مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت خادم الرضا ( علیه السّلام )کوثر

مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت
بایگانی
سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۲۸ ق.ظ

روز بزرگداشت 25 اسفند روز بزرگداشت پروین اعتصامی

به بهانه 25 اسفند روز بزرگداشت پروین اعتصامی، بانوی شاعر ایرانی.

 پروین اعتصامی

نامم پروین است. در شعر و ادب ذوقی دارم و شوقی. این شعور شاعرانه را مرهون پدری مهربانم که از دوران کودکی به شکوفایی هنر شاعریم بسیار همت گماشت. او اولین و اصلی ترین معلم من است. از عهد آنچه او از شاعری بر من تکلیف کرد به خوبی برآمدم؛ تا جایی که از جمله شاعران زنی گشتم که از مردان همدوره ی خود گوی سبقت ربود. آنچه از فحوای کلام شاعران و نویسندگان همدوره و پس از آن  بر می آید شاعری هستم توانا. از کودکی به شعر شاعرانی چون فردوسی، منوچهری، نظامی، مولانا، انوری، و فرخی و بویژه ناصر خسرو علاقه دارم اشعار من رنگ و بوی شعر ناصر خسرو دارد؛ اشعاری حکیمانه و اخلاقی.
اوضاع نابسامان اقتصادی و فرهنگی مردم کشورم از سویی و جوّ آگنده از خفقان سیاسی از سوی دیگر دغدغه ی فکری من است من با جامعه ای فلاکت بار روبرو هستم. فقر علمی زنان جامعه مرا آزار می دهد این قشر از جامعه به شدت مورد آزار و ستم مردانشان هستند جایی برای رشد علمی و فرهنگی بانوان سرزمین من وجود ندارد. زنان در انزوا هستند و اکثر مردان کشورم به نقش زن در جامعه توجه ای ندارند و زنان را در پستوی خانه هایشان می جویند، اما من بعنوان یک زن تحصیل کرده از پا ننشستم و در خطابه ای به عنوان «زن و تاریخ» از زنانی سخن گفتم که از سوی مردان خویش و مردان جامعه مورد ظلم قرار گرفته اند. دانش و ذوقی دارم که خداوند به من هدیه کرده است اما باعث غرور من نمی گردد که انسان هرچه پربارتر، همچون درختی پرثمر، افتاده تر و متواضع تر است؛ و این تواضع خصوصیت باطنی من است. درد اجتماع من بی دانشی است که اگر دانش و علم در کشورم فراگیر شود به آنچه در آسمان هاست دست خواهیم یافت. چه خوش گفته است ناصر خسرو:
رخت تو گر بار دانش بگیرد/ به زیر آوری چرخ نیلوفری را. 
علاقه مند دانش هستم به خصوص دانستن موضوعات تازه و بکر. من شاعر تربیت و اخلاقم. شاعر مناظره ها، به اشیاء جان می بخشم از زبان آنها مسائل تربیتی و اخلاقی که مدّ نظر دارم به خوانندگانم منتقل می کنم تا هرکسی به فراخور حال خود خوشه ای از کلام پروین دریابد. از جمله مناظره هایم چشم و مژگان، دام و دانه، مور و مار، سوزن و پیرهن، خاک و باد، مرغ و ماهی صیاد و مرغ ، سیر و پیاز و ... 
از اشعار من باید به «اشک یتیم» که بیانگر درد مستمندان است اشاره کرد. ستمدیدگانی که حاکمان ظالم حقشان را از روی بی عدالتی غصب کردند نه راه به جایی دارند و نه فریادرسی.
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودکی یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت
این اشک دیده ی من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که دِه خَرَد و مُلک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیّت خورد، گداست
بر قطره ی سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آن چنان کسی که نرنجد ز حرف راست
در شعر «آسایش بزرگان» از فضایل فردی و اجتماعی سخن رفته است. از فضیلت هایی چون، به یاد انسان َهای درمانده بودن، راستی ورزیدن و دوری از کردارهای زشت و ...  
شنیده اید که آسایش بزرگان چیست:
برای خاطرِ بیچارگان نیاسودن
به کاخ دهر که آلایش است بنیادش
مقیم گشتن و دامانِ خود نیالودن
همی زعادت و کردارِ زشت کم کردن
هماره بر صفت و خوی نیک افزودن
ز هر بیهده، از راستی بری نشدن
برای خدمتِ تن، روح را نفرسودن
بُرون شدن ز خراباتِ زندگی هشیار
ز خود نرفتن و پیمانه ای نپیمودن
رهی که گمرهیش در پی است نسپَردن
دریکه فتنه اش اندر پس است نگشودن
 و شعر «لطف خدا» که به داستان تولد حضرت موسی(ع) و به نیل افکندن ایشان به دست مادر به فرمان الهی اشاره دارد. این داستان بیانگر توکّل به پروردگاراست و در مقابل لطف بی پایان الهی به بندگان مخلص. لطفی که همیشگی و دائم است از جانب خداوند و شامل حال تمامی بندگان اوست.
و اینک بهاران را به  تماشا نشسته ام، آنگاه که بوی عنبرین گلهای بهاری در فضا پراکنده می شود و زمین، پرنیانی از سبزه های تازه بر تن می کند و شاخه های درختان  شکوفه باران می شود، روح لطیف و شاعرانه ی مرا به عالم بالا سوق می دهد. با وجود زنده شدن طبیعت خدای خویش را می بینم و ستایش می کنم به شکرانه ی تمام نعمت هایش.
سپیده دم نسیمی روح پرور
وزید و کرد گیتی را مُعنبر
تو پنداری ز فروردین و خرداد
بباع و راغ بُد پیغام آور
برخسار و بتن مشّاطه کردار
عروسانِ چمن را بست زیور
گرفت از پای بند سرو شمشاد
سِتُرد از چهره گردِ بید و عرعر
ز گوهر ریزی از ابرِ بهاری
بسیطِ خاک شد پُر لؤلؤ تر
مبارکباد گویان در فکندند
درختان را بتارگ سبز چادر
نماند اندر چمن یک شاخ کانرا
نپوشاندند رنگین حلّه در بر
ز بس بشکفت گوناگون شکوفه
هوا گردید مشکین و معطر...
مدتی را با بیماری سر کرده ام. زمان زیادی برای زیستن نیست آنگاه که ندایی مرا به سوی خویش می خواند. شاید برای همیشه آرام گیرم؛ آرامشی ابدی. ناگزیر شعری می سرایم برای سنگ مزارم، باشد تا دوستانم و همه ی آنها که از بیتی از ابیاتم لذت برده اند مرا با فاتحه ای یاد کنند.
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی ز ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آنهمه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و ز هر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چون بدین نقطه رسید مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آنکس که در این محنت گاه
خاطری را سبب تسکین است
روحش شاد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۲۵
khademoreza kusar

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی