مقدمه

قیام اباعبدالله(ع) در شرایطی صورت گرفت که ارزش های اسلامی تغییر یافته و در حال نابودی بودند؛ به طوری که سیدالشهداء(ع) دراین باره می فرمایند: دنیا تغییر یافته و به زشتی گراییده است؛ خیر آن رفته و پیوسته بدتر شده است (ابن طاووس، بی تا، ص80). در این زمان بود که امام(ع) با قیام خود، علاوه بر احیای دین، موجب بیداری امت اسلامی گشت و روح شهادت طلبی و شجاعت را در مسلمانان دمید و درس فداکاری و ایثار را به بشریت آموخت. قیام عاشورا، نه تنها دستگاه خلافت اموی را با خطرات جدی روبه رو ساخت و سبب قیام ها و نهضت های خونینی گردید، که در کوتاه مدت به سقوط خلافت آل ابوسفیان و در درازمدت به برچیده شدن خلافت بنی امیه انجامید؛ بلکه در طول تاریخ به یک الگو و سرمشق بزرگ و بی نظیر تبدیل شد و شیوۀ مبارزه را به آزادگان جهان، به ویژه مسلمانان نشان داد. در طول این قیام، سیدالشهداء (ع) و اهل بیت ایشان با ایراد خطبه ها و احتجاجات متعدد با مخالفانشان، اعم از افراد حکومتی و غیرحکومتی، ضمن اینکه افراد مختلف را گاه به صورت فردی و گاه به صورت گروهی مورد خطاب قرار دادند، بشریت را نیز در تمامی زمان ها و مکان ها مخاطب خود ساختند. این مخاطبان، چه در آن زمان و چه در طول تاریخ، واکنش های مختلفی را در مقابل پیام عاشورا از خود نشان دادند.

در کتاب هایی مانند مقتل جامع سیدالشهداء(ع) (1393) و دانشنامۀ امام حسین(ع) (1389) برخی از واکنش های بعد از شهادت امام(ع) مانند عزاداری و قیام بررسی شده است؛ اما واکنش های قبل از شهادت سیدالشهداء(ع) بررسی نشده اند. این پژوهش درصدد است با بررسی قیام عاشورا، واکنش های مخاطبان مستقیم یا غیرمستقیم اباعبدالله(ع) و اهل بیت آن حضرت، را تحلیل و بررسی کند. نکته بدیع در این پژوهش آن است که تأثیر سخنان امام حسین(ع) و اهل بیت ایشان نشان داده می شود. این واکنش ها ابتدا بر اساس زمان شهادت سیدالشهداء(ع)، به دو دستۀ قبل از شهادت و بعد از شهادت ایشان تقسیم شده، سپس با تبیین زیرمجموعه های هریک، تحلیل و بررسی گردیده اند.

پرسش اصلی این است که چه واکنش هایی در برابر قیام عاشورا در جامعۀ بشری رخ داد؟ و پرسش فرعی اینکه آیا این قیام هنوز هم بر بشریت تأثیرگذار است؟

مفاهیم اصلی

1. «احتجاج» از ریشۀ «حجج» است و حجّ در اصل به معنای قصد است (جوهری، بی تا، ج1، ص303؛ ابن فارس، 1404 ق، ج2، ص29؛ ابن منظور،1414 ق، ج2، ص226؛ فیومی، بی تا، ج2، ص121). حجت یکی از مشتقات آن و به معنای دلیل و برهان (جوهری، بی تا، ج1، ص304، راغب اصفهانی، بی تا، ص219؛ ابن اثیر،1367، ج1، ص341؛ ابن منظور، 1414ق، ج2، ص228) یا چیزی است که هنگام دعوا و خصومت، پیروزی با آن حاصل می شود (فراهیدی، بی تا، ج3، ص10؛ ابن فارس، 1404ق، ج2، ص30؛ ابن منظور، 1414ق، ج2، ص228). و احتجاج بدین معناست که با ارائۀ حجت و دلیلی بخواهیم با کسی نزاع کنیم و قصد غلبه نمودن بر او را داشته باشیم و او را از دلیل خود منصرف نماییم؛ و این، هم با اسکات خصم و هم با اقناع او محقق می شود.

2. «خُطبه» از ریشۀ «خطب» که به معنای سبب و علت کار است (فراهیدی، بی تا، ج4، ص222؛ ازهری، بی تا، ج7، ص111؛ جوهری، بی تا، ج1، ص121)، مشتق شده و کلامی است که دارای ابتدا و انتها (ازهری، بی تا، ج7، ص112) و غالباً موزون (ابن منظور، 1414ق، ج1، ص361) است، و به منظور وعظ و هدایت مردم ایراد می شود (راغب اصفهانی، بی تا، ص286؛ فیومی، بی تا، ج2، ص173؛ طریحی، 1375، ج2، ص51).

3. «مخاطب» اسم مفعول از ریشۀ «خطب» در باب مفاعله است؛ و مخاطب کسی است که روی سخن گوینده (دهخدا، 1377، ج13، ص2047) به منظور انتقال مطلبی به سوی اوست (ابن منظور، 1414ق، ج1، ص361؛ فیومی، بی تا، ج2، ص173؛ طریحی، 1375، ج2، ص51).

1. واکنش های مخاطبان امام حسین(ع) و اهل بیت ایشان قبل از شهادت امام(ع)

در این بخش واکنش های مخاطبانی که به صورت فردی یا گروهی با ایراد خطبه، احتجاج یا کلامی کوتاه و ارسال نامه از آغاز قیام عاشورا تا زمان شهادت اباعبدالله(ع)، مورد خطاب مستقیم امام(ع) و اهل بیت ایشان قرار گرفته اند، بررسی خواهد شد.

1-1. پذیرش حقانیت امام(ع)، اما خودداری از یاری

برخی از مخاطبان سیدالشهداء(ع) و اهل بیت ایشان، معترف به حقانیت آن حضرت بودند و به نوعی حقانیت ایشان را تأیید کردند. آنها می دانستند که امام(ع) فرزند رسول الله(ص)، پیرو حق و بندۀ صالح خداوند است؛ اما از یاری امام(ع) خودداری کردند. آنها که از اقشار مختلف جامعه بودند، خواصی چون عبدالله بن عمر، صحابی پیامبر (ص)، و ولیدبن عتبه حاکم اموی مدینه، و عوامی چون عمروبن قیس مشرقی و پسرعمویش، در دل آرزوی پیروزی اباعبدالله(ع) را داشتند و از شهادت ایشان بیمناک بودند؛ اما به دلیل دنیادوستی یا ترس از مرگ، حاضر به یاری ایشان نشدند و از جنگ کناره گیری کردند. برای مثال:

1-1-1. ولیدبن عتبه

اولین فردی که در قیام عاشورا به نوعی حقانیت امام(ع) را تأیید و از جنگ با ایشان خودداری می کند، ولیدبن عتبه والی مدینه است. با مرگ معاویه و به خلافت رسیدن یزید، او از طرف یزید مأموریت می یابد، که از اباعبدالله(ع) بیعت بگیرد و در صورت امتناع، ایشان را به قتل برساند (یعقوبی، بی تا، ج2، ص241). او شبانه سیدالشهداء (ع) را برای بیعت به دارالاماره فراخواند (مفید، بی تا، ج2، ص30). سیدالشهداء(ع) با حضور در دارالاماره، در احتجاجی که با ولید داشتند، ابتدا با این استدلال که بیعت پنهانی من فایده ای ندارد، از بیعت با یزید خودداری می کنند و ولید با تأیید سخنان امام(ع)، به ایشان اجازۀ خروج می دهد. در این هنگام مروان بن حکم که به عنوان مشاور ولید در این جلسه حضور دارد، با اعتراض به ولید از او می خواهد در صورت امتناع امام(ع)، او را بکشد. آن حضرت بعد از اینکه مروان را مورد عتاب قرار می دهند، با مقایسۀ خصوصیات خود و یزید، چنین بیعتی را غیرممکن می دانند (ابن اعثم، 1391 ق، ج5، ص13) و اعلام می کنند که حاضر به بیعت با یزید نیستند و از آنجا خارج می شوند. ولید با گوش دادن به سخنان امام(ع) و سکوت، به نوعی سخنان ایشان را تأیید می کنند. سپس مروان دوباره به ولید اعتراض می کند که چرا حسین(ع) را نکشتی. ولید با اعتراف به جایگاه سیدالشهداء(ع) و عاقبت قاتل ایشان می گوید هرگز حاضر نمی شود حسین(ع) را بکشد: «وای بر تو! تو می خواستی دین و دنیایم را بر باد دهی.... سبحان الله! حسین(ع) را بکشم، چون گفت: بیعت نمی کنم؟! به خدا سوگند، گمان نمی کنم کسی با (جرم ریختن) خون حسین(ع)، خدا را ملاقات کند، جز آنکه (اعمال او) سبک وزن خواهد بود و خدا در روز قیامت به وی نظر نمی کند و او را پاک نمی گرداند و عذاب دردناک خواهد داشت» (ابن طاووس، بی تا، ص24). این سخنان ولید نمایانگر اعتقادش به ایمان و اخلاص و منزلت سیدالشهداء(ع) نزد خداوند است: او برخلاف تبلیغات امویان که عدم بیعت امام(ع) و قیام او را خروج بر خلیفۀ رسول الله(ع) اعلام کرده بودند، عدم بیعت ایشان را جرم و گناه ندانسته، بلکه قتل ایشان را گناه و حرام می داند.

1-1-2. عبدالله بن عمر

در احتجاجی که بین ابن عمر و ابن عباس با سیدالشهداء(ع) در مکه صورت می گیرد، ابن عمر با استناد به حدیث پیامبر(ص)، بنی امیه را قاتل امام(ع) می داند و به حقانیت اباعبدالله(ع) و واجب بودن یاری ایشان اعتراف می کند؛ اما با وجود این، از ایشان می خواهد برای حفظ جانش با یزید صلح کند؛ لکن امام(ع) با اشاره به حدیث پیامبر (ع) دربارۀ یزید و معاویه، چنین بیعتی را جایز نمی دانند: «من با یزید بیعت و سازش کنم، درحالی که پیامبر(ص) دربارۀ او و پدرش، آن فرمود که فرمود؟!» (ابن اعثم، 1391ق، ج5، ص38).

ابن عمر دوباره از امام(ع) درخواست می کند با یزید صلح کند یا گوشۀ عزلت گزیده، به او اعتراضی نکنند. سیدالشهداء(ع) پیشنهاد او را زشت و نادرست می دانند و از او دربارۀ حقانیت خود اعتراف می گیرند: «اُف بر این سخن، تا آن زمان که آسمان ها و زمین هستند! ای عبدالله! تو را به خدا، من در این کار، دچار خطایم؟ اگر در نظر تو بر خطا هستم، مرا [از خطایم] بازگردان که من فروتن، شنوا و پذیرایم». ابن عمر گفت: نه؛ خدایا! خداوند، پسر دختر پیامبرش را بر خطا ننهاده است و یزیدبن معاویه، همانند تو  که پاک و برگزیدۀ نسل پیامبر خدایی  نیست (قرشی، 1429 ق، ج2، ص319).

1-1-3. عبیدالله بن حر جعفی

وقتی اباعبدالله(ع) در منزلگاه بنی مقاتل فرود آمدند، خیمۀ عبیدالله را دیدند. امام(ع) با ارسال قاصدی از او دعوت کردند که نزد ایشان بیاید؛ اما عبیدالله دعوت ایشان را رد کرد. در این هنگام سیدالشهداء(ع) خود به چادر او می روند و او را به یاری می طلبند؛ اما عبیدالله با اعتراف به سعادت و رستگاری یاری کنندۀ امام(ع) در آخرت، با این بهانه که هنوز آمادۀ مرگ نیست، از یاری ایشان امتناع می کند: «به خدا سوگند می دانم که هر کس تو را همراهی کند، در آخرت خوشبخت خواهد بود؛ ولی هنوز برای مردن آماده نیستم» (دینوری، 1960، ص251).

1-1-4. عمروبن قیس مشرقی و پسرعمویش

همچنین در این منزلگاه امام(ع) با عمروبن قیس و پسرعمویش دیدار می کنند و از آنها یاری می طلبند؛ اما آنها با آوردن این بهانه ها که بدهکار و عیال وار هستیم، حاضر به یاری ایشان نمی شوند (مجلسی، 1403 ق، ج45، ص84)؛ درحالی که به حقانیت امام(ع) اعتقاد داشتند. بهانه آوردن آنها برای عدم یاری امام(ع)، خود نشانۀ اعتقادشان به حقانیت ایشان است؛ چراکه اگر به حقانیت امام(ع) عقیده نداشتند، بهانه نمی آوردند؛ بلکه اعلام می کردند چون شما خطاکارید، ما در خطای شما شریک نمی شویم.

2-1. انکار حقانیت امام(ع) و تصمیم به جنگ با ایشان

برخی از مخاطبان امام(ع) و اهل بیت ایشان، از قبول سخنان ایشان خودداری کردند و با ایشان جنگیدند. آنها که از امویان یا کارگزاران و هواداران آنها بودند، یا به سبب بی ایمانی و ارتکاب گناهان کبیره مسخ شده بودند، به طوری که دیگر حق و حقیقت را تشخیص نمی دادند و بنی امیه را برحق می دانستند. مانند شمربن ذوالجوشن، یا فرصت طلبانی بودند که همواره بنا بر مصالح دنیوی شان، به گروهی که احتمال پیروزی آن را می دادند، می پیوستند، مانند عمروبن حجاج و شبث بن ربعی که از جمله دعوت کنندگان امام(ع) به کوفه بودند، آنها وقتی دعوت گستردۀ کوفیان را از سیدالشهداء(ع) مشاهده کردند، با نوشتن و ارسال نامه ای به خیل دعوت کنندگان امام(ع) پیوستند؛ اما با تغییر شرایط کوفه و تسلط ابن زیاد بر آنجا، به سپاهیان او پیوستند و حتی منکر دعوت کردن از اباعبدالله(ع) شدند. سخنان برخی از این افراد، چون شبث بن ربعی، دلالت می کند که حداقل برخی از آنها حقانیت امام(ع) را قبول داشته اند؛ اما به دلیل دنیادوستی با ایشان جنگیدند. برای مثال:

1-2-1. مروان بن حکم

اولین فردی که به انکار حقانیت امام(ع) پرداخت و درصدد قتل ایشان برآمد، مروان است. او که شاهد احتجاج سیدالشهداء(ع) با ولید بود، با اعتراض به عملکرد ولید و استهزای سخنان او دربارۀ جایگاه امام(ع)، به انکار حقانیت اباعبدالله (می پردازد (ابن قتیبه دینوری، بی تا، ج1، ص176). سپس فردای آن روز با اباعبدالله(ع) دیدار می کند و می گوید: «من خیرخواه توام. به حرفم گوش بده و با یزید امیرمؤمنان بیعت کن که در آن، خیر دنیا و آخرت توست». امام(ع) رهبری یزید را باعث نابودی اسلام می دانند و با استناد به حدیث پیامبر(ص)، خلافت را برای یزید حرام می دانند؛ اما مروان سخنان ایشان را نمی پذیرد و دلیل عدم بیعت امام(ع) را دشمنی شخصی ایشان (آل علی(ع)) با آل ابوسفیان اعلام می کند: «به راستی که شما فرزندان ابوتراب، پر از کینه و دشمنی با خاندان ابوسفیان هستید» (قرشی، 1429ق، ج2، ص257).

1-2-2. بیشتر سپاهیان بنی امیه و شمربن ذی الجوشن

سیدالشهداء(ع) در روز عاشورا، خطاب به لشکریان بنی امیه، با استناد به حدیث نبوی: «هذانِ سَیدا شبابِ أهِلِ الجَنَّةِ» (طبری، بی تا، ج 5، ص425) فضیلت و جایگاه خود را بیان کردند؛ اما سپاهیان منکر شنیدن این حدیث می شوند و وقتی که سیدالشهداء(ع) چند شاهد را معرفی می کنند، آنها با این جمله که باید تسلیم ابن زیاد شوی، سخنان ایشان را نمی پذیرند (ابن نما، 1318ق، ص2526)؛ سپس شمر با متهم کردن امام(ع) به نفاق، حقانیت آن حضرت را انکار می کند: «او خدا را (تنها) به زبان می پرستد» (طبری، بی تا، ج5، ص425). همچنین شمر هنگامی که می بیند اباعبدالله(ع) با آتش زدن خندقی که در پشت خیمه های ایشان قرار دارد، سدی در برابر حملۀ آنها ایجاد کرده اند، با گفتن این سخنان که: «ای حسین! قبل از قیامت به سوی آتش شتافتی » (مقرم، 1394ق، ص277)، حقانیت سیدالشهداء(ع) را انکار می کند.

1-2-3. رهبرانی از سپاه بنی امیه

در همین روز، امام(ع) با خطاب قرار دادن برخی رهبران سپاه بنی امیه  که از دعوت کنندگان ایشان به کوفه بودند  دربارۀ این دعوت از آنها می پرسند؛ اما آنها منکر می شوند. اباعبدالله(ع) می فرمایند: «ای شبث بن ربعی! ای حجاربن ابجر! ای قیس بن اشعث! ای یزیدبن حارث! آیا به من ننوشتید که: میوه ها رسیده و همه جا سبز شده اند. بیا که بر لشکری مجهز و آراسته درمی آیی؟!» آنها گفتند: نه ننوشتیم (طبری، بی تا، ج 5، ص425).

3-1. پذیرش حقانیت امام(ع) و اعلام آمادگی برای یاری ایشان

برخی از مخاطبان اباعبدالله(ع) که معترف به فضایل و جایگاه ایشان بودند، دعوت امام(ع) را پذیرفتند و اعلام آمادگی برای یاری ایشان کردند؛ اما به دلایلی موفق نشدند.

1-3-1 عبدالله بن عباس

یکی از کسانی که حاضر به یاری سیدالشهداء(ع) شد، ابن عباس، مفسر و صحابۀ جوان پیامبر(ص) است، که در دوران پرفراز و نشیب حیات خود، رسالت های گوناگونی را به انجام رساند و همواره به سبب خویشاوندی با پیامبر(ص) و مکانت علمی برجسته، از منزلت اجتماعی بی بدیلی برخوردار بود و به دفاع از حق می پرداخت. مهم ترین حقی که ابن عباس در سرتاسر زندگی، سرسختانه از آن دفاع کرد، حق ولایت است. او خلافت را حق مسلم اهل بیت پیامبر(ص) می دانست و در دفاع از این حق، احتجاجات متعددی با عمر، عثمان، عایشه، معاویه و ابن زبیر داشت (نیل ساز، 1393، ص143 -144). ابن عباس بعد از شهادت امام علی(ع)، مردم را به بیعت با امام حسن(ع) فراخواند (ابوالفرج اصفهانی، بی تا، ص33) و زمانی که معاویه، او و اباعبدالله(ع) را برای بیعت با یزید فراخواند، به معاویه گفت: به خدا قسم این امر از آنِ ذریۀ رسول خدا(ع) و کسی که از اصحاب کسا و از خاندانی مطهر است (حسین(ع)) می باشد (ابن قتیبه دینوری، بی تا، ج1، ص161).

در مکه، هنگامی که اباعبدالله(ع) قصد عزیمت به کوفه را داشتند، احتجاجی بین ابن عمر و ابن عباس با سیدالشهداء(ع) صورت می گیرد. بعد از اینکه امام(ع) با اشاره به حدیث پیامبر(ص) دربارۀ یزید و معاویه، بیعت با یزید را جایز نمی دانند، ابن عباس با نقل حدیث موردنظر آن حضرت، سخنان ایشان را تأیید می کند و یاری ایشان را مانند ادای نماز و زکات بر امت واجب می داند (خوارزمی، بی تا، ج1، ص191) و در ادامه، دشمنان و ظلم کنندگان به اباعبدالله(ع) را با تطبیق آیات 54 سورۀ توبه و 142 و143 سورۀ نساء بر آنها، منافق می داند و به رغم نابینایی اش، آمادگی خود را برای یاری ایشان اعلام می کند: «به خدایی که جز او خدایی نیست، اگر با این شمشیرم در پیش روی تو چنان ضربه زنم که شمشیرم به تمامی خرد شود، یک صدم حقّ تو را نگزارده ام. اینک پیش روی توام. به من فرمان بده». (ابن اعثم، 1391ق، ج5، ص38-42). اما امام(ع) بعد از تعریف و تمجید از ابن عباس، به او سفارش می کنند که به مدینه بروند و ایشان را از اخبار آنجا مطلع سازند. او هم به مدینه می رود (خوارزمی، بی تا، ج1، ص193).

1-3-2. یزیدبن مسعود

امام(ع) در مکه نامه ای به رؤسا و بزرگان پنج قبیلۀ بصره می نویسند و با بیان جایگاه خود و حقانیتشان برای خلافت و همچنین با استناد به وضعیت جامعه، آنها را به یاری خود به منظور اجرای احکام قرآن و سنت پیامبر(ص) دعوت می کنند (ابن کثیر، بی تا، ج8، ص157). در پاسخ به این نامه، یزیدبن مسعود سران قبیله های بنی تمیم، بنی سعد و بنی حنظله را به یاری امام(ع) دعوت کرد؛ سپس در نامه ای که نشانۀ ادب و احترام و تقدیر فراوانش از اباعبدالله(ع) بود، برای یاری ایشان اعلام آمادگی نمود؛ اما متأسفانه هنگامی که آمادۀ حرکت شد، خبر شهادت ایشان را دریافت کرد (ابن نما، 1318ق، ص12 -13).

4-1. پذیرش حقانیت امام(ع) و یاری ایشان

یاری کنندگان اباعبدالله(ع) افرادی باایمان و بابصیرت بودند که زندگی دنیوی را حقیر و ناچیز می شمردند و برای رسیدن به سعادت اخروی، از آن چشم پوشیدند. آنها آگاهانه و آزادانه با انتخاب شهادت به یاری ایشان شتافتند. بیشتر آنها که در قلۀ ایمان قرار داشتند، به امامت ایشان ایمان داشته، راه سعادت و رستگاری را در پیروی و اطاعت از ایشان می دانستند و برخی دیگر با پی بردن به حقانیت اباعبدالله(ع) و ضلالت و گمراهی دشمنانشان، از دنیا دل کندند و به یاری آن حضرت شتافتند. برای مثال:

1-4-1. یزیدبن ثبیط و دو پسرش

یزیدبن ثبیط در پاسخ به نامۀ امام(ع) به سران بصره، با همراهی دو پسرش برای یاری ایشان حرکت کردند و در مکه به ایشان پیوستند و در کربلا به شهادت رسیدند (طبری، بی تا، ج5، ص353).

2-4-1. زهیربن قین

امام(ع) در مسیر کوفه، در منزل زرود، پیکی نزد زهیربن قین که در آنجا چادر زده بود، فرستادند و او را به ملاقات دعوت کردند. او که از هواداران عثمان بود و از ملاقات با امام(ع) اکراه داشت، با تشویق همسرش، به حضور سیدالشهداء(ع) رسید و طولی نکشید که با چهره ای گشاده (که حاکی از تحول اساسی در روحیۀ او بود)، بازگشت و دستور داد که خیمه اش را به نزدیکی خیمه های اباعبدالله(ع) منتقل کنند و به ایشان پیوست (طبری، بی تا، ج5، ص396). شب عاشورا وقتی که سیدالشهداء(ع) به یاران اجازه دادند ایشان را ترک کنند، زهیر ایستاد و با این جملات زیبا و شگفت انگیز، نسبت به امام(ع) اظهار ارادت و وفاداری کرد: «به خدا سوگند، دوست دارم که کشته شوم؛ آن گاه دوباره زنده گردم و باز کشته شوم و تا هزار بار کشته شدنم تکرار شود و خداوند با این کشته شدنم، از تو و از این جوانان خاندانت، کشته شدن را برطرف کند» (مفید، بی تا، ج5، ص420).

3-4-1. حربن یزید ریاحی

یکی از کسانی که به ندای «هل من ناصر ینصرنی» اباعبدالله(ع) پاسخ مثبت می دهد، حر بود. او که به دستور ابن زیاد، به فرماندهی سپاه هزار نفری، در ذوحسم راه را بر امام(ع) بست و مانع حرکت ایشان به سمت کوفه یا حجاز شد. بعد از شنیدن سخنان سیدالشهداء(ع) و تعقل و تفکر در آنها، از حقانیت ایشان اطمینان می یابد. در روز عاشورا بعد از شهادت بیشتر یاران و اهل بیت امام(ع)، آن حضرت یاری می طلبند و می فرمایند: «آیا فریادرسی نیست که ما را به خاطر خدا، یاری کند؟ آیا مدافعی نیست که از حرم پیامبر خدا(ص) دفاع کند؟» (ابن اعثم، 1391ق، ج5، ص185) حر با شنیدن این کلمات، مضطرب می شود و نزد عمربن سعد می رود و به او می گوید: «آیا دلایلی که حسین(ع) در حقانیتش ذکر کرده، مانع جنگ نمی شود؟» ابن سعد در پاسخ، ضمن اعلام اکراه خود از این جنگ، می گوید: «برای اجرای دستور ابن زیاد با امام(ع) می جنگد» (خوارزمی، بی تا، ج2، ص9). در این هنگام لرزه ای بر اندام حر می افتد؛ چراکه او می داند، در صورت جنگ با آن حضرت، گرچه ممکن است به متاع زودگذر دنیوی برسد، اما سرانجامی جز دوزخ ندارد؛ و در صورت یاری ایشان، قطعه قطعه می شود و با مرگ سختی می میرد؛ اما به سعادت و بهشت جاودان دست می یابد (قرشی، 1429ق، ج3، ص202). او که خودش را در دو راهی انتخاب بهشت یا جهنم می بیند، با انتخاب بهشت، به آرامی از سپاه کناره می گیرد؛ به امام(ع) می پیوندد و بعد از توبه، راهی میدان جنگ می شود و به شهادت می رسد (خوارزمی، بی تا، ج2، ص9-10).

5-1. پذیرش حقانیت امام(ع) اما جنگ با ایشان

برخی از افرادی که در کربلا در لشکر بنی امیه بودند، حقانیت اباعبدالله(ع) را قبول داشتند؛ اما آن قدر فریفتۀ دنیا شده بودند و حرص و طمع جلوی چشمانشان را گرفته بود که حاضر به جنگیدن با امام(ع) شدند؛ درحالی که می دانستند آخرتشان را تباه می کنند و دچار عذاب الهی می شوند. همان طور که فرزدق به سیدالشهداء(ع) عرض کرد: دل هایشان به تو مایل است و شمشیرهایشان بر ضدّ تو برکشیده می شود (قرشی، 1429ق، ج3، ص160).

1-5-1. عمربن سعد

او فردی است که با اقرار به حقانیت سیدالشهداء(ع)، برای رسیدن به حکومت ری حاضر به جنگ با امام(ع) می شود. در کربلا، هنگامی که بریربن خضیر او را به سبب بستن آب بر روی اهل بیت پیامبر(ص) توبیخ می کند، عمر صریحاً اقرار می کند که با وجود حقانیت امام(ع)، برای رسیدن به ولایت ری با ایشان می جنگد. بریر گفت: «ای عمر! آیا می گذاری که خاندان نبوت از تشنگی جان بدهند و مانع آنان می شوی که از آب فرات بنوشند و ادعای شناختن خدا و پیامبرش را می کنی؟!» عمربن سعد لحظاتی به زمین چشم دوخت؛ سپس سرش را بلند کرد و گفت: «به خدا سوگند، من این را به یقین می دانم که هر کس با آنان بستیزد و حقشان را غصب کند، ناگزیر در دوزخ خواهد بود؛ اما وای بر تو ای بریر! آیا نظرت این است که فرمانداری ری را رها کنم تا به کسی جز من برسد؟! در خود نمی بینم که بتوانم از این ملک درگذرم» (ابن اعثم، 1391ق، ج5، ص171 -173).

همچنین امام(ع) در احتجاج با ابن سعد، با یادآوری جایگاهشان، او را موعظه می کند و به یاری خود فرا می خواند. ابن سعد با آوردن بهانه هایی که نشانۀ دنیادوستی اوست، به نوعی سخنان امام را می پذیرد؛ اما از یاری ایشان خودداری می کند و به جنگ با آن حضرت می پردازد. اباعبدالله(ع) می فرماید: «وای بر تو! آیا از خدایی که بازگشتت به سوی اوست، پروا نمی کنی؟ ای مرد! آیا با من می جنگی، درحالی که می دانی من فرزند چه کسی هستم؟ این قوم را واگذار و با من باش که در این حال، به خدا نزدیک تری». عمر گفت: «بیم دارم که خانه ام ویران شود!» امام حسین(ع) فرمود: «من آن را برایت می سازم». عمر گفت: «می ترسم که مزرعه ام را بگیرند». امام(ع) فرمود: «من بهتر از آن را از ملکم در حجاز به تو می دهم». عمر گفت: «من خانواده ای دارم که بر آنها بیمناکم». امام(ع) فرمود: «من سلامت آنها را ضمانت می کنم ». عمر ساکت ماند و پاسخی نداد (خوارزمی، بی تا، ج1، ص245).

1-5-2. شبث بن ربعی

او یکی از دعوت کنندگان اباعبدالله(ع) و فرماندهان سپاه بنی امیه و از جمله کسانی است که با اقرار به حقانیت ایشان، به دلیل دنیادوستی با ایشان جنگید. شبث از جنگ با امام(ع) راضی نبود و بعد از شهادت مسلم بن عوسجه، هنگامی که سپاهیان از شهادت ایشان ابراز شادی و سرور کردند، با اعتراف به جایگاه و فضایل مسلم، آنها را سرزنش کرد (بلاذری، 1417ق، ج3، ص400).

2. واکنش های مخاطبان امام حسین(ع) و اهل بیت ایشان بعد از شهادت امام(ع)

در این بخش، واکنش های مخاطبانی که به صورت فردی یا گروهی با ایراد خطبه، احتجاج یا کلامی کوتاه در طول قیام عاشورا، مورد خطاب مستقیم یا غیرمستقیم امام(ع) و اهل بیت ایشان، در طول تاریخ بعد از شهادت امام(ع) تاکنون قرار گرفته اند، بررسی می شود.

2-1. عزاداری

یکی از پیامدهای شهادت مظلومانۀ امام(ع) و دیگر شهدای کربلا، که بی درنگ بعد از شهادت ایشان آغاز شد و در واقع بازتاب عاطفی و پرالتهاب حادثه و گونه ای واکنش طبیعی در برابر آن مصائب جان گداز بود، گریستن و اقامۀ عزا بود. عظمت این مصیبت به حدی بود که حتی دشمنان امام(ع) هم در مظلومیت ایشان گریستند. امام سجاد(ع) در این باره فرمودند: «کدامین چشم می تواند اشک خود را نگاه دارد و آن را از ریختن بازدارد؟» (ابن طاووس، بی تا، ص201). در نتیجۀ این غم و اندوه جان گداز بود که بلافاصله بعد از شهادت سیدالشهداء(ع) ابتدا توسط اهل بیت ایشان و سپس افراد دیگر، مراسم عزاداری برپا شد و تا کنون که قرن ها از این حادثۀ مصیبت بار می گذرد، برپایی این مراسم توسط ملت ها و مذاهب مختلف، به شکل های مختلفی ادامه دارد. البته علاوه بر مظلومیت جان گداز شهدای کربلا و جنایات وحشتناک قاتلانشان، اقامۀ عزاداری توسط معصومان(ع) و تأکید آنها بر آن به منظور زنده نگاه داشتن یاد و خاطرۀ شهادت اباعبدالله(ع) و یارانشان، عامل مهم دیگری است که سبب برگزاری این مراسم می شود؛ زیرا برپایی سوگواری، باعث زنده نگاه داشتن نهضت حسینی است و زنده داشتن نهضت عاشورا، موجب ترویج مکتب قیام و انقلاب در برابر طاغوت ها و تربیت کننده و پرورش دهندۀ روح حماسه و ایثار است (ر.ک: مطهری، 1389، ج1، ص98-103). بررسی این عزاداری ها از عهدۀ این نوشتار خارج است و به یک پژوهش مستقل نیاز دارد. بنابراین تنها نمونه هایی ذکر می شود.

2-1-1. عمربن سعد

اولین فردی که از سپاه بنی امیه برای امام(ع) می گرید، ابن سعد است. در آخرین لحظات عمر امام(ع)، وقتی حضرت زینب (ع) از خیمه ها بیرون آمدند و متوجه شدند که اباعبدالله(ع) را به شهادت می رسانند، بر ابن سعد چنین نهیب زدند: «ای عمر! آیا راضی می شوی درحالی که تو نظاره گری، اباعبدالله(ع) را بکشند؟» (قرشی، 1429 ق، ج3، ص300). برای لحظاتی دل سنگ عمر، که حقانیت امام را باور داشت تکان خورد و وجدان خفتۀ او بیدار شد؛ اشک بر گونه هایش جاری گشت و از شدت شرمندگی صورت خود را از حضرت زینب(ع) مخفی کرد (ابن کثیر، بی تا، ج8، ص187).

2-1-2. یزید

ازآنجاکه شامیان با تربیت بنی امیه پرورش یافته و با بغض اهل بیت پیامبر(ص) (یا آل علی(ع)) تربیت شده بودند، اکثریت آنها بنی امیه را حق و حسین(ع) و اهل بیت ایشان را باطل می دانستند و با ورود اسرا، غرق شادی و سرور شدند و به جشن و پایکوبی پرداختند (قرشی، 1429ق، ج3، ص377)؛ اما با افشاگری های اهل بیت(ع) در شام، اوضاع چنان دگرگون شد که یزید خود را در برابر کیاست و سیاست آنها شکست خورده دید و این وضع با خطبه خوانی امام سجاد(ع) در مسجد دمشق، ابعاد گسترده تری پیدا کرد؛ به طوری که تمام مردم از یزید روی گردان و متنفر شدند (سبط ابن جوزی، 1287، ص148-149)؛ زیرا امام(ع)، مردم غافل شام را از جایگاه خاندان پیامبر(ص) و مکر و حیلۀ امویان در مخفی کردن فضایل آنها آگاه کرد. ازاین رو، یزید برای جلوگیری از بدنامی بیشتر، با یک چرخش آشکار، از طرفی برای دلجویی از اهل بیت(ع) دستور داد خانه ای برای برپایی مجلس عزا در اختیار ایشان قرار می دهند و زنان بنی امیه هم برای اباعبدالله(ع) عزاداری کنند (طبری، بی تا، ج5، ص461 -465؛ خوارزمی، بی تا، ج2، ص74)؛ و از طرف دیگر برای تبرئۀ خود از قتل سیدالشهداء(ع)، عامل این جنایت را ابن زیاد دانست و او را آماج لعن و نفرین قرار داد (ر.ک: گروهی از تاریخ پژوهان، 1393، ج2، ص153).

2-2. پشیمانی و حسرت

یکی از پیامدهای واقعۀ عاشورا، ایجاد احساس گناه و پشیمانی در همۀ کسانی بود که می توانستند به یاری امام(ع) بشتابند؛ ولی چنین نکردند. بازماندگان اهل بیت(ع) به ویژه امام سجاد(ع) و حضرت زینب(ع)، که خود را در مقابل خون شهدا مسئول می دیدند و یقین داشتن، اگر پیام این قیام را به مردم نرسانند، حکومت وقت با بسیج همۀ امکاناتش، آتش این احساس را خاموش خواهد کرد، با ایراد خطبه ها و افشاگری هایشان، این آتش را در دل ها شعله ور کردند و شدت و حرارت بیشتری به آن بخشیدند و بدین ترتیب، نقش خود را در به ثمر رساندن انقلاب کربلا ایفا نمودند. در ذیل نمونه هایی ذکر می شوند.

2-2-1. کوفیان

هنگامی که اسرای اهل بیت(ع) وارد کوفه می شوند، ابتدا حضرت زینب(ع)، با بیان فصیح و علی گونۀ خود، بزرگی گناه و ظلم کوفیان را به آنها متذکر می شوند (ابن نما، 1318ق، ص46)؛ سپس حضرت فاطمۀ صغری(ع)، با ایراد خطبۀ بلیغی که فصاحت و بلاغتش مردم را شگفت زده می سازد، بعد از بیان جایگاه اهل بیت(ع) و شایستگی آنها برای خلافت، علل ارتکاب چنین جنایتی توسط کوفیان، را به آنها متذکر می شوند (ابن نما، 1318ق، ص46 -47) و در ادامه، حضرت ام کلثوم(ع) (ر.ک: ابن طاووس، بی تا، ص 154) و امام سجاد(ع) (ر.ک: ابن نما، 1318ق، ص48) هر کدام با ایراد خطبه ای، بزرگی گناه کوفیان را به آنها متذکر می شوند. در این هنگام، کوفیان که گویی از خواب غفلت بیدار شدند، دچار پشیمانی و حسرت شده، به ناله و زاری پرداختند؛ زنان گیسو پریشان کردند و خاک بر سر خویش ریختند و چهره خراشیدند و بر صورت هایشان زدند و فغان سر دادند. مردان نیز گریستند و موی صورت خویش کندند. هیچ روزی چون آن روز مردم نگریسته بودند (قرشی، 1429ق، ج3، ص343-345).

2-2-2. پیرمرد شامی

با فتح شام در زمان خلیفۀ دوم، حکومت آن به بنی امیه سپرده شد و آنها مردم شام را هماهنگ با افکار و اندیشه های خود  که برآمده از فرهنگ جاهلیت بود  تربیت کردند، تا آنها را در جهت اهداف خویش به کار بگیرند. فرهنگ سازی آنها برای کاشتن بذر محبت خود و بغض امام علی(ع) و آل ایشان در دل های شامیان، از مؤثرترین اقدامات آنها بود؛ به طوری که در زمان ورود اسرا به شام، میان بنی امیه و شامیان رابطه ای عمیق و ناگسستنی برقرار بود؛ در دل شامیان حب بنی امیه موج می زد و بغض علی(ع) و فرزندانش از افتخارات آنها به شمار می رفت (ر.ک: گروهی از تاریخ پژوهان، 1393، ج2، ص97-98). تبلیغات منفی بنی امیه چنان اذهان مردم شام را دگرگون کرده بود که وقتی اسرا وارد شام شدند، پیرمردی از اهالی شام خطاب به امام سجاد (ع)، به خاطر پیروزی بنی امیه خداوند را سپاس گفت. امام(ع) که او را فریب خورده یافتند، با استناد به قرآن به تبیین جایگاه اهل بیت(ع) پرداختند. در نتیجه پیرمرد از حقانیت اهل بیت(ع) و گمراهی خودش آگاه شد و گریست و سپس سر به آسمان برداشت و از دشمنان آل محمد(ص) تبری جست و توبه کرد (ر.ک: ابن اعثم، 1391 ق، ج5، ص242).

2-2-3. حضار مجلس یزید

هنگامی که اسرای اهل بیت(ع) را درحالی که در غل و زنجیر بودند، وارد مجلس جشن و سرور یزید کردند، امام سجاد(ع) با پرسش این سؤال از یزید که اگر پیامبر(ص) ما را در این حال می دید، چه می کرد؟ جو حاضر در مجلس را تغییر دادند؛ به طوری که تمامی حاضران در مجلس و اهل خانۀ یزید بلند بلند گریستند. یزید که گویا نگران شد مبادا احساسات حاضران در کاخ، از دیدن وضع دل خراش اهل بیت(ع)، جریحه دار شده، نفرتشان برانگیخته شود، تصمیم گرفت به ظاهر با اهل مجلس همدردی کند و خود را فردی دلسوز و مهربان نشان دهد؛ بنابراین دستور داد غل و زنجیرها را باز کنند (ابن نما، 1318ق، ص54).

سپس حضرت زینب(ع) فرصت را برای برملا کردن ماهیت خاندان بنی امیه غنیمت شمرد و با بی توجهی به رعب و وحشتی که بر مجلس سایه افکنده بود، با ایراد یکی از فصیح ترین خطبه هایی که در اسلام باقی مانده و مکمل قیام حسین(ع) بود (قرشی، 1429ق، ج3، ص388)، حقانیت اهل بیت(ع) را اثبات می کنند و یزید و بنی امیه را رسوا می سازند (ر.ک: خوارزمی، بی تا، ج2، ص 63-66)؛ به طوری که مجلس را غم و اندوه و پشیمانی فرا می گیرد (قرشی، 1429ق، ج3، ص391).

2-2-4. مردم شام

یکی از تأثیرگذارترین خطبه های ایرادشده در شام، خطبۀ امام سجاد(ع) در مسجد بود که رسالت خاندان امام(ع) را در ایام اسارت تکمیل کرد؛ هنگامی که ایشان در این خطبه، اهل بیت(ع) را به شامیان معرفی می کنند (خوارزمی، بی تا، ج2، ص69-71)، آنها از خواب غفلت بیدار شده، ضجه و ناله می زنند؛ و یزید که از وقوع شورش می ترسد، برای قطع شدن کلام امام(ع) به مؤذن دستور می دهد تا اذان بگوید (ر.ک: ابن اعثم، 1391 ق، ج5، ص249).

2-3. اعتراض

جنایات وحشتناک لشکریان یزید در روز عاشورا و اوج مظلومیت شهدای کربلا، سبب وقوع اعتراض های گسترده ای توسط اقشار مختلف جامعه به حکومت اموی شد. شروع این اعتراض ها از همان عصر عاشورا در کربلا توسط یکی از افراد خانوادۀ جنایتکاران بود و بعد از آن توسط خواص جامعه، چون صحابۀ پیامبر(ص) و نمایندگان سایر ادیان و کشورها، و عوام جامعه و حتی خانواده های جنایتکاران ادامه یافت و چیزی نگذشت که سرسخت ترین دشمن اهل بیت(ع) یعنی یزید، که خود نخستین مجرم در این فاجعه بود، برای در امان ماندن از خشم مردم و ادامۀ حکمرانی خود، مجبور شد ابن زیاد را مسئول این جنایت معرفی کند. در ادامه نمونه هایی ذکر می شوند.

2-3-1. زنی از قبیلۀ بنی بکربن وائل

اولین فردی که بعد از شهادت حسین(ع) و یارانشان، به هتک حرمت اهل بیت ایشان اعتراض کرد، زنی از قبیلۀ بنی بکربن وائل بود. او که به همراه همسرش در سپاه بنی امیه حضور داشت، هنگامی که دید سپاهیان به زنان سیدالشهداء (ع) در خیمه هایشان هجوم برده اند و اموال آنان را غارت می کنند، شمشیری برداشت و به سوی خیمه ها آمد و گفت: ای خاندان بکربن وائل! آیا اموال دختران پیامبر خدا تاراج می شود و شما کاری نمی کنید؟! حکومت، جز از آن خدا نیست. برای خونخواهی پیامبر خدا به پا خیزید (ابن طاووس، بی تا، ص132).

2-3-2. برخی از صحابۀ پیامبر(ص)

هنگامی که سر سیدالشهداء(ع) را نزد ابن زیاد آوردند، او در کاخ فرمانداری جلوس کرد و از مردم دعوت عمومی کرد. ابن زیاد سر مطهر را در جلویش گذاشت و با چوب دستی اش بر دندان های پیش اباعبدالله(ع) می زد. در این هنگام چند تن از صحابۀ پیامبر(ص) که در مجلس حضور داشتند و هنوز خاطرۀ نوازش ها و محبت های پیامبر (ع) را به حسین(ع)، از یاد نبرده بودند، از جسارت های ابن زیاد به سر مطهر امام(ع)، خشمگین شدند و هریک به گونه ای اعتراض کردند. زیدبن ارقم که کنار ابن زیاد نشسته بود، با یادآوری بوسه های پیامبر(ص) بر لب های اباعبدالله(ع) به او اعتراض کرد: این چوب دستی ات را از این دو لب دور بدار، که سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست، دو لب پیامبر خدا(ع) را بر این دو لب دیدم که آنها را می بوسید! (مقرم، 1394ق، ص421).

سپس انس بن مالک، با این گفته که او (حسین(ع)) شبیه ترین افراد به پیامبر(ص) بود، به ابن زیاد اعتراض کرد. (بلاذری، 1417ق، ج3، ص421) و هنگامی که ابن زیاد از قیس بن عباد، نظرش را دربارۀ خودش و حسین(ع) پرسید، قیس با یادآوری شفاعت پیامبر(ص) در قیامت از آن حضرت(ع) و شفاعت زیاد از ابن زیاد، اعتراض خودش را به جنایت های او اعلام کرد. (ابن عبدربه، 1365ق، ج2، ص40).

2-3-3. عبداللّه بن عفیف ازدی

بعد از ورود اسرای اهل بیت(ع) به کوفه، ابن زیاد دستور داد مردم در مسجد اعظم کوفه گرد هم آیند. آن گاه به منبر رفت و در طی سخنانی یزید و یارانش را حق و حسین(ع) و یارانشان را باطل دانست. هنوز سخنان او به پایان نرسیده بود که عبداللّه بن عفیف نابینا، یکی از یاران خاص امیرمؤمنان علی(ع)، با اشاره به زنازاده بودن ابن زیاد و دروغگو خواندن او و پدرش و یزید و پدرش، سخنان او را کذب می شمارد و با معرفی ابن زیاد به عنوان دشمن خداوند و قاتل فرزندان پیامبر(ص) و اهل بیت طهارت، و یزید به عنوان ملعون رسول الله(ص)، آنها را رسوا می سازد: ای ابن مرجانه! دروغگو پسر دروغگو تو و پدرت هستید و نیز کسی است که به تو حکومت داد و پدرش. ای ابن مرجانه! آیا پسران پیامبران را می کشید و سخن صدیقان را بر زبان می آورید؟! (طبری، بی تا، ج6، ص459). ای دشمن خدا! آیا نسل پاکی را که خداوند آلودگی را از آنان در کتابش زُدوده است، می کشی و ادعای مسلمانی می کنی؟ یاریگران کجایند؟! فرزندان مهاجر و انصار کجایند تا از طاغوت تو، آن ملعون فرزند ملعون، آن لعنت شدگان بر زبان محمّد(ص)، پیام آور پروردگار جهانیان، انتقام گیرند؟ (مقرم، 1394ق، ص427).

2-3-4. همسر یزید

هند دختر عبدالله بن عامربن کریز، همسر یزید، وقتی سخنانی را که در آن مجلس رد و بدل می شد شنید، جامه بر سر کشید و از اندرونی خارج شد و با طرح این پرسش از یزید، که آیا این سر حسین(ع) پسر دختر پیامبر(ص) است، به او اعتراض کرد. یزید هم که از عواقب جنایتش ترسیده بود، ابن زیاد را مقصر قلمداد کرد و به او گفت که برای آن حضرت عزاداری کند (خوارزمی، بی تا، ج2، ص74).

2-3-5. عبدالله بن عباس

هنگامی که بعد از شهادت امام(ع)، عبدالله بن زبیر شورید و ابن عباس را به بیعت با خود فراخواند، ولی ابن عباس خودداری کرد، یزید گمان برد که خودداری او از بیعت با ابن زبیر، به خاطر وفاداری اش به یزید است. بنابراین طی نامه ای از او تشکر کرد. ابن عباس در پاسخ به یزید، بعد از رد این پندار نادرست، با خشم و نفرتی عمیق، توطئه ها و جنایت های او در شهادت رساندن امام(ع) و یارانش را، یک به یک برشمرد و او را دشنام داد؛ نفرین کرد و سزاوار سرزنش و هلاک نامید و بعد از اعلام دشمنی خودش با یزید، به او وعده داد که هرگز از تیغ زبان او در امان نخواهد بود (نیل ساز، 1393، ص154-156).

2-4. قیام

قیام سیدالشهداء(ع) پیامدهای مهم و ماندگاری در پی داشت؛ از جمله آنکه امت اسلامی را چنان در غم و اندوه فرو برد که آن سال را عام الحزن نامیدند (خوارزمی، بی تا، ج2، ص40). همچنین سبب خشم و نفرت مردم از بنی امیه و بیداری جامعۀ اسلامی شد؛ تا جایی که بسیاری از ارادتمندان اهل بیت(ع) را به صحنه آورد و سرآغاز قیام های متعدد بر ضد ستمگران شد و در طول تاریخ نیز همواره الهام بخش نهضت های آزادی بخش در سراسر جهان بوده است. بدیهی است که تحقیق و تبیین تأثیر واقعۀ عاشورا بر جنبش های آزادی بخش جهان، از آن هنگام تا کنون، در این نوشتار نمی گنجد. ازاین رو، در اینجا تنها اشاره ای کوتاه داریم به چند جنبشی که پس از نهضت عاشورا، تحت تأثیر مستقیم یا غیر مستقیم آن شکل گرفتند.

2-4-1. قیام سیستان

نخستین قیامی که بعد از حادثۀ عاشورا برای خونخواهی امام حسین(ع) به وقوع پیوست، قیام مردم سیستان بر ضد حاکمان اموی بود (گروهی از تاریخ پژوهان، 1393، ج2، ص245). مردم سیستان در سال سی ام قمری، در زمان عثمان مسلمان شدند (مؤلف مجهول، 1314، ص80-81). آنها با به خلافت رسیدن امام علی(ع) و تعیین والی توسط ایشان برای آنها، تا حدودی با امام(ع) آشنا شدند (همان، ص84-89) و هنگامی که معاویه در سال چهل و یکم قمری، همۀ خطیبان را مکلف کرد که در خطبه هایشان علی (ع) را لعن کنند، این دستور در تمامی ممالک اسلامی حتی مکه و مدینه هم اجرا شد؛ ولی مردم سیستان از لعن ایشان جلوگیری کردند و اجازه ندادند خطیبان و حاکمان آنجا این دستور را اجرا کنند (حموی، 1399ق، ج3، ص191). وقتی خبر شهادت سیدالشهداء (ع) به آنها رسید، ایشان به خونخواهی حسین(ع) بر ضد یزید و حکمرانش عبادبن زیاد (برادر ابن زیاد) در سیستان قیام کردند و او با برداشتن موجودی بیت المال فرار کرد؛ به طوری که سیستان تا مدت ها بدون والی ماند (مؤلف مجهول، 1314، ص100).

2-4-2. قیام مدینه (حره)

اهل بیت(ع) در مدینه با بهره گیری از روش های مختلفی، پیام عاشورا را به مردم می رساندند؛ برای مثال، امام سجاد(ع) با ایراد خطبه در هنگام ورود به مدینه، این پیام را به مردم رساندند. (ابن نما، 1318ق، ص62). همچنین آن حضرت با اقامۀ عزا برای شهدای کربلا و گریستن دائمی خود بر ایشان، و زنان بنی هاشم هم با نوحه سرایی و برپایی عزا (ر.ک: ابن طاووس، بی تا، ص9)، یاد و خاطرۀ شهدای کربلا را زنده نگه داشتند. اقدامات اهل بیت(ع) سبب شد، مردم مدینه از وضعیت موجود، بسیار ناراحت شوند و در آستانۀ شورش قرار بگیرند. حاکم مدینه، عثمان بن محمدبن ابوسفیان، برای جلوگیری از شورش مردم، عده ای از بزرگان مدینه را به دمشق و دربار یزید فرستاد، تا یزید از آنها دلجویی کند. گرچه یزید آنها را بسیار تکریم کرد و به آنها هدایایی داد، اما آنها در این سفر به فسق و فجور و ظلم او و دستگاه فاسد اموی آگاهی یافتند و در بازگشت به مدینه، مردم را از وضع فاسد دارالخلافۀ یزید و اعمال وی آگاه کردند. در نتیجه مردم مدینه با عبدالله بن حنظله بیعت کردند و به رهبری او بر امویان شوریدند (ر.ک: ابن اثیر، 1407ق، ج3، ص449-455). البته این قیام بدون اجازه و تأیید اهل بیت(ع) صورت گرفت.

3-4-2. قیام توابین

بعد از شهادت امام حسین(ع)، بر اثر سخنرانی ها و افشاگری های اهل بیت(ع)، شیعیان کوفه متوجه شدند خطای بزرگی مرتکب شده اند که اباعبدالله(ع) را دعوت کرده اند تا یاری اش کنند، اما رهایش کرده اند و او در کنار آنها کشته شد و کمکش نکردند. آنها به سرزنش خود و اظهار پشیمانی پرداختند و احساس کردند که ننگ و گناهشان در کشتن حسین(ع)، جز با کشتن قاتلان او یا با کشته شدن در این راه پاک شدنی نیست. پس نزد پنج نفر از بزرگان شیعۀ کوفه، سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه فزاری، عبدالله بن سعدبن فضل ازدی، عبداللّه بن وال تیمی و رفاعۀ بن شداد بجلی رفتند. آن گاه این پنج نفر با تعدادی از شیعیان، در جلسه ای تصمیم گرفتند با رهبری سلیمان بن صرد در برابر بنی امیه قیام کنند (ابن اثیر، 1407ق، ج3، ص486). آنها معتقد بودند مسئول اصلی جنایات کربلا، بنی امیه بوده است، نه سپاهیان حاضر در کربلا. به همین دلیل با آغاز قیامشان، راهی شام شدند و درصدد بودند بعد از انتقام از بنی امیه، به سراغ جنایتکاران کوفه بیایند (طبری، بی تا، ج5، ص586). نقطۀ آغاز قیام توابین، همان سال 61 قمری بود. توابین بعد از آن جلسه، درصدد تهیۀ سازوبرگ جنگی و دعوت مردم از شیعه و غیرشیعه برای خونخواهی سیدالشهداء(ع) به طور مخفیانه بودند. آنها هنوز سرگرم مقدمات قیام بودند که یزید مرد. با مرگ یزید، آنها دیگر احتیاط و پنهان کاری را کنار گذاشتند و آشکارا به تهیۀ مقدمات قیام پرداختند (ابن اثیر، 1407ق، ج3، ص488) و سرانجام در شب اول ربیع الآخر سال 65 قمری، به رهبری سلیمان بن صرد، قیامشان را آغاز کردند (ابن اثیر، 1407ق، ج4، ص3).

2-4-4. قیام مختار

مختار ابتدا در کوفه میزبان مسلم بن عقیل بود (بلاذری، 1417ق، ج2، ص334)؛ اما در همان روزهای نخست فعالیت مسلم، توسط عمال حکومت دستگیر و زندانی شد و هنگام شهادت امام(ع) در زندان به سر می برد (ابن اثیر، 1407ق، ج3، ص493). او بعد از واقعۀ کربلا، با وساطت عبدالله بن عمر (شوهر خواهرش) آزاد شد و در مکه به قیام ابن زبیر پیوست (ابن اثیر، 1407ق، ج3، ص493-494). مختار بعد از مدتی همکاری با ابن زبیر، هنگامی که متوجه شد ابن زبیر درصدد جاه و مقام است، نه خونخواهی از قاتلان سیدالشهداء (ع)، با جدا شدن از وی، وارد کوفه شد (مجلسی، 1403ق، ج45، ص356). ورود او به کوفه شش ماه بعد از مرگ یزید، هم زمان با اقدامات گستردۀ توابین برای قیام بود؛ اما مختار رهبری سلیمان بن صرد را نپذیرفت و مدعی شد که او با فنون جنگ آشنا نیست و مردم را به کشتن خواهد داد و بدین سان مردم را برای خونخواهی حسین(ع) به رهبری خود دعوت کرد (طبری، بی تا، ج5، ص560). پس از خروج توابین از شهر، قاتلان اباعبدالله(ع) که از ناحیۀ مختار هراس زیادی داشتند، حاکم زبیری کوفه، عبدالله بن یزید خطمی را وادار کردند تا مختار را زندانی کند. مختار دوباره زندانی شد (بلاذری، 1407ق، ج6، ص373) و پس از مدتی دوباره با شفاعت عبدالله بن عمر نزد حاکم کوفه آزاد گردید (ر.ک: ابن اعثم، 1391ق، ج6، ص76-77) و هوادارانش را سازمان دهی و آمادۀ نبرد کرد. شب چهاردهم ربیع الاول سال 66، قیام مختار با حرکت گروهی مسلح به فرماندهی ابراهیم بن مالک اشتر به سوی خانۀ مختار آغاز شد (ابن اثیر، 1407ق، ج4، ص30 -31).

2-4-5. قیام عباسیان و انقراض بنی امیه

بزرگ ترین قیامی که پس از قیام کربلا رخ داد، قیام عباسیان بود که در سال 132 قمری به سقوط حکومت بنی امیه و پیروزی عباسیان انجامید (ابن اثیر، 1407 ق، ج5، ص63). مؤثرترین عامل پیروزی آنان، شعار خونخواهی حسین(ع) و شرح مظلومیت خاندان آن حضرت بوده است. آنها که از ابتدا در اندیشۀ رسیدن به قدرت و حکومت بودند، با دعوت مردم به سوی آل محمد(ص) و انتخاب شعار خونخواهی سیدالشهداء(ع)، توانستند آتش خشم مردم را بر ضد بنی امیه برافروزند و بساط حکومت ننگین بنی امیه را برچینند، اما بعد از به حکومت رسیدن بهترین افراد پس از پیامبر(ص) را ابوبکر و عمر دانستند و به کشتار و آزار علویان پرداختند (ر.ک: جعفریان، 1368، ص140-143)، کشتار علویان از زمان منصور خلیفه دوم عباسی آغاز شد و کمتر عامل و وزیری از عباسیان بود که قاتل یکی از علویان نباشد (ر.ک: جعفریان، 1368، ص150) عباسیان شش تن از امامان(ع) را با سم به شهادت رساندند.

2-4-6. انقلاب اسلامی ایران

مؤثرترین عاملی که منجر به پیدایش و پیروزی انقلاب اسلامی ایران شد، نهضت سیدالشهداء(ع) بود؛ چراکه علاوه بر اینکه امام خمینی(ره) با اقتدا به اباعبدالله (ع)، این انقلاب را رهبری کردند، نقطۀ آغاز این انقلاب هم در مجالس عزاداری محرم بود. در محرم سال 1342 شمسی، واعظان به دستور امام خمینی (ره)، سخن را از جنایات یزید به ظلم و ستم حاکمان پهلوی کشاندند و مردم را به شناختن یزیدیان و حسینیان زمان خود فراخواندند. سخنرانی امام خمینی(ره) در عصر عاشورای آن سال در مدرسۀ فیضیه، سبب رسوایی رژیم شاه شد و راه را برای انقلابی عظیم هموار ساخت. دو روز پس از این سخنرانی در سحرگاه پانزده خرداد، امام(ع) به دستور شاه در منزل مسکونی خود در قم دستگیر و بلافاصله به تهران آورده شد. به دنبال انتشار خبر بازداشت امام(ع)، هزاران نفر با فریاد (یا مرگ یا خمینی) با تأسی به نهضت سیدالشهداء(ع) به شهادت رسیدند و نهال نوپای نهضت را با خون خود آبیاری کردند. در نتیجۀ این روحیۀ شهادت طلبی و مبارزه با ظلم  که متأثر از قیام کربلا بود  انقلاب اسلامی به پیروزی رسید (گروهی از تاریخ پژوهان، 1393، ج2، ص269).

امام خمینی(ره) رهبر کبیر انقلاب اسلامی، در این باره می فرمایند:

شما گمان نکنید که اگر این مجالس عزا نبود و اگر این دستجات سینه زنی و نوحه سرایی نبود، پانزده خرداد پیش می آمد. هیچ قدرتی نمی توانست پانزده خرداد را آن طور کند، مگر قدرت خون سیدالشهدا(؛ و هیچ قدرتی نمی تواند این ملتی که از همۀ جوانب به او هجوم شده است و از همه قدرت های بزرگ برای او توطئه چیده اند، این توطئه ها را خنثا کند، الا همین مجالس عزا (موسوی خمینی، 1361، ج16، ص209).

همچنین امام(ع) بارها و بارها تأکید می کردند که پیروزی و موفقیت این انقلاب، به سبب پیروی از نهضت اباعبدالله(ع) است؛ برای مثال ایشان فرمودند: «حضرت سیدالشهداء(ع) به همه آموخت که در مقابل ظلم، در مقابل ستم، در مقابل حکومت جائر چه باید کرد... ما هرچه داریم از محرم است... ما هم همان طوری که سیدالشهداء(ع) در مقابل آن همه جمعیت و آن همه اسلحه ای که آنها داشتند، قیام کرد تا شهید شد، ما هم همین طور برای شهادت آماده ایم». (همان، ج17، ص62).

نتیجه گیری

نظر به آنچه در این پژوهش گذشت و در پاسخ به پرسش اصلی مبنی بر اینکه چه واکنش هایی در برابر قیام عاشورا در جامعۀ بشری رخ داد، می توان گفت: واکنش های مخاطبان مستقیم و غیرمستقیم قیام عاشورا در آن زمان و در طول تاریخ را می توان از نظر زمانی، به دو قسمت بعد از شهادت و قبل از شهادت سیدالشهداء(ع) تقسیم کرد، که هریک به زیر مجموعه هایی تقسیم می شوند:

الف) واکنش های قبل از شهادت، که عبارت اند از: 1. پذیرش حقانیت امام(ع)، اما خودداری از یاری؛ 2. انکار حقانیت امام(ع) و تصمیم به جنگ با ایشان؛ 3. پذیرش حقانیت امام(ع) و اعلام آمادگی برای یاری ایشان؛ 4. پذیرش حقانیت امام(ع) و یاری ایشان؛ 5. پذیرش حقانیت امام(ع)، اما جنگ با ایشان.

ب) واکنش های بعد از شهادت، که عبارت اند از: 1. عزاداری؛ 2. پشیمانی و حسرت؛ 3. اعتراض؛ 4. قیام.

همچنین در پاسخ به سؤال فرعی مبنی بر اینکه آیا این قیام هنوز هم بر بشریت تأثیرگذار است، می توان گفت: این قیام همواره در طول تاریخ بر بشریت تأثیرگذار بوده و خواهد بود. یکی از بارزترین این اثرات، عزاداری برای سیدالشهداء(ع) و اهل بیت ایشان است که همواره تداوم دارد و نمونۀ بارز دیگر این تأثیرپذیری، انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(ره) می باشد.

منابع

ابن عبدربه، احمدبن محمدبن، 1365ق، العقد الفرید، مطبعة لجنة التألیف و الترجمة و النشر.

ابن فارس، زکریا، 1404ق، معجم مقاییس اللغة، تحقیق: محمدهارون عبدالسلام، قم، مکتبةالاعلام الاسلامی.

ابن کثیر، اسماعیل بن کثیر، بی تا، البدایة و النهایة، مصر، مطبعة السعادة.

ابن اثیر، علی بن محمد، 1407ق، الکامل فی التاریخ، تحقیق عبدالله قاضی، بیروت، بیروت، دارالکتاب العلمیه.

ابن اثیر، مبارک بن محمد، 1367، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، تحقیق محمود طناحی، چ چهارم، قم، اسماعیلیان.

ابن اعثم، احمد، 1391ق، الفتوح، حیدرآباد، دائرة المعارف العثمانیة.

ابن طاووس، علی بن موسی، بی تا، اللهوف علی قتلی الطفوف، تهران، جهان.

ابن قتیبه دینوری، ابومحمدبن عبدالله، بی تا، الامامة و السیاسة، تحقیق طه محمد زینی، بی جا، مؤسسة الحلبی و شرکاء.

ابن منظور، محمدبن مکرم، 1414 ق، لسان العرب، چ سوم، بیروت، دار صادر.

ابن نما، جعفربن محمد، 1318ق، مثیر الأحزان، تهران، دارالخلافه.

ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، بی تا، مقاتل الطالبیین، قم، دارالکتاب.

ازهری، محمدبن احمد، بی تا، تهذیب اللغة، بیروت، دار احیاء التراث العربی.

بلاذری، احمد بن یحیی، 1417ق، جمل من أنساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار، بیروت، دارالفکر.

جعفریان، رسول، 1368، تاریخ تشیع در ایران، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی.

جوهری، اسماعیل بن حماد، بی تا، الصحاح تاج اللغة و الصحاح العربیة، بیروت، دارالعلم للملایین.

حموی، یاقوت بن عبدالله، 1399ق، معجم البلدان، بیروت، دار احیاء التراث العربی.

خوارزمی، موفق بن احمد، بی تا، مقتل الحسین، تحقیق محمد سماوی، قم، مکتبة المفید.

دهخدا، علی اکبر، 1377، لغت نامه دهخدا، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران.

دینوری، احمدبن داوود، 1960م، الاخبارالطوال، تحقیق عبدالنعیم عامر، قاهره، داراحیاء الکتب العربی.

راغب اصفهانی، حسین بن محمد، بی تا، مفردات الفاظ القرآن، بیروت، دار القلم.

سبط ابن جوزی، یوسف بن عبدالرحمان، 1287ق، تذکرة خواص الأمّة، کردستان، بی نا.

طبری، محمدبن جریر، بی تا، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق ابراهیم محمدابوالفضل ابراهیم، چ دوم، مصر، دارالمعارف.

طریحی، فخرالدین، 1375، مجمع البحرین، تحقیق احمد حسینی اشکوری، چ سوم، تهران، مرتضوی.

فراهیدی، خلیل بن احمد، بی تا، کتاب العین، چ دوم، قم، هجرت.

فیومی، احمدبن محمد، بی تا، المصباح المنیر، چ دوم، قم، دارالهجره.

قرشی، باقر شریف، 1429 ق، حیاة الامام الحسین بن علی(ع)، تحقیق مهدی باقر قرشی، کربلا، العتبة الحسینیة المقدسة.

گروهی از تاریخ پژوهان، 1393، مقتل جامع سیدالشهداء(ع)، چ نهم، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).

مجلسی، محمدباقر، 1403 ق، بحارالانوار، چ دوم، بیروت، مؤسسه الوفاء.

محمدی ری شهری، محمد، 1389، دانشنامه امام حسین(ع)، قم، دارالحدیث.

مطهری، مرتضی، 1389، حماسه حسینی، چ شصت و هفتم، تهران، صدرا.

مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بی تا، الإرشاد، تهران، علمیة الاسلامیه.

مقرم، عبدالرزاق، 1394ق، مقتل الحسین(ع)، چ پنجم، قم، مکتبة بصیرتی.

موسوی خمینی، روح الله، 1361، صحیفه نور، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.

مؤلف مجهول، 1314، تاریخ سیستان، تحقیق ملک الشعراء بهار، تهران، مؤسسة خاور.

نیل ساز، نصرت، 1393، خاورشناسان و ابن عباس، تهران، علمی و فرهنگی.

یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، بی تا، تاریخ یعقوبی، بیروت، دار صادر.