مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت خادم الرضا ( علیه السّلام )کوثر

مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت
بایگانی
پنجشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۰۸ ق.ظ

یافتن کتابی نایاب با عنایت امیرمؤمنان علیه السلام

خاطرات آموزنده، تجربه های گران بهایی از حوادث مختلف زندگی است که می تواند برای دیگران هم، مفید و سازنده باشد. از این رو کسانی که با مسائل مهمی در زمینه های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و امثال آن، سر و کار دارند، شایسته است که خاطرات و تجربه های خود را ثبت و ضبط کنند، تا دیگران نیز از آن ها بهره مند شوند.

حجة الاسلام و المسلمین جناب آقای سید جواد شهرستانی از حجة الاسلام و المسلمین سید عبد العزیز طباطبایی، از مرحوم علامه امینی، مؤلف گرانقدر کتاب الغدیر، نقل کردند که فرمود:

در ارتباط با تألیف کتاب الغدیر نیاز به ملاحظه کتاب ربیع الأبرار زمخشری پیدا کردم. پس از مدت ها جستجو اطلاع یافتم که نسخه ای از آن نزد شیخ محمد سماوی است. به او مراجعه کردم، از دادن نسخه امتناع کرد. مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی و پس از او مرحوم کاشف الغطا را واسطه کردم، آن ها هم نتوانستند او را قانع کنند و من از گرفتن کتاب از او ناامید شدم.

روزی در حرم مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام نشسته بودم، دیدم عربی روستایی آمد و فرزند بیمار خود را به ضریح قبر مطهر بست و خطاب به امام گفت: «من شفای فرزندم را از تو می خواهم»، سپس برای انجام کاری بیرون رفت.

من که مشغول دعا و نماز بودم، منتظر ماندم ببینم کار این روستایی به کجا می کشد. چیزی نگذشته بود که دیدم بچه شفا گرفت و در حالی که کاملًا سالم بود از جا برخاست. به فاصله اندکی عرب آمد و پس از مشاهده فرزند سالم خود گفت: «شکراً یا علی» و رفت!

من وقتی دیدم یک عرب روستایی به این سادگی حاجت خود را از مولا می گیرد، ولی من نمی توانم برای کتابی که درباره مولا می نویسم، به حاجت خود که تهیه یک نسخه کتاب است، برسم، متأثر شدم و خیلی به من برخورد، با خود گفتم: «مگر من برای که کار می کنم؟! من برای شما کار می کنم! چرا. ..» با ناراحتی به خانه رفتم و با تأثّر خوابیدم. در عالم رؤیا مولا را دیدم که با ملاطفت فرمود: «تو با او خیلی فرق داری، برو کربلا آنچه می خواهی از فرزندم بگیر»!

نزدیک اذان صبح بود، از خواب برخاستم وضو گرفتم و عازم کربلا شدم. ابتدا به زیارت سیدالشهداء علیه السلام رفتم، پس از زیارت مدتی هم نشستم اما خبری نشد، فکر کردم شاید مقصود حضرت از «فرزندم» حضرت ابوالفضل علیه السلام باشد، به زیارت او رفتم آنجا هم خبری نشد، با خود گفتم: «شاید باید از طریق باب الحسین علیه السلام به زیارت او می رفتم»، مجدداً به حرم سیدالشهداء آمدم باز هم خبری نشد، خیلی ناراحت شدم که این چه وضعی است؟!. ..

در این حال یکی از منبری های کربلا به نام شیخ محسن ابوالحبّ را دیدم، از من پرسید چرا اینجا نشسته اید؟ ماجرا را نگفتم. از من خواست به منزلش بروم، قبول نکردم، بالاخره با اصرار ایشان پذیرفتم و به منزلش رفتم.

وقتی وارد منزل شدیم از من پرسید می خواهید به کتابخانه بروید یا. .. گفتم: به کتابخانه می روم. او متوجه شد که صبحانه نخورده ام، رفت برای تهیه صبحانه. من وارد کتابخانه او شدم، دست بردم کتابی را برای مطالعه برداشتم، با شگفتی دیدم کتاب ربیع الأبرار زمخشری است! تا آن موقع نمی دانستم از آن کتاب نسخه ای دیگر هم وجود دارد که نزد ایشان است.

در این حال صاحبخانه ناگاه صدای گریه و شیون مرا شنید، آمد ببیند چه خبر است، دید کتابی در دست من است و به شدت می گریم.[1] تصور کرد که مشکلی برای من پیش آمده، پرسید: چه شده؟ بعد از مدتی گریستن، جریان کتاب و خواب را برای او تعریف کردم، و اضافه کردم که الآن فهمیدم این کتاب حواله امام علیه السلام است.

شیخ محسن گفت: عجب! این حواله امام است؟! مدتی قبل یکی از کتابفروش های مهم بغداد به نام قاسم رجب، وقتی فهمید من چنین کتابی را دارم از من خواست آن را به قیمت هزار دینار بخرد![2] من ندادم، و اکنون آن را به شما هدیه می کنم. من نپذیرفتم و گفتم: فقط می خواهم آن را مطالعه کنم، اما بالاخره شیخ محسن با اصرار کتاب را به من هدیه داد.[3]

پی نوشت ها

[1] گفته مى‏شود که ایشان در حال گریه شانه‏هایش تکان مى‏خورد.

[2] (با این مبلغ در آن وقت دو خانه قابل خریدارى بود( راوى).

[3] محمدى رى‏شهرى، محمد، خاطره هاى آموزنده، 1جلد، موسسه علمى فرهنگى دار الحدیث، سازمان چاپ و نشر - قم - ایران، چاپ: 2، 1392 ه.ش.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۲/۱۹
khademoreza kusar

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی