مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت خادم الرضا ( علیه السّلام )کوثر

مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت
بایگانی
شنبه, ۴ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۰۴ ق.ظ

خواص به چند دسته تقسیم می شوند؟؟؟ 2

 با وجود یقین به حقانیت امام علی علیه السلام، آگاهانه از یاری حق دست کشیدند و آن روز که لازم بود در میدان نبرد با بیعت شکنان حاضر باشند، کنج عزلت گزیدند و با این عمل مردم را نیز از پیوستن به امام بازداشتند. درنتیجه با عدم حمایت از جریان حق، در واقع به جریان باطل کمک کردند و سبب تکیه زدن دودمان نالایقی مثل بنی امیه بر مسند امور مسلمانان شدند.

 ابوموسی اشعری

 عبدالله بن قیس بن سلیم معروف به »ابوموسی اشعری« از خواص برجسته صدر اسلام است که با بی بصیرتی و اعمال ناآگاهانه خود ضربات جبران ناپذیری بر اسلام و مسلمین وارد آورد.

 ابوموسی در زمان رسول خداصلی الله وعلیه وآله و خلفای راشدین جزء فقیهان زمان شمرده می شد. وی نخستین کسی است که در منبر به خلیفه دوم با عنوان(تاریخ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، ترجمه: محمد بن ابراهیم آیتی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ سوم، 2536، ج 1، ص 521 و ج 2، ص 73)

 »امیرالمؤمنین« سلام داد و به واسطه همین ابراز لطف، از سوی عمر به حکومت(مروج الذهب، مسعودی، ج 1، ص 662)

 بصره منصوب شد و امارتش تا اواسط خلافت عثمان طول کشید. در دوران عمر،(ر. ک: خواص و لحظه های تاریخ ساز، ج 2، ص 24 و 25)

 وی به عنوان یکی از فرماندهان نواحی شرقی جبهه اسلام، عازم ایران شد و نقشی مهم در فتوحات (به ویژه فتح شوشتر) داشت. ابوموسی در زمان خلافت امام(ر. ک. اخبار الطوال، ص 150 - 168)

 علی علیه السلام حاکم کوفه بود و از مردم برای علی علیه السلام بیعت گرفت. علی علیه السلام نیز پس از به(مروج الذهب، مسعودی، ج 1، ص 662)

 خلافت رسیدن، به پیشنهاد مالک اشتر او را بر حکومت کوفه ابقا نمود.(تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 77)

 تا این زمان ابوموسی اشعری - به عنوان یکی از خواص سرشناس - خوش درخشید و خدمات ارزشمندی هم به اسلام نمود. اما چند ماه پس از به خلافت رسیدن علی علیه السلام و آغاز پیمان شکنی »ناکثین« ابوموسی مورد آزمایش سختی قرار گرفت که در این مرحله و مراحل بعد نتوانست سربلند بیرون بیاید و بی بصیرتی و ناآگاهی وی سبب شد نام وی به عنوان یکی از سرشناس ترین خواص بی بصیرت تاریخ اسلام ثبت شود؛ داستان از این قرار است که وقتی پیمان شکنان، مدینه را به سمت بصره ترک کردند، حضرت در نامه ای به مردم کوفه از آنها یاری طلبید، اما ابوموسی - صحابی باسابقه و پرتجربه - در برابر خلیفه وقت - امام علی علیه السلام- ایستاد و چنان در جهت تضعیف امیرالمؤمنین پیش رفت که باعث تعجب همگان شد. والی کوفه برخلاف معمول، از حکم خلیفه سرپیچی کرد و از مردم به صورت اکید خواست به علی علیه السلام نپیوندند. دینوری سخنان ابوموسی خطاب به مردم کوفه را چنین آورده است: »در این هنگام ابوموسی اشعری در کوفه بود. در مسجد میان مردم می نشست و می گفت: ای مردم کوفه از من اطاعت کنید... این فتنه تفرقه انداز معلوم نیست از کجا سرچشمه گرفته و به کجا خواهد انجامید، شمشیرهای خود را غلاف کنید و سرنیزه های خود را بیرون کشید و زه کمان های خود را پاره کنید و در گوشه خانه های خود بنشینید.« تمرد و سرپیچی ابوموسی(اخبار الطوال، ص 181)

 از دستور خلیفه، تا آنجا پیش رفت که از مردم کوفه خواست هیچ کس از اهالی مدینه و قریش را به کوفه راه ندهند تا سرنوشت تعیین خلیفه و مسائلی که در بصره می گذرد، روشن شود. خیانت ابوموسی سرانجامی نداشت؛ علی علیه السلام او را از(خواص و لحظه های تاریخ ساز، ج 2، ص 33)

 امارت کوفه عزل نمود و کوفیان در جریان جنگ جمل از علی علیه السلام حمایت کردند. ابوموسی بعد از آن که نتوانست مردم کوفه را از پیوستن به امام علی علیه السلام بازدارد، از کوفه خارج شد؛ در حالی که مورد نکوهش و سرزنش امام و مردم بود.

 پس از چند ماه، امام او را امان داد؛ اما باز هم در سال 38 هجری - یعنی دو سال پس از عزلش از ولایت کوفه - وی عامل فتنه ای دیگر شد؛ زمانی که در پی جنگ صفین از سوی جناح خوارجی عراق برای حکمیت میان سپاه اسلام و سپاه شام انتخاب شد. ابوموسی علاوه بر سوابق تاریکش در یاری امام علی علیه السلام، مردی پرسخن و کوتاه عقل بود که اینک در مقابل عمرو عاص - مرد زیرکی که سراسر وجودش مکر و حیله و خدعه است - قرار گرفت. در نتیجه ابوموسی، این صحابی بی بصیرت، فریب نیرنگ عمرو عاص را خورد و علی علیه السلام را از خلافت مسلمین عزل نمود؛ در مقابل عمرو عاص، معاویه را بر خلافت مسلمین منصوب کرد. پس از این جریان ابوموسی بر عمرو عاص بانگ زد و گفت: »تو مثل سگی هستی که در هیچ حال از تو آسوده نتوان بود« عمرو عاص نیز در پاسخ گفت: »تو نیز مثل الاغی هستی که حمل اسفار کرده باشی و هیچ ندانی« پس از این ماجرا، ابوموسی(برگرفته از خطبه های رهبر معظم انقلاب در نماز جمعه تهران (18 / 2 / 77)؛ برای آگاهی بیشتر از جریان حکمیت ر. ک. اخبار الطوال، ص 237 - 246)

 خجالت زده از روی علی علیه السلام و اهل عراق، راهی مکه شد و گفت تا زنده است به(اخبار الطوال، ص 246)

 چشمان علی علیه السلام نگاه نمی کند. اما آیا کار به همین سادگی است که ابوموسی فقط از دیدن علی شرمگین شود؟ یا آثار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی حکمیتِ نادرست ابوموسی، تاریخ اسلام را وارد مرحله ای دیگر ساخت؟ شامیان پس از این جریان، به معاویه سلام خلافت دادند و »طلقاء« به طور رسمی خلافت جامعه اسلامی را(لقبی که پیامبر به بنی امیه داد)

 از آن خود کردند و با بهره گیری از جهل سیاسی مسلمانان، در سرزمین شام(ر. ک. عاشورا و عبرتها، تهران: مؤسسه فرهنگی قدر ولایت، ج 2، ص 63)

 بنای حکومتی را نهادند که از اساس با اسلام تضاد داشت.

 ابوموسی صحابی پیامبر، فرمانده پیروز و فاتح چندین شهر ایران در جریان فتوحات، و فرماندار بصره و کوفه، در حساس ترین برهه تاریخ نه تنها نتوانست در سپاه حق باقی بماند و از آن یاری کند، بلکه با مساعدت خود به سپاه باطل، سابقه خود را به باد فنا داد؛ و الان نیز پس از حدود چهارده قرن از مرگ وی (سال 52 ق) مورد نفرت و نکوهش دوستداران حق و حقیقت است.

 به نظر می رسد ابوموسی تنها علم داشت نه بصیرت؛ او هیچ گاه مرز میان خلافت و امامت و جایگاه رفیع مقام ولایت را درک نکرد. او در دوران حکومت امام علی علیه السلام ایشان را خلیفه می دانست نه ولی خدا.

 ذوالکلاع

 در تاریخ اسلام برخی خواص بی بصیرت را مشاهده می کنیم که در اثر بی اطلاعی از ماهیت جریانهای موجود جامعه و پذیرفتن گزارش ها و اخبار نادرست و تحریف شده، به جریان باطل گرویدند.

 ذوالکلاع یکی از شخصیت های بانفوذی بود که به دلیل فقدان بینش صحیح سیاسی و ساده اندیشی، در جنگ صفین به لشکر معاویه پیوست و از فرماندهان سپاه شام شد. وی اگر چه در جبهه باطل می جنگید، اما تصور می کرد در حال(اخبار الطوال، ص 213)

 دفاع از حق و حقیقت است و در راه خدا می جنگد. ذوالکلاع وقتی عمار یاسر را در میان نیروهای علی علیه السلام دید به یاد سخن رسول گرامی اسلام صلی الله وعلیه وآله افتاد که فرمود: »عمار را گروه ستمکار خواهند کشت.« این امر روحیه او و بسیاری از نیروهای(اسدالغابة، ج 4، ص 135)

 فریب خورده معاویه را متزلزل ساخت؛ چرا که عمار را در آن سوی میدان و در میان یاران علی علیه السلام می دیدند. وقتی معاویه با چنین شبهه ای در لشکرش مواجه شد، به ذوالکلاع پاسخ داد از کجا معلوم که عمار تا آخر در جبهه علی علیه السلام بماند و به ما ملحق نشود؟ ذوالکلاعِ بی بصیرت در برابر چنین پاسخ ساده و گمراه کننده ای به آسانی قانع شد و در کنار معاویه (پرچمدار باطل) علیه علی علیه السلام (پرچمدار حق) جنگید تا کشته شد.(الکامل، ج 3، ص 31)

 مدتی بعد عمار یاسر در سپاه علی علیه السلام به شهادت رسید و صدق گفته رسول خداصلی الله وعلیه وآله و حقانیت راه حضرت علی علیه السلام و یارانش آشکار شد. کشته شدن ذوالکلاع پیش از شهادت عمار، سبب خوشحالی معاویه شد، زیرا به خوبی می دانست که اگر ذوالکلاع زنده می ماند و شهادت عمار را می دید، نیمی از سپاه معاویه به علی علیه السلام می پیوستند.(اخبار الطوال، ص 221)

 اشعث بن قیس

 اشعث بن قیس کندی از چهره های ننگین تاریخ اسلام است که از آغاز مسلمانی، تا هنگام مرگ در بسیاری از حوادث مهم تاریخ صدر اسلام نقش اثرگذار البته منفی داشت. اشعث در زمان پیامبرصلی الله وعلیه وآله اسلام آورد، ولی پس از وفات حضرت مرتد شد.(اسدالغابة، ج 1، ص 118؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 325)

 در جریان جنگ های »رده« و سرکوب مرتدان، اسیر شد، ولی ابوبکر او را بخشید.(یکی از سه موردی که ابوبکر روز مرگ بر آن تأسف خورد، این بود که چرا گردن اشعث را، زمانی که او را به اسیری آوردند، نزد و می گفت: »تصور می کنم او هیچ شری نمی بیند، جز این که بدان یاری رساند« (مروج الذهب، ج 2، ص 308) )

 اشعث در روزگار عثمان، از سوی وی به ولایت آذربایجان منصوب شد و در آنجا اموالی را به ناحق تصاحب کرد. چون امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز خلافت یافت، اشعث بر ولایت آذربایجان باقی ماند.(اخبار الطوال، ص 194)

 در جریان جنگ جمل حضور نداشت، اما در جنگ صفین به دستور امام علی علیه السلام حضور یافت و به واسطه نفوذش در بین بنی کنده از فرماندهان سپاه حضرت گردید؛ هرچند که علی علیه السلام و پیروان راستین آن حضرت، به وی اعتماد(همان، ص 212)

 کامل نداشتند.(ر. ک. دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 9، »اشعث بن قیس کندی«، ص 48)

 اشعث بن قیس را می توان سرآمد منافقان دوران علی علیه السلام دانست. او در جنگ(شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 297)

 صفین نفاق خویش را آشکار کرد و درحالی که علی علیه السلام و یاران باوفایش مردانه با سپاه دشمن می جنگیدند، به همراه قبیله اش - که جمع کثیری از سپاه حضرت را تشکیل می دادند - ساز مخالف زد و با خروش علیه امام خویش، از او خواست که(اخبار الطوال، ص 231)

 تسلیم خواسته معاویه و قرآن های نمادین او شود. به این ترتیب سیاست(همان، ص 233)

 شیطانی معاویه با تحریک اشعث و امثال او تحقق یافت و شکاف عمیقی در صفوف نیروهای امیر مؤمنان علی علیه السلام ایجاد شد. از همین روست که ابن ابی الحدید، اساس و پایه هر تباهی و تزلزلی که در خلافت علی علیه السلام پدید آمد را اشعث می داند و می نویسد: »اگر اشعث در معنا و مفهوم حکومت با علی علیه السلام به مناظره و مجادله نمی پرداخت، جنگ نهروان پدید نمی آمد و امیرالمؤمنین بی تردید نیروهایش را به سوی معاویه گسیل می داشت و شام را فتح می کرد.«(شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 279)

 اشعث علاوه بر اینکه عامل شکست علی علیه السلام در جنگ صفین شد و گروه خوارج را پایه ریزی کرد، در تحریک ابن ملجم و شهادت امام علی علیه السلام نیز نقش اساسی داشت.(الفتوح، محمد بن اعثم کوفی، ترجمه: محمد بن احمد مستوفی هروی، تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1372 ش، ص 749)

 در روزگار امام حسن علیه السلام نیز اشعث به واسطه اینکه دخترش (جَعده) همسر امام بود، می خواست با تقرّب دروغین به امام، جاه و مقامی کسب کند؛ اما وقتی به اهداف شومش نرسید و امیدش را نزد امام بر باد رفته دید و کاخ و دربار معاویه را قبله آمال خود یافت، دخترش را وادار نمود تا امام حسن علیه السلام را مسموم کند. به این ترتیب نام اشعث کندی به عنوان شریک در قتل دو امام، برای همیشه در تاریخ ثبت شد.

 در شناخت چهره حقیقی شخصیت های سیاسی و اجتماعی باید دقت بسیار کرد و هرگز به انتساب آنها به خاندان های بزرگ و مشهور، و خویشاوندی آنها با افراد پرمنزلت جامعه اکتفا نکرد. افراد را باید تنها با عملکرد و سوابق واقعی آنها ملاحظه کرد و نقاط برجسته و لغزش های آنان را با دقت زیر نظر داشت و آنها را با معیارهای اصیل اسلامی - نه شعارها و تبلیغات دروغین - محک زد. اشعث بن قیس کندی هم، صرف نظر از آن همه لغزش سیاسی و دینی، از منزلت اجتماعی بسیار برجسته ای برخوردار بود؛ خواهرش به عقد پیامبر درآمده بود؛ خودش(شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 293)

 داماد خلیفه اول و از فرماندهان ارشد علی علیه السلام در صفین و پدر زن امام حسن علیه السلام بود. از این رو در نگاه نخست، شاید اشعث وارسته تلقی گردد؛ اما وقتی عملکرد منافقانه او تحلیل و بررسی می شود، چهره پلید وی نمایان می گردد.(آسیب شناسی خواص، ص 282 و 283)

 خواص بی بصیرت دوران امام حسین علیه السلام

 جریان عاشورا یکی از فرازهای حساس تاریخ صدر اسلام است. در زمینه سازی وقوع حادثه کربلا نیز خواص بی بصیرتی نقش داشتند که با رفتار و کردار خویش، ذهن و ضمیر اجتماع را برای لغزش آماده کردند و سپس خود و پیروانشان در درّه هلاکت فروغلتیدند.

 در واقعه عاشورا گروهی از نزدیکان حضرت و خواص جامعه به دلایل متعدد -از جمله عافیت طلبی و عدم خطرپذیری و به تعبیر دیگر نداشتن تفکر انقلابی - از(ر. ک. »محمد حنفیه و نهضت حسینی«، علی غلامی دهقی، نشریه تاریخ در آیینه پژوهش، ش 24، زمستان 1388 ش، ص 97)

 

 همراهی با امام خویش غفلت کردند و نتوانستند حساسیت این مرحله از تاریخ و قیام امام حسین علیه السلام را درک کند. مقام معظم رهبری به این موضوع چنین اشاره می کنند:

 مشکل برخی از افراد و مجموعه ها این است: بی ایمان نیستند، بی شوق و محبت نیستند؛ اما لحظه شناس نیستند. لحظه را باید شناخت، نیاز را باید دانست. فرض بفرمایید کسانی در کوفه دل هاشان پر از ایمان به امام حسین علیه السلام بود، به اهل بیت علیهم السلام هم محبت داشتند، اما چند ماه دیرتر وارد میدان شدند؛ همه شان هم به شهادت رسیدند، پیش خدا هم مأجورند؛ اما کاری که باید بکنند، آن کاری نبود که آنها کردند؛ لحظه را نشناختند؛ عاشورا را نشناختند.(29 / 10 / 88 - در دیدار با شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی)

 مقام معظم رهبری خطاب به خواص نیز می فرماید:

 از هر طرف که شروع می کنید، می رسید به خواص، تصمیم گیری خواص در وقت لازم، تشخیص خواص در وقت لازم، گذشت خواص از دنیا در لحظه لازم، اقدام خواص برای خدا در لحظه لازم، اینها هست که تاریخ را نجات می دهد، ارزشها را نجات می دهد، ارزشها را حفظ می کند. در لحظه لازم باید حرکت لازم را انجام داد. اگر گذاشتید وقت گذشت، دیگر فایده ندارد.(سخنرانی مقام معظم رهبری در حسینیه لشکر 27 محمد رسول الله، 20 / 3 / 75)

 اگر خواص نتوانند مدیریتِ زمان بکنند و در زمان خود و بهنگام، به حمایت از جریان حق بپردازند، معلوم است که بصیرت کافی ندارند. حمایت دیرهنگام و یا عدم حمایتِ بهنگام از جریان حق، همانند حمایت نکردن است. بی شک اگر(رسالت خواص، ص 50)

 کاروان کربلا امثال محمد بن حنفیه، ابن عباس، عبدالله بن جعفر، عبدالله بن عمر و... را داشت، گروه های بیشتری را به طرف خود جذب می کرد؛ به اشاره مقام معظم رهبری »اینها که پس زدند، عوام مردم هم به آن طرف رو می کند.«(سخنرانی مقام معظم رهبری در حسینیه لشکر 27 محمد رسول الله، 20 / 3 / 75)

 از خواص بی بصیرت دوران امام حسین علیه السلام، عمر بن سعد بن ابی وقاص است. وی برخلاف افرادی چون عبیدالله بن زیاد و یا شمر بن ذی الجوشن - که دشمن سرسخت علی علیه السلام و آل علی علیه السلام، و در پی ریشه کن کردن اهل بیت علیهم السلام بودند - در پی جنگ با امام حسین علیه السلام نبود و طبق شواهد تاریخی سعی داشت با امام حسین علیه السلام درگیر نشود؛ اما وقتی ابن زیاد پیشنهاد حکومت اسلامی ری را به او داد، در اثر طمع ریاست و دنیاطلبی به صف آرایی در مقابل امام حسین علیه السلام پرداخت.(اخبار الطوال، ص 299)

 عمر سعد به خوبی امام حسین علیه السلام را می شناخت و می دانست که حق با اوست، ولی ملک ری چشم بصیرت او را کور کرده بود. در تاریخ اسلام بسیارند کسانی که(رسالت خواص، ص 86)

 می دانستند چه جریانی حق است و چه جریانی باطل؛ اما دنیاطلبی و عوامل دیگر مانع بصیرت و آگاهی آنها، و در نتیجه چرخش از جریان حق و قرار گرفتن در صف باطل شد.

 پایداری بر حق بزرگتر از یافتن و انتخاب حق است و این گردنه صعب و دشوار پیش روی تمامی خواص قرار دارد؛ آنان که از این گردنه به سلامت می گذرند، اجر عظیمی دارند و آنها که به دره باطل سقوط می کنند، عذابی سخت در انتظار آنهاست و این به خاطر نقشی است که در سعادت یا شقاوت و هدایت یا ظلالت عوام دارند.(خواص و لحظه های تاریخ ساز، ج 2، ص 4)

 عمر سعد نتوانست در برابر وسوسه های دنیوی دوام آورد و مقام و منزلت دنیا وی را چنان غافل ساخت که فرمانده جنگ با حسین علیه السلام شد و اولین تیر را روز عاشورا به سوی لشگر اباعبدالله علیه السلام روانه کرد.(ر. ک. نفس المهموم، شیخ عباس قمی، بیروت: دار المحجة البیضا، 1412 ق، ص 190)

 علاوه بر عمر بن سعد، بیشتر خواص روزگار امام حسین علیه السلام گرفتار دنیاپرستی و رفاه طلبی شده بودند و همین مسئله زیربنای پدید آمدن جریان دلخراش عاشورا و دیگر حوادث ناگوار برای جهان اسلام شد. مقام معظم رهبری در تحلیل خود در خصوص واقعه عاشورا به این مسئله چنین اشاره می کند:

 وقتی خواص طرفدار حق در یک جامعه آن چنان می شوند که دنیای خودشان برایشان اهمیت پیدا می کند، از ترس جان، از ترس از دست دادن مال و از دست دادن مقام و پست، از ترس منفور شدن و تنها شدن، حاضر می شوند حاکمیت باطل را قبول کنند و یا در مقابل باطل نمی ایستند و از حق طرفداری نمی کنند و جانشان را به خطر نمی اندازند - وقتی این طور شد - اولش با شهادت حسین بن علی علیه السلام با آن وضع آغاز می شود، آخرش هم به بنی امیه و شاخه مروانی و بنی عباس.(بیانات مقام معظم رهبری در جمع فرماندهان لشکر 27 محمد رسول الله، 20 / 3 / 75)

 شَبث بن ربعی

 شبث بن ربعی قبل از قبول اسلام، موذن سجّاح - مدعی دروغین نبوت - بود. پس از پذیرش اسلام نقش مهمی در شورش های دوران عثمان علیه خلیفه داشت. وی در دوران خلافت علی علیه السلام از یاران برجسته علی علیه السلام بود، چنان که در جنگ صفین از جانب علی علیه السلام برای مذاکره با معاویه انتخاب شد، اما وقتی جریان حکمیت پدید(برای اطلاع از مشروح مذاکرات وی با معاویه ر. ک. الکامل، ج 3، ص 286)

 آمد، شبث بن ربعی نشان داد با وجود نفوذ و شهرتش در میان یاران علی علیه السلام، بصیرت و شناخت کافی نسبت به قضایا ندارد؛ از همین رو پس از جریان حکمیت به صف خوارج پیوست و رویاروی علی علیه السلام قرار گرفت. اما در اثر ارشادهای علی علیه السلام از دسته خوارج جدا شد و از پیوند با آنها توبه کرد و به نقلی علیه آنها به جهاد پرداخت.(اخبار الطوال، ص 256)

 شبث در روزگار امام حسین علیه السلام نیز نتوانست جبهه حق از باطل را تشخیص دهد. وی با آنکه به امام علیه السلام نامه نوشته بود و او را به کوفه فراخوانده بود، به زودی(همان، ص 278)

 رنگ عوض کرد و با تهدید و تطمیع ابن زیاد در برابر کاروان امام حسین علیه السلام صف آرایی نمود. شبث پس از شهادت امام حسین علیه السلام دوباره توبه کرد و به توابین(همان، ص 300 - 302)

 پیوست. مقام معظم رهبری - در بیان درس های عاشورا - می فرماید:(تهذیب التهذیب، ج 4، ص 276)

 عاشورا به ما درس می دهد که در ماجرای دفاع از دین، بصیرت بیش از چیزهای دیگر برای انسان لازم است. بی بصیرت ها بدون اینکه بدانند، فریب می خورند و در جبهه باطل قرار می گیرند، چنان که در جبهه ابن زیاد کسانی بودند که فسّاق و فجّار نبودند ولی از بی بصیرت ها بودند.(بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با نیروهای مقاومت بسیج، 23 / 4 / 1371)

 در جریان قیام مختار هم شبث با او همراه شد، ولی پس از مدتی علیه مختار نیز توطئه کرد و در صف قاتلان مختار قرار گرفت تا نشان دهد دقتی در(اخبار الطوال، ص 345)

 تصمیم گیری های خود ندارد و تمام اعمالش عاری از بصیرت و آگاهی است. سرانجام شبث بن ربعی پس از عمری رذالت و خیانت به خاطر کسب مقام و منفعت، در سن هفتاد سالگی در کوفه از دنیا رفت، درحالی که پرونده ای سیاه و شوم همراه با خواری و ذلّت، برای آخرت خویش فراهم ساخته بود.

 نتیجه

 تاریخ اسلام همچون آینه ای است که با بررسی وقایع و تحولات آن و عملکرد افراد می توان عبرت های فراوانی از آن گرفت؛ عبرت ها و درس هایی که می تواند یک ملت را از ذلت به عزت یا برعکس از عزت به ذلت برساند. تاریخ صدر اسلام هم شاهد خواص با بصیرتی بود که تا پای جان از دین اسلام و پیامبر و امامشان دفاع کردند؛ و هم شاهد خواص بی بصیرتی که به دلیل ناآگاهی و عدم شناخت دقیق جریان حق با تصمیمات غیرمنطقی و نسنجیده، نه تنها خودشان را گرفتار جریان باطل نمودند، بلکه بسیاری از عوام را نیز از مسیر حق منحرف ساختند.

 مهمترین عامل انحراف خواص بی بصیرت در صدر اسلام، رفاه طلبی آنها و ترجیح دنیا بر آخرت بود. بسیاری از این خواص سابقه درخشانی در اسلام داشتند؛ اما گرفتار جاه و مقام و مال و دیگر زخارف دنیا شدند و برای رسیدن به خواسته های دنیایی خود به تمام سوابق نیکشان پشت پا زدند.

حبیب زمانی محجوب  (دانشجوی دکترای تاریخ و تمدن ملل اسلامی)

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۰۴
khademoreza kusar

بیعت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی