مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت خادم الرضا ( علیه السّلام )کوثر

مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت
بایگانی
يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۸، ۰۷:۵۱ ق.ظ

کدام شهید اهل قلم بود؟؟

روحانی شهید سردار «محمد علی ملک» ازجمله شهدایی است که اهل قلم بوده و یادداشت ‌ها و نیایش هایی از وی در دوران دفاع مقدس بجا مانده است. این یادداشت ‌ها، از سال 1361 و در 16 سالگی و با ورود به عرصه دفاع مقدس و ستاد جنگ‌ های نامنظم شهید چمران آغاز شده و تا زمان شهادتش در دی 1365 ادامه داشته است. این دست ‌نوشته‌ ها و یادداشت ‌های روزانه و پراکنده شهید ملک، بالغ بر 500 صفحه است که بخشی از آن در کتاب «امام گردان» خاطرات شهید ملک تألیف «رحیم مخدومی» آمده است. مؤلف کتاب، این یادداشت ‌ها را به جهت ارزش و اهمیت آن، مستقلا و بدون هیچ دخل و تصرفی و بر اساس سال نگارش آن، آورده است.

مخدومی در مقدمه کتاب درباره این یادداشت ‌ها می ‌نویسد: «محمد علی اهل قلم بود... آثار و دست نوشته ‌های محمد علی دو ویژگی منحصر به فرد دارد: اول اینکه رنگ و بوی حجره و زهد و تهجد دارد، دوم اینکه متأثر از قلم عارف شهید دکتر مصطفی چمران است و این نبوده مگر به دلیل درک حضور او و مطالعه آثار و نیایش ‌های او. محمد علی زمانی که در رکاب آن چریک درد آشنا می ‌جنگید، تنها 15 سال داشت.» (مخدومی، ص 14)در ادامه دو قطعه از نیایش های شهید ملک می آید:

*های و هوی بهشت را می بینیم. خدایا، بارالها، معبودا، معشوقا، مولایم! من ضعیف و ناتوان که تحمل درد از دست دادن پاهایم را ندارم، چگونه عذاب تو را می توانم تحمل کنم؟

خدایا! مرا ببخش از گناهانم، تو کریمی و رحیمی. خدایا ما با تو پیمان بسته بودیم که تا پایان راه برویم و بر سر پیمان خویش همچنان استوار ماندیم. خدایا! های و هوی بهشت را می بینیم. چه غوغائی [است]! حسین به پیشواز یارانش آمده. چه صحنه ای [است]! فرشتگان ندا دهند که هم رزمان ابراهیم، همراهان موسی، هم دستان عیسی، هم کیشان محمد، همسنگران علی، هم فکران حسین، هم گامان خمینی، از سنگر کربلا آمده اند. چه شکوهی!

خدایا! به محمد (ص) بگو که پیروانش حماسه آفریدند. به علی بگو که شیعیانش قیامت به پا کردند. به حسین بگو خونش در رگ ها هم چنان می جوشد. بگو که [از] آن خون ها سروها روئیده. ظالمان سروها را بریدند، اما باز هم سروها روئید.

خدایا می دانی چه می کشم. پنداری که چون شمع ذوب می شوم. ما از مردن که نمی هراسیم، اما می ترسیم بعد از ما ایمان را سر ببرند. اگر بسوزیم هم، روشنائی اش می رود و جای خود را دوباره به شب می سپارد. پس چه باید کرد؟ از یک سو باید بمانیم تا شاهد آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود. عجب دردی! چه می شد امروز شهید می شدیم و فردا زنده می شدیم تا دوباره شهید شویم. آری، یاران- همه- سوی مرگ رفتند در حالی که نگران فردا بودند. من با امام خمینی میثاق بسته ام و به او وفادارم. زیرا که او به اسلام و قران وفادار است. و اگر چندین بار مرا بکشند و زنده کنند، دست از او نخواهم کشید. چون جداً عاشق او هستم. چه کنم که چند وقتی است که سیمای دل ربایش را ندیدم. عزیزم، برادر و خواهر، راه سعادت بخش حسین را ادامه دهید و زینب وار زندگی کنید.

نخستین پرده از جلوی چشمانم کنار رفت

پروردگار من! ای دانای برون و درون من. پیش از این برآن بودم که برای وصول به بارگاهت راه های بس دور و درازی در پیش دارم. باید مسافت ها طی کنم و از منزلگه های خطرناک و ناپدید بگذرم. حال می فهمم که من:

از گِل آدم شنیدم بوی تو       راه ها پیموده ام تا کوی تو

دیگر راهی در پیش ندارم که آن را در نوردم. تنها باید گامی بردارم و پیشانی بر آستانه کبریائت بگذارم. این گام همان سر از خاک برداشتن و قصد دیدار با تو نمودن است. در حیرتم ای خدای عزیز. آیا در پیشگاه ربّانی تو سخن بگویم، یا لب بر بندم و به غوغای درونم گوش فرا دهم؟ اگر سخنی بگویم و با تو به راز و نیاز بنشینم، امواجی از دریای متلاطم جانم را در قالب الفاظ-که تو تعلیم نموده ای- به بارگاهت می فرستم. زیرا:

این دعا هم بخشش و انعام توست.

ورنه در گلخن گلستان از چه رست.  

و اما اگر لب بندم و خاموش بنشینم، باز همان امواج است که با نفس های آتشینم سر [به] بارگاهت می کشد و در منزلگه  انّا الیه راجعون می آرامد. سال هایی فراوان از عمرم سپری شد و شب ها و روزها پشت سر هم از راه رسیدند و به گذشته در خزیدند و چهره ی واقعی زندگی هم چنان برای من تیره و تار [بود] و به شکل معمای ناگشودنی همواره آزارم می داد و با گذشت روزگاران، آن چهره ی ملکوتی زندگی، پوشیده تر می گشت. از آن هنگام که راهی کوی آن معبود محبوب گشتم، نخستین پرده از جلوی چشمانم کنار رفت. پرده ی نادانی ام بود که گمان می کردم زندگی همان خورد وخواب و خشم و شهوت و طرب و عیش و عشرت است که خدای مهربانم از فرو رفتن در آن، مَنعم فرموده است. 

انّما الدنیا لعبٌ و لهوٌ

پرده ی دوم هنگامی برداشته شد که خود را در تکاپو در سر زندگی و مرگ دیدم و از قله ای بالاتر از زندگی و مرگ به زندگی نگریستم. من [آن]چه دیدم ای خدای بزرگ، حقیقتی نورانی تر از خورشید و نوازش گرتر از نسیم سحری [بود که]در این لحظات، خدا خدا گویان سرتاسر هستی در برابر دیدگانم درخشیدن گرفت. و چهره واقعی زندگی ام را دیدم. این همان چهره ملکوتی بود که از بوته ی «ونفخت فیه من روحی»؛ (ودر آن انسان از روح خود دمیدم)، شکفته شد و چون گل[ی] زیبا می خندید و عطرافشانی می کرد. بله. این سیر و سیاحت درونی و پرواز معراجی، همان دعا و نیایش است که خداوند هستی بخش ما را به شرف آن نائل فرموده است.

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.

یادداشتی از جبهه ها در کوه های مورموری قبل از عملیات محرم در تاریخ 1361/7/29. یادداشت مجدد در شب یکشنبه، تاریخ 63/11/27 - حجره 19 شهابیه.

امضا، محمد علی.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۴/۳۰
khademoreza kusar

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی