کفران نعمت می تواند دو اثر را به دنبال داشته باشد که عبارتند از:

1- استدراج

یکی از آثار ناشکری و ناسپاسی، افزایش نعمت الهی در دنیا برای برخی است، چنین افزایش نعمتی موجب می شود انسان بیش از گذشته در حالت غفلت بماند و امکان رجوع و انابه وی کم گردد.

این حالت که در اصطلاح «استدراج» نامیده می شود، انسان غافل را لحظه به لحظه، به وادی نیستی نزدیکتر نموده و در چاه هلاکت عمیق تری فرو خواهد برد، به طوری که پس از مدتی احساس می کند کار از کار گذشته و نابودی وی حتمی است و راه بازگشتی وجود ندارد.

امام حسین علیه السلام می فرماید:

الْاسْتِدْراجُ مِنَ اللَّهِ سُبْحانَهُ لِعَبْدِهِ انْ یسْبِغَ عَلَیهِ النِّعَمَ وَ یسْلِبَهُ الشُّکرَ.[1]

استدراج از خداوند سبحان برای بنده اش به این است که نعمت را به سوی او روانه کند و توفیق شکر نعمت را از او سلب نماید.

از امام صادق علیه السلام، تفسیر آیه شریفه:

... سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیثُ لا یعْلَمُونَ.[2]

را پرسیدند، امام علیه السلام فرمودند:

هُوَ الْعَبْدُ یذْنِبُ الذَّنْبَ فَیمْلی لَهُ وَ یجَدِّدُ لَهُ عِنْدَهَا النِّعَمَ فَتُلْهیهِ عَنِ الْاسْتِغْفارِ مِنَ الذُّنُوبِ فَهُوَ مُسْتَدْرِجٌ مِنْ حَیثُ لا یعْلَمُ.[3]

آن بنده ای است که گناهی مرتکب می شود و به وی مهلت داده شده و نعمت هایش اضافه می گردند و همین موجب می شود از استغفار برای گناهان باز بماند، پس او از جایی که نمی داند گرفتار می گردد.

همین معنا از آیه ذیل قابل استفاده است.

... لَئِنْ شَکرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکمْ وَ لَئِنْ کفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ.[4]

اگر شکرگزاری کنید نعمت هایتان افزوده می شود و اگر کفران نعمت کنید مجازاتم سنگین است.

در این آیه شریفه، اضافه شدن نعمت به عنوان اثر شکر ذکر شده است، ولی کمبود نعمت و نقص آن به عنوان اثر کفران مطرح نشده است، بنابراین چه بسا، نعمت بر ناشکر زیاد شود و خواسته هایش به وی اعطا و دعاهایش مستجاب گردد، و زندگی به ظاهر خوبی داشته باشد، ولی پایان این زندگی، عذاب قهر الهی است که می بایست در قیامت با آن روبرو شود.

2- سلب نعمت

دیگر از آثار کفران نعمت، سلب نعمت است، در این زمینه داستان «بلعم باعورا» عبرت انگیز است.

وَ اتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ* وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کمَثَلِ الْکلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیهِ یلْهَثْ أَوْ تَتْرُکهُ یلْهَثْ ذلِک مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یتَفَکرُونَ.[5]

و بر آنها بخوان سرگذشت آن کسی که آیات خود را به او دادیم ولی سرانجام خود را از آن تهی ساخت و شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد. و اگر ما می خواستیم مقام او را با این آیات بالا می بردیم، ولی او به پستی گرایید و از هوای نفس پیروی کرد. داستان او چون سگ هار است که اگر به او حمله کنی، دهانش باز و اگر او را به حال خود واگذاری باز دهانش باز است. این مَثَل قومی است که نشانه های ما را تکذیب کردند، این داستان ها را باز گو کن، شاید بیندیشند.

وی دانشمندی پر مرید بود و چنانچه از تاریخ بر می آید، مبلغ حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام در شامات بوده است، شخصیتی عابد و زاهد بوده که مورد توجه مردم عصر خود و احترام شایان آنها قرار می گرفته است، عبادات، مناجات و ریاضت های او، موجب صیقل روان او گشته و چنان در این مسیر پیش تاخته بود که هرگاه از خدای خویش چیزی می خواسته خداوند متعال اجابت می فرموده است.

داستان بلعم، حقیقتی تکان دهنده است، این واقعه همه را متوجه اهمیت مکر شیطان و گستره فعالیت او می نماید، باید توجه داشت که هیچکس در هیچ زمانی مصون از مکر ابلیس نیست. بر این اساس می بایست هر لحظه بیدار بود و از حیله وی غافل نشد.

روزی عده ای از مریدهایش دور او حلقه زدند، و گفتند: موسی و قوم او به سوی ما می آیند و ما نمی خواهیم تحت حکم او باشیم، می خواهیم زیر پرچم تو باشیم، دعا کن که اینها قبل از رسیدن به اینجا هلاک شوند!

این درخواست، با اراده حکومت نیز هماهنگ بود و فرعون نیز وعده هایی به وی داده و او را به تطمیع بشارت داده بود و گفته می شود فرعون شخصاً به او پیشنهاد کرد موسی را نفرین نماید.

اما آیا مگر این شدنی است؟ مگر می شود بلعم برای نابودی نبی الله دعا کند؟ خیر، ولی از آنجا که متأسفانه شیطان نقطه ضعف همه را می داند و از همان کانال وارد می گردد و شاگردان خود را به همان مسیر هدایت می کند، بلعم که کبر و خودبزرگ بینی وی به واسطه مدح و ستایش اطرافیان به اوج رسیده بود، سوار بر الاغ خود شد تا در محل دعا و مناجاتش برای هلاکت پیامبر خود نفرین نماید، آنجا که همیشه مناجات با خداوند خویش داشت و هدایت انسان ها را از خدا می خواست، اینک بایستی مکانی برای نفرین بر پیامبر خدا گردد.

شخصی سررسید و متعجبانه از این هیبت پرسید، کجا می روید؟ بلعم گفت: می رویم نفرین کنیم تا موسی و قوم او هلاک شوند. الاغ وی در همانجا توقف کرد، هر چه او را مجبور به حرکت کردند، تکان نخورد و هر چه تازیانه زدند، بی فایده بود.

سه حیوان بنابر روایتی از حضرت امیر علیه السلام به بهشت می روند، و آنها عبارتند از سگ اصحاب کهف، ناقه صالح، الاغ بلعم.

به هر حال بلعم از الاغ به زیر آمد و به راستی از وی پست تر گشت.

... أُولئِک کالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ.. ..[6]

پیاده از کوه بالا رفت و به محل مناجات رسید، سربلند نمود که نفرین کند، زبانش مثل سگ آویزان گشت.

کمَثَلِ الْکلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیهِ یلْهَثْ أَوْ تَتْرُکهُ یلْهَثْ...[7]

تا حال اطرافیان آقای بلعم را فریب دادند، شیطان وی را فریب داد، اما اینک او یکی از فرزندان شیطان شده است از این به بعد اوخود مُحرّک است، گفت: خدایا برای اینکه نفرین نکنم چنین کردی، حال من از راه دیگر وارد می شوم. اعلام نمود که موسی و قوم وی مدّت ها است از اهل خود فاصله گرفته اند، دخترها و زنهایتان را بزک کنید و آنجا بفرستید.

لشکر موسی علی نبینا و آله و علیه السلام، به یکباره گله ای را از دور مشاهده کردند، کم کم معلوم شد زن هستند، اول نگاه نکردند و لابد می گفتند نگاه به اجنبی حرام است، ولی اندک اندک نگاه زیر چشمی شروع شد. یکی دو نگاه را به توجیه جواز آن نگریستند. غریزه شهوت به هیجان آمد و چیزی نگذشت که فساد شیوع یافت و امراض مختلف زیاد گردید و عده ای بسیار را هلاک نمود.

دختر رئیس قوم از طرف پدر مأمور بود که چون دختر رئیس قوم است، جز پیامبر را فریب ندهد، ولی توان دور نمودن پیامبر را از خدای خویش نیافت، فرمانده لشکر حضرت او را خواست ولی دخترک بدون اذن پدر به وی متمایل نشد. دختر از پدر اذن طلبید. و با اجازه وی به آغوش سپهسالار رفت، سالار سپاه دست دخترک را گرفت و نزد پیامبرش برد و گفت حرام باشد یا نباشد.. .

پسر هارون وارد خیمه آنها گشت و هر دو را با نیزه به هم دوخت و بر سر نیزه بلند نمود. و همین موجب گردید دیگران نیز بهراسند و از ادامه گناه بپرهیزند.

داستان بلعم باعورا از جهات عدیده ای حائز اهمیت است که از جمله آنها:

1- علم به تنهایی نمی تواند موجبات سعادت را برای انسان ایجاد کند، بلکه عمل نیز لازم است.

2- شیطان توان فریب انسان های وارسته را داراست.

3- زرق و برق دنیا و پست و مقام آن می تواند دانشمندان دین را نیز بفریبد.

4- حاکمان همواره در پی اغوای علماء و دانشمندان بوده اند.

5- هر لحظه و هر آن، خطر ابلیس، انسان را تهدید می کند.

6- همواره باید نگران عاقبت بود و از پیش آمدهای ناگوار که بتواند سرنوشت را دگرگون نماید به خداوند پناه برد.

7- فریب خوردن انسان هایی که در مسیر حق قدم ها برداشته اند ضربات سهمگین تری وارد می کند.

8- عالم بی عمل تشبیه به سگ هار شده است.

9- حرکت در مسیر گناه موجب سلب نعمت از انسان می شود.

10- جاری شدن حدود الهی در مورد گناهان، موجب از بین رفتن آنها می شود.

11- نکات موجود در این داستان، برای کسانی که در آن تأمل کنند، مایه عبرت است.

12- داستان اگر تحرّک ایجاد کند و عامل تخدیر و وقت گذرانی نباشد، پسندیده و مورد قبول است.

داستان بلعم در مورد سلب نعمت معنوی بود، به این داستان که به سلب نعمت های مادی بواسطه ناشکری پرداخته است توجه کنید:

امام صادق علیه السلام در مورد سلب نعمت به واسطه ناشکری می فرماید:

قومی پرنعمت بودند، سرزمین های سبز و خرم داشتند، نعمت بدان حد زیاد بود که با نان، مدفوع کودکان را پاک می نمودند، مردی نیکوکار از کنار زنی که مشغول چنین گناهی بود عبور کرد و گفت: از خدا بترسید و نعمت را تبدیل به قحطی نکنید، وی با غرور جواب داد تا کشتزارهای وسیع و نهرهای جاری هست ترسی نداریم. خداوند غضب نموده باران را قطع نمود وضعیتشان به جایی رسید که برای همان نان ها منتظر می ماندند و به هر کسی چیزی اندک از آنها می رسید!

پی نوشت ها

[1] بحارالأنوار، ج 78، ص 127.

[2] سوره اعراف، آیه 182؛ سوره قلم، آیه 44.

[3] اصول کافى، ج 2، ص 452.

[4] سوره ابراهیم، آیه 7.

[5] سوره اعراف، آیات 175 و 176.

[6] سوره اعراف، آیه 179.

[7] سوره اعراف، آیه 176.