل پیری استعمال شده است و دامنة وسیعتری از سالهای عمر را شامل میشود، و درحقیقت بخشی از بزرگسالی و بهخصوص قسمتی از کودکی را شامل میشود. تعیین دقیق دامنة جوانی از نظر اسلام، مستلزم تحقیق لغتشناختی در خصوص واژگان مأخوذ از روایات است، که پیش از این به آنها اشاره شد.
به هر روی، جوانان ارزش سرمایهگذاری ویژه برای تربیت دارند؛ آنان به دلیل آنکه ذهنی خالی و نامشوش دارند، سریع فرامیگیرند و نیز آموختههایشان پایدارتر است. پیامبر گرامی(ص) فرموده است: مَنْ تَعَلَّمَ فِی شَبَابِهِ کانَ بِمَنْزِلَةِ الرَّسْمِ فِی الْحَجَرِ وَمَنْ تَعَلَّمَ وَهُوَ کبِیرٌ کانَ بِمَنْزِلَةِ الْکتَابِ عَلَی وَجْهِ الْمَاءِ؛[۲۷۶] «آنکس که در جوانی بیاموزد، آموزشش به منزلة نقش در سنگ است (ثابت و پایدار میماند) و آنکس که در بزرگسالی بیاموزد، آموزشش به منزلة نوشتن روی آب است».
تربیتپذیری جوانان، استثنایی است. آنان آمادگی فراوان برای تربیت دارند. امام علی(ع) در نامة ۳۱ نهج البلاغه به فرزند خود میفرماید: إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کالْأَرْضِ الْخَالِیَةِ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْءٍ قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُک بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ یَقْسُوَ قَلْبُک؛ «دل جوان نوخاسته، مانند زمین خالی از گیاه و درخت است؛ هر بذری در آن افشانده شود میپذیرد و در خود میپرورد. من در آغاز جوانیات به ادب و تربیت تو مبادرت کردم، پیش از آنکه عمرت به درازا بکشد و دلت سخت شود».
رهبران دینی توجه مربیان و دستاندرکاران تربیت دینی را به این نکتة مهم جلب کردهاند که در فعالیت خود، جوانان را محور قرار دهند و برای آنان سرمایهگذاری ویژه انجام دهند و نیز سیاست و برنامة مخصوص آنان تدارک ببینند. آن بزرگواران این نکتة اصولی را به شکلهای گوناگون به گوش متولیان رساندهاند؛ گاهی مستقیماً به تربیت دینی جوانان سفارش کردهاند، گاهی از تجربة خود در این زمینه سخن گفتهاند، و گاهی حضور چشمگیر جوانان را در عرصههای ایمانی برشمردهاند.
در روایتی اسماعیلبنعبدالخالق حکایت کرده است:
امام صادق(ع) به ابیجعفر احول درحالیکه من میشنیدم فرمود: به بصره رفتهای؟ پاسخ داد: آری. فرمود: شتاب مردم را در مورد ولایت و دخول در مذهب شیعه چگونه دیدی؟ در پاسخ گفت: به خدا سوگند که جمعیت شیعه اندک و با آنکه فعالیت هم میکنند ولی آن هم کم است. فرمود: شما بیشتر به جوانها توجه کنید؛ زیرا جوانان به هر خیر و خوبی شتابانترند.[۲۷۷]
رسول اکرم(ص) در مورد تجربة تربیت دینی خود چنین گفته است:
به شما دربارة نیکی کردن به جوانان سفارش میکنم؛ زیرا آنها دلی رقیقتر و
قلبی فضیلتپذیرتر دارند. خداوند مرا به پیامبری برانگیخت، تا مردم را به
رحمت الهی بشارت دهم و از عذابش بترسانم. جوانان سخنانم را پذیرفتند و
با من پیمان محبت بستند؛ ولی پیران از قبول دعوتم سر باز زدند و به مخالفتم برخاستند. سپس این آیه از قرآن را (که دربارة کهنسالان و قساوت و سختدلی آنان است) تلاوت کرد: سپس زمانی طولانی بر آنها گذشت و دچار قساوت و سختدلی شدند.[۲۷۸]
قرآن کریم داستانی مشابه را نیز دربارة حضرت موسیبنعمران(ع) بیان میکند. زمانی که حضرت موسی(ع) به امر خدا قیام کرد و مردم را به آیین حق دعوت کرد، جز جمعی از ذراری و فرزندان قوم بنیاسرائیل، یعنی نوبالغان و جوانان، کسی از پدران و بزرگترها به وی ایمان نیاورد. آنان از ترس فرعون، از ایمان به موسی سر باز زدند. فَمَا آمَنَ لِمُوسَی إِلاَّ ذُرِّیَّةٌ مِّن قَوْمِهِ عَلَی خَوْفٍ مِّن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن یَفْتِنَهُمْ…؛ (یونس، ۸۳) «سرانجام کسی به موسی ایمان نیاورد، مگر فرزندانی (جوانان) از قوم وی درحالیکه (بزرگترها) بیم داشتند از آنکه مبادا فرعون و سران آنها به ایشان آزار رسانند».
امام علی(ع) دربارة اصحاب حضرت مهدی چنین میفرماید:
یاران حضرت مهدی همگی جواناند و پیری در میان ایشان نیست، مگر بهاندازة سرمه در چشم یا بهقدر نمک در توشة راه، که کمترین چیز در توشة راه نمک است.[۲۷۹]
چگونه از کنار دو پیام دینی زیر به سادگی عبور کنیم و هیچ نتیجة اصولی تربیتی از آنها نگیریم: «فَبَادَرْتُک بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ یَقْسُوَ قَلْبُک؛ فرزند عزیزم، من در آغاز جوانیات به ادب و تربیت تو مبادرت کردم، پیش از آنکه عمرت به درازا بکشد و دلت سخت شود».
فَطَالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ؛ «زمان [عمر] درازی بر آنها گذشت [بزرگ و پیر شدند] و دلهایشان سخت شد».
بنابراین، آیا شایسته نیست جوانگرایی را بهمنزلة اصلی تربیتی در تعلیم و تربیت دینی بپذیریم؟
۲٫ تفرد
تفرد از اصول بنیادین تعلیم و تربیت است و بدین معناست که هر انسان، هرچند شباهتهایی با دیگران دارد، دارای خصوصیات جسمی، ویژگیهای روانی و تواناییهای مختص ذهنی، هوشی و ادراکی متمایز با دیگران است که او را موجودی مستقل، تام و فردی خاص میسازد. این ویژگیها بهمنزلة تفاوتهای فردی، بسیار دامنهدار و وسیع است و در اخلاق، رفتار و استعداد افراد در ساحتهای گوناگون زندگی کاملاً مشهود است. توجه به این تفاوتها در ساحت تعلیم و تربیت، از اهمیتی ویژه برخوردار است و رعایت آن به این معناست که باید:
۱٫ متربیان استعدادیابی شوند و ویژگیهای هوشی، عاطفی و ادراکی هرکدام از آنان بازشناسی شود؛
۲٫ متربیان با توجه به خصوصیات ذهنی، هوشی و روانی طبقهبندی شوند و برای هر طبقه، به فراخور استعدادها و خصوصیات، هدف و برنامة ویژه تهیه شود؛
۳٫ متربیان تحت تربیت یک مربی، محدود و معدود شوند، تا بتواند به وضعیت آموزشی و پرورشی آنان با توجه به تفاوتهایشان رسیدگی کند.
از سوی دیگر، رعایت تفاوتهای فردی توسط معلمان و متربیان، مستلزم این است که آنان به فنون، هنرها و روشهای گوناگون تدریس و تربیت تسلط داشته باشند، تا در برخورد با متربیان متفاوت، از شیوهها و فنون متناسب با هرکدام استفاده کنند و با هر فرد با توجه به سطح فکری و روانی او مواجه شوند و با زبان خاص او سخن گویند.
ریشهها و علل تفاوتهای پیشین را میتوان در ویژگیهای ذاتی، عوامل پیش از تولد و عوامل پس از تولد و محیط سراغ گرفت. تفاوتها با انسان متولد میشوند و سپس با محیط تغییر مییابند.
اسحاقبنعمار میگوید:
به امام صادق(ع) گفتم: وقتی در نزد بعضی اشخاص سخن میگویم، سخنم تمام نشده، آن شخص همة مقصودم را میفهمد، و کسی هم هست که وقتی با او به تفصیل کامل سخن میگویم، او همه را همانگونه که گفتم برای من بازگویی میکند، و با بعضی هم که (نه به تفصیل) سخن میگویم، میگوید دوباره برایم بگو (تا بفهمم). امام فرمود: ای اسحاق، میدانی علت آن چیست؟ گفتم: نه. فرمود: آنکه پیش از اتمام سخنت، همة مقصود تو را میفهمد، عقل با نطفة او خمیر شده و آنکه پس از اتمام سخن مشروح تو، همه را به تو برمیگرداند، در شکم مادر که بوده، عقل با جسم او ترکیب شده است، و اما آنکه سخن خود را به تمام و کمال برای او میگویی، ولی میگوید دوباره بگو، او پس از آنکه بزرگ شده عقل با وی ترکیب شده است و ازاینرو میگوید دوباره بگو.[۲۸۰]
در شیوه و سیرة پیامبر و اهلبیت(ع) در رویارویی با مردم، احوال و سطح درک و فهم آنان، این اصل تربیتی کاملاً رعایت میشده است. به همین سبب، آن بزرگواران گاه از خطابه و موعظه، گاه از مجادله و گاه از قیاس و برهان استفاده میکردند. همچنین به پرسش یکسان افراد گوناگون، پاسخهای متفاوت میدادند.
عبداللهبنسلیمان میگوید:
از امام صادق(ع) راجع به امام پرسیدم، که آیا به امام هم اختیاراتی داده شده، چنانکه به سلیمانبنداوود داده شده بود؟ فرمود: آری، و دلیلش این است که: مردی از امام مسئلهای پرسید، آن حضرت جوابش گفت. سپس دیگری همان مسئله را پرسید و او جوابی برخلاف جواب اول گفت. باز دیگری همان مسئله را پرسید و او جوابی برخلاف آن دو جواب گفت… . من عرض کردم: اصلحک الله، امام که این جواب را میگوید، آنها را میشناسد؟ (که هریک را مطابق فهم و استعدادش پاسخ میگوید)… . سپس به من فرمود: آری، امام، زمانی که مردی را ببیند، او را و رنگش را میشناسد، … از این جهت است که به مردم آنگونه (هرکس را مطابق با فهم و استعدادش) پاسخ میدهد.[۲۸۱]
تفاوتهای ذهنی، هوشی و ادراکی و مواردی از این دست در تعلیم و تربیت، که پیشتر به آنها اشاره شد، فقط بخشی از تفاوتهای فردی است، و معمولاً
همین بخش نیز مورد توجه روانشناسان شخصیت و روانشناسان یادگیری
قرار گرفته است. ولی هنگامی که کمی جلوتر میرویم و بهطور خاص به حوزة تربیت دینی وارد میشویم، به تفاوت مهم دیگری برمیخوریم که دیگر مورد علاقة روانشناسان نیست. در مقابل، دین به این تفاوت اهتمام تام ورزیده
است و مکرراً با بیانات گوناگون به آن التفات داده است و در تربیت دینی نقش کلیدی و حساس دارد. ما این نوع از تفاوت را «ظرفیت وجودی» و یا «تحمل وجودی» مینامیم.
روایت زیر این تفاوت را در بین «مؤمنان» بهخوبی تبیین میکند:
امام صادق(ع) فرمود: بهراستی خداوند عزوجل ایمان را بر هفت سهم نهاده است: نیکوکاری، راستگویی، اعتقاد محکم به خدا و دین، خشنودی به قضای پروردگار، وفا به عهد و پیمان، داشتن دانش، بردباری. سپس آن را میان مردم تقسیم کرد. خداوند هرکه را هر هفت سهم داد، پس او کامل است و همة ایمان را پذیرفته است؛ و به برخی مردم یک سهم داد و به برخی دو سهم و به بعضی سه سهم. خداوند مردم را بر همین منوال تفاوت گذاشت، تا اینکه به آخرین گروهشان هفت سهم داد. سپس امام فرمود: بر آنکس که یک سهم دارد، بهاندازة دو سهم، تکلیف تحمیل نکنید و نه بر آنکس که دو سهم دارد بهاندازة سه سهم، که بر او گران آید و موجب مشقت و زحمت او شود. امام به همین منوال فرمایش خود را ادامه داد، تا رسید به هفت سهم.[۲۸۲]
زمانی که خود یا دیگری را به کاری وامیداریم، لازم است برای انجام آن آمادگی داشته باشد، و اگر این آمادگی وجود نداشته باشد، بر نفس تحمیل میشود؛ در این صورت انسان از انجام آن سر باز میزند. این نکته دربارة دانش و شناخت نیز جاری است، به این معنا که اگر از پیش، آمادگی برای درک و شناخت مسئلهای وجود نداشته باشد، انسان آن را هضم نمیکند و در نتیجه نمیپذیرد و یا بد میفهمد و دچار کجفهمی میشود؛ آنگاه عامل پدید آمدن آسیبهای جدی و عمیقی در فرد میگردد و عقاید و باورهای وی را سست و متزلزل میسازد. این روایت مشهور است که: وَاللهِ لَوْ عَلِمَ أَبُوذَرٍّ مَا فِی قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ؛[۲۸۳] «امام زینالعابدین(ع): به خدا سوگند اگر ابوذر آنچه در دل سلمان بود، میدانست؛ او را میکشت».
در روایت دیگر آمده است که:
امیر مؤمنان علی در میان گروهی از یارانش در مسجد نشسته بود. عرض کردند: ای امیر مؤمنان، برای ما سخنرانی کن. فرمود: وای بر شما، سخن من سخت و دشوار است؛ جز دانشمندان آن را نمیفهمند. آنان اصرار کردند. فرمود: همراه من بیایید؛ پس به منزلشان وارد شدند. (در آنجا شروع به سخن کرد و) فرمود: منم آنکه برتری یافتم؛ پس چیره شدم. منم که زنده میکنم و میمیرانم. منم اول و آخر و ظاهر و باطن.
آنان غضبناک شدند و گفتند علی کافر شده است، و از جا برخاستند (که بروند). امام علی(ع) به در (خانه) فرمود: ای در، ایشان را نگهدار. آن در (باز نشد و از این طریق) ایشان را نگه داشت. آنگاه فرمود: آیا به شما نگفتم سخن من سخت و دشوار است؛ جز دانشمندان آن را نمیفهمند؟ (امام به ناچار در صدد جبران آسیب و تفسیر سخنان خود در سطح ظرفیت و تحمل آنان برآمد؛ ازاینرو فرمود:) بیایید (بنشینید) تا (سخنانم را) برایتان تفسیر کنم. اینکه گفتم منم آنکه برتری یافتم؛ پس چیره شدم، (مقصودم این بود که) من با این شمشیر با شما جنگیدم و بر شما پیروز شدم تا اینکه به خدا و رسولش ایمان آورید؛ و اما اینکه گفتم منم که زنده میکنم و میمیرانم؛ من سنت (پیامبر) را زنده میکنم و بدعت را میمیرانم؛ و اما اینکه گفتم منم اول، (آری) من اولین کسی هستم که به خدا ایمان آوردم و مسلمان شدم. گفتم منم آخر، من آخرین کسی هستم که پیامبر را کفن کرد و به خاک سپرد؛ و اما اینکه گفتم من ظاهر و باطنم، (یعنی) دانش ظاهر و باطن نزد من است. عرض کردند: ما را (از زیر فشار درک سخنانت) راحت کردی؛ خداوند تو را آسوده بدارد».
اهتمام به رعایت ظرفیت وجودی افراد و تفاوت آنان در تربیت دینی همان نکتهای است که در روایات بر آن تأکید شده است و به تصریح و تلویح خواسته شده است که از ارائة معرفت سنگین و غیر قابل هضم به اشخاص کمظرفیت و کمتحمل خودداری شود.
در روایت آمده است که گروهی از اهل بصره به خدمت امام علیبنموسیالرضا(ع) رسیدند و در حضور امام دربارة عقاید و افکار یونسبنعبدالرحمن (درحالیکه یونسبنعبدالرحمن به دستور امام به اتاق کناری رفته بود و صدای آنان را میشنید) بسیار بد گفتند. حقیقت این بود که آنان به دلیل کمظرفیتی، مطالب یونس را دربارة امامت و ولایت برنتابیده و دچار کجفهمی شده بودند. امام پس از وداع و خروج اهل بصره، یونس را خواست و به او فرمود: یَا یُونُسُ حَدِّثِ النَّاسَ بِمَا یَعْرِفُونَ وَاتْرُکهُمْ مِمَّا لا یَعْرِفُونَ کأَنَّک تُرِیدُ أَنْ تُکذَّبَ عَلَی اللهِ فِی عَرْشِهِ؛[۲۸۴] «ای یونس، با مردم بهاندازة فهم و درکشان سخن بگو، و از بیان آنچه درک نمیکنند پرهیز کن، (در غیر این صورت از نظر آنان) گویا تو قصد کردهای بر خداوندی که در عرشش بر همگان حکم میراند، دروغ ببندی».
مقصود امام این بود که نسبتهایی که آنان به تو میدهند، ناشی از نبود درک کافی سخنان تو در امر امامت و مقام امام است. در روایت معروف أربع مأة، امیر مؤمنان(ع) در بخشی از آن میفرماید:
با مردم به آن مقدار که توان فهم و شناخت دارند، معاشرت کنید و از آنچه (تحمل درکشان را ندارند و) انکارش میکنند، وانهید و آنان را به روی خود و ما واندارید؛ زیرا (فهم و پذیرش) امر ما دشوار و سخت است و بهجز فرشته مقرب یا پیغمبر مرسل یا بندهای که خداوند دل او را به ایمان آزمایش کرده (و ایمانش پذیرفته) شده است، تحمل نتواند کند.[۲۸۵]
در روایتی دیگر امام صادق(ع) در حق معلمان دینی که این اصل تربیتی را رعایت میکنند و از نقل مطالبی که بالاتر از سطح درک و تحمل مخاطبشان است، خودداری میکنند، دعا کرده است:
عَنْ مُدْرِک بْنِ الْهَزْهَازِ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ(ع) یَا مُدْرِک رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً اجْتَرَّ مَوَدَّةَ النَّاسِ إِلَیْنَا فَحَدَّثَهُمْ بِمَا یَعْرِفُونَ وَتَرَک مَا یُنْکرُونَ؛[۲۸۶] «مدرکبنهزهاز گوید: امام صادق(ع) فرمود: ای مدرک، خدا رحمت کند بندهای که محبت مردم را بهسوی ما جلب کند؛ پس از سخنان ما آنچه در سطح درک و شناخت ایشان است برای آنان نقل و از نقل سخنانی که از سطح فهم آنان فراتر است، خودداری کند».
در این روایت امام تخطی از اصل تفرد را مانع حفظ محبت مردم به اهلبیت(ع) میداند و از دوستانش که در امر تعلیم و تربیت دستی دارند، میخواهد این اصل را به کار بندند و برای ایشان طلب رحمت میکند؛ باشد که ما نیز با جدی گرفتن این مهم تربیتی، مشمول دعای آن بزرگوار شویم.
۳٫ تفاوتهای اجتماعی
تفاوت اجتماعی در مقابل تفاوت فردی (تفرد) است و منظور از آن هر نوع تفاوتی است که متکی بر تفاوتهای درونی فرد نباشد، و ناشی از موقعیت و جایگاه وی در جامعه و اجتماع باشد؛ خواه جایگاه فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و یا غیر آن.
در مبحث تفرد، به قسمی از تفاوت فردی اشاره شد که خارج از حیطة مورد توجه جدی روانشناسان شخصیت و یادگیری بود. به نظر میرسد مبحث «تفاوتهای اجتماعی» اساساً در مباحث علوم تربیتی معاصر جایی ندارد (چه رسد که در سطح اصلی تربیتی مطرح باشد) و از اختصاصات نظامهای تعلیم و تربیت دینی یا بهطور خاص از ویژگیهای نظام تعلیم و تربیت اسلامی است. بر سیاق اصل تفاوتهای فردی، اصل تفاوتهای اجتماعی به ما میگوید افراد برحسب موقعیت و جایگاهشان در جامعه و اجتماع، باید برنامه و اهداف تربیتی مخصوص داشته باشند و از آنان انتظارات تربیتی متفاوت داشت. به دلیل شباهت بین این دو اصل، مباحث مشترکی بین آنها وجود دارد که از تکرارشان در اینجا خودداری و بیشتر به دلایل اسلامی آن پرداخته میشود.
ای همسران پیامبر، هرکس از شما مبادرت به کار زشتی آشکار کند، عذابش دوچندان خواهد بود و این بر خدا همواره آسان است و هرکس از شما خدا و فرستادهاش را فرمان برد و کار شایسته کند، پاداشش را دوچندان میدهیم و برایش روزی نیکو فراهم خواهیم ساخت. ای همسران پیامبر، شما مانند هیچیک از زنان [دیگر] نیستید؛ اگر سرِ پروا دارید، پس به ناز سخن مگویید تا آنکه در دلش بیماری است، طمع ورزد و گفتاری شایسته گویید(احزاب: ۳۰ـ۳۲).
از واژه «فاحشة» در آیة اول از سه آیة فوق، گناه کبیره و یا هر عملی که در نهایتِ زشتی و شناعت باشد مانند آزار دادن به رسول خدا(ص)، قصد شده است. کلمة «مبینة» به معنای هویدا کردن است. منظور از «فاحشة مبینة» گناهی است که زشتیاش برای همه روشن باشد. انجام گناه کبیره به شکل علنی و آشکارْ فرضی است، و صدور چنین عملی به این شکل از همسران آن حضرت بعید به نظر میرسد.
دو آیة اول دلالت دارد بر آنکه جزای عمل بد همسران پیامبر گرامی(ص) دو برابر جزای زنان دیگر، و جزای عمل نیک ایشان نیز دو برابرِ آنان است. حکم عذاب و اجر مضاعف برای همسران رسول خدا(ص)، به دلیل شرافت منزلت و برتری درجة ایشان در جامعه در مقایسه با سایر زنان، به علت انتساب به پیامبر خداست.
آیة بعد یعنی یَا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ، برابری زنان پیامبر(ص) را با سایر زنان، صراحتاً نفی میکند و میفرماید: اگر تقوا به خرج دهید، شما با سایر زنان برابر نیستید. آنگاه از پارهای از کارها نهی، و به پارهای از کارها امر میکند. این اوامر و نواهی به دلیل برابر نبودن آنان با زنان دیگر است، که این امر را با حرف «فاء» تفریع، پس از بیان مساوی نبودن آنان با سایر زنان نشان میدهد.
آیة مزبور در ادامه امر میفرماید در سخن خضوع نکنید (مانند سایر زنان آهنگ صدا را فریبنده نسازید)، و در خانههای خود بنشینید، و کرشمه و ناز مکنید… . با توجه به اینکه این امور بین زنان پیامبر و سایر زنان مشترک است، درمییابیم که آوردن جملة «شما مثل سایر زنان نیستید» برای تأکید است، و میخواهد این تکالیف را به آنان تأکید کند، و گویا میفرماید شما چون مثل دیگران نیستید، واجب است در امتثال این تکالیف بیشتر کوشش و رعایت کنید، و در رعایت دستورها و آموزههای دینی، بیشتر از سایر زنان احتیاط روا دارید.
همچنین آیات پیشین، گرچه دربارة همسران پیامبر(ص) سخن میگوید که اگر اطاعت خدا کنند، پاداشی مضاعف دارند، و اگر گناه آشکاری مرتکب شوند، کیفر مضاعف خواهند داشت، از آنجا که ملاک و معیار اصلی، همان داشتن مقام و شخصیت و موقعیت اجتماعی است، این حکم دربارة افراد دیگر که موقعیتی برتر در جامعه دارند و دیگران به آنها توجه دارند و از آنان سرمشق میگیرند، نیز صادق است. اینگونه افراد، تنها متعلق به خویشتن نیستند، بلکه وجود آنها دارای دو بعد است: بعدی به خودشان تعلق دارد، و بعدی به جامعه؛ و برنامة زندگی آنها ممکن است جمعی را هدایت یا عدهای را گمراه سازد؛ بنابراین اعمال آنها دو اثر دارد: اثر فردی و اثر اجتماعی، و از این لحاظ هریک دارای پاداش یا کیفری مستقل است.
کسانی که شخصیت دینی و اجتماعی دارند و افکار، گفتار و کردارشان برای دیگران سرمشق است، باید از دیگران تربیتیافتهتر و همواره چند گام از آنها جلوتر باشند، تا بتوانند الگویی مناسب برای دیگران باشند. این امر میسر نیست مگر آنکه آنان را تحت پوشش تربیت خاص با اهداف و برنامة تربیتی متعالیتری قرار دهیم. چگونه ممکن است افرادی را با ویژگیها و شایستگیهای برتر دینی، اخلاقی و اجتماعی هدف بگیریم، ولی محیط، برنامه و روش تربیتی آنان با دیگران یکسان باشد. اگر قرآن از همسران پیامبر(ص)، رعایت بیشتر دستورهای قرآنی را میطلبد، دلیل آن را به دنبال آیات پیشین چنین میفرماید: وَاذْکرْنَ مَا یُتْلَی فِی بُیُوتِکنَّ مِنْ آیَاتِ اللهِ وَالْحِکمَةِ إِنَّ اللهَ کانَ لَطِیفًا خَبِیرًا؛ (احزاب: ۳۴) «از آنچه در خانههای شما از آیات خداوند و حکمت و دانش خوانده میشود یاد کنید؛ خداوند لطیف و خبیر است».
آیات قرآن در خانههای آنان نازل شده است و پیش از دیگران از دستورهای خدا اطلاع یافته و آنها را آموختهاند.
نتیجه آنکه، در برنامهریزی و هدفگذاری تربیتی، بین افرادِ دارای شئون و موقعیت اجتماعی و افراد دیگر تفاوت گذاشته میشود و این امر بهمنزلة اصل تربیتی لازمالرعایه است، همانگونه که اهلبیت(ع) آن را مورد نظر قرار میدادند و فرزندانشان را که در آینده به مقامهای عالیِ فرهنگی، سیاسی و اجتماعی میرسیدند، به آن شیوه تربیت میکردند. در روایتی امام صادق(ع) از پدر بزرگوارشان نقل میکند که:
امام باقر(ع) فرمود: ما (اهلبیت) فرزندانمان را در پنجسالگی به نماز گزاردن وادار میکنیم، و شما فرزندانتان را در هفتسالگی به نماز وادارید. همچنین ما فرزندانمان را در هفتسالگی ـ تا جایی که طاقت روزه دارند، تا نصف روز باشد یا بیشتر و یا کمتر ـ به روزه گرفتن وامیداریم…؛ ولی شما فرزندانتان را در نُهسالگی و بهاندازة تاب و توانشان به روزهداری وادار کنید، و چون تشنگی بر آنان غلبه کرد، روزة خود را افطار کنند».[۲۸۷]
در این روایت، امام باقر(ع) به روشنی تفاوت برنامة تربیت دینی اهلبیت(ع) در مورد فرزندانشان را با برنامة تربیت دینی فرزندان پیروانشان گوشزد میکند. ایشان برای ادای نماز و گرفتن روزه، سن دستور به فرزندان پسر خویش را با سن فرزندان پسرِ دیگران، دو گونه بیان میکند: سن تعلیم نماز برای فرزندان امام پنجسالگی و برای سایرین هفتسالگی، سن گرفتن روزه برای فرزندان امام هفتسالگی و برای سایرین نهسالگی. امام صادق(ع) در جای دیگر، سیرة رایج اهلبیت(ع) را مبنی بر تفاوتگذاری تربیت دینی فرزندانشان از سایرین تکرار میفرمایند:
إِنَّا نَأْمُرُ صِبْیَانَنَا بِالصِّیَامِ إِذَا کانُوا بَنِی سَبْعِ سِنِینَ بِمَا أَطَاقُوا مِنْ صِیَامِ الْیَوْمِ فَإِنْ کانَ إِلَی نِصْفِ النَّهَارِ وَأَکثَرَ مِنْ ذَلِک أَوْ أَقَلَّ فَإِذَا غَلَبَهُمُ الْعَطَشُ وَالْغَرَثُ أَفْطَرُوا حَتَّی یَتَعَوَّدُوا الصَّوْمَ وَیُطِیقُوهُ فَمُرُوا صِبْیَانَکمْ إِذَا کانُوا أَبْنَاءَ تِسْعِ سِنِینَ بِمَا أَطَاقُوا مِنْ صِیَامٍ فَإِذَا غَلَبَهُمُ الْعَطَشُ أَفْطَرُوا.[۲۸۸]
نباید به اینسو رفت که این تفاوت، فقط در فرزندان معصوم اهلبیت(ع) و یا از خصایص امامت است؛ زیرا احتمال اول را اطلاق «صبیاننا» که همة فرزندان پسر اهلبیت(ع)، اعم از امام و غیر امام را شامل میشود، رد میکند، و احتمال دوم را امام زینالعابدین(ع) چنین پاسخ میگوید:
شخصی به امام سجاد عرض کرد: شما اهلبیت(ع) پیامبر، بخشیده شدهاید. امام خشمگین شد و فرمود: در مورد ما همان آیاتی جریان دارد که دربارة زنان پیامبر جاری است؛ اگر ما گناه کنیم، مجازاتمان دو برابر و اگر نیکوکار باشیم پاداشمان دو برابر است. آنگاه حضرت آیات ۳۰ و ۳۱ سورة احزاب را (که پیش از این گذشت) تلاوت فرمود.[۲۸۹]
امام با خشمگین شدن در برابر این سخن که اهلبیت(ع) از صفت خاص بخشش برخوردارند، واکنش نشان میدهد و میفرماید که خاص بودن ما، مانند همسران رسول خدا(ص) در موقعیت و شأن اجتماعی نهفته است؛ یعنی بیدلیل هیچ خصیصهای را به ما نسبت ندهید و اگر تفاوتی میان ما و دیگران هست، در مقام و منزلت اجتماعی ماست. پس تفاوت ما در برنامة تربیت فرزندانمان، ناشی از تفاوت و برتری شأن و منزلتمان در مقایسه با سایر مردم است.
۴٫ خانوادهگرایی
تربیت فرزندان، از اولین امور مهم خانه، مدرسه و جامعه است. همة این عوامل در تربیت فرزندان به سمت مثبت یا منفی دخالت دارند؛ اما حقیقت آن است که تأثیر محیط خانه و خانواده از میان این عوامل، به شکلی چشمگیر در تربیت و بهخصوص در تربیت دینی فرزندان افزونتر است، به گونهای که باید آن را از دو عامل دیگر ممتاز ساخت.
قرآن کریم درحالیکه تغییر وضعیت یک قوم و ملت را به تغییر درونی تکتک اعضای آن قوم و جامعه توسط خودشان وابسته کرده است،[۲۹۰] خانواده را بهمنزلة واحدی تربیتی که در آن سرپرست خانواده مسئول تربیت و اعضای خانواده متربیان وی هستند، پذیرفته است: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکمْ وَأَهْلِیکمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَیْهَا؛ (تحریم: ۶) «ای کسانی که ایمان آوردهاید، خود و خانوادة خویش را از آتشی که هیزم آن انسانها و سنگهاست، حفظ کنید».
بزرگان خانواده و بهویژه والدین، نقش اساسی در تربیت فرزندان در دوران کودکی دارند، به گونهای که حتی فطرت ثابت او را تغییر میدهند. این تغییر در حد محو و جایگزینی کامل نیست؛ زیرا فِطْرَتَ اللهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللهِ؛ (روم: ۳۰) «این فطرتی است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده؛ دگرگونی در آفرینش خدا نیست»؛ ولی به حدی است که آن را به فراموشی بسپارد. تأثیرگذاری شگرف والدین حتی بر فطرت فرزند، متن صریح گفتة پیامبر گرامی(ص) در روایتی مشهور و معتبر نزد عامه و خاصه است: کلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَةِ حَتَّی یَکونَ أَبَوَاهُ یُهَوِّدَانِهِ وَیُنَصِّرَانِهِ وَیُمَجِّسَانِهِ؛[۲۹۱] «هر مولودی بر فطرت (الهی) متولد میشود، مگر اینکه پدر و مادرش او را یهودی یا نصرانی یا مجوسی گردانند».
گرچه این فطرت بهطور خاص دربارة یکتاپرستی در روایات ثابت شده است. بنابر روایات دیگر[۲۹۲] پس از توحید، نماز از نظر اهمیت در مرتبة بعد قرار دارد، که آن نیز در خانواده آموخته میشود.
در قرآن کریم، خانواده محل آموزش و برپایی نماز است؛ ازاینرو خداوند در خطاب به پیامبر اکرم(ص) میفرماید: وَأْمُرْ أَهْلَک بِالصَّلاةِ؛ (طه: ۱۳۲) «و خانوادة خود را به نماز فرمان ده».
همانگونه که از روایت فطرت (روایت پیشین منقول از پیامبر) استفاده میشود، در تربیت دینی فرزندان، والدین بهمنزلة ارکان اصلی خانواده، بیش از اعضای دیگر آن نقش دارند. والدین در شکلدهی فطرت و سرشت پاک و بالفعل کردن صفات بالقوة فرزندان، اثر مهمی دارند. آنان با پیروی از برنامة معیّن و با به کارگیری راهکارهای مختلف تربیتی، با فراهم کردن بستر مناسب و ایجاد جوّ معنویت در محیط خانه و خانواده، در شکلگیری حس دینی و رشد گرایشهای معنوی در فرزندان، نقش تربیتی خود را ایفا میکنند. در روایات بسیار، بخشهای گوناگونی از برنامة تربیت دینی فرزندان وصف شده است، که ما در اینجا به بیان یک روایت از آنها بسنده میکنیم.[۲۹۳]
در روایتی از امام پنجم(ع) یا امام ششم(ع) برنامة تربیت دینی فرزند از دوران خردسالی چنین وصف شده است:
چون کودک سهساله شود، هفت بار به او بگو: بخوان “لا إله إلا الله”، بعد واگذارش تا به سن سه سال و هفت ماه و بیست روز رسد، هفت بار به او بگویند: بگو “محمد رسول الله”، و دیگر تا چهار سالگی او را واگذار، و چون چهار سالش تمام شد، هفت بار بگوید: “صلی الله علی محمد و آل محمد” و رهایش کنید تا پنج سالگی به او گفته شود: “دست راست و چپ کدام است؟” وقتی فهمید، رو به قبله واداشته شود و سجده کند، و باز واگذارش کنید تا شش سالگی. چون ششساله شد، رکوع و سجود آموزد تا هفتساله شود. در این سن دستور دهند تا دست و صورت را بشوید، وضو بگیرد، بعد به نمازش وادارند؛ و چون نهساله شد، وضو یادش دهند و اگر ترک کرد تنبیه شود و به نماز فرمانش دهند، و بر ترک آن تنبیهاش کنند؛ و چون نماز و وضو فراگیرد، والدینش آمرزیده شوند إنشاءالله.[۲۹۴]
والدین نقش خود را از طریق ارتباطهای کلامی، القای باورهای مذهبی و معنوی و همچنین رفتارهای مذهبی ایفا میکنند. تحقیقات نشان میدهد خانوادهها با انجام اعمال مذهبی مثل دعا کردن، باز گفتن نام خدا در هنگام غذا خوردن، دادن خیرات، دستگیری از فقرا و رعایت اخلاق، میتوانند موجب رشد و بالندگی معنوی کودکان شوند. انجام مناسک و شعائر مذهبی نیز، بذر معنویت را در دل کودکان و نوجوانان میافشاند. اسلام سرشار از شعائر و مناسک سودمندی است، که مردم برای نزدیکی به خدا در وضعیتی خاص انجام میدهند؛ مناسکی چون نمازهای یومیه، زیارت خانة خدا، روزه گرفتن و… . بحثهای آزاد خانوادگی در مورد مسائل مذهبی، در درک کودکان از مفاهیم معنوی تأثیر بسزایی دارد. این بحثها اگر به مقتضای سن کودک و متناسب با فضای فکری او باشد، بسیار گیرا و شیرین خواهد بود. بحثهای معنوی بین والدین و کودکان، بستر مناسبی برای نهادینه کردن مفاهیم مذهبی فراهم میآورد. از مسائلی که میتواند به رشد مذهبی کودکان در خانواده کمک کند، نقل داستانها و روایتهای مذهبی است. اصولاً کودکان داستانها را دوست دارند و والدین میتوانند مفاهیم مذهبی را از طریق روایتها و داستانهای جذاب آموزش دهند.
بدین ترتیب، پژوهشگرانِ همسو با اسلام، خانواده را اساسیترین بستر شکلگیری باورهای مذهبی و معنوی میدانند، و بر این نکته تأکید دارند که بیشتر این باورها از دوران کودکی و در کانون خانواده ریشه میگیرد.
متأسفانه امروزه خانوادهها، حتی در جامعة اسلامی معاصر، به دلیل نداشتن مهارتهای لازم در مسیر تربیت دینی فرزندان با چالشهای جدیای مواجه هستند؛ مشکلاتی که پیچیدهتر شدن جوامع و ارتباطات، بر آن دامن میزند. مسلماً ارائة رهنمودهای لازم برای در نظر گرفتن برنامههای تربیتی مناسب و آموزش فنون و مهارتهای تربیتی بهخصوص مهارتهای تربیت دینی در سطح درک عموم خانوادهها، به حل بخشی از مشکلات کنونی خانوادهها کمک میکند؛ ولی بخش دیگر آن مستلزم مواجهة منطقی با این چالشهاست و این امر زمانی صورت میپذیرد که والدین بتوانند آنها را بهخوبی شناسایی کنند و به آگاهی کامل در مورد آنها برسند.
در این جهت مهم است که والدین بدانند محیطهای فرهنگی و اجتماعی فرزندان بازتر از گذشته و دایرة فعالیت و تعامل آنان با دیگران گستردهتر شده است. در واقع عوامل تأثیرگذار بر افکار، کردار و گفتار فرزندان، به شکلی چشمگیر افزایش یافته است؛ عواملی مانند: گروه همسالان، رسانهها (رادیو، تلویزیون، ویدئو سیدی، اینترنت، ماهواره، موبایل)، ورزشگاهها، فرهنگسراها و… . این عوامل بهصورت شبانهروزی، در تغییر اندیشهها و افکار آنان نقش تأثیرگذار و مهم خود را ایفا میکنند. توسعة زمانی و کیفی مدارس در جامعة معاصر را، نباید از نظر دور داشت. امروزه مدارس سهم خانوادهها را در ساختن شخصیت کودکان و نوجوانان، کمرنگ کردهاند.
در چنین وضعیتی، بیتوجهی و غفلت والدین از این عوامل و بیتوجهی به فرایند اثربخشی و سمت و سوی آنها، مسلماً اقدامات تربیتی و اصلاحی آنان را بیاثر و حداقل کماثر خواهد کرد.
همچنین شیوة والدین در این تربیت مهم است. علایق دینی والدین اگر موجب انتخاب شیوههای نادرست تربیتی و زیادهخواهی آنان در این زمینه و مانع از انجام داوطلبانة آداب دینی شود، بیشک تأثیر مستقیم در استنکاف و طغیان فرزندان خواهد داشت و احیاناً باعث بروز ناهنجاریها و انحرافات خواهد شد.
۵٫ فطرتگرایی
بخش اصلی و اساسی هدف تعلیم و تربیت اسلامی، شکوفایی فطریات انسان است. در این نظام، شکوفایی هدفی است برای همة انسانها. همه میتوانند به شکوفایی دست یازند. انسانها برای شکوفا شدن، باید خود را کشف کنند؛ بفهمند که چه ویژگیها و طبیعتی دارند و اینکه چه میتوانند بشوند. قدم اول در این راه، باور داشتن جنبههای ذاتی و پنهان وجود آدمی است. قدم دوم این است که به انسان یاد داده شود چگونه هویت خود را بازشناسد، چگونه خویش را شکوفا سازد، برای شکوفایی چه چیز مفید و چه چیز تضعیفکننده و آلودهسازِ آن است، چه چیز را انتخاب کند و چه چیز را نادیده انگارد، چه چیز را انجام دهد و از چه چیز دوری جوید.
یکی از تدابیر الهی در مورد انسانها این است که خداوند آنها را بر اساس فطرت الهی آفریده است. فطرت الهی با شالودة وجود آدمی در انطباق کامل است. گفتوگو از فطرت الهی، گفتوگو از محوریترین و ثابتترین بُعد دینیِ وجود انسان است. فطرتگرایی و همسویی با فطرت، اصل مسلم تعلیم و تربیت دینی است و همة تدابیر، برنامهها، اهداف و تحقیقات تربیتی باید بر پایة فطرت پیریزی شوند؛ زیرا خداوند، آدمی را بر این بنیاد خواسته و سرشته و پرورش و رشد و کمال او را از این راه ممکن دانسته است.
گوهر گرانمایة فطرت توحیدی، هنگامی در وجود آدمی شکل گرفت که انسان قبل از عالم دنیا و پیش از تعلق به این بدن جسمانی، در یکی از عوالم پیشین به نام عالم «ذر» در فضایی مقدس و نورانی، پس از اعطای اختیار به وی، دربارة پروردگار بودن خداوند نسبت به او مورد سؤال قرار گرفت که: «ألست بربکم؟» انسانها همگی پاسخ گفتند: بلی. خداوند متعال جریان این واقعه را چنین گزارش میکند:
به خاطر آور زمانی را که پروردگار تو از پشت بنیآدم، فرزندانشان را بیرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسید: آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند: آری؛ گواهی میدهیم. تا اینکه در روز رستاخیز (نتوانید بهانه آورید و) بگویید: ما از این غافل بودیم. یا بگویید: پدران ما قبل از ما مشرک بودند و ما هم فرزندانِ بعد از آنها بودیم. آیا ما را به سبب آنچه باطلگروان انجام دادند، هلاک میسازی؟ (اعراف: ۱۷۲، ۱۷۳)
با ورود انسان به عالم دنیا، این گفتوگو و اقرار، همراه با خصوصیات عالمی که این حادثه در آن رخ داده است، فراموش شد؛ ازهمینرو قرآن کریم آن جریان را بازگو میکند، تا شاید موجب یادآوری شود. گام نهادن انسان در این جهان، هرچند به فراموشی انسان در مورد عالم ذر انجامید، موجب محو و حذف یکبارة گوهر پاک فطرت الهی از صفحة خاطر وجود آدمی نشد، بلکه همچنان استوار و محکم، مفطور او باقی ماند تا در زمانی دیگر، آن را دوباره در خاطر خود حاضر سازد: … فَثَبَتَتِ الْمَعْرِفَةُ وَنَسُوا الْمَوْقِفَ وَسَیَذْکرُونَهُ؛[۲۹۵] «(امام صادق(ع)): … پس معرفت خدا در انسانها ثابت شد و موقف و محل دریافت معرفت از یاد آنها رفت و بعداً متذکر خواهند شد».
این بُعد گرانمایة آدمی باقی ماند، تا دین الهی بر مبنای آن استوار شود.
پس با همة وجود، رو بهسوی آیین خالص پروردگار کن؛ آیینی که خداوند آن را با فطرتی (هیئت و ترکیبی) قرار داد که مردم را با همان فطرت سرشت. آفرینش خدا تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولی بیشترِ مردم به این حقیقت آگاه نیستند. (روم: ۳۰)
بنابر همین ارتباط وثیق و عمیق بین فطرت و دین، دین عامل شکوفایی فطرت و شکوفایی آن متقابلاً عامل رونق و ترویج دین میشود. دین میتواند انسان را به کمال حاصل از به فعلیت رسیدن فطرت نایل کند، و دین به سبب فطرت، در گسترة جامعه به حکومت میرسد. اگر فطرت الهی در وجود انسان نبود، کسی نه آفریننده و نه روزیرسانش را میشناخت و در سطح جامعه از دیانت خبری نبود: لَوْ لا ذَلِک لَمْ یَدْرِ أَحَدٌ مَنْ خَالِقُهُ وَلا مَنْ رَازِقُه.[۲۹۶]
همانگونه که امام صادق(ع) فرمود، فطرت الهی در وجود آدمی به فراموشی سپرده شد، تا روزی دوباره آن را متذکر شود. این یادآوری بهخودیخود حاصل نخواهد شد، کوشش و همت مردان بزرگ الهی را میطلبد؛ مردانی از جنس انبیا و جانشینانی از نوع مربیان شایسته و وارسته: فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَوَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ؛[۲۹۷] «(امام علی(ع)): خداوند پیامبران خود را برانگیخت و پیاپی بین مردم فرستاد، تا بشر را به ادای پیمان فطرت (در عالم ذر) وادارند».
۶٫ گزیدهمحوری
یکی از محورهای تربیتی، محتوای آن است که باید به آن توجه کرد. محتوای تربیت است که به متربیان آموخته و از آنان خواسته میشود ذهن و رفتار خود را با آن تطبیق دهند.
در اسلام، دانش از ارزش وافری برخوردار است و بدین سبب بالبداهة عالِم و جاهل یکسان نیستند،[۲۹۸] بلکه خداوند مقام دانشمندان را بهمراتب والاتر قرار داده است؛[۲۹۹] اما این سخن لزوماً به معنای شایستگیِ هر نوع علم برای تعلیم و تعلم و یا جایگاه والای هر فردِ دانشآموخته نیست.
بنابر دستورهای دینی، محدودهای از علوم، خارج از دامنة تعلیم و تعلمِ مجاز قرار دارد و نهتنها آموزش آنها رجحانی ندارد، بلکه یاد دادن و یاد گرفتن آنها نیز نهی شده است. بهعنوان نمونه، از میان دانشهای دینی، موضوع «ذات باری تعالی» و از میان علوم غیر دینی، علم «سحر و جادو» در درون این محدوده قرار دارند. از این محدودة کوچک که بگذریم، پرسشی کلان مطرح است که آیا دستور اسلام به خوض در علوم و ایجاب آن به فراگیری دانش از هر فرد و هر جا توسط مسلمانان، جمیع انواع دانش و معارف را دربرمیگیرد و یا منحصر به دانشهای دینی است؟ به عبارت دیگر، آیا علم از مطلوبیت ذاتی برخوردار است و هر نوع دانشی که عنوان علم یافت، با ارزش تلقی میشود، و یا گونة ویژهای از دانش (دانش دینی) ارزشمند است؟ این پرسشی است که بسیاری از دانشمندان مسلمان به آن پرداخته و دربارة آن دیدگاههایی اظهار داشتهاند. بهعنوان نمونه، شهید مطهری از قایلان دیدگاه اول و امام خمینی(ره) از معتقدان به دیدگاه دوم است.[۳۰۰]
ما در اینجا در صدد بررسی دیدگاهها و دلایل آنها نیستیم؛ زیرا بنابر هر دو دیدگاه، آیات و روایاتِ باب علم دانشهای دینی را شامل میشوند؛ با این تفاوت که در دیدگاه اول، بهمنزلة بخشی از دانشِ مورد سفارش و در دیدگاه دوم، به مثابة همة دانش مطلوب.
ما در اینجا پرسش دیگری را دنبال میکنیم که از نظر تعلیم و تربیت در هر حیطه، از جمله در حیطة تعلیم دینی حائز اهمیت فراوان است. پرسش این است که برای تعلیم و تعلم هر علم، آیا کافی است که ارزش فی نفسه آن علم تأیید شده باشد، و یا افزون بر این، برای آنکه بهمنزلة محتوای آموزش پذیرفته شود، ملاکی دیگر نیز لازم است. پاسخ این پرسش در گروه دیگری از روایاتِ باب علم نهفته است؛ گروهی که صریحاً یا تلویحاً در آموزش علوم، ملاک و معیاری دیگر را اصلی از اصول آموزشی معیّن میکنند. در ذیل به برخی از این روایات اشاره میشود:
عَلِّمُوا صِبْیَانَکمْ مَا یَنْفَعُهُمُ اللهُ بِهِ لَا تَغْلِبُ عَلَیْهِمُ الْمُرْجِئَةُ بِرَأْیِهَا؛[۳۰۱] «(امام علی(ع)): به کودکانتان چیزی بیاموزید که خداوند آن چیز را سودمند قرار داده است، تا صاحبان افکار باطل، آنان را گمراه نسازند».
وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَی الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ؛[۳۰۲] «(امام علی(ع)): پرهیزکاران گوشهای خویش را وقف علم سودمند برای خویش کنند».
وَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا خَیْرَ فِی عِلْمٍ لَا یَنْفَعُ؛[۳۰۳] «(امام علی(ع)): فرزندم، … و بِدان دانشی که سودی در آن نهفته نباشد، خیری ندارد».
دانشهای بشری به «مفید» و «غیرمفید» منقسم میشوند. روایات در باب علم، همواره علم نافع را تقدیس و ترغیب کردهاند و از علم غیرنافع برحذر داشتهاند. این موضوع به حدی نزد پیامبر اسلام(ص) اهمیت داشت که در پسِ هر نمازی چنین دست به دعا برمیداشت: اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِک مِنْ عِلْمٍ لَا یَنْفَعُ؛[۳۰۴] «خدایا، بهراستی من از دانشی که سودی ندارد، به تو پناه میبرم».
ایشان به دیگران نیز دستور میداد از خدا علم سودمند بخواهند، و از علمی که سود ندهد به خدا پناه برند: سَلُوا اللهَ عِلْماً نَافِعاً وَتَعَوَّذُوا بِاللهِ مِنْ عِلْمٍ لا یَنْفَعُ.[۳۰۵]
دانش بیسود دو گونه است: اول، دانش به امور دینی و وظایف اخلاقی و اجتماعی که به آن عمل نشود و در حد علم باقی بماند. در این حالت، دارندة آن علم، دانشمندِ بیعمل دانسته میشود و به درخت بیمیوه میماند. دوم، دانستن مطالبی که سودی برای دنیا و یا آخرت آدمی ندارد؛ مانند بسیاری از افسانهها و علم انساب که عربها بدان پایبند بودند. امام کاظم(ع) حکایت کرده است:
روزی پیامبر خدا وارد مسجد شد، مشاهده کرد عدهای گرد مردی جمع شدهاند، فرمود: آنجا چه خبر است؟ گفتند: آن مرد علامه است. فرمود: علامه یعنی چه؟ گفتند: او داناترینِ مردم است به نسبتهای عرب و جنگهای آنان و به روزگار جاهلیت و شعرهای عربی. پیامبر فرمود: اینها دانشی است که اگر کسی نداند، به او زیانی نرساند و اگر کسی بداند، او را سودی نبخشد. سپس فرمود: همانا علم حقیقی سهتاست: آیهای استوار، یا فریضهای میانه، یا سنتی جاری، و جز اینها فضل و زیادی است. [۳۰۶]
عقل با کمترین التفات، به برتری علم سودمند بر غیر آن حکم میکند و بهحق آن را شایستة تعلیم و تعلم میداند: خَیْرُ الْعِلْمِ مَا نَفَعَ؛[۳۰۷] «(امام علی(ع)): بهترین علم آن است که نفعی ببخشد».
با وجود این، میتوان دلیل قاطع عقلی بر آموزش علوم سودمند و لزوم اکتفا به آن در تعلیم و تعلم اقامه کرد: اکنون علوم به حدی پردامنه و گسترده شدهاند، که فراگیری همة آنها برای یک نفر مقدور (و لازم) نیست. عمر معمول انسانها در مقابل حجم علوم، بسیار کوتاه است و با مقدار لازم برای احاطه بر همة آنها بسیار فاصله دارد: …فَإِنَّ الْعِلْمَ کثِیرٌ وَالْعُمْرُ قَصِیرٌ؛[۳۰۸] «… زیرا دانش آموختنی زیاد و عمر کوتاه است». الْعِلْمُ أَکثَرُ مِنْ أَنْ یُحَاطَ بِهِ…؛[۳۰۹] «(امام علی(ع)): علم وسیعتر از آن است که همة آن فرا گرفته شود…».
پس به ناچار باید علم مفید را برای آموزش برگزید و علم غیرنافع را رها کرد. این مطلب دربارة علوم دینی و حتی هریک از علوم بشری (مانند پزشکی، صنعت، کشاورزی و…) به تنهایی نیز صادق است و ازاینرو باید دربارة آموزش آنها نیز چنین اصلی رعایت شود.
افزون بر دلیل عقلی پیشین، یک دلیل تربیتی نیز حکم فوق را تأیید میکند. از نظر تربیتی، انباشتن ذهن با مطالب غیرلازم، فرصت تفکر و تشخیص صحیح و ناصحیح را از انسان میگیرد و موجب میشود عقاید باطل بر آن حق جلوه کند و بهسوی افکار و عقاید باطل و غیرصحیح گرایش یابد. امام علی(ع) در حدیثی که پیش از این گذشت، بهصراحت بیان میفرماید به کودکانتان علمی بیاموزید که خداوند نفع کودکانتان را در آن قرار داده است (به حال کودکانتان نافع باشد)، در این صورت، عقاید و افکار باطل گروه مرجئه[۳۱۰] در آنها نفوذ نمیکند و مؤثر نمیافتد. عَلِّمُوا صِبْیَانَکمْ مَا یَنْفَعُهُمُ اللهُ بِهِ لَا تَغْلِبُ عَلَیْهِمُ الْمُرْجِئَةُ بِرَأْیِهَا.
با آموزش مطالب غیرمفید، ذهن درگیر و مشوش میشود و نظم منطقی خود را از دست میدهد. در این هنگام برای پذیرش عقاید باطل آمادگی پیدا میکند، آنگاه راه برای دیگران باز میشود و به گفتة امام، گروههای انحرافی (مانند گروه مرجئه) با افکار غیرصحیحشان بر صاحبان چنین اذهانی غلبه مییابند.
در مبحث جوانگرایی، بخشی از نامة ۳۱ نهجالبلاغه را آوردیم که: إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کالْأَرْضِ الْخَالِیَةِ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْءٍ قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُک بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ یَقْسُوَ قَلْبُک.
امام علی(ع) در این جملهها، با بیانی کاملاً روشن، خالی بودن قلب جوان را دلیل پذیرش تربیت از سوی او میداند. آنگاه در خطاب به فرزند گرامیشان امام حسن(ع) میفرماید که من با توجه به این نکته و اینکه تو جوانی و این وضعیت در تو محقق است، بدون درنگ و قبل از آنکه آمادگی روانی تو به مرور ایام و انباشته شدن امور غیرلازم در قلبت از دست رود، به تربیت تو اقدام کردم.
تا اینجا دانستیم در آموزش علوم، خواه علوم دینی و خواه علوم غیردینی، ملاکی دیگر نیز لازم است؛ در آموزش علوم باید به بخش مفید آن پرداخت و از قسمتهای غیرسودمند آن برای حفظ آمادگی آموزش و به دلیل محدودیت عمر آدمی پرهیز کرد. اما از نظر اسلام، موضوع در اینجا ختم نمیشود، بلکه همانگونه که بین سودمند و غیرسودمند، باید سودمند را برگزید؛ بین سودمند و سودمندتر نیز باید سودمندتر را انتخاب کرد، تا با تابیدن نور علم و روشن شدن ضمیر آدمی، گوهر وجودی انسان نمایان شود.
خُذُوا مِنْ کلِّ عِلْمٍ أَحْسَنَهُ فَإِنَّ النَّحْلَ یَأْکلُ مِنْ کلِّ زَهْرٍ أَزْیَنَهُ فَیَتَوَلَّدُ مِنْهُ جَوْهَرَانِ نَفِیسَانِ أَحَدُهُمَا فِیهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ وَ الْآخَرُ یُسْتَضَاءُ بِه؛[۳۱۱] «از هر علمی، نیکوتر (سودمندترِ) آن را فراگیرید؛ پس بهدرستی که زنبور عسل از هر شکوفه زیباترِ آن را میخورد، آنگاه از آن، دو جوهر نفیس پدید میآید، در یکی (عسل) از آن دو برای مردم شفاست، و از دیگری (موم) مردم برای روشنایی استفاده میکنند».
الْعِلْمُ أَکثَرُ مِنْ أَنْ یُحَاطَ بِهِ فَخُذُوا مِنْ کلِّ عِلْمٍ أَحْسَنَهُ؛ «(امام علی(ع)): علم وسیعتر از آن است که همة آن فرا گرفته شود؛ پس از هر علمی بخشهای نیکوتر (سودمندترِ) آن را فراگیرید».[۳۱۲]
سودمند بودن و یا سودمندتر بودن، از طریق رعایت امور ریز و درشت فراوانی حاصل میشود و تا حدودی با موقعیت متربی مرتبط میشود.
روایت کتاب نزهة الناظر و تنبیه الخاطر رهنمودی کلی برای این مسئله ارائه کرده است: خُذُوا مِنْ کلِّ عِلْمٍ أَرْوَاحَهُ وَدُعُوا ظُرُوفَهُ، فَإِنَّ الْعِلْمَ کثِیرٌ وَالْعُمْرُ قَصِیرٌ؛ «از هر دانشی جان و روح آن را بیاموزید و قشر و پوستة آن را دور بریزید؛ زیرا دانش آموختنی زیاد و عمر کوتاه است».[۳۱۳]
راه دیگر برای تحصیل دانش سودمندتر اینکه باید محتوای آموزش، مطابق نیازها و اقتضائات سنی و جنسیتی متربیان گزینش و تنظیم شود. جوانان نیازها و پرسشهایی غیر از معماها و مشکلات بزرگسالان دارند. دختران مسائل و اقتضائاتی متفاوت با انگیزهها و خواستهای پسران دارند. در یک نظام آموزشی پیشرفته، محتوا با مخاطب هماهنگ و گزینش میشود. این همان نکتة اصولی است که ما از آن به «گزینهمحوری» یاد کردیم. پسوند «محوری» در عنوان این اصل، در مقابل پسوند «گرایی» در عنوان تعداد دیگری از اصول مانند «خانوادهگرایی»، برای نمایش تأکید بیشتر بر رعایت این اصل و مجاز نبودن تخطی از آن در هر سطح و به هر میزان است.
نتیجهگیری
جمعبندی باید گفت: محتوای آموزش دینی افزون بر اینکه باید بر پایة باورها و اصول مسلّم مکتبی تنظیم شود، باید گزینش نیز بشود. حسن ختام، سیرة امام علی(ع) را در گزینش مطالب عبرتآموز از میان انبوهی از وقایع تاریخی، برای آموزش به فرزندش در اینجا بازگو میکنیم. دقت امام در این اقدام و تأکیدشان در اعلام آن، شایان توجه است؛ باشد که الگویی فراموشنشدنی برای ما باشد.
پسرکم، گرچه عمر من همزمان با عمر گذشتگان نبوده است، در کارهای آنان نظر افکندهام و در تاریخشان با دقت فکر و در آثارشان سیر کردهام، تا جایی که از کثرت اطلاع، مانند یکی از آنان بهحساب آمدم. اخباری که از گذشتگان دریافت داشتهام، بهقدری مرا به وضع آنان آگاه کرده است، که گویی خود شخصاً با اولین تا آخرینِ آنها زندگی کردهام و جریان امورشان را از نزدیک دیدهام. بر اثر تعمق در تاریخ آنان، روشنی و تیرگی کارشان را شناختم و سود و زیان اعمالشان را تشخیص دادم. سپس مجموع اطلاعات تاریخی خود را غربال کردم؛ آنچه مفید و آموزنده بود در اختیار تو گذاردم و فقط مطالب زیبا و وقایع دلپذیر را برای تو برگزیدم و ذهنت را از قضایای مجهول و بیفایده که اثر علمی و عملی ندارد، برکنار نگاه داشتم. [۳۱۴]
منابع
ـ نهجالبلاغه، ترجمة صبحی الصالح، قم، دارالهجرة.
ـ پاینده، ابوالقاسم، نهج الفصاحه، چ چهارم، دنیای دانش، تهران، ۱۳۸۲٫
ـ الاحسائی، ابنأبیجمهور، عوالی اللئالی، تحقیق مجتبی العراقی، [د.م]: [د.ن]، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
ـ البرقی، احمدبنمحمدبنخالد، المحاسن، تحقیق السید جلالالدین الحسینی، قم، دارالکتب الاسلامیة، چ دوم، ۱۳۷۱ق.
ـ برنجکار، رضا، معرفت فطری خدا، تهران، مؤسسه نبأ، ۱۳۷۴٫
ـ تمیمی آمدی، عبدالواحدبنمحمد، غررالحکم و دررالکلم، قم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزة علمیه، ۱۳۶۶٫
ـ الحرانی، ابومحمد الحسنبنعلیبنالحسینبنشعبة، تحف العقول، تحقیق علیاکبر غفاری، مؤسسة النشر الاسلامی، چ دوم، ۱۳۶۳/۱۴۰۴ق.
ـ حسینی راوندی، سیدابوالرضا ضیاءالدین فضلاللهبنعلیبنعبیدالله، النوادر (للراوندی)، قم، مؤسسه دارالکتاب.
ـ الحلوانی، الحسینبنمحمّدبنالحسنبننصر، نزهة الناظر وتنبیه الخاطر، تحقیق مدرسة الإمام المهدی، قم، مدرسة الإمام المهدی، ۱۴۰۸ق.
ـ الصدوق، ابیجعفر محمدبنعلیبنحسین، الأمالی، ترجمة کوهکمرهای، قم، کتابخانة اسلامی، چ چهارم، ۱۳۶۲ش.
ـ الصدوق، ابیجعفر محمدبنعلیبنحسین، الخصال، قم، جامعه مدرسین حوزة علمیه، ۱۴۰۳ق.
ـ الصدوق، ابیجعفر محمدبنعلیبنحسین، علل الشرایع، [د.م] المکتبة الحیدریة، ۱۳۸۶ ق.
ـ الطبرسی، أبینصر الحسنبنالفضل، مکارم الأخلاق، [د.م]: مشهد، منشورات الشریف الرضی، چ ششم، ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲م.
ـ الطوسی، ابیجعفر محمدبنالحسن، الأمالی، قم، دارالثقافة، ۱۴۱۴ق.
ـ الطوسی، ابیجعفر محمدبنالحسن، إختیار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد، ۱۳۴۸٫
ـ الطوسی، ابیجعفر محمدبنالحسن، الغیبة، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیة، ۱۴۱۱ق.
ـ فلسفی، محمدتقی، الحدیث (روایات تربیتی از مکتب اهلبیت(ع))، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۸٫
ـ القمی، ابیالحسن علیبنابراهیم، تفسیر القمی، قم، مؤسسة دارالکتاب، چ سوم، ۱۴۰۴ق.
ـ الکلینی، محمدبنیعقوب، الکافی، [د.م]: دارالکتب الاسلامیة، چ سوم، ۱۳۸۸ق.
ـ المجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، چ دوم، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
* دانش آموخته حوزه علمیه، کارشناس ارشد. دریافت: ۸۸/۰۴/۲۱ ـ پذیرش: ۸۸/۷/۱۰
[272]. .Principle.
[273] محمدتقی فلسفی، الحدیث (روایات تربیتی از مکتب اهلبیت(ع))، ج۱، ص۳۵۰، به نقل از: شباب قریش.
[۲۷۴] ابیجعفر محمدبنحسن طوسی ، الأمالی، ص ۳۰۳، ح ۶۰۴٫
[۲۷۵] احمدبنمحمدبنخالد برقی، المحاسن، تحقیق سید جلالالدین حسینی، ج ۱، ص۲۲۸، ح۱۶۱٫
[۲۷۶] سیدابوالرضا ضیاءالدین فضلاللهبنعلیبنعبیدالله حسینی راوندی، النوادر، ص ۱۸.
[۲۷۷] محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج ۸، ص ۹۳، ح ۶۶٫
[۲۷۸] محمدتقی فلسفی، الحدیث (روایات تربیتی از مکتب اهلبیت(ع))، ج۱، ص۳۴۹، به نقل از: شباب قریش
[۲۷۹] ابیجعفر محمدبنحسن طوسی، الغیبة، ص ۴۷۶٫
[۲۸۰]. محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۲۶، ح ۲۷٫
[۲۸۱] همان، ج ۱، ص ۴۳۸، ح ۳٫
[۲۸۲] همان، ج٢، ص۴۲، ح۱
[۲۸۳] همان، ج١، ص۴۰۱، ح۲
[۲۸۴] ابیجعفر محمدبنحسن طوسی، إختیار معرفة الرجال، ص ۴۸۷، ح ۹۲۴٫
[۲۸۵]. ابیجعفر محمدبنعلیبنحسین صدوق، الخصال، ج ۲، ص ۶۱۰، ح ۱۰٫
[۲۸۶] صدوق، الخصال، ص ۹۹، ح ۷٫
[۲۸۷] محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج ٣، ص ۴۰۹ ، ح ۱٫
[۲۸۸] همان، ج ۴، ص ۱۲۴، ح ۱٫
[۲۸۹] محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج ۲۲، ص ۱۷۵٫
[۲۹۰]. رعد: ۱۱٫
[۲۹۱] ابنأبیجمهور احسائی، عوالی اللئالی، ج ۱، ص ۳۵، ح ۱۸٫
[۲۹۲]. وَصِیَّتُهُ(ص) لِمَعَاذِبنجَبَلٍ لِمَا بَعَثَهُ إِلَی الْیَمَنِ:… وَلْیَکنْ أَکثَرُ هَمِّک الصَّلَاةَ فَإِنَّهَا رَأْسُ الْإِسْلَامِ بَعْدَ الْإِقْرَارِ بِالدِّینِ؛ در سفارشهای پیامبر اکرم(ص) به معاذبنجبل هنگام اعزام او به سمت استانداری یمن چنین آمده است: ای معاذ،… بیشترِ همّ خود را صرف نماز کن، که پس از اقرار به اصول دین، سرآمد ارکان اسلام است. (ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص٢۵).
[۲۹۳]. برای کسب اطلاعات تفصیلی و تکمیلی در باب برنامة تربیت دینی، ر.ک: محمد داودی، تربیت دینی، ج ۲، از سری کتابهای سیره تربیتی پیامبر(ص) و اهلبیت(ع).
[۲۹۴] أبینصر حسنبنفضل طبرسی، مکارم الأخلاق، ص ۲۲۲٫
[۲۹۵] علیبنابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج ١، ص ۲۴۸٫
[۲۹۶] ابیجعفر محمدبنعلیبنحسین صدوق، علل الشرایع، ج ۱، ص ۱۱۷، ح ۱٫
[۲۹۷] نهجالبلاغه، خطبه ۱٫
[۲۹۸]. زمر: ۹٫
[۲۹۹]. مجادله: ۱۱.
[۳۰۰]. برای کسب اطلاعات بیشتر و جزئیتر دربارۀ این دو دیدگاه و قایلان آنها ر.ک: علیرضا اعرافی، فقه تربیتی، ج۲، ص۳۵ـ۸۷٫
[۳۰۱] ابیجعفر محمدبنعلیبنحسین صدوق، الخصال، ج ۲، ص ۶۱۰، ح ۱۰٫
[۳۰۲] نهجالبلاغه، خطبه ۱۹۳٫
[۳۰۳] همان، نامة ۳۱٫
[۳۰۴] ابوالفتح محمد بن علی طرابلسی، کنز الفوائد، ج ۱، ص ۳۸۵٫
[۳۰۵] ابوالقاسم پاینده، نهج الفصاحه، ۱۳۸۲، ص ۵۲۴، ح ۱۷۴۳٫
[۳۰۶] محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۲۲، ح ۱٫
[۳۰۷] عبدالواحدبنمحمد تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص ۴۶، ح ۱۸۰٫
[۳۰۸] حسینبنمحمّدبنحسنبننصر حلوانی، نزهة الناظر وتنبیه الخاطر، تحقیق مدرسة الإمام المهدی، ص۹
[۳۰۹] عبدالواحدبنمحمد تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص ۴۶، ح ۱۸۴٫
[۳۱۰]. گروه انحرافی معاصر با امام علی(ع) که ایمان را قولِ بدون عمل میدانستند و قول را مقدم بر عمل میشمردند و معتقد بودند شخص بیعمل را ایمانش نجات میبخشد.
[۳۱۱] عبدالواحدبنمحمد تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص ۴۶، ح ۱۸۵٫
[۳۱۲] حسین بن محمد بن حسن بن نصر حلوانی، نزهة الناظر و تنبیه الناظر، ص ۹٫
[۳۱۳] همان.
[۳۱۴] نهجالبلاغه، نامة۳۱٫