مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت خادم الرضا ( علیه السّلام )کوثر

مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت
بایگانی
يكشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۲۹ ق.ظ

یاران خورشید (بُرَیر بن خُضْیر)

بُرَیر بن خُضْیر
زمانی که تشنگی ابا عبداللَّه الحسین علیه السلام به اوج خود رسید، بُرَیر از آن حضرت اجازه خواست با مردم سخن بگوید، حضرت به او رخصت فرمود. بُرَیر نزدیک سپاه دشمن آمد و فریاد زد: مردم! خداوند، محمد صلی الله علیه و آله را به حق مژده دهنده و بیم آور برانگیخت که با اذن خدا مردم را به سوی حق فراخواند و مشعلی فروزان فرا راه آنان بود، اکنون آب فرات را ملاحظه کنید که سگ و خوک بیابان از آن استفاده می کنند ولی همین آب را به روی فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله بسته اید، آیا پاداش محمّد صلی الله علیه و آله همین است؟ در پاسخ گفتند: بُرَیر زیاد سخن می گویی، بس کن، به خدا سوگند! حسین همچنان تشنه خواهد ماند. امام علیه السلام به بُرَیر فرمود: با اینان سخن مگو. و سپس خود با تکیه بر شمشیر به سوی آنان شتافت و خطابه ای ایراد فرمودند

وی، مردی از تابعین و انسانی زاهد و پارسا و قاری قرآن و استاد قاریان و از یاران امیرالمؤمنین علیه السلام و از بزرگان هَمْدانیان کوفه و دایی ابو اسحاق هَمْدانی سُبَعی به شمار می آمد.

سیره نگاران می گویند: وقتی بُرَیر از ماجرای حرکت امام حسین علیه السلام اطلاع حاصل کرد، از کوفه رهسپار مکه گردید تا بدان حضرت بپیوندد و از مکه به همراهی امام علیه السلام به کربلا آمد و در آن جا به شهادت رسید.

سروی گفته است: زمانی که حُرّ امام حسین علیه السلام را در تنگنا قرار داد، حضرت یاران خویش را گرد آورد و برای آنان خطابه ای ایراد کرد.

مسلم و نافع بپا خاسته و سخنانی گفتند که در شرح حال آنان گذشت. سپس بُرَیر به پاخاست و عرضه داشت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله، خداوند بر ما منّت نهاده که در رکاب شما بجنگیم و در راه دفاع از تو اعضای بدنمان قطعه قطعه شود، تا جدّت روز قیامت ما را شفاعت نماید. مردمی که فرزند دختر پیامبرشان را به قتل رسانند، روی رستگاری نخواهند دید، وای بر آن ها! چگونه خدا را ملاقات خواهند کرد، افّ بر آنان! آن روز که با غم و اندوه و آه و فغان به سوی آتش جهنّم فراخوانده می شوند.

بُرَیر با عبدالرحمان روز نهم محرّم مزاح می کرد و او را می خنداند، عبدالرحمان گفت: دست از سر ما بردار به خدا حالا وقت بیهوده گویی نیست.

بُرَیر گفت: به خدا سوگند! اطرافیان من می دانند من نه در جوانی و نه در پیری، هیچ گاه بیهوده نگفته ام، ولی به خدا سوگند! از آن چه به دیدار آن خواهم شتافت،

شادمانم. به خدا! فاصله میان ما و حورالعین این است که بر دشمن حمله کنیم و آنان با شمشیرهای خود بر ما یورش ببرند، ای کاش! هم اکنون چنین چیزی اتفاق می افتاد[1].

به نقل برخی تاریخ نگاران: زمانی که تشنگی ابا عبداللَّه الحسین علیه السلام به اوج خود رسید، بُرَیر از آن حضرت اجازه خواست با مردم سخن بگوید، حضرت به او رخصت فرمود. بُرَیر نزدیک سپاه دشمن آمد و فریاد زد: مردم! خداوند، محمد صلی الله علیه و آله را به حق مژده دهنده و بیم آور برانگیخت که با اذن خدا مردم را به سوی حق فراخواند و مشعلی فروزان فرا راه آنان بود، اکنون آب فرات را ملاحظه کنید که سگ و خوک بیابان از آن استفاده می کنند ولی همین آب را به روی فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله بسته اید، آیا پاداش محمّد صلی الله علیه و آله همین است؟

در پاسخ گفتند: بُرَیر زیاد سخن می گویی، بس کن، به خدا سوگند! حسین همچنان تشنه خواهد ماند. امام علیه السلام به بُرَیر فرمود: با اینان سخن مگو. و سپس خود با تکیه بر شمشیر به سوی آنان شتافت و خطابه ای ایراد و در آن فرمود:

«انشِدُکم اللَّه هَلْ تَعرِفُونی. ..؛شما را به خدا سوگند! آیا مرا می شناسید».

یزید بن مَعْقِل از تیره بنی عمیرة بن ربیعه، از سپاه خارج شد و گفت: ای بُرَیر بن خُضَیر! رفتار خدا را با خویشتن چگونه ارزیابی می کنی؟

گفت: به خدا سوگند! او همواره برای من خیر و برای تو شرّ به ارمغان آورده است.

گفت: دروغ می گویی و قبلًا دروغگو نبودی، آیا به یاد داری من در محله بنی دودان با تو قدم می زدم و تو می گفتی: عثمان چنین و چنان است و معاویه گمراه و گمراه گر است و علی بن ابی طالب پیشوای حق و هدایت به شمار می آید؟

بُرَیر گفت: گواهی می دهم که اعتقاد و گفته ام همین است.

یزید بن مَعقِل گفت: گواهی می دهم که تو گمراهی.

بُرَیر در پاسخ گفت: آیا حاضری با تو مباهله کنم و از خدا بخواهیم شخص دروغگو را لعنت نماید و آن کسی که بر حق است فرد غیر حق را به قتل برساند و سپس برای مبارزه با تو به میدان آیم؟

راوی می گوید: هر دو از سپاه خارج شده و برای مباهله به پیشگاه خدا دست به دعا برداشتند و از او خواستند دروغگو را لعنت کند و کسی که بر حق است، فرد غیر حق را به قتل برساند و آن گاه هر یک برای مبارزه با دیگری از لشکرگاه خارج شدند، دو ضربت میان آنان رد و بدل شد، یزید ضربت خفیفی بر بُرَیر وارد ساخت بی آن که بدو زیانی برساند و بُرَیر چنان ضربه ای بر او نواخت که کلاهخود وی را شکافت و به مغز او رسید و نقش بر زمین شد، گویی از بلندای کوهی بر زمین افتاد و شمشیر بُرَیر همچنان در سر او قرار داشت، راوی می گوید: گویی می بینم که بُرَیر شمشیر را حرکت می داد تا آن را از سر یزید خارج سازد و می گفت:

أنا بُرَیر و أبی خُضَیر

و کلّ خَیرٍ فَلَهُ بُرَیر

سپس بُرَیر در برابر سپاه قرار گرفت و رضی بن مُنقذ عبدی بر بُرَیر حمله ور و با او دست به گریبان شد و لحظاتی با یکدیگر درگیر بودند، بُرَیر او را به زمین افکند و بر سینه اش نشست، رضی بن منقذ بر یاران خود بانگ زد و گفت: رزمجویان و مدافعان کجایند؟

کعب بن جابر عمرو أزْدی بر بُرَیر حمله برد. به کعب گفتم: این شخص، همان بُرَیر بن خُضیر قاری قرآن است که در مسجد به ما قرآن می آموخت! ولی او با نیزه به او حمله کرد و آن را بر پشت او فرو برد، بُرَیر با احساس سوزش نیزه در پشتش، خود را روی رضی انداخت و بینی او را به شدّت گاز گرفت و قطعه ای از آن را جدا کرد، کعب، نیزه را در پشت بُرَیر فرو برد و نوک نیزه در پشت بُرَیر پنهان شد و وی را از روی بدن رضی به کناری انداخت و سپس با شمشیر بر او ضربه ای وارد ساخت تا اینکه به فیض شهادت نایل گردید.

پی نوشت ها

[1]  تاریخ طبرى: 3/ 318

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۰۲
khademoreza kusar

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی