مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت خادم الرضا ( علیه السّلام )کوثر

مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت
بایگانی
پنجشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۵۵ ق.ظ

مناظره هشام بن حکم با عمرو بن عبید

یونس بن یعقوب گفت: جمعی از اصحاب امام صادق علیه السّلام که در میانشان حمران بن اعین و مؤمن طاق و هشام بن سالم و طیار و گروهی دیگر از اصحاب که در بینشان هشام بن حکم به چشم می خورد در عنفوان جوانی بود گرد آن حضرت را گرفته و از آن حضرت بهره علمی می بردند، حضرت فرمودند: ای هشام.

هشام عرض کرد: بلی، ای پسر رسول خدا.

حضرت فرمودند: آیا به من نمی گویی که با عمرو بن عبید چه کردی و چگونه از او سؤال نمودی؟

هشام عرض کرد: فدایت شوم من شما را تجلیل نموده و از حضرتتان حیا و شرم داشته و در مقابلتان زبانم گویا نیست تا بتوانم شرح ماجرا را بدهم.

امام علیه السّلام فرمودند: وقتی تو را به چیزی فرمان دادم آن را به جای آور.

هشام عرضه داشت: خبر به من رسید که عمرو بن عبید در مسجد می نشیند و چه سخنان زهرآگینی می گوید این معنا بر من گران آمد، پس به طرف او حرکت کرده و روز جمعه که داخل بصره شدم به طرف مسجد رفته وارد شدم حلقه وسیعی از جمعیت را دیدم که به دور عمرو بن عبید گرد آمده و او در حالی که پارچه ای مشکی از جنس پشم به خود پیچیده و پارچه ای را رداء نموده و به دوش افکنده بود در بین آنها قرار داشت و مردم از او سؤال می کردند، من در بین جمعیت برای خود جایی پیدا می کردم تا در پشت صفوف مردم به قدری که روی زانو بنشینم جایی جسته و نشستم، سپس خطاب به عمرو بن عبید کرده و گفتم: ایها العالم من مردی غریبم آیا اذن میدهی از مسأله ای سؤال کنم؟

گفت آری، بپرس.

به او گفتم: آیا چشم داری؟

گفت: این چه سؤالی است که می کنی، چیزی را که می بینی چگونه از آن سؤال و پرسش می نمایی؟

گفتم: سؤالهای من از همین قبیل است.

گفت: پسرم بپرس اگر چه سؤال و پرسشت احمقانه است.

گفتم: جواب همین سؤالهای احمقانه را بگو.

گفت: سؤال کن.

گفتم: آیا چشم داری؟

گفت: آری.

گفتم: با آن چه می بینی؟

گفت: با آن رنگها و اشخاص را می بینم.

گفتم: آیا بینی داری؟

گفت: آری.

گفتم: با آن چه می کنی؟

گفت: با آن بوها را می بویم.

گفتم: آیا دهان داری؟

گفت: آری.

گفتم: با آن چه می کنی؟

گفت: با آن طعم های مختلف را احساس می کنم.

گفتم: آیا زبان داری؟

گفت: آری.

گفتم: با آن چه می کنی؟

گفت: با آن سخن می گویم.

گفتم: آیا گوش داری؟

گفت: آری.

گفتم: با آن چه می کنی؟

گفت: با آن صداها را می شنوم.

گفتم: آیا دو دست داری؟

گفت: آری.

گفتم: با آنها چه می کنی؟

گفت: اشیاء را با آنها گرفته و نرمی و زبری آنها را احساس می کنم.

گفتم: آیا دو پا داری؟

گفت: آری.

گفتم: با آنها چه می کنی؟

گفت: با آنها از مکانی به مکان دیگر منتقل می شوم گفتم: آیا قلب داری؟

گفت: آری.

گفتم: با آن چه می کنی؟

گفت: آنچه بر این جوارح و اعضاء نامبرده وارد شده و عرضه شود با آن آنها را تمییز و تشخیص می دهم یعنی با قلب تشخیص می دهم این امر وارد شده و عرضه گردیده را باید با چشم دید یا با گوش مثلا شنید.

گفتم: آیا با وجود این جوارح از قلب بی نیاز هستیم یا نه؟

گفت: خیر.

گفتم: چگونه بی نیاز نیستیم در حالی که این اعضاء و جوارح سالم و صحیح هستند؟

گفت: پسرم جوارح وقتی شک کنند در چیزی که بوییده یا دیده و یا چشیده و یا شنیده آن را به قلب ارجاع داده و یقین پیدا شده و شک باطل می گردد.

گفتم: پس خداوند متعال قلب را برای شک جوارح و اعضاء تعبیه فرموده؟

گفت: آری.

گفتم: پس چاره ای از وجود قلب نداریم و الّا جوارح نمی توانند به یقین برسند؟

گفت: آری همین طور است.

به او گفتم: ای ابا مروان خداوند متعال اعضاء و جوارح تو را به حال خود وانگذارده بلکه برای آنها امامی قرار داده تا افعال صحیح آنها را تصحیح کرده و شک آنها را به یقین مبدّل نماید، چطور می شود تمام این مخلوقات را در حیرت و شک و اختلاف گذارده و برای آنها امام و پیشوایی معین نکرده باشد تا در وقت حیرت و تردید و اختلاف به او مراجعه نموده و او حیرت آنها را برطرف و تردید و شکشان را به علم و اختلافشان را به اتّفاق مبدّل نماید.

هشام می گوید: کلام من به این جا که رسید عمرو بن عبید ساکت شد و چیز دیگری به من نگفت، سپس توجّهی به من نمود و گفت: تو هشام هستی؟

گفتم: خیر.

گفت: تو را به خدا سوگند می دهم آیا هشام هستی؟

گفتم: خیر.

گفت: آیا از همنشینان با او هستی؟

گفتم: خیر.

گفت: پس از اهل کجایی؟

گفتم: از اهل کوفه می باشم.

گفت: پس حتما هشام می باشی، سپس مرا به خود چسبانید و در مجلس خویش نشاند و از جایی که نشسته بود و داد سخن می داد کناره گرفت و تا من نشسته بودم سخنی نگفت.

امام صادق علیه السّلام خندیدند سپس فرمودند:

ای هشام این بیان را چه کسی به تو تعلیم نموده؟

هشام می گوید: عرضه داشتم: ای فرزند رسول خدا بر زبانم این طور جاری شد.

حضرت فرمودند: ای هشام به خدا سوگند این تقریر در صحف ابراهیم و موسی نوشته شده است.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۲/۲۶
khademoreza kusar

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی