مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت خادم الرضا ( علیه السّلام )کوثر

مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت
بایگانی
پنجشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۷، ۰۶:۵۹ ق.ظ

داستانی زیبا و عبرت انگیز..؟؟؟

نعیمان شوخ طبع به دام افتاد

زمانی سویبط مهاجری با نعمان بدری همسفر بود. روزی سویبط به نعیمان گفت: به من غذا بده.

نعیمان گفت: بگذار رفیق های دیگر از سفر بیایند.

سویبط نقشه کشید نعیمان را به عنوان غلام بفروشد. کمی گذشته بود دید گروهی می آیند، پیش آنها رفت و گفت:غلامی دارم می خواهم او را بفروشم شما حاضرید او را از ما بخرید؟
گفتند، آری.

سویبط برای فریب آنها گفت:غلام من بسیار زباندار و سخن ور است اگر بگوید من آزادم، غلام نیستم نپذیرید، اگر سخنش را قبول کنید اخلاق او بد می شود و دیگر خوب نخواهد شد.
سویبط با این نقشه رفیقش نعیمان را به ده شتر به آنها فروخت.

خریداران آمدند ریسمان به گردن نعیمان انداختند و کشیدند تا او را ببرند، نعیمان گفت: من غلام نیستم، آزادم. سویبط شما را مسخره کرده، مرا به شما به نام غلام فروخته است. خریداران سخن نعیمان را نپذیرفتند، گفتند: به ما گفته اند شما این ادعا را خواهید کرد هرگز از شما نمی پذیریم، او را کشیدند و بردند.

سپس عده ای از دوستان نعیمان او را پس گرفته، آوردند. هنگامی که این ماجرا به پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کردند حضرت بسیار خندید.


بحارالانوار، ج 13، ص 350 و ص 251 ؛ محمود ناصری، داستان‌های بحارالانوار، ج 7

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۲۶
khademoreza kusar

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی