علت پذیرش توبه از سوی خداوند، رحمت وسیعه اوست.

... وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ کلَّ شَی ءٍ...[1]

رحمت من همه چیز را در بر گرفته است.

او که خود را به صفت رحمانیت و رحیمیت معرفی نموده است، قطعاً به بندگانش نه به عدل بلکه به لطف و رحمت رفتار خواهد نمود.

«شعوانه بصریه» در غالب مجالس فسق و فجور حاضر بود، روزی با کنیزان خود از جایی می گذشتند، صدای خروش و ناله از خانه ای برمی آمد، شعوانه کنیزی فرستاد تا خبری بیاورد او رفت و برنگشت. دومی نیز روان شد اما باز هم نیامد. شعوانه سومی را بسیار سفارش کرد که زود برگردد. کنیز رفت و به سرعت برگشت و گفت واعظی موعظه می کند و مردم می گریند. شعوانه خود داخل شد، در همان وقت واعظ این آیات را تلاوت می کرد.

إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیظاً وَ زَفِیراً* وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَکاناً ضَیقاً مُقَرَّنِینَ دَعَوْا هُنالِک ثُبُوراً.[2]

هنگامی که آتش آنها را (اهل جهنم را) از مکانی دور ببیند، صدای خشمناک و وحشتناک که با نفس زدن شدید همراه است، می شنود و هنگامی که در جای تنگ و محدودی از آن افکنده شود در حالی که در غل و زنجیر هستند، فریاد وا ویلای آنها بلند می شود.

شعوانه به شدت دگرگون شد، تاثیر آیاتی که وصف اهل جهنم را می شمرد بر شعوانه بدان حد بود که با صدای بلند گفت: اگر من هم توبه کنم خداوند می بخشد؟ واعظ گفت:

آری اگر هم به اندازه شعوانه گناه کرده باشی باز هم خداوند می بخشد. گفت: ای شیخ شعوانه منم دیگر گناه نمی کنم. وی از زاهدان و تارکان دنیا شد و چنان می گریست که به او گفتند: کور می شوی. در پاسخ می گفت: کوری دنیا بهتر از کوری آخرت است.

وحی الهی به عزرائیل علیه السلام رسید که هنگام جان گرفتن، تا به حال دلت به حال کدام بنده ام سوخته است؟ عرض کرد: کشتی را بر دریا غرق نمودم همه هلاک شدند مگر زن و بچه ای که امر کردی آنها را بگذارم، سپس امر کردی مادر را قبض کنم. دلم به حال بچه سوخت. فرمود: می دانی به آن بچه چه کردم، موج دریا را امر کردم وی را به ساحل برساند، پلنگی را امر کردم شیرش دهد، محبّتش را در دل ناخدایی قرار دادم تا به شهر ببرد، راه سلطنت به او نشان دادم تا سلطان شود، اما او ادعای خدایی کرد و کرکس پرورش داد تا به آسمان بیاید، وقتی به اوج رسید به سوی آسمان تیر پرتاب می نمود، آری او نمرود است. در آن حال جبرائیل به خداوند گفت: نمرود به جنگ تو آمده است، خداوند پاسخ فرمود: ما به جنگ او نیامده ایم هر چه باشد بنده ماست.

مادری برای یاری رزمندگان اسلام از خانه بیرون آمد کودکش روانه کوچه شد و می گریست. مادر به یاد بچه اش افتاد، چون برگشت و او را بدان حال دید با شتاب او را بغل نمود و خود روی ریگ های سوزان خوابید و بچه را بر سینه گذاشت. رزمندگان این شدت علاقه را که دیدند، گریستند، پیامبر فرمود: خداوند نسبت به شما مهربان تر است از این زن نسبت به فرزندش.

پی نوشت ها

[1] سوره اعراف، آیه 156.

[2] سوره فرقان، آیات 12 و 13.