شخصی (یهودی ) آمد خدمت رسول اکرم (ص ) و مدعی شد که من از شما طلبکار هستم و الان در همین کوچه هم بایستی طلب مرا بدهید.

پیامبر فرمودند: اولا که شما از من طلبکار نیستید، ثانیا اجازه بدهید که من بروم منزل و پول برای شما بیاورم. پول همراه من در حال حاضر نیست.

مرد یهودی گفت: یک قدم نمی گذارم از اینجا بردارید. هر چه پیامبر (ص ) با او نرمش نشان دادند، او بیشتر خشونت نشان می داد تا آنجا که عبا و ردای پیامبر را گرفت و دور گردن پیچید و کشید، که اثر قرمزی آن، در گردن مبارک پیامبر بجای ماند و حضرت می خواستند به مسجد بروند. مسلمین دیدند یک یهودی جلو رسول الله (ص ) را گرفته است. مسلمین خواستند او را کنار بزنند و احیانا او را کتک بزنند. حضرت فرمود: نه من خودم می دانم با رفیقم چه بکنم. شما کاری نداشته باشید آنقدر نرمش نشان دادند که مرد یهودی اسلام آورده و در همان جا شهادتین را به زبان جاری کرد. و گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انک رسول الله. شما با چنین قدرتی که دارید، این همه تحمل می کنید. و این تحمل یک انسان عادی نیست. و شما مسلما از جانب خداوند مبعوث شده اید.